جیدایگکی: ساخت آمریکا

یادمـه وقتی اولین بار خبر ساخت یک اقتباس آمریکایی از مجموعه‌ی Shogun رو شنیدم، از همون اول، انتظارم ازش به‌شدت پایین بود. دلیلش هم این بود که هالیوود، غالباً، سابقه‌ی خوبی توی نمایش جامعه و فرهنگ ژاپن نداشته. حقیقتاً انتظار داشتم مخاطب‌ها، طبق معمول، با اثری مصنوعی و کلیشه‌ای روبه‌رو بشن که توی آثار دیگه‌ی غربی به‌وفور پیدا می‌شه و ژاپن رو مثل یک جهان فانتزی، عجیب و بیگانه با بقیه‌ی ملت‌ها نشون می‌ده (ژاپنی‌ها، اسم این رویکرد آمریکا از پردازش فرهنگ ژاپن توی آثار غربی رو «فوجیاما-گیشا» گذاشتن).

فیلم آخرین سامورایی (۲۰۰۳) یک قدم بزرگ در زمینه‌ی توجه به حساسیت‌های فرهنگی ژاپن توی سینمای غرب بود؛ هرچند مخاطب‌های ژاپنی بازم نتونستن باهاش ارتباط زیادی برقرار کنن و فیلم نقص‌های قابل‌توجهی داشت.

انگار که تهیه‌کننده‌ها جزئیات متفاوت بین فرهنگ چین و ژاپن رو متوجه نمی‌شدن | هیرویوکی سانادا (真田 広之)، یکی از بازیگرهای اصلی فیلم آخرین سامورایی

سانادا توی سریال شوگون (۲۰۲۴)، هم بازیگر اصلی بود و هم یکی از تهیه‌کننده‌های اجرایی. ایشون توی مصاحبه‌ی خودش روی این موضوع تأکید کرد که چقدر برای ساخت این اثر زحمت کشیده و به تیم سازنده کمک کرده تا «در نظر مخاطب‌های ژاپنی طبیعی به نظر برسه»، ولی شخصاً، تا قبل‌از تماشا، نمی‌تونستم حرفش رو خیلی جدی بگیرم.

بااین‌حال، بعداز تماشای این مینی‌سریال، به‌عنوان یکی از دوست‌داران و محققین فرهنگ و تاریخچه‌ی ژاپن، حقیقتاً، مبهوت شدم. چون می‌دونم آماده‌سازی برای نمایش دقیق شخصیت‌ها، مکان‌ها و روابط تاریخی و یا انتقال جزئیات فرهنگی برای مخاطب غیرژاپنی توی چنین اثری، چقدر می‌تونه سخت و طاقت‌فرسا باشه؛ اونم به‌شکلی که حتماً همه‌چی توی روایت قابل‌فهم باشه، بدون این‌که مخاطب درباره‌ی فرهنگ دوره‌ی سنگوکو چیزی بدونه.

سریال شوگون ویژگی‌های بارز زیادی داره، ولی اصلی‌ترین مشخصه‌ی اون اینـه که یک جیدایگکی هست؛ یک سریال تاریخی. جیدایگکی‌ها یکی از معروف‌ترین نسخه‌های سرگرمی توی دوره‌ی بعداز جنگ شووا بودن. آثار بزرگ و پرهزینه‌ی زیادی توی این ژانر ساخته شده؛ ازجمله فیلم‌های استاد آکیرا کوروساوا (黒澤明) مثل یوجیمبو (۱۹۶۱)، هفت سامورایی (۱۹۵۴) و راشومون (۱۹۵۰) و سریال‌های متعدد تلویزیونی.

نقطه‌ی اوج این ژانر توی سال ۱۹۷۳ بود که هر هفته بیشتر از ۳۰ سریال تلویزیونی توی ژاپن پخش می‌شد. این ژانر حتی خارج از ژاپن هم طرف‌دارهای بی‌شماری داشت؛ خصوصاً آثار کوروساوا. فیلم دژ پنهان (۱۹۵۸) از این کارگردان به این معروفـه که الهام‌بخش عناصرِ زیادی از مجموعه‌ی جنگ ستارگان بوده و گفته شده که جورج لوکاس، واژه‌ی «جِدای» رو از روی ارادتش به ژانر «جیدایـ»ـگکی انتخاب کرده.

