معنی شعر مست و هشیار فارسی دوازدهم
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت *** مست گفت: «ای دوست، این پیراهن است افسار نیست»
مامور اجرای احکام دینی، مستی را در راه دید و یقهاش را گرفت. مست گفت: دوست عزیز! این که گرفتهای پیراهن است نه افسار.
گفت: «مستی زان سبب افتان و خیزان میروی» *** گفت: «جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست»
گفت: تو مست هستی و به همین سبب نامتعادل راه میروی. مست پاسخ داد: تقصیر راه رفتن من نیست، راه ناهمواره است.
گفت: «میباید تو را تا خانه قاضی برم» *** گفت: «رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست»
گفت: باید تو را تا خانه قاضی برم. مست گفت: تا صبح فردا صبر کن؛ زیرا نیمه شب است و قاضی بیدار نیست.
گفت: «نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم» *** گفت: «والی از کجا در خانه خمار نیست؟»
گفت: خانه حاکم نزدیک است، آنجا برویم. گفت: از کجا معلوم که حاکم خودش در میخانه نباشد؟
گفت: «تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب» *** گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»
مامور گفت: تا زمانی که بروم و داروغه را آگاه کنم، تو در مسجد بخواب. مست گفت: من گناهکارم و مسجد جای افراد بدکار نیست.
گفت: «دیناری بده پنهان و خود را وارهان» *** گفت: «کار شرع، کار درهم و دینار نیست»
گفت: مخفیانه پولی به من بده و خود را آزاد کن. مست گفت: در دین، رشوهخواری جایگاهی ندارد و حرام است. (کار حرام را در دین نمیتوان با رشوه سر و سامان داد.)
گفت: «از بهر غرامت، جامهات بیرون کنم» *** گفت: «پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست»
گفت: به عنوان جریمه و تاوان لباست را از تنت میکنم. گفت: لباسم پوسیده و کهنه است.
گفت: «آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه» *** گفت: «در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست!»
گفت: تو هوشیاریات از دست دادهای و نمیدانی که کلاه از سرت افتاده است! مست پاسخ داد: کلاه بر سر نداشتن ننگ و عیب نیست، مهم این است که انسان عقل داشته باشد.
گفت: «می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی» *** گفت: «ای بیهودهگو، حرف کم و بسیار نیست!»
گفت: یقیناً زیاد شراب نوشیدهای که چنین مست شدهای. مست گفت: ای نادان! در شرع، کم یا زیاد خوردن شراب مطرح نیست و در هر صورت شراب حرام است.
گفت: «باید حد زند هشیار مردم، مست را» *** گفت: «هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»
گفت: باید شخص هوشیاری، مجازات شرعی را بر مست اجرا کند. مست گفت: هوشیاری نمیتوانی پیدا کنی؛ زیرا کسی در این شهر هوشیار و آگاه نیست!
معنی کلمات شعر مست و هشیار:
محتسب: مامور حکومتی شهر که کار او نظارت بر اجرای احکام دین و رسیدگی به اجرای احکام شرعی بود
گریبان: یقه
افسار: تسمه و ریسمانی که به سر و گردن اسب و الاغ میبندند.
والی: حاکم
داروغه: پاسبان
شرع: دین و مذهب
غرامت: تاوان
جامه: لباس
عار: عیب و ننگ
حد: کیفر و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم
خمار: مِی فروش
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمونه سوال نوبت دوم فارسی ششم نوبت دوم با پاسخنامه
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر صبح ستاره باران فارسی دوازدهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر ای وطن من فارسی هشتم