معنی شعر گذر سیاوش از آتش فارسی دوازدهم

معنی شعر گذر سیاوش از آتش فارسی دوازدهم
معنی شعر گذر سیاوش از آتش فارسی دوازدهم

چنین گفت موبد به شاه جهان *** که درد سپهبد نماند نهان

روحانی زرتشتی به کیکاووس چنین گفت که این مشکل (موضوع سیاوش و سودابه) پنهان نخواهد ماند.

چو خواهی که پیدا کنی گفت و گوی *** بباید زدن سنگ را بر سبوی

اگر می‌خواهی حقیقت مشخص شود، باید به آزمایش آن‌ها بپردازی.

که هر چند فرزند هست ارجمند *** دل شاه از اندیشه یابد گزند

هر چند فرزند (سیاوش) عزیز است اما بدگمان بودن نسبت به او، دل شما را آزرده می‌کند.

وزین دختر شاه هاماوران *** پر اندیشه گشتی به دیگر کران

از طرف دیگر شاه نسبت به سودابه هم نگرانی خاطر داشت.

ز هر در سخن چون بدین گونه گشت *** بر آتش یکی را بباید گذشت

اکنون که سخن‌های مختلف در این مورد گفته شد، باید یکی از این دو (سیاوش یا سودابه) از آتش بگذرد.

چنین است سوگند چرخ بلند *** که بر بی‌گناهان نیاید گزند

راه و رسم روزگار چنین است که هرگز به بی‌گناهان آسیبی نمی‌رسد.

جهاندار، سودابه را پیش خواند *** همی با سیاوش به گفتن نشاند

کیکاوس سودابه را نزد خود فراخواند و او را با سیاوش رو به رو کرد.

سرانجام گفت ایمن از هر دوان *** نه گردد مرا دل، نه روشن روان

سرانجام کیکاوس گفت: من به هیچ یک از شما اطمینان خاطر ندارم. (بی‌گناهی هیچ‌ یک از شما برایم ثابت نشده است.)

مگر کآتش تیز پیدا کند *** گنه کرده را زود رسوا کند

مگر (امیدوارم) آتش سوزنده، گناهکار را مشخص کند و فوراً او را رسوا نماید.

چنین پاسخ آورد سودابه پیش *** که من راست گویم به گفتار خویش....

سودابه این چنین پاسخ داد که من در سخنان خود راستگو هستم

به پور جوان گفت شاه زمین *** که رایت چه بیند کنون اندرین؟

کیکاوس به سیاوش گفت: عقیده و نظر تو در این مورد چیست؟

سیاوش چنین گفت کای شهریار *** که دوزخ مرا زین سخن گشت خوار

سیاوش پاسخ داد که ای پادشاه، تحمل آتش دوزخ از شنیدن چنین اتهامی برایم آسان‌تر است.

اگر کوه آتش بود بسپرم *** ازین تنگ خوار است اگر بگذرم

برای اثبات بی‌گناهی‌ام اگر قرار باشد از میان کوهی از آتش بگذرم، برای من آسان است.

پر اندیشه شد جان کاووس کی *** ز فرزند و سودابه نیک‌پی

کیکاوس به خاطر فرزند و همسر نیک نژاد خود مضطرب و نگران شد.

کزین دو یکی گر شود نا‌به‌کار *** از آن پس که خواند مرا شهریار؟

کیکاوس با خود گفت اگر یکی از این دو نفر (زن و فرزندم) بدکار و گناهکار باشند، بعد از این کسی من را به پادشاهی قبول ندارد.

همان به کزین زشت کردار، دل *** بشویم کنم چاره دل‌گسل

بهتر است شک و بدگمانی خود را نسبت به این کار زشت برطرف کنم و چاره اساسی بیندیشم.

به دستور فرمود تا ساروان *** هیون آرد از دشت، صد کاروان

کیکاوس به وزیر فرمان داد که شتربان، صد کاروان هیزم از دشت بیاورد.

نهادند بر دشت هیزم دو کوه *** جهانی نظاره شده هم‌گروه

هیزم‌ها را مانند دو کوه بزرگ در آن دشت بر روی هم انباشته کردند و مردم برای تماشا کردن آمده بودند.

بدان‌گاه سوگند پرمایه شاه *** چنین بود آیین و این بود راه

پر آن زمان (زمان کیکاوس) راه و رسم شاهان در تشخیص خطاکار از درست‌کار این گونه بود.

وز آن پس به موبد بفرمود شاه *** که بر چوب ریزند نفت سیاه

پس از آن، شاه به روحانی دربار دستور داد که نفت سیاه بر چوب‌ها بریزند.

بیامد دو صد مرد آتش‌ فروز *** دمیدند گفتی شب آمد به روز

دویست مرد آمدند و هیزم‌ها را آتش زدند و در آن‌ها دمیدند. از دود آن آتش، انگار روز به شب تاریک تبدیل شد.

نخستین دمیدن سیه شد ز دود *** زبانه بر آمد پس از دود، زود

با اولین دمیدن در هیزم‌ها، همه جا از دود سیاه شد و به سرعت آتش شعله کشید.

سراسر همه دشت بریان شدند *** بر آن چهر خندانش گریان شدند

همه مردم متأثر و غمگین شدند و با دیدن چهره خندان سیاوش گریستند.

سیاوش بیامد به پیش پدر *** یکی خود زرین نهاده به سر

سیاوش در حالی که کلاه خود طلایی بر سر نهاده بود، نزد پدر آمد.

