نقد و بررسی فیلم لئون حرفه‌ای

فیلم «لئون حرفه‌ای» داستان یک قاتل حرفه‌ای به نام لئون (ژان آرنو). از کدهای ابتدایی که فیلم به ما می‌دهد (مانند توجه او به صورت زخمی دختربچۀ بدسرپرستی که در همسایگی اوست) می‌فهمیم باید بین آنچه او می‌نماید و شغل اوست (یک قاتل خطرناک) و کسی که هست (شخصیت حقیقی او) فاصله بگذاریم.

وقتی به زندگی درونی او نگاه می‌کنیم او را فردی می‌یابیم که زندگی شخصی بسیار سالم و منظمی دارد. مدام ورزش می‌کند، مدام شیر می‌خورد، اهل مواد مخدر و سیگار نیست و بااینکه خلافکاران مواد مخدر را اغلب او کشته است، اما دست به موادها یا پول‌های آنان نمی‌زند و در قانونش کشتن زن و بچه جایی ندارد. (حتا پول‌هایی را که از آدمکشی به دست می‌آورد به حکم اعتماد دست پیرمردی داده که با او کار می‌کند و خودش در یک محلۀ فقیرنشین زندگی می‌کند؛ اینجاست که ترانۀ استینگ shape of my heart را بهتر درک می‌کنیم: او برای پول یا جلب احترام بازی نمی‌کند!)

توجه خاصی که لئون به نگهداری گلدان خود دارد به ما می‌فهماند این گلدان را باید نمادین ببینیم. نمادی از معصومیت، پاکی و عشق در زندگی تنهای او که ذاتا آدم بسیار شریف و محترمی است (هرچند شغل کثیف و خطرناکی دارد). او به ماتیلدا می‌گوید چرا این گلدان را انقدر دوست دارد زیرا همیشه خوشحال است و سؤال هم نمی‌پرسد.

از اولین صحنه‌های این فیلم، (وقتی به دختر کتک خورده‌ای که بینی‌اش خون می‌آید دستمال می‌دهد یا هنگامی که خانواده‌اش قتل عام می‌شوند او را به خانه‌اش راه می‌دهد و از وی مراقبت می‌کند) متوجه می‌شویم مرز باریکی میان خیر و شر وجود دارد. انسان نه مطلقا سیاه است، نه سفید بلکه رنگ این شکل از هستی، خاکستری است. در تمام فیلم این سؤال در ذهن مخاطب پیش می‌آید که چه موج مخالفی لئون را به این مسیر انداخته است، چرا قتل می‌کند؟

در اواسط فیلم متوجه می‌شویم لئون زنی را دوست داشته که از خانوادۀ محترمی بوده است. پدر دختر که ارتباط فرزندش را با لئون کسر شأن خود می‌داند دخترش را می‌کشد و دادگاه هم او را تبرئه می‌کند (دو روز بعد قاتل از زندان آزاد می‌شود) بنابراین وقتی عدالتی در کار نیست و حق‌ها داده نمی‌شود، حق را باید به زور گرفت و شکلی از عدالت را اجرا کرد.

لئون پدر دختر را می‌کشد و به آمریکا می‌گریزد و در آنجا قاتل حرفه‌ای می‌شود. بنابراین او انگیزۀ دیگری جز پول و حرص و طمع دارد:

او برای قلبش قتل کرده است. (برای همین کشتن زن‌ها را قبول نمی‌کند)

در ادامۀ این فیلم می‌بینیم ورود این دختر کوچک به زندگی‌اش باعث ایجاد تغییرات مثبتی می‌شود و به او معنا می‌دهد. او که همیشه شب‌ها با چشم باز و به حالت آماده باش و نشسته روی یک صندلی می‌خوابد، حالا توی تخت می‌خوابد. در خانه بازی می‌کنند، می‌خندند و نوشتن و خواندن را از دخترک فرا می‌گیرد. (از نظر محتوا این فیلم را می‌توان با انیمیشن آقای هابلوت برندۀ اسکار 2013 مقایسه کرد)

او پس از آشنایی با ماتیلدا برای اولین بار برای مطالبۀ دستمزد قتل‌هایی که انجام می‌دهد، اقدام می‌کند و به پیر مرد می‌گوید پولش را می‌خواهد، پیرمرد طفره می‌رود و با دلایل واهی حق لئون را به او نمی‌دهد. جالب است که این خطرناکترین قاتل برای گرفتن پولش هیچ زوری به خرج نمی‌دهد و برعکس با نرمش فراوان با پیرمرد حرف می‌زند و نهایتاً به قول او در رابطه با ماتیلدا اعتماد می‌کند!

نکتۀ دیگر در شخصیت لئون این است که برخلاف دخترک که دائماً دم از عاشقی می‌زند ولی برای لئون دردسرهای بزرگ درست می‌کند (مثلاً به صاحب هتل می‌گوید لئون پدر من نیست هم‌خواب من است؛ درحالیکه این اتفاق نیفتاده) این علاقه را در فداکاری‌ها و جان‌فشانی‌هایش برای دختر نشان می‌دهد، بی‌اینکه بخواهد از این مسئله بهره‌برداری جنسی کند. با اینکه دختر مایل به رابطۀ جنسی با لئون است و حتا بارها پیشنهاد هم می‌دهد، او نمی‌پذیرد و عشق در دنیای درون او ورای پیکرها قرار می‌گیرد.

