#۱ تصویر زندگی : من٬ ممد٬ فرزاد

از بچگی نقاشی کشیدن رو دوست داشتم ... خیلی!! ... اخه تنها تفریح من بود ... هیچ وقت هم نمیخواستم در آینده نقاش حرفه ای بشم ... فقط میخواستم بِکشم ... حالا هرچی!!! ... از کارکتر های تلویزیون بگیر تا درو پنجره و آدما و .... دقیق نمی دونم ولی فک کنم هفت هشت سالی هست که دیگه اصلا نقاشی نکشیدم .... تا الآن که تصمیم گرفتم دوباره تفریح دوران بچگیم رو از سر بگیرم...:)...

من نقاشیم زیاد تعریفی نداره ولی تصمیم دارم هر روز یک تصویر از زندگیم بکشم و اینجا بزارم ....

برای اولین تصویر هم تصویرِ خودم و دوستام (من٬ ممد و فرزاد) رو گذاشتم ...

قبل تصویر خوبه اول شرح تصویر رو بخونید (البته معمولا برعکسه) :


ممد از بیرون خیلی بچه ساکتی به نظر میرسه ولی از درون مثل یه مشک میمونه که فقط منتظره یه جرقه ست

فرزاد آدم عجیبیه ... با اینکه خیلی همدیگه رو میشناسیم ولی خدایش هنوز نتونسم فرزادو خوب درک کنم ...

منم که دقیقا مثل آدمای خسته ... خسته از خودم ... خسته از کار ... خسته از دنیا .... خلاصه خسته ام ... نمی دونم چرا ....؟!





ممد : از همه گُنده ترِ | فرزاد : اونی که سوار دوچرخه | من : معلومه دیگه !!....


منتظر نقاشی های دیگه ی من باشید ...