معنی کلمات و اصطلاحات درس کباب غاز فارسی دوازدهم
ترفیع رتبه: ارتقا یافتن و بالارفتن درجه
همقطارها: همکار، دو یا چند نفر که از نظر درجه و رتبه و موقعیت اجتماعی در یک ردیف باشند.
صحیح: درست و حسابی، عالی
ولیمه: طعامی که در مهمانی یا عروسی بدهند.
نوش جان نموده: کنایه از خوردن
قرار و مدار: قول و قرار
زد: از قضا
ترفیع به اسم من درآمد: رتبه کاریم بالا رفت
عیال: همسر
در میان گذاشتم: مطرح کردم، گفتم
درست جلوشان درآیی: خوب از اینها پذیرایی کنی. (کنایه از رعایت کامل آداب و رسوم مهمانی و آبرومندانه پذیرایی کردن.)
مالیه: دارایی
خرت و پرت: مجموعهای از اشیاء، وسایل و خرده ریزهای کم ارزش
تنها رتبههای بالا را وعده بگیر: فقط ردههای بالا را دعوت کن
نقداً: فعلا
نقداً خط بکش: فعلا نادیده بگیر و دعوت نکن
سماق بمکند: منتظر بمانند. (کنایه از انتظار بیهوده کشیدن و سر کار گذاشتن)
آزگار: زمانی دراز، مدتی طولانی
چنین پایی میافتد: چنین اتفاق خوبی میافتد
شکم صابون زدن: آماده خوردن شدن. کنایه از وعده و وعید دادن به خود، دل خوش کردن
ساعت شماری میکنند: کنایه از انتظار کشیدن و شدیداً منتظر بودن
لوازم عاریه: آنچه به امانت گیرند و پس از رفع نیاز آن را پس بدهند.
اوقات تلخی: ناراحتی
شگوم: شگون: میمنت و خجستگی، چیزی را به فال نیک گرفتن
بنا شد: مقرر و معین شد
معهود: عهده کرده شده، شناخته شده، معمول
دو رنگ: دو جور، دو نوع
مخلفات: چیزهایی که به یک ماده خوردنی افزوده میشود یا به عنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار میگیرد.
دیلاق: لاغر و دراز
شرفیاب شدن: به حضور شخص محترمی رفتن
لات و لوت: فقیر و بیچاره، ولگرد و بیکار
آسمان جل: کنایه از فقیر و بیخانمان
جل: پوشش به معنای مطلق
بی دست و پا: کنایه از بیعرضه
پخمه: کودن و ابله
مشعوف: شادمان
مسرور: خرسند، خوشحال
از سر ما بکن: از ما دور کن
شیالعجایب: برای اشاره به امری شگفت به کار میرود
شر این غول بی شاخ و دم را از سر ما بکن: کنایه از دور کردن مزاحمت کسی
به من دخلی ندارد: به من مربوط نیست
هر گلی هست به سر خودت بزن: خودت این کار را انجام بده. کنایه از شر و خیر این موضوع با خودت است.
