"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
معرفی فیلم فینچ: یک ملودرام آخرالزمانی زیبا
هشدار: متن ممکن است قسمتهایی از فیلم را لو بدهد.
این فیلم دارای نقاط ضعف بسیار زیادی است که اگر بخواهم آنها را بشمارم مطمئنا متن به درازا خواهد انجامید. تنها برای یک مثال، در فیلم ادعا میشود که به خاطر از بین رفتن اوزون، خورشید همه چیز را می سوزاند. اما انگار داخل ماشین همه چیز امن و امان است در حالی که میدانیم شیشههای خودروها به صورتی تعبیه شدهاند که گرمای خورشید را درون ماشین نگه دارند. بنابراین اگر وضعیت آنقدر وخیم است، قاعدتا باید داخل ماشین کوره باشد، یا حتی از آن بدتر، خورشیدی که از شیشههای ماشین رد میشوند نیز دردسر ساز شوند. اما متن در مورد این موضوع نیست.
فیلم شدیدا حس خوبی به آدم میدهد. شاید به این خاطر باشد که شخص تام هنکس به خودی خود حس خوبی به آدم منتقل میکند. با این حال فیلم در مورد فینچ نیست. در مورد جف است. رباتی که با فینچ همراه میشود.
در واقع بجز دیالکتیک میان انسان و ربات، چیز جدیدی وجود ندارد. فرم و تم و حتی دیالوگها تماما کلیشه است. اما این دیالکتیک چیز جدیدی است که ما را مجبور میکند آن را ببینیم. انسانی که تنها شده است و البته گرسنه. همچنین خونخواری انسانهای دیگر را دیده است. به رباتها پناه می برد. او رباتی انساننما میسازد تا همراه او باشد.
در ادامه داستان جف در مرکز توجهات است. او یاد میگیرد که راه برود، اطلاعات کسب کند، و حتی احساساتی شود. قهر کند و سپس آشتی کند. رانندگی کند و از فینچ پیر نگهداری کند. همچنین در نهایت زمانی که فینچ میمیرد، با مقوله بغرنج مرگ نیز آشنا شود.
این مساله ما را به موضوعی روانشناختی-فلسفی متوجه میکند که آیا خودآگاهی بدون مرگآگاهی امکان پذیر است؟ آیا جف که اکنون دیگر خود را درک کرده است، درکی از مرگ هم دارد؟
سوژه ربات جوری پردازش شده است که ما را ناخودآگاه به این سمت میبرد که آن ربات توانسته است به احساسات انسانی دست پیدا کند. دلیل که ما با او به طرز غریبی همزاد پنداری میکنیم این است که او خود ماست اگرچه کاملا خود ما نیست. او مانند یک بچه کوچک است که به تدریج در حال یادگیری است.
اما در طرف دیگر، به طور همزمان این ترس بوجود میآید که پس از فینچ چه میشود. اگر این ربات از خالق خود به دنبال یادگیری به اوست جدا شود، آیا او همان «جف خیرخواه» که به دنبال «ابتکار» است باقی خواهد ماند یا خیر؟
این همان چیزی است که سوژه انسان در طول تاریخ با آن مواجه شده است. اینکه از خالق خود جدا افتاده و پس از آن جهت حرکت انسان نامشخص است. در شیرازه فکری جف تنها چهار قانون وجود دارد. چهار قانونی که خالق پیش از هبوط جف به زمین به او یادداده است. اما آیا جف به این چهار قانون التزام خواهد داشت؟
جایی از فیلم هنگامی که جف تلاش میکند تا رانندگی کند، فینچ با ناراحتی و عصبانیت به او میگوید که من نه دوست میخواهم و نه همراه من فقط میخواهم که از این سگ مراقبت کنی، شاید این نیز کنایهای به همان خواسته خداوند از آدم و حوا باشد که از میخواهد که به میوه ممنوعه دست نزند.
اما هنگامی که جف اختیار خود را به دست گرفت دیگر نمیتوان مانع کنجکاوی وی شد. او تلاش میکند تا با ابتکار خود خالق را خوشحال نگه دارد.
اما آن ترس هنوز هست. اینکه جف پس از فینچ چه می شود. آیا توسط افراد بدطینتی دوباره برنامه ریزی میشود؟ یا راهی ایجاد میکند برای بهبود دوباره جهان؟ اینها همگی به خود او بستگی دارد.
نکته جالب دیگر که نظر من را جلب کرد این بود که فیلم با آنکه فیلمی بسیار گرانقیمت است، اما حاضر نیست به هر بهایی جلب توجه کند. این فیلم یک ملودرام زیبا است که از تریلرهای هراس آور و دیوانهواری مانند مدمکس جداست. این فیلم به شما حس آرامش میدهد اگرچه به تعلیق در فیلم کم نیست اما در اکثر مواقع فیلم شما به آرامی نشستهاید و فکر میکنید. با آسودگی به دنبال خرده داستان ها میروید و به انتهای داستان میاندیشید. اینکه در سانفرانسیسکو چه میشود؟ چه بلایی بر سر فینچ و جف و سگ آنها میآید و اینکه چرا فینچ تنهاست.
در نهایت از نظر من فیلم یک فیلم متوسط بود اما نوع نگاه و نوع احساسات غریبی که در انسان برمیانگیخت بسیار متفاوت از سایر فیلمهای هم سبک بود. اگرچه به شدت معتقدم میتوانست فیلمی بسیار بهتر با پردازشی دقیقتر باشد.
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani
مطلبی دیگر از این انتشارات
خلاصه و معرفی مستند ایکسونامی (Xsounami)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جای ترکشها تیر میکشد
مطلبی دیگر از این انتشارات
فضای مجازی چطور روان شما را با خاک یکسان میکند؟