ولی زمان همیشه با تغییر همراهـه و، همون‌طور که خیلی از غربی‌ها از هالیوود زده شدن، جیدایگکی هم برای مردم ژاپن خسته‌کننده شد. قشر جوون جامعه‌ی ژاپن بیشترین مخالف‌های این ژانر رو شامل می‌شد؛ چون نه با مضامین این ژانر ارتباط برقرار می‌کرد و نه اون رو مناسب نسل جدید می‌دونست (جوون‌ها می‌گفتن آثار این ژانر فقط برای پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هامون خوبـه). در نتیجه، آمار تماشای این آثار به‌مرور زمان پایین اومد. البته که هزینه‌ی ساخت یک سریال تاریخی، با تمام میزانسن و هزینه‌های جانبی، به‌هیچ‌وجه کم نبود و کار بازیگرها هم خیلی سخت بود. اونا مجبور بودن آداب‌ورسوم سنتی ژاپن، طرز حرف‌زدن و البته مبارزه‌کردن رو یاد بگیرن. اواخر دهه‌ی ۸۰ میلادی بود که کمپانی‌های سرمایه‌گذاری متوجه شدن سرمایه‌گذاری توی این ژانر دیگه براشون سودی نداره و بیخیال این ژانر سرگرمی شدن. دهه‌ی ۹۰ حکم نفس‌های آخر این ژانر رو داشت و در کل، توی اون دوره آثار ارزشمندی ساخته نشد.

خیلی از ژاپنی‌ها، فیلم آخرین سامورایی رو ذاتاً یک اثر جیدایگکی در نظر نمی‌گیرن و اون رو بیشتر یک فیلم «تام کروزی» به حساب میارن. البته، مشکل این فیلم حضور تام کروز نبود. چیزی که جیدایگکی رو به یک «جیدایگکی» تبدیل می‌کنه، توجه به میزانسن و جزئیاتـه؛ جزئیاتی که رعایت‌کردنش، حتی توی آثار ژاپنی، کار خیلی سختیـه. تهیه‌ی لباس، اسلحه، گریم، کلاه‌گیس و تجهیزات دیگه هزینه‌ی زیاد و، همچنین، دانش بالایی درباره‌ی تاریخ و فرهنگ بومی می‌طلبه.

موقع تماشای سریال شوگون هم دقیقاً این موارد رو در نظر داشتم و به همین دلیلـه که از همون دقایق ابتداییِ قسمت اول، توی شوک بودم. به‌عنوان سریالی که با اقتباس از کتاب یک نویسنده‌ی انگلیسی، و توسط آمریکایی‌ها، ساخته شده و مکان فیلم‌برداریش توی ونکوور بوده، به‌شدت، و حتی بیش‌ازحد، اصیل و طبیعی به نظر می‌رسید؛ اون‌قدر طبیعی که جزئیات خیره‌کننده‌ش به‌‌طور نامحسوسی از جلوی چشم خیلی از مخاطب‌های غیرژاپنی رد شد. فکر کنم خیلی از مخاطب‌های ژاپنی هم متوجه حجم زیادی از جزئیات این اثر نشده باشن. برای همین، می‌خوام توی این مطلب، مجدداً، به چند مورد دیگه اشاره کنم تا موقع تماشای دوباره‌ی این اثر، نسبت به عظمتش دید وسیع‌تری داشته باشین.

قبلاً توی این پست و اون پست نمونه‌هایی رو از جزئیات زیرکانه‌ی مرتبط با آداب‌ورسوم ژاپنی‌ها توی این سریال آوردم که کسانی که با فرهنگ ژاپن آشنایی ندارن، به احتمال زیاد متوجه اونا نشدن. این بار می‌خوام روی یک موضوع خاص تمرکز کنم: کیمونوها. مردم اون زمان کیمونوهای مختلفی می‌پوشیدن که چند نمونه‌ی جالبش رو توی تصویر پایینی آوردم.

این صحنه از قسمت دوم یک مبلغ مسیحی کاتولیک رو نشون می‌ده که داره توی خیابون راه می‌ره. کل این سکانس فقط در عرض چند ثانیه به نمایش درمیاد، ولی اگه بهش خوب دقت کنین، متوجه خیلی چیزها می‌شین. اول یک مرد مسن رو می‌بینیم که داره با سگش گشت می‌زنه و می‌شه تشخیص داد که خونه‌ش همون اطرافـه. مردی رو همراه با دخترش می‌بینیم که می‌شه گفت یک تاجر ثروتمنده و دخترش هم به مُد علاقه داره. سامورایی‌هایی رو می‌بینیم که دارن با هم گفت‌وگو می‌کنن و دوتاشون سامورایی‌های همین شهرن، درحالی‌که نفر سوم از یک مکان دور اومده. زن‌هایی رو می‌بینیم که همسرها یا دخترهای سامورایی‌های دیگه‌ن. عده‌ای دیگه رو می‌بینیم و می‌دونیم که اونا فروشنده‌های محلی، فروشنده‌های سیار، مجری‌های قانون و یا شهروندهای معمولی هستن.

