چرا تمدن غرب به مری پاپینز نیاز دارد؟-نقد فیلم مری پاپینز

چرا تمدن غرب به مری پاپینز نیاز دارد؟


نوشتن ستایش نامه ای برای فیلم «مری پاپینز» چندان کار دشواری نیست. چرا که هیچ کس جذابیت های تکینیکی-یا به زعم عده ای فرمال- آن را انکار نمی کند؛ هیچ کس منکر فیلمنامه شاداب، موسیقی جذاب، بازی های ماهرانه، جلوه های ویژه ی خیره کننده و پیشرو (نسبت به زمان خودش)، دکوپاژ های رویایی و میزانسن های جادویی آن نیست. اما کار سخت، کنار زدن چهره ی بزک شده ی نظام تمدن غرب از پس عروسک هایی چون «مری پاپینز» و تبیین عملکرد این نظام - یعنی «استحمار فرهنگی» مردم به وسیله ی «خودفراموشی» است.

کتاب «مری پاپینز» اگر فیلم نمی شد، احتمالا شهرت و فراگیری کمتری پیدا می می کرد اما در عوض، داستان های آموزنده و جذاب قبل از خوابی برای کودکان انگلیسی بود و نقش مهمی در ادبیات کودک کشور های انگلیس زبان ایفا می کرد. اما فیلم مری پاپینز این معادله را تغییر داد. مری پاپینز که نماد رویاهای خوش کودکانه و افسانه های شیرین بالای ابرها بود به کلی تغییر کرده بود. و با مقایسه ای گذرا بین کتاب و فیلم اقتباسی، به راحتی می توان به بی دلیل نبودن اعتراضات و شکایات پی.ال تراورس[1]-نویسنده ی اثر- به والت دیسنی[2] پی برد:

مری پاپینز کتاب از لحاظ اخلاقی بسیار سخت گیر، مبادی آداب و منظبط بود، مری پاپینز فیلم دمدمی مزاج و غیرقابل پیش بینی بود. مری پاپینز کتاب شخصیتی گیرا داشت و در رفتار ثابت قدم بود، مری پاپینز فیلم لحظه به لحظه رنگ عوض می کرد و اعمالی هیستریک از او سر می زد. مری پاپینز کتاب همچون پیری خردمند بچه ها را با داستان هایی آموزنده سرگرم می کرد و آموزش می داد، مری پاپینز فیلم اما رقاصه ای بی خیال بود. مری پاپینز کتاب با همه دوست اما دور از آنها بود و بسیار تنها و متکی به خویش، مری پاپینز فیلم برای گرم شدن تنور رومانس فیلم، با کاراکتر برت[3] نرد عشق می باخت. مری پاپینز کتاب برای بچه ها وسیله ی تادیب بود، مری پاپینز فیلم برای آنها وسیله ی تفریح! و الخ ...

ولی براستی مخاطب اصلی مری پاپینز چه کسی است؟ اگر جامعه هدف این فیلم را آمریکا فرض کنیم، از بین مردم آمریکا چه کسانی مخاطب این فیلم هستند؟ پرواضح است که توده ی مردم آمریکا. تفاوت عمده ی کشور اصلی تمدن غرب(آمریکا) با کشور های دیگر این تمدن(کشورهای اروپایی) در توسعه یافتگی آنهاست. در اروپا مردم نسبتا از رفاه بالاتری نسبت به آمریکا برخوردارند و به اصطلاح نگران به نان شب شان نیستند. اما در آمریکا اینگونه است. توده ی مردم آمریکا دغدغه ی اقتصادی-معیشتی دارند. غالبا از شغل خود راضی نیستند و از آن لذتی نمی برند. مردم طبقه ی متوسط به دلیل برخی مشکلات معیشتی در آمریکا مجبورند زیاد کار کنند تا دستمزدی در خور توجه بگیرند و چون هزینه ی زندگی هم بسیار بالاست، تلاششان صرف رفع هزینه ها می شود. و تنها امید و هدف آنها به یک فرصت «فراغت» است که بتوانند در آن زمان، کاری را که خود دوست دارند انجام دهند نه کاری اجباری را. فرصتی همانند تعطیلات آخر هفته(Weekends). است که می توانند در آن هنگام، بنابر دستور طبیب غرب شاد باشند و تفریح و«حال» کنند و از زندگی به هدف والای آن در تمدن شان یعنی لذت بردن برسند. برای غرب و مردمان لذت گرایش(هدونیست) اش «کار شر اجبار است». شر و زوری است که با متحمل آن شوند تا به تنها هدف شان از زندگی-که همان لذت بردن است- برسند.

