معنی درس سودای عشق فارسی دوازدهم

معنی درس سودای عشق فارسی دوازدهم
معنی درس سودای عشق فارسی دوازدهم

در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق، آتش است، هر جا که باشد، جز او رخت، دیگری ننهد. هر جا که رسد، سوزد و به رنگ خود گرداند.

کسی می‌تواند در راه عشق قدم بگذارد که دلبسته هواهای نفسانی نباشد و نفس خود را ترک کند و عشق را بر نفس خود ترجیح دهد. عشق مانند آتش است، هر جا وارد شود اجازه حضور به کسی را نمی‌دهد. به هر جا (دل) برسد آن را می‌سوزاند و آن را همرنگ خود در می‌آورد و آن را آتیش می‌سازد. (مفهموم: لازمه عشق، فنای در معشوق است.)

در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست *** با جان بودن به عشق در سامان نیست

کسی می‌تواند راه عشق را بپیماید که از هستی خود بگذرد. دلبستگی به هستی و زندگی در مسیر عشق امکان پذیر نیست.

ای عزیز، به خدا رسیدن فرض است، و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند، فرض باشد به نزدیک طالبان. عشق، بنده را به خدا برساند؛ پس عشق از بهر این معنی، فرض راه آمد.

ای مخاطب عزیز! رسیدن به خدا واجب و ضروری است و ناچار هر چیزی را که می‌توان به وسیله آن به خدا رسید، از نظر سالکان طریقت واجب است. عشق بنده را به خدا می‌رساند پس عشق به این دلیل در طریقت ضروری و واجب است.

کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟!

وظیفه سالک آن است که تنها طالب عشق باشد. حیات و هستی عاشق از عشق است، بی عشق نمی‌تواند زندگی کند.

حیات از عشق می‌شناس و ممات بی عشق می‌یاب.

حیات واقعی را حاصل از عشق بدان و مرگ واقعی را نتیجه بی‌خبری از عشق بدان.

سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل‌ها افزون آید. هر که عاشق نیست، خودبین و پر کین باشد، و خودرای بود. عاشقی بی‌خودی و بی‌رایی باشد.

دیوانگی و خیال عشق از هوش مادی و عقل حسابگر دنیوی باارزش‌تر است. دیوانگی و جنون عشق بر همه معارف و دانایی‌ها برتری دارد. هر کس عاشق نیست، خودپسند و کینه‌دار اسن. (آلوده به رذایل بشری است.) عاشقی، از خود بی خود شدن و رها شدن از نفس است. (مفهوم: برتری عشق بر عقل)

در عالم پیر، هر کجا برنایی است *** عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

امیدوارم هر جوانی که در جهان است، عاشق باشد. چون عشق، جنونی خوش و دلپسند است. (عشق معامله سودمندی است.)

ای عزیز! پروانه، قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار ندارد و در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق او را چنان گرداند که همه جهان، آتش بیند؛

ای عزیز! پروانه از آتش عشق، جان و توان می‌گیرد (وجود پروانه وابسته به عشق است) و بی وجود آن (عشق)، آرام و قرار ندارد و در برابر وجود آتش فانی است و از خود اراده‌ای ندارد. تا آنجا که آتش عشق او را چنان کند که همه جهان را به صورت آتش می‌بیند.

چون به آتش رسد، خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن میان آتش و غیر آتش، چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است.

وقتی به آتش می‌رسد خود را به میان آن می‌اندازد. آیا نمی‌تواند آتش را از غیر آتش تشخیص دهد؟ چرا اقدام به این کار می‌کند؟ چون عشق خود سراسر آتش است. (مفهوم: فنای عاشق در عشق)

این حدیث را گوش دار که مصطفی صلی الله علیه و آله گفت: «اذا احب اللهُ عبداً عشقهُ و عشقَ علیهِ فیقولُ عبدی انتَ عاشقی و محبّی، و أنا عاشقٌ لک و محب لک ان اردت او لم تردُ.»

به این حدیث از پیامبر توجه کن که فرمود: «زمانی که بنده‌ای محبوب خدا می‌شود، خداوند او را عاشق خویش می‌کند و خود نیز به او عشق می‌ورزد. سپس می‌گوید: بنده من! تو عاشق و دوست‌دار منی و من نیز عاشق و محب تو هستم، چه بخواهی چه نخواهی!»

گفت: «او بنده خود را عاشق خود کند، آنگاه بر بنده عاشق باشد و بنده را گوید: تو عاشق و محب مایی، و ما معشوق و حبیب توایم [چه بخواهی و چه نخواهی]».

گفت: «خداوند بنده خود را عاشق خود می‌کند، آنگاه خود عاشق بنده می‌شود و به بنده می‌گوید: تو عاشق و دوست‌دار ما هستی و ما معشوق و محب تو هستیم، چه بخواهی چه نخواهی!»

معنی کلمات سودای عشق:

مسلم: ممکن

ایثار: گذشت

سامان: راحت و قرار

واسطه: میانجی

فرض: ضروری و لازم

حیات: زندگی

ممات: مرگ

سودا: خیال و میل شدید

کین: کینه و دشمنی

خودرای: لجباز و مستبد

برنا: جوان

محب: عاشق و دوست‌دار

حبیب: معشوق و یار