بعضی تجربه‌ها انقدر بزرگن که DNA ات رو تغییر میدن.

سریال دکستر Dexter
سریال دکستر Dexter


در کتاب هوش هیجانی دانیل گلمن خونده بودم که توان و قدرت بدن در موقعیت‌های مختلف، واکنش‌هایی می‌دهد که گاهی برای خود فرد هم عجیب است. {یا شاید هم آنقدر عادی شده است که دیگر توجهی جلب نمی‌کند.}
به هر حال، اگر نقل به مضمون را درست انجام داده باشم، قضیه از این قرار است که برای مثال در مواقع ترس، نیرو به پاهای انسان می‌رود تا کمک کند انسان بتواند فرار کند. یا مثلا موقع خشم نیرو به دست‌ها می‌آید تا کمک کند انسان حمله کند و بجنگد.
{ حالا اینکه نیرو به پاهای انسان می‌رود یا خون به پاها بیشتر می‌رود یا دستور مغز به پاها سریعتر انجام می‌گیرد یا هر دلیلی که الان خاطرم نیست، مد نظر نیست. }

اما موقع اندوه چه واکنشی می‌دهد بدن؟ خواب؟ گریه؟ بُهت؟
بعد از فوت موثرترین و دوست‌ترین فرد زندگیم، واکنشی که بدنم نسبت به این غم داد برای خودم هم جای تعجب داشت.

مراسم  ختمی که برای دوست عزیزتر از جانم در دانشگاه برگزار کردیم
مراسم ختمی که برای دوست عزیزتر از جانم در دانشگاه برگزار کردیم


شکیبایی که هیچ‌موقع جلوی جمع اشک نمی‌ریخت، حالا اطرافیان را از پشت پرده‌ای از اشک تماشا می‌کرد.
شکیبایی که با کمی گرسنگی افت فشار پیدا می‌کرد، طی سه روز فقط آب خورد و جمعا ۱۰ ساعت خوابید و با تمام قوا داشت زار می‌زد.
شکیبایی که طاقت دیدن ریختن قطره‌ای خون از دست عزیزانش را نداشت، حالا کفن را از روی صورت رفیق عزیزش کنار می‌زد.
شکیبایی که دیگر نمی‌توانست شکیبا باشد. گویی دی.ان.ای مرا تغییر دادند.

به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...

چه تجاربی تو زندگیتون انقدر بزرگ بودن که دی.ان.ای تون رو تغییر دادن؟
تو چه موقعیت‌های غریبی واکنش هایی غریب‌تر از آن حادثه داده‌اید؟