در نقد فیلم اوپنهایمر: ترقی معکوس


فیلم اوپنهایمر یک فیلم شدیدا جاه طلبانه بود. فیلمی که به همه چیز و همه جا پرداخت. سیاست، علم، فلسفه، ایدئولوژی. حتی سینما. نولان یک تنه به مبارزه همه چیز و همه کس رفت. حتی برای اینکار رده‌بندی R را به خاطر تنها ۴ دقیقه صحنه حاوی برهنگی کسب کرد تا نشان دهد حتی با چنین محدودیتی می‌تواند همه را به سینما بکشاند. اما نتیجه شکستی سهمگین بود. نولان سپرانداخته، زخمی و احتمالا بدون دستاورد از این نبرد بازمی‌گردد.

فیلم آنقدر همه چیز دارد که انگار هیچ چیز ندارد. نوک زدن کوتاه و جسته گریخته به همه چیز باعث شده است که فیلمساز از کلیدی‌ترین عناصر فیلم یعنی شخصیت‌سازی غافل بماند. شخصیت جین تتلاک که ابدا پردازش نشد (اگرچه هم مهم‌ترین و هم جذاب‌ترین نقش داستان بود.) کاترین اوپنهایمر نیز شخصیتی متزلزل داشت که در پایان داستان متوجه نشدیم عاشق اوپنهایمر است یا تنها به خاطر شهرت با او زندگی می کند.

بجز اوپنهایمر، تنها کاراکترهایی که در حد داستان به خوبی پردازش شده بودند، ژنرال گریوز و هری ترومن بودند که آن هم نه به خاطر فیلمساز بلکه به خاطر بازی درخشان مت دیمن و گری اولدمن بود.


حتی شخصیت خود اوپنهایمر نیز جا برای کار زیاد داشت. بجز چند دیالوگ از سایر کاراکترها و البته چند دقیقه لاس زدن شخصیت با زنان هیچ چیز دیگری از زنباره بودن اوپنهایمر نمی‌دانیم. دلیل اینکه به یکباره لباس نظامی پوشید و سپس آن را درآورد را هرگز نمی‌فهمیم. فیلمنامه از منظر شخصیت سازی به شدت ضعیف بود.

انسجام روایی داستان یک فاجعه به تمام معنا بود. فیلمساز از سه زمان برای روایت خود استفاده کرده بود که این سه زمان به ترتیب دادگاه اوپنهایمر، جلسه استماع مجلس سنا برای تایید استراوس (که سیاه و سفید نشان داده می‌شود و پنج سال پس از رد صلاحیت اوپنهایمر برگزار شده است) و در نهایت پروژه منهتن که روایت اصلی است. این تکنیک روایی را در چند فیلم دیگر نولان (اوج آن در ممنتو) دیده‌ایم اما متاسفانه در این فیلم برعکس فیلم‌های دیگر برای ما حس تعلیق ایجاد نمی‌کند.

حقیقتا بیشتر از این نمی‌توانم در مورد فیلم صحبت کنم اما بگذارید در مورد برخی اوج‌های جذاب فیلم بنویسم.

جایی در فیلم اوپنهایمر در مورد فروپاشی ستاره‌ها صحبت می‌کند. می‌گوید که هرچه ستاره بزرگتر باشد، فروپاشی آن سهمگین‌تر است. در واقع اشاره‌ای به فروپاشی قدرت‌های بزرگ‌ دارد. ایالات متحده پس از پایان جنگ داخلی و پیش از شروع جنگ جهانی اول ایده‌های استعماری پیدا کرده است و به تدریج در حال تبدیل شدن به یک ابرقدرت است. هنوز در حد کشورهای اروپایی نیست اما با سرعت در حال حرکت به آن سمت است.


