شادی گُهَرِ ماست

کورش جنتی: ایرانیان، در دورۀ باستان، نگرشی این‌جهانی و زندگی‌اندیش داشتند. زَرتُشت پیامبرِ باستانی ایرانیان، شادی را اَهورایی و اندوه را اَهریمنی می‌دانست. در جهان‌بینی اُسطوره‌ای ایرانیان، اَهریمن بر جهانِ پاک و مینَوی اَهورامزدا می‌تازد و آن را با بدی آلوده می‌کند. پس از آن، فَروَهَرِ  انسان، جامۀ گیتی می‌پوشد و به این جهان می‌آید تا در این دوران آمیختگیِ نیک و بد، که سرانجام با پیروزی نیکی به پایان خواهد رسید، با کارهای خوب خود به پیروزی اهورامزدا یاری برساند. اهورامزدا نیز شادی را می‌آفریند که تابآوری (تحمّل) زشتی‌ها و بدی‌ها را برای انسان آسان‌تر کند.

بر پایۀ این دستگاهِ باوری و افسانه ای (اسطوره‌ای)، شادی در ایرانِ باستان بخشِ جدانشدنیِ آفرینش و زندگی آدمی به شمار می‌رفته است؛ چنانکه در شماری از سنگنوشته‌های شاهان هخامنشی چنین می‌خوانیم:

خدای بزرگ است اَهورا مزدا
که زمین را آفرید
که آسمان را آفرید
که مردم را آفرید
که شادی را برای مردم آفرید

پیوستِ این‌جهانی چنین نگرشی، به ساختِ هازمانی (جامعه‌ای) می‌انجامد که جشن‌های سالانه پرشماری داشته و نزد مردمانش جشن و شادی از جایگاه بلند و سِپَندی (مقدسی) برخوردار بوده است. بازتاب این نگرش به شادی در واژۀ «جشن» نیز بازجُستَنی است. واژه‌ای که ریخت اوستایی آن «یَسنا» به معنای نیایش و پرستش است.

پس از تازش تازیان به این کهن‌دیار، فرهنگ، آیین و کیش ایرانیان دستخوش دیگرگونی‌های بیشمار شد. فردوسی پیرامون چهارصد سال پس از این تازش، با سرودن شاهنامه، آن هم به زبانی کمابیش سَره می‌کوشد به هم‌میهنان خویش یادآوری کند که چه کسانی بوده‌اند و چه اندیشه و نگاهی به زندگی داشته‌اند. سراسر شاهنامه ستایش خرد و شادی و داد و زندگی بهره‌ورانه است؛ همان آموزه‌هایی که از منِ ایرانی، انسانی امیدوار، کوشا و درستکار ساخته بود. فردوسی در سدۀ چهارم از دست رفتن این آموزه‌ها را به چشم خود می‌دید؛ ازهمین رو به بازنویسی جهانِ ایرانی و ارزش‌های پیونددار با آن می پردازد:

چو شادی بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان

دانای توس با دریافتی که از نَهش (وضعیت) زمانۀ خود داشت، در پایان شاهنامه، سرنوشت ایرانیان را پس از چیرگی کامل اعراب چنین می‌زابَد (توصیف می‌کند):

چنان فاش گردد غم و رنج شور/ که شادی به هنگامِ بهرام گور

در میان شاهانِ ایران، بهرام گور در شاداندیشی و شادی‌گستری نامی بلند و افسانه‌ای دارد و فردوسی در این بیت به آشکاری می‌گوید که با آمدن تازیان به همان اندازه که در دورۀ بهرامِ گور شادی داشتیم، اندوه و سوگواری خواهیم داشت.

از آن زمان تاکنون، ایرانیان و ایرانی‌تباران بسیاری از نگرش‌ها و آیین‌های خود را از دست دادند؛ ولی برکامۀ همۀ دشمنی‌ها و سخت‌گیری‌ها، زبان پارسی و جشن‌هایی چون نوروز و چهارشنبه‌سوری بر جای ماندند و در بیش از هزار سال گذشته چون دژی استوار نگاهبان و نگاهدار فرهنگ و چِبود (هویّت) ایرانشهری شدند.

امروز ایرانیان و ایرانی‌تباران، به گونه‌ای روزافزون، به ارزشمندی (اهمیت) بازگشت به اندیشه‌ها و آیین‌های باستانی خود، آگاهی می‌یابند. کوشش در راه زنده کردن جشن‌هایی چون سَده، سِپندارمَذگان، مِهرگان و تیرگان و همچنین کوشش در راستای پاکسازی زبان پارسی از واژه‌های بیگانه نمودهایی از این رستاخیز فرهنگی و چبودی (هویّتی) است. آن را به فال نیک می‌گیریم.

که گَردون نگردد مگر بر بِهی/ به ما بازگردد کُلاه مِهی

فَردید (منظور) از واژۀ ایران در این نوشتار، نه ایرانِ سیاسی کنونی که ایرانِ بزرگِ فرهنگی یا همان ایرانشهر است؛ بر این ‌پایه واژۀ ایرانیان نیز همۀ کسانی را دربرمی‌گیرد که در پهنۀ ایرانِ بزرگ فرهنگی می‌زیسته و می‌زیند.

این نوشته از تارنمای پارسی انجمن برداشته شده است.