من الهه گلکار عاشق ریاضی و ادبیات و نوشتن و خواندن رمان و مقالات هستم آرزویم این است که روزی مرزبندی ذهنی بین انسانها برداشته شود و همه علاوه بر عشق ملی وفرهنگ وباورشون عاشق هم و دوستار هم باشیم
پراکنده نویسی
دوستان خوبم؛ من تو قبیلهی پراکندهنویسی که گویا نسا عزیز رئیسشونه، عضو شدم 👍و یک سری از پستهایم امسال در باب پراکندهنویسی است؛ از بقیه دوستان همراه و جانم هم دعوت میکنم به چالش نسا خلیلی عزیز در پراکنده نویسی لبیک ِقلم گویید و عضو شوید.🙏🏽
البته من پراکندهنویسی را خیلی وقت است، شروع کردم؛ و خیلی قوی در همهجا حضور پیدا کردم، در تکه کاغذهای پاره، روی مقوای کارتونها، روی کارتدعوت ،روی پارچهها 😉
خواهش میکنم فکر بد نکنید، حتی ،حتی ،روی دیوار دستشویی اتاق انتظار دکتر غدد 😁چون از شما چه پنهان یک سوژه خوشگلی جلوی من نشسته بود( یک پسر ۵سالهی توپول ،سیاهجنوبی فرفرهمو چشم سیاه با کت شلوار و کراوات) خدایا ؛من کلا "در برابر چنین قیافههایی لال میشوم و باید یک چیزی بنویسم تا زبونم باز بشود .😮
برای همین چون در۹۰ درصد مواقع گوشی من در هنگام برون رفت از منزل ،بیشتر از ۱۵درصد شارژ ندارد و آن هم به توصیه اکید همسر، نباید خرج ویرگول و فیدیبو کنم تا اگر آدم خوارها خواستند بخورند یا بدزدند من را، شارژی باشد، که خبر من را به ایشان رساند تا ایشان، با خیالی آسوده از اینکه، تعهد خود را در ازدواج، به جا آوردهاند بقیه عاشقان کوی عشق را معطل نسازند. 😉
به همین دلیل من مجبور، تاکید میکنم مجبور شدم، یواشکی به دستشویی که بوی گل می داد ،بروم و با خودکار کمی تخلیه روحی روی دیوار انجام دهم ،وگرنه مجبور بودم از راه خشنتری که همانا گاز گرفتن لُپ سیاهگوله تُپُلکم بود، برای زبان باز شدنم و رفع ولع خودم اقدام میکردم، که حتما "منتهی به جیغ کودک و جاماندن جای دو دندان خرگوشیام، روی لُپ تپل بیچاره و احیانا" ،اصابت چند ضربه از پاشنههای ۱۵ سانتی کفشهای مادرکودک به سرم که اجتناب ناپذیر به نظر میرسید ؛میشدم.
هدف از این خاطره که خیلی از دوستان ِجان من را از سبب ِآن، به بیفرهنگی متهم میکنند، آن بود که به شما مهربانان بگویم، چالش پراکندهنویسی، یک چالش مرگ و زندگیه (اشاره به ضربه مغزی من پس از خوردن پاشنه کفشِمادرکودک).
و همچنین شما را از حرفهایی که در مغزتون رژه میروند و جایی برای بروزشون پیدا نمیشود نجات میدهد(همچنین مانع منفجرشدن مخ همسرتان از پرحرفیتان ).
در این چالش هر چی دلِتنگتون میخواهد بنویسید و به آرامش برسید برای دلِ خودتون، که عزیزترین هستید✨️
در پرانتز این یک تبلیغ نبود این هدیه من از تجربه زندگی زیسته خودم بود برای شما بهترینها ،که بتوانید راهی برای تخلیه روحی، در این زمانه که ،خانهی دوستی نیست، که دنبالش بگردید، داشته باشید.
عید همگی خوش😍
مطلبی دیگر از این انتشارات
هست را اگر قدر ندانی می شود بود! (3)
مطلبی دیگر از این انتشارات
آنچه گذشت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
سبز ماندم ؛ اگر چه زرد شدم . . .