پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم.
نامهای به خاله خرسهای تنها، گرگهای توبه کرده و میخهای فرو نرفته در سنگ
این نوشته ربط چندانی به داستان این روزا و مهسا امینی و... ندارد. بدون جهت گیری بخوانیدش. فقط دلنوشتهای هست از روابط دوستانه
موسیقی همنوا
وقتی بچه بودم و برام قصه شب میخوندن، همیشه سعی داشتم قصه رو به چالش بکشم و از یه ور دیگه بهش نگاه میکردم. شاید تاریخ رو فاتحان بنویسند ولی برام سوال بود نویسنده قصهها چرا همشون یه وَری هستند.
شاید نزدیکترین افکار رو میشه به جلال آل احمد نسبت داد که میگه از کجا معلوم توی داستان چوپان دروغگو، چوپان راستگو بوده و این حقه کثیف رو گرگها برای غارت بهتر انجام ندادند؟ یعنی گرگها هی حمله مشقی(الکی) بکنند تا وقتی که مردم اعتمادشون رو از چوپان از دست بدند ؟
این روزا به این فکر میکنم بدبخت خاله خرسه قصهها! گناهش جز خرس و ساده بودن دیگه چی بود ؟ اون دوست داشت به شخصیت اول کمک بکنه ولی بخاطر اتخاذ روش بدی تنها موند. اصلا اینطور افراد در اجتماع چکار باید بکنند؟ افرادی که محبت زیادی دارند ولی ناخوداگاه آسیبی نسبتا چشمگیری میزنند و از چشم بقیه میافتند. مگر میزان سنجش اعتبار به اندازه محبت نیست ؟ چرا محبت گاهی کم رنگ میشه؟
ادامه مسئله با داستان توبه گرگ پیش میره. اینجاست که باز سخنوران شیرین ادبیاتی میگن که «توبه گرگ مرگه» مگر ما انسانها قدرت جبران و بهبود وضعیت رو نداریم؟ درسته نمیشه مشکلات و غم قدیمی رو پاک کرد. ولی چرا نسبت به بهبود وضعیت آنقدر بدبین هستیم؟ شاید گرگ، خرس، گاو یا هر خر دیگری اشتباه کرد چرا،آنقدر بدبین میمانیم؟ جوری رفتار میکنیم انگار عامل مشکل، خود مشکل اساسی هست. همراه با بارون ممکنه سیل هم بیاد ولی آیا این اثبات میکنه بارون چیز بدی هست؟
بر فرض مثال توبه گرگ مرگم باشه چطور فهمیدید کدوم انسان، انسانه و کدوم انسان، گرگه؟ چطور میشه ذاتخوانی کرد؟ باز دوباره دوستان اظهار نظر میکنن که «نرود میخ آهنی در سنگ» آقا اتفاقا طی مطالعاتی که من داشتم میخ آهنی توی سنگم فرو میشه. فقط باید جهت و چکش و صد البته میخ مناسبی داسته باشیم. بیشتر از اینکه مشکل از سنگ باشه، مشکل میخ هست. اینکه چکش چرا و با چه قصدی و چه راهی میخواد میخ رو در مغز سنگ قرار بده ؟ و مشکل اساسی داشتن اشتیاق!
به خودم و افراد دور برم نگاه میکنم. ما در روابطمان شاید جز این سه گروه بودیم. خرسهایی که بخاطر بلد نبودن عشق و محبت ورزیدن محکوم به تنهایی، غم و احساس ضعف شدن. گرگهایی که برای تغییر جنگیدند ولی عدم وجود پیش-مقبولیت ذهنی و بستر مناسب اونها رو از جبران و تغییر جا انداخت. چکشهایی که بخاطر نداشتن شرایط و تموم شدن اشتیاق دست کشیدن.....
و این انجمن یا کنگرهای که به زباله دان تاریخ میپیوند. دلم برای خودم و تمام این انجمن میسوزه. برای تمام آنانی که راه و روش رو خوب یاد نگرفتن؛ تموم اونهایی که تلاش کردن و نشد، تمام اونهایی که جهت مقبولیت رو بلد نبودند و...
این گروه اگرم گناهی داشتهاند چیزی برای جبران ندارن. حواسمون به اونا باشه.

مطلبی دیگر از این انتشارات
سپیده دم !
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوستت میدارم هنوز.
مطلبی دیگر از این انتشارات
برایم بنویس : دعوت از شما