لئون به معنای واقعی روحی فراتر از غرایز حیوانی و پول‌پرستی دارد. او آدم‌های خلافکار و رذل را می‌کشد تا دنیا را پاک کند و آن را به جایی بهتر برای آدم‌ها تبدیل کند. (وقتی دختر شغلش را از او می‌پرسد می‌گوید من پاک کننده‌ام)

می‌توان برای درک بهتر سبک زندگی لئون از نظریۀ هانا آرنت  و ابتذال شر نیز بهره برد. به نظر آرنت شر آنگونه مبتذل است که ممکن است از هرکسی سر بزند. او در محاکمۀ آیشمن به جای تمرکز بر او و وی را شیطان دانستن، به همکاری رهبران یهود با او و تأثیر خود یهودیان در هلوکاست اشاره می‌کند و نشان می‌دهد آیشمن آدمی بسیار سطحی و صرفاً بله‌گو بوده که به ارتقاء شغلی می‌اندیشیده و دستورات را اجرا کرده است.

بنابراین شر لزوماً از روحی شیطان‌صفت سر نمی‌زند بلکه برعکس از آنجا که بسیار مسئلۀ پیش پاافتاده و مبتذلی است از هرکسی سر می‌زند بنابراین نمی‌توان به راحتی انگشت اتهام به سمت دیگران گرفت.

در فیلم لئون نیز شر از یک شخصیت شیطانی سر نزده است، بلکه برعکس انسانی بسیار انسان را شاهدیم که مرتکب شر می‌شود. این مسئله ما را با این موضوع روبرو می‌کند که شاید اگر هرکسی در شرایط و موقعیت لئون قرار بگیرد همین انتخاب را داشته باشد. بنابراین نمی‌توان با تکبر و نگاهی از بالا زندگی دیگران را قضاوت کرد. زیرا همانگونه که گفتیم هانا آرنت معتقد است شر آنگونه پیش پاافتاده است که می‌تواند از هرکسی سر بزند (همانگونه که در هلوکاست نیز خود رهبران یهودی نیز در آن جریان مقصر بودند)

مسئلۀ دیگر در این فیلم که می‌توان به آن پرداخت انگیزه‌های پشت اعمال شریرانه و هدف از ارتکاب به آن است. چرا لئون را دوست می‌داریم و شخصیت او مانند ( وی فور وندتا) برایمان دوست‌داشتنی و جذاب است؟ زیرا هم انگیزه و هم هدف او قابل احترام است.

انگیزه او از قتل نخستین، گرفتن انتقام یک خون پایمال شده و هدفش پاکسازی دنیاست (نه پول و حرص و مقام) او بازی می‌کند تا جواب سوال‌هایش را بیابد نه برای آنچه متوسط‌ها، رذل‌ها و فرومایگان می‌جنگند و خون می‌ریزند. بنابراین هرچند ظاهر بازی یکی است اما باطن آن فرق می‌کند. بدیِ لئون تنها عکس‌العملی در برابر بدی رفتار آدمهاست.

با این حال او واقف است در یک جنگ هر دو طرف بازنده‌اند؛ برای همین سعی می‌کند دخترک را از فکر گرفتن انتقام خون برادر کوچکش منصرف کند. به او می‌گوید بعد از کشتن اولین انسان دیگر هرگز زندگی مثل قبل نمی‌شود و نمی‌توان با چشمان بسته خوابید. یعنی حتا درستکارانه‌ترین شرارت‌ها هم روی زندگی و سرنوشت انسان تأثیر منفی برجای می‌گذارند و نمی‌توان از آسیب‌های عمیق آن برکنار ماند.

نهایتاً لئون انتقام خون برادر کوچک ماتیلدا را می‌گیرد، خودش را فدای خواست ماتیلدا می‌کند و این‌گونه سفر قهرمانی‌اش کامل می‌شود تا یکبار برای عشق زنی و گرفتن حق او قتل کرده باشد و بار دیگر برای عشقی تازه جانش را فدا نماید و عشقی بزرگ و قلبی وسیع را به نمایش بگذارد. شخصیت لئون ظواهر، آنچه می‌نماییم و نمود بیرونی را به سخره می‌گیرد و بی‌اعتبار می‌سازد.

در اینجاست که یاد سخنان آرتور شوپنهاور می‌افتیم:

آنچه ما در درونمان هستیم اصالت دارد نه آنچه می‌نماییم (بود ما نه نمود ما)

با این تفاصیل چه اهمیتی دارد که دیگران در مورد ما چه فکری می‌کنند؟ آن‌ها هیچ چیز از انگیزه‌ها، اهداف و دلیل کارهای ما نمی‌دانند ضمن اینکه خودشان نیز از ارتکاب شر مبرا نیستند.

در پایان فیلم زندگی به ظاهر کثیف لئون و درباطن انسانی وی مسیر زندگی ماتیلدا را تغییر می‌دهد، او به مدرسه بازمی‌گردد و گیاه لئون را در حیاط بزرگ مدرسه می‌کارد تا او دیگر متعلق به فضای بستۀ گلدان نباشد و رشد کند. (در زندگی دختر ابدی می‌شود)

در واقع گیاه نمادی از روح پاک خود لئون است. روحی که با پلشتی‌ها درگیر می‌شود، زخم‌های کاری برمی‌دارد، اما نهایتاً پاک و رهاننده باقی می‌ماند و هرچند نتوانسته در سطح کلان درستکاری را برقرار کند اما در سطح کوچکتر، در سطح زندگی یک دختر بی‌پناه مؤثر می‌افتد و او را به زندگی درست برمی‌گرداند. بنابراین هرچند با یک گل بهار نمی‌شود اما همۀ ما آدم‌ها می‌توانیم سهمی در ارتقاء زندگی خود و دیگران داشته باشیم.

آری! شاید نشود جهان را متحول کرد اما می‌توان جهانِ برخی‌ها را تغییر داد و بهتر کرد. آیا همین هدف برای عمر کوتاه ما آدم‌ها کافی نیست؟

(آیدا گلنسایی)