تا حالا شده تو چشات رخت بشورن ؟



بالشت من تنها چیزیه که اشک ریختنامو به هیچکس نمی گه.
پتوی من تنها چیزیه که شب می تونم پامو ببرم زیرش تا از دست هیولاهای خیالی زیر تخت نجات پیدا کنم و احساس امنیت بهم دست بده.
حموم تنها جاییه که با افتخار و بدون استرس می تونم توش کنسرت بزارم بدون اینکه از صدام ناامید بشه.
خونه تنها جاییِ که میتونم با خیال راحت و ازاد توش بگردم بدون اینکه بهم گیر بده.
آیینه تنها چیزیه که میتونم راحت خودمو بدون هیچ آرایش و فیلتری بهش نشون بدم و مسخرم نکنه.
عروسک و اسباب بازیهام تنها رفیقایی هستن که هیچ وقت ترکم نمیکنن.
تختم تنها جاییه که وقتی حالم بده دلم میخواد بهش پناه ببرم و بی منت منو قبول می کنه.


هنوزم می خوای بدونی چرا از ارتباطات اجتماعی و آدما بی زارم؟





‌دقیقا مثل الکترون‌های دور هسته اتم شدم. همیشه پایین ترین لایه‌ام غمه. با کوچیکترین جرقه‌ای برانگیخته میشم و به چند لایه انرژی بالاتر میرم و هیجان‌زده و خوشحال میشم ولی آخرش در کوتاه ترین زمان دوباره برمیگردم به حالت پایه و  همون غم همیشگی .

این چرخش برای کل زندگیم ادامه داره.




تا حالا قلبت خاریده؟ یا لبت گیج رفته ؟ یا مثلا تپش گوش بگیری و پاهات از دهنت بزنه بیرون؟ یا تو چشات رخت بشورن ؟یا معدت بگیره از تنگی ؟ یا دماغت درد کنه از رنج؟ یا شکمت ورم کنه از بغض ؟ یا دستات خشک شه از استرس ؟ یا صدات خیس بشه از اشک؟ یا زانوت سوت بکشه از توهم؟

حال من دقیقا همینقدر عجیب و غیر قابل درکه