ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
دستکاریهای من در زندگی (۱)
همیشه دلم میخواست از کارهای فنی سر در بیارم. روزی که سواد خوندنم به حدی رسیده بود که بتونم کتاب دست بگیرم، چشمم به یکی از کتابهای پدربزرگم افتاد که دربارهی مکانیک خودرو بود. گمونم همونجا بود که یک دل نه صد دل عاشق مکانیک خودرو شدم. میگفتم من بزرگ شم میخوام مکانیک بشم!
گذشت و گذشت و تلاشهام برای رفتن به هنرستان ثمربخش نبود و به فکر افتاده بودم که تو دورههای آزاد تعمیر تلفن همراه شرکت کنم. خیلی عجیب نیست اگر بگم این هم مثل مکانیک خودرو نتیجهای در بر نداشت.
تو این مدت کولهبار اطلاعات فنیم محدود میشد به شناخت واشر، آچار آلن، سرپیچ لامپ و تشخیص پیچگوشتی از چارسو و فازمتر.
دیدم نه، مثلاینکه خیلی بخت با ما یار نیست که بریم سراغ کارهای فنی. بنابراین اومدم کمی با هنر خودمو درگیر کردم. و صد البته هنری که کار عملی زیادی داشت: قالیبافی
مدتی تابلو فرش میبافتم. کلاسها رو پیگیری میکردم و در نهایت تونستم مدرک فنیحرفهای رو بگیرم. مدرک بینالمللی البته (#شوآف). اینم اضافه کنم که سه نوع مدرک وجود داره:
۱- قالیبافی درجه دو ۲- قالیبافی درجه یک ۳- مربیگری
من مدرک قالیبافی درجه دو رو گرفتم. یعنی مدرک بافت هر طرحی به جز چهره و اونایی که خطوط ظریف داره. بعدا دورهی قالیبافی درجه یک رو هم گذروندم ولی به علت گسستگی سلولهای تحتانی نرفتم دنبال مدرکش. اینم طرحی که برای اون دوره بافتم:
مدتی به عنوان شاگرد نمونه و من باب کارآموزی پیش مربیم میرفتم و دو نفری تابلو میبافتیم. طرح تابلو تصویر عریان مرلین مونرو بود که شخصی سفارش داده بود و جفت هم میخواست ازش:
اولین شغلی که تو زندگیم داشتم و ازش کسب درآمد میکردم، همین بافتن بود. بعد از گذروندن دورهی کارآموزی سفارش بافت میگرفتم و میبافتم. یادم میاد اولین حقوقی که گرفتم به حدی برام شیرین بود که تمام اون شونه درد و زانو درد و ساییدگی سر انگشتام از خاطرم رفت. تا ساعت ۱۲ شب پای دار قالی بودم و بعد از خستگی چنان خوابم میرفت که انگار سالهاست نخوابیدم. اینم اولین بافتم که بابتش حقوق گرفتم:
هرازگاهی هم علاقهمند میشدم طراحی نقشه فرش کنم. ولی خب بهخاطر نداشتن استعداد در طراحی نقاشی راه به جایی نمیبردم و صرفا از کلیشهها پیروی می کردم که ارزشی هم نداشت:
یکی از افرادی که تو علاقهی من به فرش بافتن نقش پررنگ و موثری داشت، عمهام بود. قالیچهای رو به اندازهی ۲ متر در ۴ متر شروع به بافت کرده بود و نیمه رها کرده بود. حالا نوبت برادرزادهی خلفش بود که بافت رو ادامه بده:
مثل قالی ناتمام به دارم کشیدهای؛ یا ببافم یا بشکافم. اول و آخر که به پای تو میافتم...
اغلب شنیدید که میگن فلان کار سنگین شده... قضیهی این فرش هم همون بود. ۱۵ سال نیمهکاره رها شده بود و من هم نتونستم چندان پیش ببرم. شاید اشتباهم این بود که یک دفعه رفتم سراغ کار بزرگ. از تابلو فرش یهو رفتم سراغ خود قالی و نتونستم کار رو تموم کنم. متاسفانه. فرش رو تو همین مرحله چلههاشو چیدیم و از دار جدا کردیم. :(((((
بعد از اون تصمیم گرفتم کارهای کوچیک کوچیک تمام ابریشم ببافم. بنابراین رفتم بازار پی خرید نخ:
و بعد شروع کردم به بافت فرشهای کوچیک و مینیمال. توی این پروسه یکی از دوستانمم همراهیم کرد و همین موضوع که پایه داشتم خودش خیلی دلگرمی بود:
در نهایت هم ابعاد کار رو رسوندم به ۱۵*۱۵ و به خاطر درد کتف و ورزش نکردن، نیمهکاره رها کردم. ایشالا موقعی که دوباره کار رو از سر گرفتم اونا رو هم معرفی میکنم.
به پایان آمد این ویرگول حکایت همچنان باقیست...
فرشبافی یکی از کارهایی بود که کمکم کرد با دستام غریبه نباشم. کمکم کرد بفهمم دستام میتونن اونقدر ماهر بشن که فکر جای دیگهای باشه و اونا نقش بزنن. قالیبافتن تمرین صبره. صبر برای به اتمام رسیدن فرشی که قراره در نهایت زیر پا بیفته.
تو باز هم میبافی و میبافی.گاهی میشکافی، گاهی چله پاره میشه، گاهی نقش رو اشتباه میزنی و خب... زندگی شاید همینه.
پر نقشتر از فرشِ دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
-محمدعلی بهمنی-
مطلبی دیگر از این انتشارات
جامجهانی برای من که اهل فوتبال نیستم چه داشت؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
شناخت زامبیهای جذاب لعنتی، یا همان خودشیفتهها (۲)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ممکنِ نامحتملی که در مترو محتمل شد!