فراز و فرودهای فانتزی ساختن، نقد فیلم بچه مردم

نقد فیلم بچه مردم
نقد فیلم بچه مردم


فراز و فرودهای فانتزی ساختن

نقد جشنواره‌ای فیلم «بچه مردم»


«بچه مردم» با نریشنی از یک راوی نوجوان آغاز می‌شود، نریشنی که محتوای آن شبیه به آغاز رمان دایی جان ناپلئون است اما اجرای بازیگوشانه و لفاظانه‌ی آن بی‌تردید مخاطب ایرانی را به یاد آیتم‌های پشت‌صحنه‌ی برنامه خندوانه می‌اندازد. محمود کریمی که صدایش خیلی نرم روی این آیتم‌ها می‌نشست و با پاسخگویان سوالاتش به طرز مفرحی شوخی می‌کرد حالا با اولین کارگردانی سینمایی خود پا به عرصه سینما گذاشته است.

بعید است سینمادوستان جدی، دقایقی از بچه مردم را ببینند و به یاد آثار وس اندرسون یا فیلم آملی پولن نیفتند. کارگردانی محمود کریمی در کلیات روایت فیلم از این آثار الهام می‌گیرد، در برخی جزئیات از آنها تقلید می‌کند یا حتی کپی‌کاری‌هایی از روی دستشان انجام می‌دهد. تقلید اگر در هنر منجر به تقلید صرف نشود فی‌نفسه مذموم نیست اما خطرات فراوان هنری را ممکن می‌کند چون شیفتگی، بی‌هویتی اثر، تکنیک‌زدگی یا بروز عقده‌های هنری. محمود کریمی اما در بیشتر دقایق اثر از این خطرات جسته است تا بهره‌ی خود را از سبک خاصی از فیلمسازی فانتزی ببرد. استفاده‌ی او از این سبک خاص هنری در کارگردانی تنها تکنیک زده نیست بلکه همان دیدگاه خاص طنز و هجوآلود وس اندرسون به همراه چاشنی رمانتیک ژان پیر ژونه در آملی پولن در سبک روایی فیلم پذیرفته شده است. دیدگاه وس اندرسون در آثارش همواره نسبت به مسائل بزرگ‌سالانه و بسیار جدی، دیدگاهی هجوآلود است چراکه او منظر فانتزی نوجوانانه‌ای را برای روایت جهان‌بینی هنری‌اش برگزیده است. انگار کریمی هم در این فیلم که از زبان یک نوجوان پرورشگاهی روایت می‌شود چنین منظری را پذیرفته است پس استفاده و حتی تقلید از سبک بصری خاص اندرسون با آن ویژگی‌های منحصر به فردش اصلاً بی‌دلیل نیست.

اما سوای از سبک بصری خاص فیلم، کارگردانی اثر هم نقاط خیلی خوب و هم خطاهای فاحشی را همراه هم دارد. محمود کریمی قطعاً در اولین تجربه بلند خود نمره‌ی قبولی را کسب می‌کند چراکه همین انتخاب زبان بصری خاص و بامعنا برای یک اثر و تلاش نسبتاً قابل‌قبول برای اجرای آن کار دشواری است. اما نمی‌توان برخی از خطاهای کارگردانی را به بهانه‌ی تجربه‌ی اول بودن کنار گذاشت. هرچند کلیت اثر در تلاش بود تا زبان بصری ملهم از وس اندرسون و ژونه را اجرا کند و درعین‌حال سعی می‌کرد تمام اثر را به آن سبک روایت نکند که احتمالاً به دام تقلید صرف نیفتد، اما این اتفاق موجب شده بود که کارگردانی از یکدستی خارج شود و در یک صحنه حس کنیم یک قاب از آثار اندرسون را می‌بینیم و صحنه‌ی بعدی سکانسی از یک فیلم اکشن جنگی. متاسفانه برخی از صحنه‌ها طوری کارگردانی شده‌اند که متعلق به جهان بصری این فیلم نیستند (برای مثال صحنه گریز ابوالفضل در زیر بمباران در جبهه که در یک برداشت مثل آثار اکشن گرفته شده). همچنین سکانس آخر فیلم یک فاجعه‌ی سینمایی است و بیشتر شبیه به یک صحنه هجو فیلم‌برداری شده تا یک صحنه تاثیرگذار پایانی و پیشنهاد می‌کنم در تدوین سینمایی اثر تغییر کند.

