چالش دوست‌داشتنی

برای مطالعه مطالب دیگر به لینک زیر مراجعه کنید:
https://t.me/payam_hamdeli

ورود به اتاق مشاوره همیشه یکی از چالش‌های دانشجوهای روان‌شناسی و مشاوره هستش:

یه چالش دوست‌داشتنی...

همیشه به اون روزی فک می‌کنیم که قراره به‌عنوان خانم یا آقای مشاور وارد جلسه درمان بشیم. هممون به‌واسطه شرکت‌کردن در کلاس‌ها و کارگاه‌های مختلف و تعامل با اساتید احتمالاً یک‌سری چیزهایی از اتاق درمان شنیدیم.

کتاب‌های زیادی هم نوشته شده تحت عنوان شرح جلسه درمان که مثلاً اومده توش در مورد جلسات درمان مراجع‌های مختلف نوشته. احتمالاً برای هممون شنیدن، خوندن و حتی دیدن روند جلسات مشاوره (درصورتی‌که سوپروایزری شرکت کرده باشیم) جالبه و حس‌های مختلف رو برامون ایجاد میکنه. ممکنه حس شادی رو تجربه کنی زمانی که میتونی مؤثر باشی و کمک‌کننده، ممکنه حس غم و بغض بیاد سراغت وقتی مراجعت داره از مشکلات و سختی‌هایی که تجربه کرده میگه و هم‌زمان گریه میکنه، میتونه حس خشم باشه شاید تعجب کنید؛ ولی ممکنه به‌عنوان مشاور از مراجعت عصبانی بشی، از این که چرا این انتخاب‌ها رو کرده و این بلا رو سر خودش آورده، از این که چرا مثل یه قربانی و یه آدم منفعل یه گوشه نشست و گذاشت هر کسی که داره رد میشه یه لگدی بهش بزنه و حتی از این که چرا در حق آدمای دیگه ظلم کرده چرا اذیتشون کرده چرا غیرانسانی رفتار کرده. توی جلسهٔ مشاوره به‌عنوان مشاور تازه‌کار هیچ بعید نیست که بترسی، از این که آیا من میتونم بهش کمک کنم؟ از این که قراره جلسه چه‌طور پیش بره؟ از این که آیا مراجع متوجه میشه که من تجربه زیادی ندارم و همین مسئله باعث میشه بهم اعتماد نکنه؟

گاهی پیش میاد که خودت هم به کار مشاوره‌ای خودت اعتماد نداری و فکر می‌کنی قطعاً مراجع متوجه باگ‌های مشاوره‌ای من شده و الانه که بخواد بهم بگه تو چه‌طور مشاوری هستی؟ و بعد اتاق رو ترک کنه و در رو محکم بکوبه بهم، ممکنه حتی این فکر رو کنی که مراجع با دلیل و بی دلیل بخواد ازت شکایت کنه و خودت رو همیشه در مقابل مراجع توی گوشه رینگ تصور کنی و حتی ممکنه از مراجع یه غول بی‌شاخ‌ودم تو تصورت ساخته باشی که قراره بیاد با یه مسئله عجیب‌وغریب و تو رو سورپرایز کنه و تو منگنه قرار بده که یا همین‌الان باید یه معجزه‌ای برام کنی که من حالم خوب شه و یا تو یه مشاور به درد نخوری که اصلاً جات تو جلسه مشاوره و در جایگاه مشاور نیست. این حس‌ها و فکرهایی که دارم بهت میگم خیلی زیادن اونقدر که حتی ممکنه به مسیری که برای مشاور شدن اومدی به این‌همه زمانی که تو کلاس‌ها و کارگاه‌ها گذروندی به اون همه کتاب‌هایی که خوندی و هزینه‌های گزافی که پایه همة این‌ها گذاشتی شک کنی به این که اصلاً مشاوره مسیر منه شاید باید راه دیگه ای رو می‌رفتم چون حتی تصور این که جلسه مشاوره رو برگزار کنم باعث میشه دستام خیس عرق بشن ، نفسم تندتر بشه و گلوم مثل کویر خشک، خشک بشه که حتی مراجع ممکنه متوجه حالات من بشه این که من استرس دارم، نگرانم، نیاز دارم زودتر از اون جلسه مشاوره فرار کنم. ممکنه حتی گاهی این تصور برات ایجاد بشه که من تو جلسه مشاوره چی بگم، اگه حرف کم بیارم چی، اگه مراجع گریه کنه چی، اگه عصبانی بشه و پرخاش کنه چی، اگه نتونم جلسه مشاوره رو اون طوری که بخوام پیش ببرم قراره چی بشه، اگه مراجع جلسه اول بیاد و دیگه جلسه بعدی نیاد و نخواد جلسه مشاورش رو با من ادامه بده چی میشه. میخوام بهت بگم که می دونم همه این حس‌ها و فکرها و تصورها میتونه برات سخت و اذیت‌کننده باشه و حتی ممکنه مثل یه مانع یا دیوار محکمی جلوی تو و توانمندی‌های تو رو بگیره... همه اینها رو می دونم ولی اینم میخوام تو بدونی که این حس‌ها و فکرها خیلی خیلی طبیعیه برای مشاور و روانشناس تازه‌کار اونقدر طبیعی هست که میشه گفت اگه نباشن باید به این مسئله شک کرد که یه جای کار میلنگه و غلطه. حالا با همة اون چیزایی که میدونم و میدونی میخوام بهت بگم به مسیرت شک نکن، تو مسیرت رو درست اومدی هر مسیری چالش‌های خودش رو داره پس اگه مسیرت رو با علاقه انتخاب کردی بدون درسته و مطمئن شو که از پس چالش‌هاش هم برمیای مثل همه اونهایی که این مسیر رو انتخاب کردن و با چالش هاش زندگی کردن.


نویسنده: زهره صالح بیگی، دکتری مشاوره