معنی حکایت به جوانمردی کوش فارسی دوازدهم
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دست تطاول به مال رعیت دراز کرده بود و جور و اذیت آغاز کرده تا به جایی که خلق از مکاید فعلش به جهان برفتند و از کربت جورش راه غربت گرفتند.
از یکی از پادشاهان ایرانی نقل میکنند که به دارایی مردم دست درازی میکرد و ستم و آزار آغاز کرد تا به جایی که مردم از فریب کارهایش در جهان پراکنده شدند و به خاطر گرفتاری ستمگریاش، راه دوری از میهن را برگزیدند.
چون رعیت کم شد، ارتفاع ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هنگامی که مردم و جمعیت کشور کم شد، درآمد دولت نیز کاهش یافت. خزانه خالی ماند و دشمنان فشار آوردند.
هر که فریادرس روز مصیبت خواهد *** گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش
هر کس برای روز گرفتاریاش یاور میخواهد به او بگو در روزگار تندرستی جوانمرد و بخشنده باشد.
بنده حلقه به گوش ار ننوازی برود *** لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش
اگر بنده حلقه به گوش و مطیعت را هم مورد لطف و محبت قرار ندهی، از پیش تو فرار میکند. پس تا میتوانی لطف کن؛ که با لطف، بیگانه هم از تو فرمانبرداری میکند.
باری به مجلس او در، کتاب شاهنامه همیخواندند در زوال مملکت ضحاک و عهد فریدون؛
به هر روی، در انجمن او از کتاب شاهنامه درباره نابودی کشور ضحاک و روزگار فریدون بیتهایی را میخواندند.
وزیر، ملک را پرسید: «هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت، چگونه بر او مملکت مقرر شد؟»
وزیر، از شاه پرسید آیا میدانی فریدون که گنج، کشور و خدمتکار نداشت چگونه کشوری را به دست آورد؟
گفت: «آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت.»
گفت: همانطور که شنیدی، گروهی از مردم اطراف او و با جانبداری جمع شدند و از او پشتیبانی کردند و پادشاه شد.
گفت: «ای ملک چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است، تو مر خلق را پریشان برای چه میکنی؟ مگر سر پادشاهی کردن نداری؟»
گفت: ای پادشاه، وقتی که جمع شدن مردم سبب پادشاهی است، تو چرا مردم را آشفتهدل و آزرده میکنی؟ مگر نمیخواهی فرمانروایی کنی؟
ملک گفت: «موجب گرد آمدن سپاه و رعیت چه باشد؟» گفت: «پادشه را کرم باید تا برو گرد آیند و رحمت تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.»
شاه گفت: علت جمع شدن سپاه و مردم چه چیزی است؟
گفت: پادشاه باید بخشندگی داشته باشد تا مردم اطراف او جمع شوند و مهربانی داشته باشد تا در پناه حکومتش در امنیت زندگی کنند و تو هیچ یک از این دو ویژگی را نداری.
نکند جورپیشه، سلطانی *** که نیاید ز گرگ چوپانی
انسان ستمگر نمیتواند پادشاهی کند، زیرا هیچگاه از گرگ نمیتوان انتظار چوپانی داشت.
پادشاهی که طرح ظلم افکند *** پای دیوار ملک خویش بکند
شاهی که سبب پیدایش و گسترش ستم شود، گویی دیوار پادشاهی خودش را نابود کرده است.
معنی کلمات حکایت به جوانمردی کوش:
ملوک: پادشاهان
عجم: سرزمینی که ساکنان آن غیر عرب، به ویژه ایرانی باشند.
تطاول: ستم، به زور به چیزی دست پیدا کردن
رعیت: روستایی، تبعه
جور: ظلم و ستم
مکاید: جمع مکیده؛ حیلهها
کربت: غم و اندوه
غربت: دوری از خانمان
نقصان: کم شدن
تهی: خالی
مصیبت: بلا و سختی
حلقه به گوش: کنایه از فرمانبردار و مطیع
بیگانه: غریبه
زوال: نابودی
حشم: خدمتکاران
مقرر شدن: ثبات و دوام یافتن
تعصب: طرفداری یا دشمنی بیش از حد نسبت به شخص یا گروه
کرم: لطف
ایمن: در امن، دل آسوده
دولت: حکومت
جورپیشه: ستمگر
ولایت: کشور، سرزمین
ارتفاع ولایت: عایدات و درآمدهای مملکت
ملک: پادشاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر درس همزیستی با مام میهن فارسی نهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمونه سوال عربی دهم نوبت دوم با جواب
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر آزادی فارسی دوازدهم