اکشن و دیگر هیچ-نقد مجموعه فیلم های جان ویک


نقد فیلم جان ویک
نقد فیلم جان ویک

اکشن و دیگر هیچ؛ جریانی جدید در سینمای اکشن

نقد مجموعه فیلم های جان ویک

مجموعه ی «جان ویک» اکشنی است که برخلاف فیلم های هم ژانر اش، خود را جدی می گیرد و مخاطب هم به همین منوال آن را جدی می گیرد. و همین جدی دانستن باعث می شود تا با فیلمنامه ای نسبتا قوی بتواند دنیایی موفق را خلق کند و ذره ای از قواعد خود در داستان کوتاه نیاید و با اتخاذ رویکردی جدید در سینمای اکشن خود را به عنوان یک جریان معرفی کند و در نهایت خود را برای تماشای مخاطب و تحلیل منتقد ناگزیر کند.

اصلی در داستان و فیلمنامه نویسی برای باورپذیر تر شدن اثر برای مخاطب وجود دارد که می گوید:« مهم نیست دنیای داستانی شما چقدر به واقعیت نزدیک است بلکه مهم این است که چقدر به قوانین و قاعده های دنیای خود عمل می کنید.» و بر این اساس ممکن است فیلمی علمی تخیلی برای مخاطب از ملودرامی رئالیستی باورپذیر تر باشد و واقعی تر. و موفقیت دنیا سازی سری «جان ویک» هم مرهون عمل به این اصل است. دنیای این مجموعه دو قانون نوشته شده دارد -که همان عدم خونریزی در کانتیننتال و عمل به تمام نشان هاست- و یک قانون نانوشته که البته کلی تر و مهمتر هم هست: «در دنیای خلافکارها و قاتل ها هر کس آزاد است به میل خود رفتار کند اما هر عملی عواقب خودش را به همراه دارد.»

دنیای سازی خوب این مجموعه به واسطه ی جزئیات ریز و درشت موجود در هتل کانتیننتال نیست؛ بلکه حاصل عمل به قوانین است. سری «جان ویک» در کنار قوانین مختلف و ریزی که طول اثر تعیین می کند، تنها یک قانون جهانی برای خود وضع می کند اما تا آخر به آن پایبند است.(قانون عواقب دار بودن اعمال شخصیت ها ) و قوانین این مجموعه صرفا قوانینی برای در تنگنا قرار دادن هرچه بیشتر قهرمان نیستند و قهرمان داستان در وقت نیاز به خوبی از این قوانین به نفع خود استفاده می کند و البته اگر او آنها را زیر پا بگذارد عواقب سنگینی برایش دارند. و این عواقب به صغیر و کبیر شخصیت های این دنیا رحم نمی کنند و حتی دامنگیر روسای باند ها و احتمالا در قسمت بعد سران میز والا[1] شوند. «جان ویک» با همین عواقب دار بودن اش دنیایی پویا و به شدت مرتبط را می سازد و کاری می کند که مارول با بیست و چند فیلم نتوانسته انجام دهد.[2]

جان ویک با عمل به قوانین دنیای خود کاری می کند که مارول با بیست و چند فیلم نوانسته بکند
جان ویک با عمل به قوانین دنیای خود کاری می کند که مارول با بیست و چند فیلم نوانسته بکند