صحنه‌پردازی فیلم علی‌رغم تعدد لوکیشن‌هایش از دقت خوبی برخوردار است، پالت رنگ فیلم و فیلم‌برداری خاص آن که شبیه به آثار وس اندرسون است نسبتاً خوب از آب درآمده و تدوین سریع همراه با جامپ کات‌های فراوان که بازهم در آثار فخیم اندرسون مشاهده می‌شود اینجا رنگ‌وبوی کمدی جذابی به فیلم داده است. موسیقی فیلم ساخته کریستف رضاعی با نواهای نوستالژیک و بازیگوشانه‌ی خود قطعاً بار مهمی از فانتزی شدن اثر را به دوش می‌کشد.

روایت فیلم در شخصیت و داستان‌پردازی دوپاره شده است. نیمه‌ی اول اثر با فضایی نیمه نوستالژیک آغاز می‌کند و تمرکز آن بر رفاقت چهارنفره است. چهار نفری که شخصیت‌پردازی به جا و درستی دارند و ترکیبشان هم شیمی عاطفی خوبی را به وجود آورده است و ما شاهد رفاقتی قابل باوریم. در زیر این مضمون، ما مضمون گم‌شدگی و جستجوی هویت را هم داریم. سه رفیق دیگر که با بی‌هویتی خودشان و پدر و مادر نداشتن کنار آمده‌اند وارد زندگی می‌شوند اما ابوالفضل که خیال می‌کند در بچگی گم شده نه اینکه رها شده باشد به جستجوی خود ادامه می‌دهد. مشکل روایی بسیار عیان از اینجا به بعد این است که سه رفیق ابوالفضل تقریباً به کلی از خط داستانی حذف می‌شوند و با رفتن آنها مضمون رفاقت هم از فیلم کنار می‌رود تا اواخر فیلم که در جبهه به صورت مکانیکی و دفعتاً دوباره به داستان تزریق می‌شود. متاسفانه نویسنده با رفقای ابوالفضل خوب تعامل نمی‌کند و پتانسیلشان را هدر می‌دهد، یکی ناگهانی و سریع شهید می‌شود و سرنوشت دوتای دیگر هم در نهایت چندان اهمیتی برای ابوالفضل یا نویسنده ندارد و آنها تنها به حضوری افتخاری در جبهه در پایان فیلم اکتفا می‌کنند انگارنه‌انگار که مضمون ابتدایی این اثر رفاقت بوده است!

 نیمه‌ی اول اثر با فضایی نیمه نوستالژیک آغاز می‌کند و تمرکز آن بر رفاقت چهارنفره است. چهار نفری که شخصیت‌پردازی به جا و درستی دارند و ترکیبشان هم شیمی عاطفی خوبی را به وجود آورده است و ما شاهد رفاقتی قابل باوریم
نیمه‌ی اول اثر با فضایی نیمه نوستالژیک آغاز می‌کند و تمرکز آن بر رفاقت چهارنفره است. چهار نفری که شخصیت‌پردازی به جا و درستی دارند و ترکیبشان هم شیمی عاطفی خوبی را به وجود آورده است و ما شاهد رفاقتی قابل باوریم



از میانه‌ی فیلم پیرنگ فرعی عشق وارد ماجرا می‌شود که هرچند چند صحنه‌ی زیبا خلق می‌کند اما ای‌کاش فرصت بیشتری برای پرداخت آن داده می‌شد تا چه‌بسا پایان‌بندی فیلم که بسیار روی مضمون عشق تمرکز دارد بامعناتر شود. در نهایت وقتی جستجوی ابوالفضل به این نتیجه می‌رسد که مادر او هم او را رها کرده بوده ناگهان او تقدیر را می‌پذیرد و تصمیم می‌گیرد همان هویت خودش را بسازد که از دل عشق و رفاقت حاصل می‌شود، تغییری که فرصتی برای شکوفاشدن ندارد و در پایان فیلم به سرعت رقم می‌خورد و فاقد تاثیر لازم است. تنها چیزی که شاید کمی پایان را نجات دهد نریشن نامه‌ی ابوالفضل به لیلاست که جلوتر راجع به آن خواهم گفت.