ماشاءالله هفت قرآن به میان: دعایی است که برای پرهیز از چشم زخم گویند. برای پرهیز از بدی یا دور شدن مصیبت، این جمله را به صورت دعا میخوانند. (معادل امروزی: گوش شیطان کر)
صله ارحام: دیدار اقوام
لهذا: بنابراین
تک و پوز: دک و پوز: ظاهر شخص به خصوص سر و صورت
کریهتر: زشتتر
خورد رفته بود: ساییده شده و از بین رفته بود
واترقیدهاند: تنزل کردن، پس روی کردن
کش رفته: کنایه از دزدیدن
خاک به سرم: کنایه از بدبخت و بیچاره
دیدم حرف حسابی است: حرف منطقی است
بد غفلتی: فراموش کردن، اشتباه کردن
حسن: خوبی
سر به مهر: دست نخورده و کامل
در دم: سریع، زود
ملتفت شد: فهمید
وخامت: خطرناک بودن
استشاره: مشورت کردن
هیچ برو و برگرد نداشت: کنایه از اینکه قطعی و حتمی بود
چارهای منحصر به فرد: تنها راه نجات و چاره، راه حل
دست و پا کنیم: کنایه از فراهم کنیم
چلمن: کسی که زود فریب بخورد، بیعرضه
شکستن گردن رستم که نیست: کاری غیر ممکن که نیست
چند مرده حلاجی: چقدر توانایی داری
از دستش ساخته است: توانایی دارد
از زیر سنگ هم که شده: به هر طریقی، به سختی هم که شده
عادت معهود: مطابق معمول
مبلغی: اندکی
مبلغی سرخ و سیاه شد: اندکی خجالت کشید
باید قید غاز را به کلی زد: از فکر تهیه غاز باید منصرف شد
استیصال: درماندگی
چه خاکی بر سرم بریزم: در مواجه با این بدبختی چه کاری باید انجام بدهم
مختارید: اختیار دارید
میهمانی را پس میخواندید: مهمانی را لغو میکردید
خودتان را به ناخوشی بزنید: تمارض. به دروغ بگویید حالتان بد است.
قدغن: ممنوع
بچه قنداقی که نیستند: کنایه از این که خوب میفهمند
مثل بچه آدم باور کنند: بلافاصله بپذیرند و با من درگیر نشوند
پرت و پلا: بیهوده و بیمعنی
شیوهای سوار کرد: کنایه از به کار بردن نیرنگ و فریب
هزار سال به این سالها: دعا برای طول عمر
بادی: آغاز
بیپا و بیمعنی به نظر رسیدن: بیمعنی و بیپایه به نظر رسیدن
خفایا: مخفیگاهها
خفایای خطر: در جاهای پنهان ذهن
مخیله: جایی در ذهن
نشخوار کردن: کنایه از مرور کردن
نامعقول: بیربط، غیرمنطقی
سرسری گرفتن: اهمیت ندادن
ستاره ضعیف: استعاره از امید
شبستان: قسمتی از مسجدهای بزرگ که دارای سقف است
سر دماغ آمدم: به شوق آمدم و سرحال شدم
گره: مشکل
این گره فقط به دست خودت گشوده خواهد شد: این مشکل فقط توسط تو حل میشود.
احد: یک، یگانه
احدی: کسی
جانی گرفت: شادمان شد
دستگیرش نشده بود: نفهمیده بود
مهار شتر را به کدام جانب میخواهم بکشم: کنایه از اینکه چه کاری میخواهم انجام بدهم
کج و معوج: خمیده
جویده جویده: بریده بریده، با لکنت زبان
غیرمترقبه: غیرمنتظره و ناگهانی
نو نوار: در اصل نونوا (نوای نو) بوده است و در اصطلاح محاورهای به معنی شیک و مرتب است.
ملتفت: متوجه
مقدمات: تدارکات اولیه، در اینجا به معنی پیش غذا
ای بابا دستم به دامنتان: کنایه از پناه آوردن
کاه از خودمان نیست کاهدان که از خودمان است: تمثیل و کنایه از به فکر سلامتی خود بودن. یعنی اگرچه غذا از جیب ما نیست اما باید به فکر سلامتی خود باشیم و معده خود را با زیاد خوردن رنج ندهیم.
کاهدان: انبار
استدعا: خواهش و تقاضا
دوری: بشقاب گرد بزرگ که معمولا لبه کوتاهی دارد
دلی از عزا در آوریم: کنایه از سیر شدن، بعد از گرسنگی به غذای مفصلی رسیدن
اندرون: خانهای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زنان و فرزندان و خدمتگزاران بود.
وبال: عذاب
وبال جانت گردیم: تحمل دردسر و سختی ما به گردن تو میافتد و برایت دردسر ایجاد میکنیم.