جان ویک مرد ساکتی است –شاید تعداد افرادی که او می کشد بیشتر از کلماتی باشد که بر زبان می آورد!- پس فیلم هم نسبتا ساکت و کم دیالوگ است. و وقتی مخاطب سکوت فیلم را با سکوت او همراه می بیند شروع به باور کردن این شخصیت می کند. که این در ابتدا خیلی خوب است اما رفته رفته در سراشیبی سقوط می افتد: در قسمت اول جان ویک ساکت و ناراحت از مرگ همسرش به عرصه باز می گردد تا انتقام سگش را بگیرد. اگر سگ او یک سگ معمولی بود و او تنها به خاطر آن دودمان یک باند بزرگ تبهکاری را به باد می داد قسمت اول تبدیل به یک اثر ابزورد و هجویه جالب بر فیلم های حال حاضر ژان اکشن می شد، که نشد. اما این سگ تنها یادگاری همسرش برای اوست پس او بر می گردد تا انتقامی توجیه پذیر را بگیرد. تا اینجا هدف و انگیزه ی او کاملا واضح است اما مشکل در قسمت دوم و از جایی شروع می شود که جان ویکِ مجددا ساکت مجبور به بازگشت می شود و بعد از انجام ماموریت، متوجه توطئه ای که برایش چیده شده می شود و به جای فرار در پی انتقام از فرد خاطی می رود و در چرخشی ناگهانی و بسیار ضعیف حاضر می شود تا سانتیو دِ آنتونیو[3] را که به تازگی و به لطف ویک از اعضای میز والا شده را در ملاعام و روبروی وینستون[4] در هتل کانتیننتال بکشد و مطرود شدن را به جان بخرد تا انتقام بگیرد اما انتقام چه کسی یا چه چیزی را؟ و آن هم به چه قیمت؟ جان ویک با این حرکت غیرعاقلانه برای انتقامی پوچ، تمام تبهکاران و قاتلان دنیا را ضد خود بسیج می کند و بازهم در چرخشی بسیار ضعیف و شکل نگرفته بعد از بازگشت از مرگ حاضر نمی شود وینستون را بکشد در حالی که پیشتر به شرط کشتن او زنده گذاشته شده بود برای آنکه می خواست با زنده ماندن، خاطرات خوش خود و همسرش را زنده کند که تنها دلیل زندگی او بود اما با نکشتن وینستون او باز هم بدون دلیل به تنها هدف زندگی اش در این مجموعه پشت پایی محکم می زند.

جهان سینمایی «جان ویک» بیش از آنکه شخصیت محور باشد فضا محور(اتمسفریک) است؛ و همین پرداخت فضای مناسب، موجب شده که شخصیت های فرعی هم بتوانند جای خود را در این دنیا پیدا کنند. شخصیت های فرعی زیادی در این مجموعه وجود دارند که به واسطه ی پیش زمینه های داستانی خلاق و زیبا حضور تاثیر گذاری دارند اما هرگز فرصت عمیق شدن پیدا نمی کنند چراکه نماهای بسته باید زودتر تمام شوند تا به صحنه های اکشن پرداخته شود! و همین پرداخت بیش از اندازه ی اکشن فرصت پرداخت و تعمیق شخصیتی را از این مجموعه می گیرد.[5]

شخصیت های فرعی خوب فرصت تعمیق شخصیتی را ندارند
شخصیت های فرعی خوب فرصت تعمیق شخصیتی را ندارند

از ضعف های داستان و فیلمنامه ی این اثر گفتم اما من این مشکلات را تنها تقصیر نویسنده نمی دانم بلکه به نظرم آنها بیشتر متوجه کارگردان اثر هستند. چراکه اکشن بیش از اندازه، حجیم، طولانی و خارج از حوصله ی فیلم که به پرداخت شخصیت و داستان اثر ضربه می زند حاصل زحمات کارگردان محترم است که قطعا نویسنده را به محدودیت هایی دچار کرده. و با نگاهی به پیشینه ی آقای کارگردان- چاد استاهلسکی[6]- که سابقا بدلکاری خبره بوده هرچه بیشتر و بهتر دیدگاه او به سینما و کارگردانی مشخص می شود! هرچند که عملکرد او در صحنه های اکشن خوب ارزیابی می شود و در کلیت کار هم موفق ظاهر شده اما تا فیلمساز شدن راه درازی در پیش دارد.