دوپارگی در پرداخت روایی اثر موجب می‌شود نامه‌ی بسیار زیبای ابوالفضل به لیلا که روی صحنه‌هایی مرتبط تدوین موازی شده‌اند هم اثر خود را به تمامه روی مخاطب نداشته باشد. در این نریشن که در دشتی پر از لاله با حضور خیالی لیلا به عنوان جمع بندی سفر ابوالفضل روایت می‌شود، او عملاً به یافتن و ساختن هویت خودش پس از عمری گم‌گشتگی اعتراف می‌کند. می‌فهمیم که دیدگاه او نسبت به همه چیز تغییر کرده و تازه قدر نعمت‌ها و داشته‌هایش را می‌داند و برای اولین‌بار در زندگی از همه چیز «راضی» است، در جبهه‌ها توانسته رفقایی جدید پیدا کند و در آنجا هویتش را بیابد و الان هم به خاطر عشق به لیلا منتظر بازگشت است. فیلمنامه در اینجا زیبا نوشته شده اما نکته اینجاست که این نریشن در نهایت در جای خود در کلیت فیلم نمی‌نشیند چراکه از زمان افشاگری بزرگ فیلم راجع به مادر او تا خواندن این نامه فرصتی برای تصویر این تحول دیده نمی‌شود اولاً. ثانیاً اینکه متاسفانه کیفیت پرداخت فیلم به فضای قبل از انقلاب و اوایل آن و زمان جنگ و جبهه‌ها یکسان نیست. متاسفانه فیلمساز گویی درک درستی از فرهنگ جبهه ندارد و در پرداخت آن و رزمندگان بعضاً شاهد پیشاکلیشه‌ها در شخصیت‌پردازی هستیم. به همین دلیل مخاطب هرگز نمی‌تواند باور کند که چگونه ابوالفضل هویت خود را بین رفقای رزمنده‌اش پیدا می‌کند. فیلمساز تمام بار این تحول را به همان تدوین موازی به همراه نریشن گذاشته است و فکری دیگری برای نمایان کردن این تحول انجام نداده است.

اما درباره‌ی پایان‌بندی فیلم و ایده‌ای که می‌خواهد اثبات کند، می‌شد با کمی تغییر نویسنده پا را فراتر بگذارد و ابوالفضل را به شهیدی تبدیل کند که به معنای واقعی «بچه مردم» شود و هویتش را در خدمت به مردم بداند (پایانی ناسیونالیستی)، یا اینکه او را با فراق و جدایی از لیلا و دوستانش به وصالی معنوی برساند (پایانی عارفانه) اما فیلمساز با نگه‌داشتن بخشی از تعلقات گذشته و رهاکردن بخشی دیگر پایانی عاشقانه و رفیق‌پسندانه را انتخاب می‌کند. بعضاً حس می‌کنم بین هدف و دغدغه‌ی مسئول پروژه و فیلمساز تفاوتی بوده و در پایان اثر خود را نمایان کرده است.

راجع به صحنه‌ی پایانی فیلم اگر حرفی به میان نیاید بهتر است، ابوالفضل روی موتور وقتی آخ اول را گفت فکر کردم با صحنه‌ی کمدی دیگری مواجه هستیم اما با آخ بعدی قضیه جدی شد و در نهایت با موتورش بین ابرهای زرد که هوش مصنوعی بهتر از آن ابر تولید می‌کند به پرواز درآمد! امیدوارم برای این صحنه فاجعه در تدوین سینمایی اثر فکری شود.

انتخاب بازیگران فیلم بنا بر متد گروه بازیگران (ensemble cast) انجام شده است که به داستان تعداد کثیری شخصیت مکمل می‌دهد (این از ویژگی‌های بارز سینمای وس اندرسون هم هست!). برخی از شخصیت‌ها هم به خوبی انتخاب و هم به خوبی بازی شده‌اند که در راس آنها گروه بازیگری چهار رفیق نوجوان است مخصوصاً مهبد جهان نوش در نقش ابوالفضل. گوهر خیراندیش مثل همیشه عالیست اما تمام بازیگران مکمل اینگونه نیستند. رضا کیانیان حضور کوتاه اما موثری دارد اما به نظرم شخصیت او با آن قوتی که باید نوشته نشده تا در نقش مرشدی ناخواسته در داستان باشد. قطعاً بدترین بازی و شخصیت‌پردازی اثر متعلق به حسن معجونی است و شخصیت روشنفکر توده‌ای بسیار کج و معوج و ناپخته‌اش.

در نهایت باید گفت که «بچه مردم» قطعاً به عنوان نخستین تجربه‌ی بلند کارگردانش اثر قابل قبولی به حساب می‌آید، فیلمی که هرچند برخی از مشکلات فیلمنامه و کارگردانی مانع از تبدیل آن به یک اثر عالی می‌شوند اما در مجموع ایده و اجرای خوبی دارد. بچه مردم تلاش کرده تا با الهام از برخی آثار مطرح سینمای جهان رنگی با انتخاب زبان بصری‌ای خاص، به روایت نوجوانانه‌ی خود رنگی فانتزی و کمیک بزند که اتفاقی تقریباً بدیع و شیرین در سینمای ایران محسوب می‌شود.