سرگذشت شگفتِ پیروز شاه

خشکسالی 7 ساله در ایران

پیروز یکم ساسانی سرگذشت شگفتی دارد . در زمان این شاه خشکسالی بزرگی در ایران روی داد که 7 سال به درازا انجامید ولی پیروز کشور را خوب رهبری کرد. وی مالیات ها را کاهش داد ، خورد و خوراک از بیرون از کشور برای ایرانیان فراهم ساخت و فرمان داد که دارندگان به ناداران یاری رسانند. جشن آبریزگان در این زمان برپا شد و به یادگار باران هایی بود که آمد. فردوسی به زیبایی این رویداد را نمایان ساخته است :

به هشتم بیامد مهِ فورَدین
برآمد یکی ابرِ باآفرین
همی در بارید بر خاک خشک
همی آمد از بوستان بوی مشک !
همی لاله در چنگ گلبن قدح
همی تافت از چرخ قوس و قزح

در این زمان هیتالیان ( هپتالیان ) برای پیروز دردسرساز شده بودند و با تاخت و تاز به بخشهایی از ایران آسایش او را گرفته بودند . پيروز پس از رَستن از خشکسالی, راهی شرق ایران گردید تا با هیتالیان بجنگد ولی بهره مندی نداشت.

در پیوند زیر می توانید درباره خشکسالی به زمان ساسانیان (پیروز شاه) و تنگسالی (قحطی) به زمان قاجاریه (ناصرالدین شاه) از زبان "رهام اشه" گوش کنید.

http://parsianjoman.org/?p=7832

فرستادن دختر دیگری به جای دختر خود برای خوشنواز !

بنا برگزارشهای ایرانی, پادشاه هیتالیان که شماری از تاریخ دانان او را آخ شنواز و برخی خانواز نامیده اند به آشتی کردن همداستان شد بدین پیمان که شاه ایران دختر خود را به او بدهد.
پیروز پذیرفت ولی به جای دختر خود کنیزکی برای او فرستاد. خشنواز این نیرنگ را دریافت و از شاه ایران خواست که شماری از بزرگان ایرانی برای آموزش سربازان و یاری رسانی در جنگی که در پیش دارد, بفرستد. پیروز پذیرفت و ۳۰۰ تن از بزرگان  فرستاد . خشنواز شماری را کشت و دیگران را زخم زد و نزد پیروز پس فرستاد و پیغام داد که این کار در پاسخ نیرنگی است که شاه ایران نموده است . این بود که جنگ دوم پیروز با هیتالیان آغاز گردید .این بار پيروز از سوی گرگان بر آنان تاخت اما باز هم بهره مندی نداشت .

کندن و جا به جا کردن ستون مرزی !

سالیان پیش پیمانی میان بهرام گور و اقوام برون مرزی ایران بسته شده بود که هیچ یک از دو طرف نباید از ستون مرزی که بنا کرده بودند گذر کند . پیروز که نمی خواست پیمان را بشکند و از ستون گذر کند و سوگند خود را بشکند , آن ستون را از جای کند و در پیشاپیش سپاه حرکت داد و اینگونه پیروز با جا به جا کردن ستون, مرز را هم بهمراه خود جا به جا کرد بی آنکه از آن گذر کند !  پیروز با سپاهی گران و 500 پیل راهی بلخ شد ولی هیتالیان راه را بر او بسته و  به سپاهیان پیروز گفتند که اگر به سوگندی که شاه ایران خورده و پیمانی که شاهان پیشین بسته اند پایبند نباشند و از مرز گذر کنند , سخت گرفتار می شوند .

افتادن پیروز در دام هیتالیان

خوشنواز از آمدن پیروز و سپاه ساسانی آگاه شد . او در نامه ای به پیروز نوشت :

نه این بود عهد نیاکان تو
گزیده جهاندار و پاکان تو
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی به خاک افکنی
مرا با تو پیمان بباید شکست
به ناکام بردن به شمشیر دست !

پیروز در پاسخ به خوشنواز به او یادآوری می کند که پیمان پیشین مرزی از سوی هیتالیان زیر پا گذاشته شده و آنها از رود برک که خط مرزی ایران و هیتالیان بوده است پیشتر آمده اند و بنابراین :

نمانم مگر سایه ی خوشنواز
که باشد به روی زمین بر دراز !

خشنواز پیمان نامه ی بهرام گور را بر سر نیزه کرد و در پیشاپیش سپاه بنمایش گذاشت . اما کارگر نبود و جنگ در گرفت و پس از درگیری هایی هیتالیان پشت کردند . اما این پشت کردن از روی نیرنگ و فریب جنگی بود . پیروز از پی آنان رفت و در کنده (خندق) ای که از پیش زده بودند و روی آن را پوشانیده بودند افتاد و جان باخت . شمار فراوانی از سپاه ساسانی در این کنده افتادند و از پای در آمدند و شماری دیگر گرفتار هیتالیان شدند .

این بود سرگذشت شگفت پیروز و خوشنواز که با کامیابی خوشنواز و ناکامی پیروز همراه بود .

برگرفته از مِهرِ میهن