حالا از کجا فهمیدم که فلانی ثروتمنده، اهل کجاست یا چه جایگاه اجتماعی‌ای داره؟

از کیمونویی که پوشیدن.

به‌عنوان مثال، مردی که جلوی تصویر داره با سگش راه می‌ره، ظاهراً کیمونوی آسا (Asa) تنش کرده که معادل لباس‌های راحتی امروزیـه. پس، به احتمال زیاد، خونه‌ش نزدیکـه. به جمع سامورایی‌های سمت چپ تصویر دقت کنین. یکی از اونا یک کلاه مخروطی سرشـه که نمادی از یک «مسافر»ـه. اون دو نفر دیگه این پوشش رو ندارن، پس اهل همین شهرن. درست بالای شونه‌ی سامورایی، دو زن با کیمونوی روشن و ظریف دیده می‌شن که پوشش خیابونیِ مخصوص به خاندان‌های اشرافی رو دارن. دو تاجر هم دیده می‌شن که هرکدوم یک شیء خاص به دست گرفتن. تاجر سمت راستِ تصویر، خیلی طبیعی، کیفش رو روی شونه‌ش انداخته؛ اون اهل همین شهره، چون کلاه نداره. ولی اون یکی، که بالای شونه‌ی چپِ صاحب سگ قرار داره، کلاه به سر داره و کیف بزرگ و محکمی همراه خودش آورده: نمادی از یک تاجر سیار (مسافر).

ولی لحظه‌ی موردعلاقه‌ی من توی این صحنه اینـه: یک تاجر ثروتمند که داره با دختر خوش‌پوش خودش راه می‌ره. این مورد رو با جزئیات بیشتری بهش می‌پردازم.

اول از همه این‌که می‌دونم این مرد یک تاجره و سامورایی نیست، چون کیمونوی اعلایی تنش کرده ولی شمشیری نداره. اوضاع مالیش هم عالیـه، چون کیمونوی ابریشمی درجه‌یک تنش شده. حالا به کمربند قرمز روشن اون دختر توجه کنین. ژاپنی‌ها به این کمربند می‌گن «Nagoya obi». این‌روزها دیگه ژاپنی‌ها، اوبی (کمربند) رو این‌طوری نمی‌بندن و اوبی‌های پهن جانشین اوبی‌های طنابی‌شکل شدن. به‌هرحال، این‌جور اوبی، توی اون دوره، به‌شدت گرون‌قیمت و نمادی از به‌روزبودن بود. مدل موی دختر هم نشون‌دهنده‌ی علاقه‌ی زیادش به مُد روزه. این مدل مو به «Kawaramage» معروفـه که اون زمان تازه به وجود اومده بود. مدل موی سنتی زن‌های ژاپنی اون دوره به این صورت بود که موهاشون رو بلند می‌کردن و از پشت‌سرشون صاف ول می‌کردن و بهش حالت نمی‌دادن. مدل موی شخصیت ماریکو، توی سریال، به همین صورتـه. در واقع، زن‌های شهری، این مدل جدید رو استفاده می‌کردن تا جلوه‌ی جذابی توی اجتماع داشته باشن. این مدل مو یک‌جورایی جدّ مدل موی «Shimada» محسوب می‌شه که گیشاها و مایکوهای امروزی ازش استفاده می‌کنن.

این فقط یک نمونه‌ی کوچیک از جزئیاتی بود که تیم سازنده‌ی سریال شوگون رعایت کرده و براش زحمت کشیده. البته که بخشی از علت دروکردن جوایز اِمی امسال توسط این اثر هم همین بوده. ولی جذاب‌ترین بخش این مینی‌سریال فرایند بی‌نقص ادغام فرهنگ غنی ژاپنی با رویکردهای فیلم‌سازی آمریکاییـه که تونسته به چنین محصول بی‌نظیری منجر بشه.

آدم‌ها با همکاری همدیگه می‌تونن معجزه به عمل بیارن... ما می‌تونیم کنار هم یک آینده‌ی روشن داشته باشیم | هیرویوکی سانادا