خفه‌ شو و لذت ببر!

"مثلث غم" ساخته روبن اوستلوند، فیلم تحسین‌شده جشنواره کن امسال است که موفق شده در سه رشته اصلیِ بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اورجینال، نامزد جایزه اسکار شود. هسته مرکزی فیلم، ارتباطِ بین طبقه کارگر و طبقه مرفه جامعه را که بیش‌تر اعضای آن را "برندبازها" تشکیل می‌دهند، نشان می‌دهد.
فیلم به‌وضوح پوچی زندگی سلبریتی‌ها و ثروتمندانی را که حتی نمی‌دانند با آن همه پول چه باید بکنند، به تصویر می‌کشد و رفتارهای ناشایست‌شان را آشکارا نقد می‌کند.
کارل و یایا، دو مدل که تحت فرمانِ برندها هستند، با یکدیگر رابطه عاشقانه دارند. رابطه‌ای مسموم که حتی گاها بر سرِ حساب کردن هزینهِ رستوران نیز به خطر می‌افتد. بنابراین، زوج تصمیم می‌گیرند تا به خود استراحت دهند و به یک سفر دریایی لاکچری بروند. سفری در یک کشتی تفریحی که طبقاتِ جداگانه‌ای برای خدمه و مهمانانِ ویژه دارد و به‌نوعی، تصویری کوچک از جامعهِ انسانی بزرگ ماست.
وودی هرلسون، در نقش ناخدا توماس، با حضور کوتاهش، فیلم را با وجودِ پیام تلخش، اندکی شیرین نگه می‌دارد. ناخدایی که خلوت خود را می‌خواهد و به درخواست‌های خدمه برای حضور در بینِ مهمانان ویژه اعتنایی نمی‌کند. تنهایی زمانی این اتفاق می‌افتد که یکی از مهمانان، به تمامی خدمه دستور می‌دهد تا "خفه شوند و از جکوزی لذت ببرند"، چون‌که همه مردم با یکدیگر برابرند و این حق را دارند که هرچیزی را که دوست‌داشتنی به‌نظر می‌رسد، امتحان کنند و خوش باشند. این تصور از برابری، با انتخاب هوشمندانه موسیقی کمیکی که روی لحظات تفریح ساکنین کشتی میکس شده و قطع ناگهانی آن، درست در آغاز لحظاتِ پرتنشی چون عدم حضور ناخدا یا تکان‌های عجیب کشتی، زیر سوال می‌رود و مجددا، نابرابری، پس از دریازدگی میهمانانِ ویژه و عادی بودن وضعیت برای خدمه، خود را نشان می‌دهد.
سوالِ اساسی فیلم آن‌جا مطرح می‌شود که کشتی، غرق شده و فقط تنی چند از ساکنین آن زنده می‌مانند و به یک جزیره می‌رسند. یک نظافت‌چی توالت به‌نام ابیگیل، به‌علت برخورداری از مهارت‌هایی چون ماهی‌گیری و درست کردن آتش، قایق نجاتِ سالم‌مانده از حادثه و حتی معشوق یایا، کارل، را که جوانی خوش‌سیماست، تصرف می‌کند و خود را ناخدا می‌نامد. ثروتمندانِ نجات‌یافته، با این واقعیت روبرو می‌شوند که به‌جز به دست آوردن ثروت و مقامِ والای اقتصادی، به هیچ موفقیتی نرسیده‌اند. کسانی که برای یک تکه اضافی ماهی کبابی دست به هر کاری می‌زنند، در نوشیدن شامپاینِ "گران‌قیمت" زیاده‌روی می‌کنند، به‌عنوان مدل و اینفلوئنسر، غذاهایی را تبلیغ می‌کنند که به‌ مواد سازنده آن‌ها نیز حساسیت دارند، کتاب نمی‌خوانند و جملات قصاری را که در مدرسه شنیده‌اند، به رخ یکدیگر می‌کشند و تن به برهم خوردن روابطِ عاطفی‌شان نیز می‌دهند. کسانی که حتی قادر به روشن نگه داشتن یک آتش ساده نیز نیستند و با وجودِ آن ثروت و مکنت هنگفت، به‌راحتی ریاست یک نظافت‌چی توالت را می‌پذیرند. نظافت‌چی توالتِ عقده‌ای، که حتی پس از پذیرفتن یایا به‌عنوان دوست و یافتن راهی برای نجات، برای کمک به باقیِ کسانی که در جزیره گیر افتاده‌اند، به شک می‌افتد و پایان دیوانه‌وار فیلم نیز ما را در این تصور که ذات انسان تغییرناپذیر است و هر موجودی، سنگدلی پنهان خود را دارد، نگه می‌دارد. جایی که مصداق بارز سوءاستفاده از قدرت و ثروت (یعنی همان کاری که ثروتمندان و سرمایه‌داران در کشتی انجام می‌دادند) را صریحا توی سرمان می‌زند.


پ.ن: موسیقی متن محدود استفاده‌شده توو لحظات خاص فیلم برام جالب بود.