کدام رقه؟ کدام قلب؟ یادداشتی بر فیلم «قلب رقه»

یادداشتی بر فیلم قلب رقه
یادداشتی بر فیلم قلب رقه


کدام رقه؟ کدام قلب؟

یادداشتی بر فیلم «قلب رقه»

از دیرباز ساخت آثار سینمایی در یک موقعیت زمانی و مکانی خاص تاریخی برای بسیاری از فیلمسازان جذاب بوده است. مخصوصاً اگر سوژه‌ی آن تهدیدی جدی برای مردمان آن فیلمساز محسوب گردد، آن سوژه بسیار حساس‌تر هم می‌شود. موقعیت تشکیل داعش و دولت آن به عنوان بزرگ‌ترین تهدید منطقه غرب آسیا توجه بسیاری از هنرمندان را در ایران برانگیخت اما به دلیل دشواری و حساسیت حول این سوژه، کمتر فیلمسازی حاضر به تولید چنین پروژه‌ای بود. ابراهیم حاتمی‌کیا اما با ساخت «به وقت شام» عملاً خط‌شکنی انجام داد و داعش و فضای نبرد با آن را به خوبی به مخاطب معرفی کرد. بعد از این اثر، وقت آن بود که دیگر فیلمسازان شروع به ساخت آثاری با سوژه‌هایی دراماتیک‌تر و دقیق‌تر در دل ماجرای جنگ با داعش کنند. فیلم «قلب رقه» به کارگردانی خیرالله تقیانی‌پور در چنین فضایی تولید شده، اما آیا این اثر توانسته است با موفقیت روایتی دراماتیک در دل سوریه را روایت کند؟ در این یادداشت به این بررسی این فیلم می‌پردازیم.

داستان «قلب رقه» در شهر رقه روایت می‌شود که در آن زمان پایتخت داعش خوانده شده بود. فیلم قرار است چالش‌های رضا -یک جاسوس ایرانی نفوذی در داعش- را همزمان با درگیری عاشقانه‌ی او برای بازپس گرفتن همسر سوری‌اش از دست ابوعصام داعشی روایت کند. شروع فیلم وعده‌ی یک داستان جاسوسی -رمانتیک پرتنش را به مخاطب می‌دهد اما هرقدر به جلو می‌رود، مخاطب را ناامیدتر می‌کند. کارگردانی و مخصوصاً فیلمنامه‌ی این اثر دارای اشکالات فراوانی است که از آنها شروع می‌کنیم.

بار اصلی عاطفی فیلم قرار است بر دوش رابطه عاشقانه رضا و ریما باشد که متاسفانه هرگز محقق نمی‌شود. رضا جاسوسی است فاقد شخصیت‌پردازی جدی هرچند ممکن است چهره مرموز و موذی شهرام حقیقت‌دوست آن را کمی باورپذیر کرده باشد و ریما هم یک شخصیت کاملاً تیپیکال در نوع شخصیت زن پرستار یا دکتر در فیلم‌های جنگی است. مشکلات این دو وقتی که قرار است با هم تعامل داشته و ستون احساسی فیلم را تشکیل دهند، تشدید می‌شود. عشق این دو نفر در این فیلم حتی لحظه‌ای هم برای مخاطب باورپذیر نمی‌شود. در سینما معمولاً قرار دادن پیرنگ عشق به عنوان پیرنگ اصلی داستان به علت سختی این کار متداول نیست اما پیرنگ عشق معمولاً پیرنگ فرعی محبوبی برای توسعه داستان و رشد شخصیت محسوب می‌شود. در داستانی چون قلب رقه اگر رابطه پیرنگ اصلی جاسوسی داستان با پیرنگ فرعی عشق آن خوب برقرار نشود، پیرنگ عشق به وصله‌ای زائد تبدیل می‌شود که بیشتر کارکرد آن، پرکردن صحنه‌ها برای فرار از گرفتن صحنه‌های اکشن پرهزینه است. این دقیقاً همان کارکردی است که شخصیت ریما در داستان ایفا می‌کند.

داستان عاشقانه‌ی این فیلم اگر می‌خواست به شکل درست و پررنگ‌تری روایت بشود احتمالاً باید رضا را در موقعیتی قرار می‌داد که در آن مجبور می‌شد دائماً معشوق خود را در خطر قرار دهد تا نقشه جاسوسی خود را جلو ببرد و از این طریق مدام او و ریما به ماهیت رابطه عاشقانه‌شان شک می‌کردند. تردید به اینکه آیا ارتباط من با طرف مقابل تنها به علت کسب اطلاعات و جلو بردن نفوذ است یا این عشقی خالص است. فیلمنامه‌نویس این خط را در ابتدا دنبال می‌کند اما با رها کردن آن هدف روایی فیلم کاملاً گم و فیلم سرگردان می‌شود.

