ظرافت جوجه تیغی

میخوام یکی از مسحورکننده‌ترین و تاثربرانگیزترین کتاب‌هایی که تا به حال خوندم رو بهتون معرفی کنم.
کتاب «ظرافت جوجه تیغی» که ازش با نام جوجه تیغی باوقار هم یاد میشه، دومین اثر خانم موریل باربری، نویسنده معاصر فرانسوی ست. این کتاب سال ۲۰۰۶ به چاپ رسید. خانم نویسنده که دکترای فلسفه داره و دهه ۴۰ زندگیشو سپری میکنه بسیار شیفته‌ی ژاپنه که ردپای این شیفتگی رو در کتابش هم می‌توان دید. یه جا اعلام کرده که از فلسفه به ادبیات کوچ کرده چون ادبیات بهتر میتونه عمق زندگی رو نشون بده. ترجمه‌ی کتاب از مرتضی کلانتریان است که نشر آگاه اونو به چاپ رسونده. کتاب حدود ۳۸۰ صفحه داره.

کتاب ظرافت جوجه تیغی
کتاب ظرافت جوجه تیغی

این کتاب جوایز متعددی رو از آن خودش کرده ولی نکته‌ای که باعث شد بیام و این کتاب رو بهتون معرفی کنم از این قراره:

این کتاب دو راوی داره و فصل‌ها به طور متناوب بین این دو راوی جابجا میشن. (یک زاویه دید ولی با دو راوی) و همین مسئله هنر میتونه با فضاپردازی‌های متفاوت، شما رو در یک کتاب به جای دو نفر قرار بده و شما هم به سادگی این رو بپذیرید.

داستان بن‌مایه‌ی فلسفی داره. درباره‌ی ساکنان متمول یک ساختمان و سرایدار پیرشان است. در ابتدا راوی اول که خانم میشل، سرایدار ساختمان است، توصیفی نامطلوب از خودش ارائه می‌دهد. اما با گذشت داستان به نظرم هم خواننده و هم خود شخصیت خانم میشل شاهد بالا رفتن پرده‌ها و پدیدار شدن حقایق میشن. راوی دوم هم کودکی است که در همان ساختمان زندگی می‌کند و افکاری متفاوت با هم‌سن‌هایش دارد.

«همه‌ی خانواده‌های خوش‌بخت مثل هم هستند؛ اما هر خانواده‌ی بدبختی به راه و روش خودش بدبخت است.» - از متن کتاب -

در طول داستان ما شاهد فلسفی‌گری ها و دست و پنجه نرم کردن این افراد با عقایدشان هستیم. کاری که نویسنده در داستان انجام داده اینه که به ما نشون میده هر فردی با هر ویژگی‌ای و از هر طبقه‌ی اجتماعی میتونه درکی فلسفی داشته باشه. به ما نشون میده افراد رو از ظاهر و موقعیت اجتماعی نمیشه قضاوت کرد. در واقع ما شاهد دو فیلسوف با دو موقعیت اجتماعی کاملا متفاوت هستیم که هر دو می‌خواهند زیر یک نقاب یا بهتر بگویم یک ماسک اجتماعی پنهان شوند. کاری که خیلی از ما ها در زندگیمون انجام میدیم.

«خانم میشل ظرافت جوجه تیغی را دارد: از بیرون پوشیده از خار، یک قلعه‌ی واقعی نفوذناپذیر، ولی احساسم به من می‌گوید که از درون او به همان اندازه‌ی جوجه‌تیغی ظریف است، حیوان کوچک بی‌حال، به‌شدت گوشه‌گیر و بی‌اندازه ظریف.» - از متن کتاب -

ابتدا شما شاهد روایتی عادی از زندگی روزمره‌ی یک سری افراد هستید اما به مرور آشنایی‌زدایی اتفاق میفته و شما به آنسوی زندگی پرتاب می‌شوید. شاید با خودتون بگید همچین چیزی در جهان واقع احتمال خیلی کمی دارد اما نویسنده چنان ماهرانه برای شما تعریف می‌کند که گویی ناظر تمام وقایع هستید و چنین چیزی در ذهن شما ممکن می‌نماید. و خب این هنر نویسنده است که ممکن نامحتمل رو برای خواننده ممکن محتمل بنمایاند.
انتهای داستان هم انتهایی شگفت‌انگیز است که باعث می‌شود سوال‌های زیادی درباره‌ی زندگیتان از خودتون بپرسید.

«مهم مردن و در چه سنی مردن نیست ، مهم این است که آدم به هنگام مردن در حال انجام دادن چه کاری است .» - از متن کتاب -

به پایان آمد این ویرگول حکایت همچنان باقیست...

این هم از روز سوم چالش وبلاگ‌نویسی! اگر این کتاب رو نخوندید پیشنهاد میدم حتما بخونید و اگر خوندید و کتاب دیگه‌ای رو مثل این کتاب می‌شناسید، بهم معرفی کنید. :)
تا یادم نرفته بگم به نقاب‌هایی که در طول روز به چهره‌تون میزنید هم فکر کنید.

تو مطلب دیروز به اسم آدمها هم جعبه سیاه دارن؟ یه فیلم خیلی خوب معرفی کردم، از دستش ندید!