حال تمدن غرب برای قشر متوسط خود(که غالب جمعیت اش را تشکیل می دهد) و نیازی که در او ایجاد کرده است چه پاسخ و راه حلی دارد؟ راه حل های زیادی برای او وجود دارد که از مهم ترین شان سینماست. مردم غرب می خواهند جادو و هیپنوتیزم شوند تا مشکلات خویش را فراموش کنند، سینما نیز این «خود فراموشی» را به آنان می دهد. هرچند که هرگز به همین فراموشی کامل هم نمی رسند، چراکه نمی توانند ذات کمال گرا و جاویدگرای انسانی خویش را فراموش کنند؛ بلکه فقط می توانند از آن غافل شوند. در آمریکا مردم به سینما می روند تا جادو شوند و مشکلات خویش را فراموش کنند و از «زندگی آمریکایی» لذت ببرند اما در اروپا بسیاری از مخاطبان به دنبال تفکر در فیلمی هستند که می بینند و اینجاست که تفاوت رهبر این تمدن و اش آشکار می شود.[4] اما باز هم مناقشه ای نیست چون آمریکا همین نسخه را برای کشور های دیگر(اروپایی و غیر اروپایی) هم تجویز می کند. او در حال تغییر دادن ذائقه ی مردمان اروپاست و بسیار هم موفق بوده است به گونه ای که هم اکنون بسیاری از کشورهای اروپایی در سینماهای خود فقط فیلم های آمریکایی پخش می کنند.

اما در این میان نقش فیلم های موزیکال-که مری پاپینز هم جزو آنان است- چه می شود؟ ممکن است فیلم های حماسی و ابرقهرمانی روحیه ی وطن پرستی و قدرت نمایی نظامی را در مخاطب زنده کنند و فیلم های علمی تخیلی کمبود معنویت را پوشش دهند اما یقینا فیلم های موزیکال قصد به فراموشی یا بهتر بگوییم به «غفلت» انداختن مخاطب و افزایش امید به زندگی و بی مشکل، قشنگ و خوش جلوه دادن آن را دارند. فیلم ها موزیکال غالبا کمدی و شاد هستند، پررنگ و لعاب و با تکنیک های مد روز. همراه با بازیگرانی جذاب و داستانی گیرا که در آخر به یک پایان خوش(Happy Ending) ختم می شوند. محتوای فیلم نه چندان برای تولید کننده اهمیت دارد نه برای بیننده ی آن. خود مخاطب هم بیشتر به دنبال کسب یک حس از چنین فیلم هایی است تا چیز دیگری. و به همین دلیل این دسته فیلم ها به موفقیت گیشه ای خوبی دست پیدا می کنند. و جوایزی چون گلدن گلوب و آکادمی اسکار هم برای آن ها سر و دست می شکنند و به راحتی انواع و اقسام جوایز را با دلیل یا بی دلیل، حق یا ناحق به آنان می دهند.

فیلم های موزیکالی با این سبک به دنبال خاموش کردن عقل هستند. عقل خاموش می شود و احساس روشن و مخاطب هم جادو. و وقتی جادو شد دیگر نه عملش و نه نظرش تحت اراده اش قرار دارند. هرچه را بگویند انجام بده، انجام می دهد و هر چه را بگویند انجام نده، انجام نمی دهد. اگر به او بگویند(القا کنند) شاد باشد و مشکلات را فراموش کن، بی درنگ دنیا را تمام گل و بلبل می بیند و مشکلات را فراموش می کند. و به همین دلیل است که رسانه ای که باید در حقیقت، روشنگر و حقیقت یاب باشد، در دست تمدن غرب به «ابزار سلطه ی فرهنگی» تبدیل می شود. او با زرق و برق رسانه ای مخاطب را گول می زند و مخاطب را از وادی عقل خارج می کند و وقتی که کسی عقل نداشته باشد به هر طرفی که بخواهند، او را خواهند برد روزی به چپ و دیگر روز به راست.

