قالب گچی من، دنیای من

به نام خدا.

برای ایجاد هر نیاز تکرار شونده مثل آجر یا مداد تراش از یک قالب استفاده می‌کنند که بتوانند به تعداد زیاد و در کمترین زمان از آن تولید کنند. البته یک خوبی دیگه قالب این هست که نیازی نیست دوباره پروسه تفکر و کنترل را انجام داد، چون یکبار درست شده است و نتیجه داده است پس برای n‌امین بار هم درست خواهد بود.

مثلا من یکبار سعی کردم در حوزه مدیریت از این متد استفاده کنم که همه موارد را در یکجا ثبت و مستند کنم و بعد از آماده سازی ذهنی به سراغ تحلیل موضوع رفتم و موفق شدم به نتیجه برسم، لذا از حالا به بعد برای سایر کارهای مدیریتی به همین صورت عمل میکنم، و حتی برای مدیریت خانواده‌ام، حتی برای خرید و مسافرت و دعوا کردن و کتک خوردن و ...

اجازه، اجازه، کجا به این عجله ?

یعنی چون یکبار یک کاری کردی و نتیجه داد، باید تا آخر عمرت از همون روش بری ؟! و حتی سایر کارها رو هم به اون بدوزی؟ آیا مدیریت یک رویه تثبیت شده است؟ و به زمان، شرایط و افراد دخیل، ارتباطی ندارد؟

» پس فرق یک روبات برنامه ریزی شده برای اجرای یک رویه موفق، با من چیست ؟!

» پس مفاهیمی مثل بهینه سازی، بازنگری و از همه مهمتر تدَبّر کجا میرن ؟


این موضوع ساختن قالب، هم برای ارتباطات اجتماعی ما خودش را جا می‌اندازد و مرا تبدیل به یک آدم تکراری کسل کننده می‌کند، و هم متاسفانه برای مدیرانی رخ می‌دهد که ریسک پذیری پایینی داشته و به دلیل عدم توانایی در پذیرش اشتباه ، همیشه سعی می‌کنند روی همان پروتوکل های از پیش تعیین شده ( معمولا گرته برداری شده ) که قبلاً جواب گرفته اند پافشاری کنند و یک قالب گچی زجرآوری در طول زمان از خودشان به جا بگذارند.

به این تیپ مدیریت قالب گچی گفته می‌شود و مدیر در این شرایط تنها یک ناظم سختگیر برای اجرای صحیح قوانین از پیش تعیین شده ای است که هیچ نظارتی در بازبینی و تغییر آنها بر اساس شرایط خاص، نوآوری‌های موجود و نیروهای آسیب دیده، نخواهد شد.

چرا ؟ چون قبلا جواب داده، چون قوانین باید رعایت شوند، چون قالب همین هست از جنس گچ سفید و چون واحد تجزیه و تحلیل و ریسک پذیری را پاس نکردم! و ترس از تغییر دارم!


اما از آنسو مدیریتی بر اسب سفید بالداری میآید که در برابر این استکبار قد علم می‌کند و بالش می‌شکند !

ایده اش این هست که مدیریت همان قالب گچی هست که باید به صورت مستمر رصد شود، شکسته شود و دوباره قالب ریزی شود .

اول و آخر حرفش تطبیق دارد !! فقط وسط حرفش که باید شکسته شود و تدوین شود، برای آندسته از افرادی که در رخوت و سستی کار قالبی، شل شده و در سایه لم داده اند، خوش نمی‌آید.




بلاشک انسان همیشه به دنبال رفاه و آسایش و لمیدن بوده است، اما آیا با محدود کردن و کوچک کردن و قالبی کردن دنیای ذهن، به آسایش رسیدن یک موفقیت به حساب میاید؟ یا تنها زندانی از قالبهای گچی ماست.

بیشتر به جهالت و تکبری شباهت دارد که مرا به یک روبات انسان نمایی تبدیل کند که چوب نظارت برعملکرد را در دست گرفتم و ادای آسایش و رفاهی را در می‌آورم که حتی آنهم قالبی برگرفته از دیگران است !



صحبت از مدیران شد، اما شاید بد نباشد از خودمان هم حرفی بزنیم که همچو مدیران آینده خودمان، مسیری را طی می‌کنیم که بی شباهت به قالب گچی نیست.

مایی که به همان دلایل قبل، به دنبال گَـــله‌هایی هستیم که قالب بی‌نقصی را القا می‌کنند و نیاز ما را برای تحلیل و فکر کردن خنثی نموده اند.

مایی که با دیدن هر آنچه همه دارند به سمت همان هجوم می‌بریم، صف می‌بندیم، جان فدا می‌کنیم و حتی بعد از قورت دادن اشتباه، توجیه می‌کنیم و از اینکه در جمع گَله هستیم، همان حس رضایت و آسایش کاذبی را بدست می‌آوریم که فکر می‌کردیم به دنبالش هستیم !

» حتی دریغ از لحظه ای تفکر که آیا این همان نتیجه و مطلوبی بود که من میخواستم ؟!

» آیا هدف و مطلوب خودِ عزیزتر از جانم را هم باید از قالب دیگر گله ها بگیرم، یا شاید عقل مظلومی هم بود که می‌توانست ایده آل مرا بنمایاند و شکل دهد.

لحظه ای تدبر، بهتر از سالها گَله‌گرایی.