جملات اوپنهایمر را ببینید: گرانش آنقدر زیاد می‌شود که همه چیز را می‌بلعد حتی نور. اما در ادامه می‌گوید فعلا در حد فرضیه است که یعنی تاثیری در زندگی مردم ندارد. این ستاره امپریالیسم ایالات متحده نیست؟

آینشتاین بسیار مضحک تصویر شده بود با این حال، جایی در فیلم که اوپنهایمر برای بررسی موضوعی به دیدنش می‌رود. برگه اوپنهایمر را به او می‌دهد و می گوید این مال شماست نه من. انگار اینیشتاین می‌خواهد بار اخلاقی ماجرا را از دوش خود بردارد. اما در پایان فیلم جایی فلاش بک زده می‌شود به ملاقات اول دو فیزیکدان، آینیشتاین در مورد جایزه نوبل حرف می‌زند و می گوید آن را بیشتر برای این دادید که خودتان را راضی کنید نه من را. سپس به اوپنهایمر می‌گوید در پایان وقتی همه استفاده شان را از تو کردند به تو هم سالمون و سیب زمینی می‌دهند تا باز هم خودشان را راضی کنند. اتفاقی که رخ داد.

هنگامی که اوپنهایمر به دیدن ترومن می‌رود. ترومن می‌گوید کاری که در هیروشیما کردیم. و اوپنهایمر تاکید می‌کند که «و ناکازاکی» این حرف شاید از نگاه بیننده ایرانی اهمیت نداشته باشد. اما بیننده آمریکایی برایش مهم است. چون در رسانه‌های آمریکایی حرفی از ناکازاکی نیست. چرا؟

دلیل ساده است. چون کل داستان تنها یک آزمایش ساده بود. قرار بود قدرت بمب بر روی سازه‌های انسانی و همینطور کشندگی آن مشخص شود. بمب اول اورانیوم و بمب دوم پلوتونیوم بود. قرار بود هر دو بمب امتحان شوند. سوالات زیادی در مورد شروع و پایان حضور ژاپن در جنگ جهانی وجود دارد. آیا واقعا ژاپنی ها به پرل هاربر حمله کردند؟ و آیا واقعا ژاپنی ها تسلیم نشده بودند و بمب اتم لازم بود؟

ما با کمک گوی‌هایی که با تیله پر می‌شدند، مقیاس خطرناک بودن بمب ها را متوجه شدیم. اما نکته زمانی تکمیل می‌شود که اوپنهایمر می‌گوید دو شهر هیروشیما و ناکازاکی برای آزمایش بمب هیدروژنی بسیار کوچک بودند. قدرت تخریب این بمب چقدر است؟

یکی از جذاب‌ترین نقاط داستان جایی است که متوجه می‌شویم استراوس نیز به خاطر کاری که با اوپنهایمر انجام داد تقاص پس داد. او با سه رای (که یکی از آنها متعلق به جوانی جویای نام و البته زنباره به نام جان اف کندی بود) از جلسه استماع کنگره شکست خورده بیرون آمد و عمر سیاسی اش به پایان رسید. اما آیا نولان به ما سرنخی می‌دهد که شاید قتل کندی هم در جریان یک انتقام جویی دیگر بود؟

فیلم از این تکه های جذاب بسیار زیاد دارد اما این تکه های جدا از هم نتوانسته یک روایت منسجم ایجاد کند. انگار جزیره های دور از همی هستند که هیچ ارتباطی با هم ندارند. فیلم می‌خواهد بگوید اوپنهایمر سویه های کمونیستی دارد. دارد یا ندارد. اینکه طرف بگوید کمونیست واقعی فرقی با کمونیست شوروی (که به اشتباه روسیه گفته می‌شود)‌ دارد احمقانه است.

فیلمساز می‌خواهد در مورد کمک‌ها به جمهوری‌خوهان علیه حکومت فرانکو بگوید. در حالی که هیچ حرفی از خود حکومت فرانکو وسط نمی‌آید. قتل عام مردم مادرید انگار وجود نداشته و تنها چند کمونیست که برای مدت کوتاه پیش از بمباران کاتالونیا توسط موسیلینی زمام امور را در بخش های کوچکی از اسپانیا در دست داشتند داری اهمیت هستند.

در مجموع فیلم در کنار آن که بسیار شعار زده بود. حتی به عنوان فیلم هم فیلم خوبی نبود. به شخصه انتظار بسیار بیشتری از این فیلم داشتم که همه آن انتظارات نقش برآب شد.



https://virgool.io/@ahmadsobhani19/%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D9%88%D8%B6%D9%88%D8%B9%DB%8C-%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8-%D9%85%D9%86-qjarnndbxbmn/چ

می‌توانید به تلگرام من هم سر بزنید:

https://t.me/ahmadsobhani