دنیای فیلم مری پاپینز و سایر فیلم های هم رده اش، دنیای شادی و لذت بردن بی دلیل است، دنیای الکی خوش بودن و دنیای «لسه فر» است. دنیایی است که در آن مشکلات به خودی خود و حتی با گفتن کلمه ای بی معنی حل می شوند[5] و غمی باقی نمی ماند. دنیایی است که هرچند در ظاهر به دنیای کودکان خردسال می ماند اما در اصل همان دنیای خیالی ای است که یک بزرگسال غمدیده و ناامید از دنیای واقعی، در ذهنش به عنوان آواتار خود برای فرار از مشکلات خلق کرده است. در نظر انسان ماتریالیست غربی هرگز برایش کمکی از غیب نمی آید، همواره تنهاست، در ظاهر همیشه خوش است اما در باطن نمی تواند غم و رنج های حقیقی انسان بودن را فراموش کند، و نمی تواند کاملا فراموش کند پس خود را غافل می کند تا این ها جلوی قلب و ذهنش نباشند. و دنبال قرص «خودفراموشی» می گردد تا این غفلت را به دست آورد و این چند دم دنیا را به زعم خود خوش باشد.

تکنیک فیلم، هنوز هم پس از گذشت بیش از نیم قرن شاداب و سرزنده است. و خلاقیت کارگردان هم به وضوح مشهود است. که به طور ویژه در صحنه زنده شدن نقاشی برت و اسب سواری مری پاپینز و بچه ها در دنیای رویایی، نمود دارد.(نکته خلاقانه ی این سکانس، حضور بازیگران واقعی در کنار کارتون های شرکت دیسنی برای رویایی تر شدن صحنه است که بهترین استفاده از ابزار ممکن است) موسیقی فیلم هم قوی کار شده و بسیار گیراست. در ضمن بازی های خوبی که کارگردان از بازیگران به خصوص جولی اندروز[6] در نقش مری پاپینز گرفته است. اما با این حال سیر دراماتیک فیلم-اگر بتوان آن را این گونه نامید- بسیار ضعیف است و تقریبا هیچ پیچش، تعلیق یا گره قوی ای در فیلمنامه مشاهده نمی شود.

فیلم «مری پاپینز» برای کسانی که مرعوب و افسون شده ی تمدن غرب هستند، فیلم مهم و ارزشمندی است. اما برای کسی که با بصیرت دل به ماجرا می نگرد چون چند حقه ی ناچیز یک شعبده باز است که به زودی فاش می شود. حقه هایی که از دل سینما بیرون آمده است. سینمایی که می تواند موجب «استعلای» وجود آدمی شود در دست تمدن غرب موجبات «استعمار» او را فراهم کرده است. استعماری که به «استثمار» و در پایان به «استحمار» می انجامد. و در آخر انسان را بنده ی خود می کند. و چون خری افسار او را به دست می گیرد و جلوی چشمانش هویجی را قرار می دهد که هرگز به آن نمی رسد(تفریح و خوشی بی پایان) اما در عوض سواری خوبی به سوارش(گردانندگان غرب) می دهد. و هنر مخاطب فعال این است که باید با دقت در شعبده بازی غرب بنگرد و حقه ی این شعبده باز رسواشده را برملا کند. حقه ای که روزی به شکل«مری پاپینز» در می آید، روزی«آواز در باران[7]»، روزی«داستان وست ساید[8]» و روزی دیگر «لالالند[9]» ...

[1] P.L Travers

[2] Walt Disney

[3] Bert

[4] این همان دلیلی است که در اروپا شاهد ظهور کارگردانانی متفکر هستیم و در آمریکا تقریبا خیر.

[5] در فیلم مشکلات با گفتن کلمه ی بی معنا و ساختگی super‐cali‐fragil‐istic‐expi‐ali‐docious حل می شوند!

[6] Joli Andrews

[7] Singin' in the Rain

[8] West Side Story

[9] La La Land