ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
بر سهشنبه برف میبارد
گرمای تابستان است و من به یاد سوز سرمای زمستان افتادهام. سهشنبه روزی در زمستان بود که دیگر پس از آن ندیدمش. سهشنبه بود و در خیابان برف میبارید. که ای کاش در همان برف منجمد میشدیم...
- راستی میدانستی سهشنبه روز خلقت کوههاست؟
کوه بودی و سهشنبه روزی از روی زمین برچیده شدی.
امان از این سهشنبهها... کوهی میآید... کوهی میرود.
خوب میدانی که اگر یک کوه از روی زمین محو شود چقدر جای خالیاش به چشم میخورد. آری به قول شاعر انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت / انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم.
حالا در این دشتی که بعد از تو باقیمانده - دشت که هیچ، گویی بیابان است - گاهی جویی روان میشود که جز شورهزار به جا نمیگذارد.
سوت و کور است. انتظار سوارهای ندارم؛ حتی باد هم نمیوزد که غباری به پا خیزد. به سکوت مردگان میماند.
بر سهشنبه برف میبارد
برف پاککنها
دست تکان میدهند.
بر سهشنبه برف میبارد.
دست تکان میدهیم:
- " خداحافظ... "
برف پاککنها
از روی تو
برف سهشنبه را
میروبند
من دست تکان میدهم
نقش تو را پاک میکنم
- " خداحافظ... "
بر جادهی خالی برف میبارد
و برف پاککنی
دیوانهوار
به این سو و آن سوی جدار گلو
میکوبد.
در گلویم بر نام تو برف میبارد...
نازنین شهیدی
مطلبی دیگر از این انتشارات
مواجهه با بحرانی به نام بازنشستگی پدر
مطلبی دیگر از این انتشارات
بعضی تجربهها انقدر بزرگن که DNA ات رو تغییر میدن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی پرهیاهوی اشیا