ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
ما بدین در، به پناه آمدهایم!
۱۴ تیر توی تقویم ایران روز قلم نامگذاری شده. روز بینالمللی قلم که تاریخش متفاوته، Fountain Pen day نام داره. Fountain به معنی چشمه یا فواره و Pen هم به معنی خودکار. یه جورایی انگار کلی نوشته از این خودکار فواره میکنه بیرون. یا این خودکار چشمهی کلی نوشته است. به هر حال.
چند هفته پیش برای یکی از امتحانهای دانشگاه، باید متنی انگلیسی از یک مقاله را میخواندیم. مقالهای دربارهی نظریهی مُثُل افلاطون به قلم ژیل دلوز (فیلسوف معاصر فرانسوی). اصل مقاله به زبان فرانسوی بود و به همین خاطر از استاد خواهش کردم متن اصلی را در اختیارم بگذارد. یکی از دوستان هم ترجمهی فارسی مقاله را پیدا کرد که در کتابی به نام سرگشتگی نشانهها چاپ شده بود. به این ترتیب خوانش تطبیقی متون را آغاز کردم. متن انگلیسی کمی گنگتر از متن فرانسوی بود. متن فارسی که به کل دور بود از متن! مدت زیادی درگیر متن فارسی بودم و موقعی که اعصابم کامل خورد شده بود تازه یه نگاهی به جلد کتاب انداختم:
بله نشر مرکز چاپ کرده بود و ترجمه هم از آقای مانی حقیقی بود. اگر مانی حقیقی را نمیشناسید به این عکس توجه کنید:
ترجمه به شدت افتضاح بود. سادهترین نکتهای که میتوانم بگویم این است که در فلسفه و خصوصا فلسفهی افلاطون، بحث از جوهر است؛ نه گوهر! و خب گرچه ترجمهی اشتباهی نیست به لحاظ لغوی ولی توی متون فلسفی نباید از گوهر استفاده بشود. درسته که توی متون فلسفی با زبان مغلق روبرو هستیم ولی بهجای «به طور خلاصه» بنویسیم «به کوتاه بیان» یا به جای نوشتن «وضوح بخشیدن» بنویسیم «مطلبی را به نور روز درآوردن» جدا از اصطلاحات فلسفی است و به فن ترجمه و ویراستاری ربط دارد.
اینطور که به نظر میآمد نشر مرکز هیچی تلاشی برای ویراستاری این کتاب نکرده بود. آقای حقیقی هم - که با زمینههای دیگر فعالیتشان و سابقهی کاریشان کاری ندارم - کمی ضعیفتر از گوگلترنسلیت ترجمه کرده بودند. جای تعجب داشت که چگونه این کتاب به چاپ هشتم هم رسیده بود!
مقصودم این است که هرکسی نمیتواند اسم خودش را بگذارد نویسنده یا مترجم. حتی بنده هم که اینجا از ترجمهی ایشان اشکال میگیرم هم اسم خودم را مترجم نمیگذارم. علیرغم نوشتنهای بسیار، اسم خودم را حتی نویسنده هم نمیگذارم! اینکه چطور برخی جسارت چنین کاری را دارند، جای تامل است. بله نوشتن خوب است ولی برای چاپ کردن کتاب شاید توانمندی بیشتری لازم باشد. {بیایید مثل آقای حقیقی نباشیم}
به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...
در آخر از حس خوب نوشتن میخواهم برایتان بگویم. نوشتن نوعی کاتارسیس یا همان عمل تصفیه را انجام میدهد. مینویسید و از احساسات تخلیه میشوید. مانند نورافکنی که سرش را به سمت داخل مغزتان هدایت کردهاید، نور میاندازید و هرچه هست و نیست را به وضوح میبینید. من در دورهای که احوال روحی مناسبی نداشتم، به نوشتن پناه آوردم و الحق که پناهگاه امنیست!
دعوتتان میکنم به اتصال مستقیم مغز به دست، یعنی نوشتن.
با قلم میگویم:
ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت،
هردومان حیران بازیهای دورانهای زشت!
شعرهایم را نوشتی،
دستخوش!
اشکهایم را کجا خواهی نوشت؟!
فریدون مشیری
مطلبی دیگر از این انتشارات
ممکنِ نامحتملی که در مترو محتمل شد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای ۵ صبح و تنوعطلبی
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیگه ازت بدم میاد پیشم نیا عروسک!