«جان ویک» ضرباهنگ اکشن خوبی دارد و اکشنی پویاست و در این زمینه از فیلم های پرچمدار هم ژانرش جلوتر است. اما وقتی ریز می شویم کیفیت تک تک صحنه ها و عناصر اکشن هم مهم می شود که «جان ویک» در آن عقب افتاده است. هرچند در این مجموعه صحنه های اکشن ناب و بدیعی هم وجود دارد که مخاطب را به هیجان می آورد اما اغلب صحنه های اکشن خشن این مجموعه یا تیراندازی های مشابه سبک شوتر بازی های ویدئویی است یا درگیری های فیزیکی بیش از اندازه کش داده شده و خشن که باعث زجر مخاطب می شود. و این مشکل زمانی برجسته تر می شود که کارگردان حاضر می شود صحنه ی اکشن سه دقیقه ای را تا ده دقیقه هم کش بدهد و این زمان اضافه تر را تنها از بخش داستان و شخصیت پردازی کم می کند. و به همین شکل فیلم های این سری پنج دقیقه شرح داستانی دارند بعد بیست دقیقه زد و خورد سپس سه دقیقه گفتگو برای برنامه ی بعدی یک تعقیب و گریز 25 دقیقه ای! و همین عدم تناسب زمانی بین صحنه های اکشن و صحنه های پرداخت داستانی باعث خستگی و سردرگمی مخاطب می شود.

جان ویک ضرباهنگ اکشن خوبی دارد اما وقتی ریز می شویم در جزئیات صحنه های اکشن عقب مانده است
جان ویک ضرباهنگ اکشن خوبی دارد اما وقتی ریز می شویم در جزئیات صحنه های اکشن عقب مانده است


ژانر اکشن همواره جزو مورد توجه ترین ژانر ها در سینما بوده است. ژانری که اساسا بر روی یک ضعف انسانی بنا نهاده شده: خشم.[7] خشمی که به طور مداوم توسط رسانه های غربی و مخصوصا آمریکایی چه از لحاظ کیفیت و چه کمیت در حال افزایش است. خشمی که از میانه ی قرن گذشته به این سو با برداشته شدن قانون نظارت بر روی فیلم ها، برداشته شدن قانون کمیک کد از روی کمیک بوک ها و اخیرا اضافه شدن بازی های ویدئویی به طور دیوانه واری بر روح و روان بشر مدرن تاثیر گذاشته است. و سینمای هالیوود در این چند ساله مخاطبان و تولید کنندگان ژانر اکشن را به سمت فیلم هایی چون سری «جان ویک» سوق داده. و این مطلب زمانی بهتر روشن می شود که به مقایسه ی این اثر در کنار فیلم مشابه ساختای اش «مدمکس: جاده ی خشم» با آثار پرچمدار جریان اصلی اکشن هالیوود چون مجموعه های «سریع و خشن[8]»، «ماموریت غیرممکن[9]» و «جیمز باند[10]» بپردازیم:

در گذشته و حتی حال در آثار معمول ژانر اکشن فیلمنامه و داستان به گونه ای نوشته می شد که فیلم بتواند بار اکشن سنگین خود را روی داستانی نسبتا مفصل و با پیچ و خم های بسیار بیاندازد. اما در اکشن های با رویکرد جدید تر اینچنین نیست؛ اگر در گذشته فیلم های اکشن داستانی سنگین و فلسفی داشتند(ماتریکس[11]و ترمیناتور[12]) یا درگیر اتفاقات تروریستی و جاسوسی بودند(جیمز باند و ماموریت غیرممکن) یا با سازوکارهای گانگستری دست به جنایت های بزرگ می زدند(مخمصه[13] و رفتگان[14]) یا حتی درون مایه های روان شناختی و سیاسی داشتند(شوالیه تاریکی[15]) اما اکشن های جدید با کنار زدن تمام این ها آب پاکی را روی دست همه می ریزند. در اکشن های تازه معرفی شده ی هالیوود تنها اکشن همه ی کار است، و این اکشن است که تعیین می کند پیرنگ های فرعی به نتیجه برسند یا نه، شخصیت پردازی عمیق باشد یا سطحی و جهت گیری داستان و شخصیت ها به کدام سو باشد. و در مخلص کلام جوهره ی سینما را اکشن می دانند. و خود سازندگان این آثار هم به صراحت به درستی این گزاره اقرار کرده اند. و این البته چیز عجیبی نیست؛ مخاطبی که هر روز توسط حجم بالایی از انواع خشونت ها(از خشونت فیزیکی تا لفظی و حتی فانتزی) اشباع می شود نباید هم فیلم های معمول این ژانر او را ارضا کنند و صد البته که او فیلمی می خواهد که بدون داشتن داستانی مفصل و محتوایی حجیم تنهای به سراغ اکشن برود و آن را اصل قرار دهد تا بتواند دوز خشونت موجود را بازهم بالاتر ببرد بلکه شاید بتواند این مخاطبان اشباع شده را کمی راضی کند.