در داستانی چون قلب رقه اگر رابطه پیرنگ اصلیِ جاسوسی داستان با پیرنگ فرعیِ عشق آن خوب برقرار نشود، پیرنگ عشق به وصله‌ای زائد تبدیل می‌شود که بیشتر کارکرد آن، پرکردن صحنه‌ها برای فرار از گرفتن صحنه‌های اکشن پرهزینه است. این دقیقاً همان کارکردی است که شخصیت ریما در داستان ایفا می‌کند.
در داستانی چون قلب رقه اگر رابطه پیرنگ اصلیِ جاسوسی داستان با پیرنگ فرعیِ عشق آن خوب برقرار نشود، پیرنگ عشق به وصله‌ای زائد تبدیل می‌شود که بیشتر کارکرد آن، پرکردن صحنه‌ها برای فرار از گرفتن صحنه‌های اکشن پرهزینه است. این دقیقاً همان کارکردی است که شخصیت ریما در داستان ایفا می‌کند.


نمی‌شود از قهرمانان ضعیف داستان صحبت کرد اما از ضدقهرمان ضعیف‌تر آن چیزی نگفت. ابوعصام هم قرار است بارِ شرارت داعش را نمایندگی کند و هم رقیب عشقی قهرمان داستان باشد اما مطلقاً ساخته نمی‌شود. اینکه با یک مونولوگ طولانی ریما گذشته‌ی او افشا شود شخصیت‌پردازی انجام نخواهد شد. همچنین با دائماً حرامزاده خطاب‌کردن او توسط بقیه شخصیت‌ها، او برای مخاطب منفور نمی‌شود. منفور شدن باید از طریق اعمال و نیات او برای مخاطب انجام شود.

رابطه ابوعصام با ریما و خانواده‌ی او، نه پیچیده بلکه بسیار بدون منطق است. او می‌خواهد با ازدواج با دختری که دوستش دارد از خانواده‌ی پدر او که عملاً وجود خارجی ندارند انتقام بگیرد! در نهایت او اعتراف می‌کند که به هیچ دین و مذهبی پایبند نیست و تنها انگیزه‌ی داعشی شدن او عقده‌ی حقارتی است که پدر ریما به او داده. این مساله، مشکل بزرگ‌تری در فیلم را نشان ما می‌دهد که هیچ داعشی واقعی‌ای در این اثر وجود ندارد، چون داعشی‌های فیلم یا جاسوس‌های ایران هستند، یا اعتقادی به اسلام ندارند و دچار عقده‌ی حقارت‌اند، یا خودشان یهودی‌های نفوذی اسرائیل‌اند! عملاً هیچ چیزی به نام داعش و ایدئولوژی آن در فیلم دیده نمی‌شود و این هنر حاتمی‌کیا بود که توانست در به وقت شام چنددستگی و پیچیدگی‌های درونی داعش را به خوبی مجسم کند.

هیچ داعشی واقعی‌ای در این اثر وجود ندارد، چون داعشی‌های فیلم یا جاسوس‌های ایران هستند، یا اعتقادی به اسلام ندارند و دچار عقده‌ی حقارت‌اند، یا خودشان یهودی‌های نفوذی اسرائیل‌اند!
هیچ داعشی واقعی‌ای در این اثر وجود ندارد، چون داعشی‌های فیلم یا جاسوس‌های ایران هستند، یا اعتقادی به اسلام ندارند و دچار عقده‌ی حقارت‌اند، یا خودشان یهودی‌های نفوذی اسرائیل‌اند!


از تمام مشکلات فیلمنامه‌ی اثر، پایان‌بندی آن قطعاً بزرگ‌ترین نقطه ضعف فیلم است. فیلمنامه‌نویس تلاشی مذبوحانه می‌کند تا در سکانس پایانی تمام شخصیت‌ها را کنار هم جمع کند و با حضور اتوبوس بمب‌گذاری‌شده یک موقعیت شبه‌تریلر خلق کند. اما این کار اولاً بی‌منطق است و ثانیاً حتی به خوبی هم انجام نمی‌شود. موقعیت نزاع درونی داعش برای کسب قدرت بیشتر هرگز در طول فیلم به خوبی ساخته نمی‌شود چراکه تنش بین ابوعصام و شیخ هرگز پرداخته نشده است و در نهایت فیلمنامه‌نویس به ناگاه شیخ را از مرگ نجات می‌دهد تا از آن به عنوان آخرین غافلگیری‌اش استفاده کند. حربه‌ی سورپرایز اسرائیلی اما چند ثانیه بیشتر دوام نمی‌آورد چراکه ژاکوب در آنی از ابوعصام رکب می‌خورد تا شخصیت‌ها به نوبت یکی پس از دیگری در مسابقه حماقتشان از هم سبقت بگیرند! در ادامه هم این آش شلم شوربا با کشته‌شدن ابوعصام به شکل مضحکی به پایان می‌رسد و فیلم پیش از تیتراژ به پهبادهای شاهد کات می‌خورد که در حال حمله به رقه هستند. پایان بندی‌ای بسیار بد که از منظر سینمایی فاقد حتی اصول ابتدایی است.