امتناع: خودداری کردن
با دهن باز: کنایه از متعجب بودن
دستگیرم شد: متوجه شدم، موضوع را فهمیدم
پوزخند نمکینی زد: لبخندی که به قصد انکار و تحقیر یا استهزا زنند.
از بر شد: حفظ شد
تخلف کردن: سرپیچی
در صرف صیغه بلعت اهتمام تامی داشتند: کنایه از با ولع و کامل خوردن، حسابی در صرف کردن از دل و جان مایه گذاشتند
بلعت: خوردن
اهتمام تام: از دل و جان مایه گذاشتن
خرامان چو طاووس مست وارد شد: کنایه از از خود بی خود شدن، اشاره به مغرور شدن مصطفی
قالب بدنش درآمده بود: کنایه از اندازه و متناسب او شده بود
گویی جامهای بود که درزی ازل بند به قامت زیبای ایشان دوخته: کنایه از اندازه مناسب لباس
درزی: خیاط
فاضل: دانشمند
متانت: وقار
وظایف مقرره: وظایفی که قرار بود انجام دهد
معهود: عهد کرده شده
مسورو: شادمان
بذله: شوخی
لطیفه: گفتار نغز
متکلم وحده: آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن میگوید
تذکار: یادآوری
سرسوزنی: کنایه از مقدار کمی
قصور: کوتاهی
جایز نمیشمردند: منظور پیوسته و با اشتهای تمام غذا خوردن است
چانهاش گرم شده بود: کنایه از پرحرفی کردن
نوک جمع را چیده بود: اجازه حرف زدن به کسی نمیداد و همه را به سکوت وا داشته بود.
بلامعارض: بیرقیب
بی چشم و رو: پررو
بر منکرش لعنت بفرستم: کنایه از باور داشتن و یقین داشتن
همه گوش شده بودند ایشان زبان: همه گوش میکردند و او فقط حرف میزد
تنبوشه: لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که زیر خاک یا میان دیوار گذارند تا آب از آن عبور کند
گویی حنجرهاش دو تنبوشه داشت: انگار حنجرهاش دو لوله (سوراخ) داشت
فریاد و فغان مرحبا به آسمان بلند شد: کنایه از اینکه او را تحسین کردند
کباده شعر و ادب میکشید: ادعای شاعر بودن داشت
کباده: وسیلهای کمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک طرف آن رشتهای از زنجیر یا حلقههای آهنی متعدد قرار دارد.
بنا کرد: شروع کرد
محفوظ: بهرهمند
جبهه: پیشانی
به رسم تحقیر چین به صورت انداخته: اظهار ناراحتی کرد
چین به صورت انداختن: کنایه از اخم کردن
تخلص: نام شاعری
زواید: اضافی و بیفایده
متروک: ترک شده
در این اثنا: در این میان
سرسرا: هال، محوطهای سقف دار در داخل خانهها که در ورودی ساختمان به آن باز میشود.
وزیر داخله: وزیر کشور
نمره غلطی بود: شماره تلفن اشتباهی بود
زبان بیزبانی نگاه: آن چه به تکلم نیاید و نمودار میل درونی باشد.