مجموعه ی «جان ویک» در ابتدا، یک درسنامه ی خوب فیلمنامه نویسی در باب دنیاسازی است، در میانه، تاثیر منفی اکشن کش داده شده روی داستان و فیلمنامه است و در نهایت امر یک جریان. جریان سینمای اکشن خشن و کم محتوایی که اصالت را در سینما به اکشن می دهد و آن را قبله ی آمال هر مخاطبی می داند. جریانی که حاصل خشونت بی حد و حصر عصر تازه ی غرب است که گویی همانند یک مرض مدت ها در بدن جمع شده و حالا به مثابه ی یک غده ی چرکی از سینما سر باز کرده است. و اکنون به کمک لطف هالیوود و حمایتش از این جریان، باید مدت ها شاهد رشد این غده ی چرکی و تبدیل آن به یک غده ی سرطانی و مشاهده ی بسیاری فیلم های مشابه این مجموعه باشیم. بیماری ای که اگر بشر غربی به دنبال توبه و درمان آن نباشد به زودی تمام بدن آن را فرامی گیرد و او را به مرگی اجتماعی می برد که همان خاموشی فطرت انسانی آن هم به طور جمعی است. و اگر انسان ها در سراسر این سیاره ی خاکی به فکر دوری از این بیمار بدحال نباشند آنها هم به این بیماری مسری دچار می شوند. هر چند که بعید است بشر به آن روز برسد چون هنوز هم در غرب و شرق و مخصوصا در قلب تپنده ی عالم –ایران- این ندا بلند است که:

وقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟ طالب مردی چنینم کو به کو[16]

[1] High Table

[2] دنیای سینمایی مارول از لحاظ تعدد و ارتباط شخصیتی دنیای موفقی است اما چون نتوانسته عواقب و نتیجه ی خوبی برای فیلم هایش داشته باشد هنوز هم ضعف های بزرگی دارد

[3] Santino D'Antonio

[4] Winston

[5] برای مثال داستان سوفیا و دخترش را در فیلم سوم به یاد آورید که اگر بیشتر به آن پرداخته می شد چه بار دراماتیک بالایی روی مجموعه می گذاشت

[6] Chad Stahelski

[7] خشم و شهوت همانند دو طرف یک سکه هستند که ذاتا یکی اند. و به همین دلیل است که اگر عنصر شهوت هم وارد اکشن شود در سینمای اکشن غرب آثاری ماندگار برای مخاطب ایجاد می شود(جیمز باند مثال خوبی است). به قول ژان لوک گدار فیلمساز فرانسوی: اگر می خواهید یک فیلم پرفروش برایتان بسازم تنها دو G به من بدهید: gun(تفنگ) و girl(دختر).

[8] Fast and Furious

[9] Mission Impossible

[10] James Bond

[11] The Matrix

[12] Terminator

[13] Heat

[14] The Departed

[15] The Dark Knight

[16] مثنوی معنوی مولوی