هشیوار و با جامه‌های سپید *** لبی پر ز خنده، دلی پر امید

سیاوش با آرامش و هوشیاری، در حالی که لباس‌های سفید بر تن کرده بود، امیدوار و خندان بود.

یکی تازی‌ای بر نشسته سیاه *** همی خاک نعلش برآمد به ماه

سیاوش در حالی که سوار بر اسب سیاه عربی شده بود، چنان تاخت که گرد و غبار نعل اسبش به آسمان رسید.

پراگنده کافور بر خویشتن *** چنان چون بود رسم و ساز کفن

مانند کسانی که کفن می‌پوشند، لباس سفید پوشیده بود و به خود کافور زده بود.

بدان گه که شد پیش کاووس باز *** فرود آمد از باره، بردش نماز

وقتی سیاوش به نزد کیکاوس بازگشت، از اسب پایین آمد و در برابر پدر تعظیم کرد.

رخ شاه کاووس پر شرم دید *** سخن گفتنش با پسر نرم دید

سیاوش، پدرش را شرمنده و خجالت زده دید و دید که پدرش با او نرم و آهسته سخن می‌گوید.

سیاوش بدو گفت انده مدار *** کزین سان بود گردش روزگار

سیاوش به پدرش گفت: غمگین نباش چون کار روزگار همیشه این چنین بوده است.

سر پر ز شرم و بهایی مراست *** اگر بی‌گناهم رهایی مراست

سراسر وجودم پر از شرم و حیا است. اگر واقعا بی‌گناه باشم (که هستم) از آتش رهایی خواهم یافت.

ور ایدون که زین کار هستم گناه *** جهان آفرینم ندارد نگاه

اگر من گناهکار باشم، خداوند جهان آفرین، من را زنده نخواهد گذاشت. (خواهد سوزاند)

به نیروی یزدان نیکی‌دهش *** کزین کوه آتش نیابم تپش

به کمک پروردگار نیکی‌بخش، از این کوه آتش به سلامت رد می‌شوم و هیچ اضطرابی نخواهم داشت.

سیاوش سیه را به تندی بتاخت *** نشد تنگ‌دل، جنگ آتش بساخت

سیاوش بدون ناراحتی و اندوه، اسبش را تاخت و به مقابله با آتش رفت.

ز هر سو زبانه همی برکشید *** کسی خود و اسپ سیاوش ندید

آتش از همه طرف زبانه می‌کشید و کسی نمی‌توانست سیاوش و اسبش را ببیند.

یکی دشت با دیدگان پر ز خون *** که تا او کی آید ز آتش برون

مردم دشت با چشمانی گریان منتظر بودند که ببینند سیاوش چه زمانی از آتش بیرون می‌آید.

چو او را بدیدند برخاست غو *** که آمد ز آتش برون شاه نو

وقتی مردم سیاوش را دیدند که به سلامت از میان آتش بیرون آمد، شور و غوغایی به پا شد و فریاد کشیدند.

چنان آمد اسپ و قبای سوار *** که گفتی سمن داشت اندر کنار

سیاوش آن چنان سالم از آتش بیرون آمد که حتی اسبش و لباسش آسیب ندیده بودند. گویی به جای آتش، میان گل‌ها بوده است.

چو بخشایش پاک یزدان بود *** دم آتش و آب یکسان بود

وقتی لطف و بخشش خداوند در کار باشد، آتش مانند آب سرد و بی‌اثر می‌شود. (آب و آتش فرقی نخواهند داشت.)

چو از کوه آتش به هامون گذشت *** خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت

هنگامی که سیاوش از آتش گذشت، همه مردم حاضر در دشت و شهر، فریاد شادی سر دادند.

همی داد مژده یکی را دگر *** که بخشود بر بی‌گنه دادگر

مردم به یکدیگر مژده می‌دادند که خداوند عادل، سیاوش بی‌گناه را مورد لطف و بخشش قرار داد.

همی‌کند سودابه از خشم موی *** همی‌ریخت آب و همی خست روی

سودابه از روی خشم موهایش را می‌کند و در حالی که گریه می‌کرد، صورتش را چنگ می‌انداخت.

چو پیش پدر شد سیاووش پاک *** نه دود و نه آتش نه گرد و نه خاک

سیاوش در حالی که اثری از دود، آتش و گرد و غبار بر روی تنش مشاهده نمی‌شد، پاک و بی‌گناه به نزد پدر رفت.

فرود آمد از اسپ کاووس شاه *** پیاده سپهبد پیاده سپاه

شاه کاووس و تمامی لشکریان به احترام سیاوش از اسب‌های خود پیاده شدند.

سیاووش را تنگ در بر گرفت *** ز کردار بد پوزش اندر گرفت

کیکاوس سیاوش را محکم در آغوش گرفت و از رفتار ناشایست خود معذرت خواهی کرد.

معنی کلمات گذر سیاوش از آتش:

اندیشه: اندوه، ترس

ایمن: در امن، دل‌آسوده

بریان: مجاز از غمگین و ناراحت شدن

پرمایه: پرشکوه

تازی: اسبی از نژاد عربی با گردن کشیده و پاهای باریک

تپش: اضطراب ناشی از گرمی و حرارت

خود: کلاه خود

دستور: وزیر، مشاور

سپردن: طی کردن

سمن: نوعی درخت گل، یاسمن

هیون: شتر، به ویژه شتر قوی هیکل و درشت‌اندام

هشیوار: هوشیار، آگاهانه

نیکی دهش: نیکی دهنده

نیک‌پی: خوش‌قدم

نماز بردن: تعظیم کردن

موبد: روحانی زرتشتی، مشاور