معنی حکایت چراغ فارسی هفتم
نابینایی در شب، چراغبهدست و سبو بردوش، بر راهی میرفت.
در یک شب، نابینایی چراغ به دست و کوزه بر دوش راه میرفت.
یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟
یک نفر به او گفت: تو که چیزی نمیبینی پس چه نیازی به چراغ داری و چرا چراغ برداشتهای؟
گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند.
مرد نابینا گفت: چراغ برای عابران گمراه و سر به هوا است تا من را ببینند و به من و کوزه من آسیب نرسانند.
معنی لغات حکایت چراغ:
سبو: کوزه سفالی
کوردلان: کندفهم و نادان
برای دیدن نمونه سوالات فارسی هفتم با جواب، اینجا کلیک کنید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جواب سوالات درس هشتم دین و زندگی دهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
جواب سوالات درس یازدهم دین و زندگی یازدهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی حکایت چو سرو باش فارسی یازدهم