میزهای کار ما در خانه یا شعبه‌هایی از پینورست

‪یه جایی خوندم که امروز، روز جهانی تمیز کردن میز کار توی خونه‌ست، اولش به نظرم فقط یه مناسبت جهانی بانمک اومد اما یهو یادم افتاد که الان بیشتر از یه ساله که منی که عادت به خونه موندن و یه جانشینی ندارم، یه میز کار واقعی توی خونه دارم که بخش زیادی از وقتم رو پشتش می‌گذرونم. از قضا یکی از عادت‌های عجیبم هم اینه که موقع کار میزم باید حسابی مرتب باشه و هر روز قبل شروع کارم،‌ زمانی رو صرف تمیز کردن میزم می‌کنم

اونجا بود که فهمیدم چقدر این مناسبت به حال و هوای این روزهای من نزدیکه و یاد اولین روزهایی افتادم که قرار شد یه میز کار جدا برای خودم داشته باشم.

برای کسی مثل من که عادت به فضاهای پرهیاهوی استارتاپی داره و کار کردن توی فضاهای کار اشتراکی براش شیرینه، پشت میز نشستن هیچ‌وقت عادی نمی‌شه، کسی که عادت داشت هر روز با کلی آدم حرف بزنه و زمان خوردن ناهارش رو طوری تنظیم کنه که همکارهای بیشتری توی لانچ‌روم باشن، شروع دورکاری و توی خونه کار کردن، یه اتفاق جدید و عجیب بود ‪و حالا یک سال می‌گذره از اولین روزی که باید توی خونه کار می‌کردم.

البته از حق نگذرم اولش خیلی هم با ناراحتی و دلتنگی از فضای کار شروع نشد،‌ بالاخره که هر چیز تازه‌ای، همراه خودش کلی ذوق از امکان‌های جدیدی داره که برای آدم درست می‌شه، حتی اگه خلاف عادت‌هامون باشه.. مثلا اولش ذوق این رو داشتم که می‌تونم زمانی که برای آماده شدن و رفتن به محل کارم صرف می‌کنم رو بخوابم و این‌جوری ساعت خواب بیشتری داشته باشم. یا از شر ترافیک عصر خلاص شدم و حالا بعد از تموم شدن کارم سریع‌تر می‌تونم برم سراغ کارهای موردعلاقه‌ی دیگه‌م.. یا حتی واسه من که پوشیدن لباس رسمی همیشه سخت بوده، کار کردن با لباس راحتی یه امتیاز ویژه محسوب می‌شد. به همین دلیل شاید اون اول خیلی هم از شرایط ناراحت نشدم و حواسم نبود که زندگی داره به کل مسیر خودش رو عوض می‌کنه...

اوایل هر جایی که دستم می‌آمد کار می‌کردم.. پشت میز آشپزخونه، روی کاناپه، بعضی موقع‌ها روی زمین و حتی روی تخت.. خلاصه از این تنوع لذت هم می‌بردم..اما کم کم احساس کردم که نیاز دارم یه جای مخصوصی برای کارم درست کنم، چون که زندگی‌ شخصی و کارم انگار داشت یکی می‌شد و نمی‌تونستم دیگه مرز بین‌شون رو ببینم. از طرفی دیگه کم‌کم داشت باورم می‌شد که این شرایط موقتی نیست و یک سال بلکه بیشتر درگیر اون خواهم بود.

پس تصمیم گرفتم یه جایی رو مشخص و آماده کنم و به طور رسمی اونجا کار کنم و کم‌کم تبدیل شد به محل کارم و الان برام بیشتر از یه میز ساده است و شده یه شعبه از پینورست!

بعد هم از همکارام، که اون‌ها هم یک‌ساله خونه‌شون رو تبدیل به محیط کارشون کردن، خواستم که برام از میزکارشون عکس بفرستن. عکس‌هایی که پیداست هرکدوم دنیای خودشون رو دارن.