حقش را کف دستش میگذاشتم: کنایه از جبران عمل کسی
شستش خبردار شده بود: کنایه از بو بردن از قضیه و مطلع شدن
فربه: چاق
ناپدید شد: به سرعت رفت
دلم میتپد: ترس و اضطراب داشتم
خادم: خدمتگزار
قاب: دیس
برشته: سرخ شده
شش دانگ حواسم: کنایه از تمام حواسم
دامن از دست رفتن: اختیار از دست دادن
سرش توی حساب بود: حواسش جمع بود
تصدیق بفرمایید این یک دم را خوش نخوانند: کنایه از عملی را مناسب را ندانستن
خرخره: گلو
بی برو و برگرد: قطعی و به طور حتمی
تظاهرات: نمایشها
شخیص: بزرگ و ارجمند
ماسیدن: به انجام رسیدن
زیر بغل را گرفتن: کمک کردن
در محظورگر کردن: گرفتاری پیدا کردن، رودرباستی
دو دل مانده بود: شک و تردید داشت
توطئه ما دارد میماسد: نقشه ما به ثمر نشست و به هدف رسیدیم
دست و پا کنم: آماده کنم
اصرار بود که به شکم آقای استادی میبستم: اصرار و پافشاری مکرر
اصرار: پافشاری
انکار: نپذیرفتن
همصدا شدن: موافق شدن
از دهن در رفتن: ناگهان و بیاختیار چیزی را گفتن
در رفت: خارج شد
برغان: نام روستایی در کرج که آلویش معروف است
منحصراً: فقط، تنها
غفلتاً فنرش در رفته باشد: کنایه از بیاختیاری
به نیش کشید: کنایه از خوردن
روا نیست: شایسته نیست
روی کسی را به زمین انداختن: کنایه از رد کردن سخن کسی
مانند قحطی زدگان: کنایه از با ولع شروع به خوردن غاز کردن
در یک چشم به هم زدن: کنایه از در یک لحظه
رندان کلکش را کنده بودند: کنایه از تمامش را خوردند
غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود: انگار غازی وجود نداشت. کنایه از این که چیزی از غاز باقی نماند
کلک: آتشدانی از فلز یا سفال
کلک چیزی را کندن: نابود کردن چیزی
آب دهان خشک شدن: شدت تعجب
یدکی: کمکی
یک خروار: مجاز از کثرت
ته بشقابها را هم لیسیدهاند: تمام و کمال، همه چیز را خوردهاند
لخت لخت: تکه تکه
جماعت کرکس صفت: کنایه از مرده خور
کأن لم یکن شیئاً مذکوراً: چیزی که قابل ذکر نبود و از بین رفت.
کاری از دستم ساخته نبود: کنایه از توانایی انجام کاری را نداشتم
بحبوحه: میان، وسط
زوال: نیستی
فلک بوقلمون: کنایه از روزگار ناپایدار
بوقلمون: مجازاً رنگ به رنگ شدن و ناپایداری
شقاوت: بدجنسی
پتیاره: زشت
وقاحت: بیشرمی
بدقواره: بدترکیب
یارو: وقتی برای کسی ارزش قائل نباشند به کار میرود
حساب کار کردن: متوجه شدن
از تک و تا انداختن: هول شدن
دل به دریا زدن: خطر کردن
به مجرد اینکه: به محض اینکه
آب نکشیده: محکم
طنین انداز: منعکس شدن صدا
ما یتعلق به: آنچه به آن وابسته است
دین و ایمان را باختن: فراموش کردن قول و قرار
نارو زدی: مکر و حیله به کار بردی
ناز شست: بهترین پاداش
نثارش کردم: به او بخشیدم
نفس زنان و هق هق کنان: مضطرب شده
تصدیق بفرمایید: قبول کنید
چشمم جایی را نمیدید: کنایه از شدت عصبانیت
شاخ در میآورد: تعجب میکرد
نمک نشناس: ناسپاس
تصنعی: ساختگی
خوش مشرب: خوش معاشرت و خوش صحبت
اطوار: رفتار
خم به ابرو بیاورم: کنایه از ناراحت شدن
همه را به غلط دادم: شماره تلفن را به هم اشتباهی دادم
به انضمام: به همراه
مایحتوی: آنچه درون چیزی است
متفرعات: وابستگیها و توابع
پشت دست را داغ کردن: توبه کردن
چلاق: معیوب
چون تیری که از شست رفته باشد: کنایه از اینکه کار از کار گذشته باشد
از ماست که بر ماست: همه مشکلات ما ریشه در خودمان دارد و نتیجه کار خود ما است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی حکایت سیرت سلمان فارسی نهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
معنی شعر راه نیک بختی فارسی هشتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
نمونه سوال عربی نهم نوبت دوم با جواب