هرچی سعی کردم یه بیو خوب و آبرومند بنویسم نشد.نه میخواستم از خودم بگم نه میخواستم شعر و حرف حکیمانه باشه نه میخواستم تو جملههام «من» باشه.همینطوری که هستم بخون و ببین.مهم نیست کیام.
نامه چهارم

دوست عزیزم سلام
نوشتن نامه برای تو غیرمنتظره ترین کاری بود که توی این چندروز انجام دادم. اون هم برای دوستی که از بی معرفتی چندین ماهه ازش سراغی نگرفتم.
اینکه دلم الان اندازه یه نانوذره( از لحاظ ابعادی نتونستم چیز ملموس تری پیدا کنم) شده شاید برمیگرده به اتفاق امروز که مامان هم غیرمنتظره ترین کارش رو انجام داد...سرزدن به آلبوم خاطرات.
توی آلبوم خاطراتمون یه عالمه نامهست، مخصوصا نامههایی که دایی حسین و مامانم برای خانوادشون مینوشتن.
آخه میدونی...اون زمان خیلی تلفن و رفت و آمد نبوده.
هی واسه همدیگه نامه مینوشتن.
دوست دارم برای تو هم نامه بنویسم. نامه درمان جدایی هاست!
ولی اگه بدونی چقدر بوی کاغذ و قلم فرق میکنه... انگار یه دنیای دیگه میسازه.
میدونی...قلم روی کاغذ مثل موج روی دریا میمونه... میخروشه... میجوشه. اما وقتی داری تایپ میکنی هی جملههارو سبک سنگین میکنی...مگه نه؟
امممم
این روزا؟
یه چیزایی انقدر کم هستن که چیزی نداری که بگی و همزمان آنقدر زیاد هستن که هرچقدر بگی حق مطلب ادا نمیشه.
یادمه اون اولایی که خونمون رو عوض کرده بودیم هی به لحظهای فکر میکردم که فاطمه رو بعد از مدتها میبینم...ولی واقعا بعدش قرار بود بهم چی بگیم؟
شاید همین ترس از قدم بعدی بود که باعث شد آخرین باری که به طرف خونشون رفتم، جلو نرم و در نزنم.
چی گفتی؟
این روزا؟
امممم
نه...واقعا چیز خاصی نیست. بیا دعوتم کن به یه لیوان چایی. شاید بتونی یه بحث طولانی رو شروع کنی و من ذره ذره بفهممت.
یعنی شاید من عادت ندارم راحت حرف بزنم...از خودم.
سخته!
تو که بوی قلم و کاغذو نمیدونی...پس چجوری بگم که تایپ کردن سخته؟
یه مدته که...
سخته!
کاش بدونی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
منو جدی نگیر:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سپیده دم !
مطلبی دیگر از این انتشارات
برسد به دست دوست خوبم پروکسیما...(میم را)ی عزیز