همواره از یک فیلم جنگی -جاسوسی توقع رعایت قواعد ژانر خودش می‌رود اما قلب رقه از مراعات همین قواعد ناتوان است. طبعاً با توجه به بودجه و امکانات سینمای ایران توقع یک فیلم هالیوودی را نداریم اما تداوم تدوین و رعایت ابتدائیات صحنه‌های تعقیب و گریز انتظار بالایی نیست. اگر عینک خود را ریزبینانه‌تر روی این فیلم بگیریم هرچند این اثر خود را به عنوان یک اثر جاسوسی- جنگی معرفی می‌کند، اما غالباً از موقعیت‌های نیازمند صحنه‌های شلوغ اکشن می‌گریزد.

صحنه‌پردازی‌های لوکیشن‌های شهر رقه به عنوان پایتخت داعش هرچند خالی از اشکال نیست اما تیم کارگردانی در این زمینه نمره نسبتاً قابل‌قبولی می‌گیرد. اما باید تذکر داد که حتی بهترین صحنه‌پردازی‌ها هم وقتی صحنه شما فاقد شخصیت و هویت لازم باشد تبدیل به کالبدی بی‌جان می‌شوند. مدیوم سینما، چون شعر یا ادبیات نیست که بخواهیم با آرایه جان‌بخشی به اشیا، به لوکیشن‌ها جان بدهیم. اما هر لوکیشنی باید برای خود پرداخت خاص و منحصر به فردی داشته باشد و کار فیلمساز از آب‌وگل درآوردن به اصطلاح این شخصیت است. شخصیت هر لوکیشن از تعاملی متقابل بین اعمال و افکار شخصیت‌ها و ویژگی‌های ذاتی هر لوکیشن ساخته می‌شود. برای مثال خوب است به یاد بیاوریم شخصیتی را که بیلی وایلدر بزرگ در «بلوار سانست» به شهرک هالیوود می‌دهد یا همو در «آپارتمان» به یک آپارتمان و دفتر کار. متاسفانه فیلمساز در قلب رقه ذره‌ای به معرفی رقه به عنوان چنین شخصیتی نزدیک نمی‌شود. اینجا تنها به چند مورد از اشکالات این اثر اشاره کردیم اما دیگر اشکالات و ضعف‌های کارگردانی اثر یکی دو تا نیستند و از این حوصله‌ی این متن فراترند.

«قلب رقه» اثری ضعیف و سردرگم است که دائماً هدف روایی خود را گم می‌کند. این فیلم نه یک اثر جاسوسی – جنگی با رعایت حداقل‌های قواعد ژانر است و نه آن طور که در تبلیغاتش اعلام می‌کند یک فیلم عاشقانه در دل سوریه. اثری که انگار فیلمنامه‌ی آن وقتی قرار است عاشقانه باشد، جاسوسی می‌شود و برای فرار از صحنه‌های اکشن، رنگ رمانتیک می‌گیرد. در نهایت می‌توان گفت «قلب رقه» فاقد عناصر این ترکیب است چراکه نه قلب آنبرای عشقی پرتردید می‌تپد و نه رقه‌ی آن در سوریه‌ی جنگ‌زده واقع شده است.



پی‌نوشت: یادداشت بالا را تابستان امسال به سفارش یکی از مجلات اینترنتی هنری نسبتاً فاخر نوشته بودم که توسط دوستان حزب‌اللهی‌مان مدیریت می‌شود، اما خود این عزیزان این نقد را به دلیل نامنصفانه بودن و عدم تعریف و تحسین به اندازه‌ی کافی قبول نکردند! دلیل دوستان این بود که این اثر چون از اغلب هم‌دوره‌ای های خودش در جشنواره بهتر بوده قابل تحسین است و هم چنین چون تنها اثری است که پس از سال‌ها در زمینه‌ی جبهه مقاومت در سوریه ساخته شده به‌خودی‌خود ارزشمند است. باید خدمت این دوستان عرض کنم که اولاً یک اثر ضعیف در یک جشنواره ضعیف در هر حالی ضعیف است و با تحسین ما بهتر نمی‌شود، ثانیاً بارها گفته‌ایم که ارزش هنر در چگونگی پرداخت است و نه چیستی موضوع آن و دلیلی ندارد که از آثار ضعیف با سوژه به ظاهر دارای ارزش حمایت کنیم که این در بهترین حالت ضعیف‌پروری است و با این روش سینما و هنر انقلاب ذره‌ای رشد نخواهد کرد، انشالله اگر فرصت شود در این زمینه بیشتر خواهم نوشت. در نهایت وقایع اخیر سوریه نشان داد که امثال این اثر ضعیف در ورق‌خوردن‌های تاریخ جایی برای ماندگاری در اذهان و قلوب نخواهند داشت.