مترجم و نویسنده | کلیهی شعبات: linktr.ee/pooruyo
انکار مرگ
ارنست بکر، مردمشناس فرهنگی، توی کتاب انکار مرگ، میگه انسانها توی زندگی همیشه بین دوگانگی وجودی خودشون گیر افتادن؛ دوگانگیای که شامل بُعد نمادین انسان توی جامعه (تأثیرش روی اطرافیان) و بُعد فیزیکی اون میشه که محکوم به مرگـه. به همین دلیل، این ترس بهمرور زمان توی وجود انسان شکل میگیره که نکنه بعداز مرگ خودش، همه اون رو فراموش کنن و یا بهعنوان یک موجود بیفایده ازش یاد کنن. بنابراین، فرد تصمیم میگیره که وارد یک مرحلهی جدید و اساطیری توی زندگی خودش بشه و، درست مثل یک قهرمان، از خودش میراثی برای نسلهای آینده به جا بذاره تا هیچوقت فراموش نشه. بکر، اسم این مقوله رو «پروژهی جاودانگی» میذاره؛ فرایندی که توش انسان از خودش افسانهای به جا میذاره تا یکجورایی جاودانه شه و به وجود خودش معنی بده. این اتفاق به انسان کمک میکنه تا از بحران پوچگرایی وجودی خودش خلاص شه و روی زمینی که همهچیز ناقص و درهمبرهم به نظر میرسه، از خودش تصویری کامل باقی بذاره.
افسانهی شیطان اَره، توی داستان مانگای Chainsaw Man، حتی قبلاز ادغام دنجی با پوچیتا وجود داشته که باعث میشه ماهیت پوچیتا از دید شخصیتهایی مثل ماکیما، و شیطانهای دیگهای که دنجی توی داستان با اونا روبهرو میشه (مثل بیم و شیطان ابدیت)، معنای بیشتر و واضحتری داشته باشه. بنابراین، بدیهیـه که پوچیتا به هدف یا خواستهی اون افراد تبدیل شه. در واقع، مفهوم وجودی شیطان اَره اونقدر اهمیت داره که پایهواساس داستان مانگا بر مبنای اون نوشته میشه؛ مثل ماجرای ماکیما که، از همون اولِ ماجرا، با هدف بهدستآوردن شیطان اَره، دست به هر کاری میزنه. به عبارت دیگه، ماکیما، برای فرار از زندگی پوچ و بیمعنی خودش، از افسانهی شیطان اَره استفاده میکنه تا برای خودش انگیزه و هدفی خلق کنه تا به وجود خودش مفهوم ببخشه.
بکر تنها راهحل برای انسان بدون انگیزه رو خودکشی در نظر میگیره. اصلاً، انسان چیـه اگر توی زندگی انگیزهای نداشته باشه؟
فقط یک مسئلهی جدی توی فلسفه وجود داره و اون «خودکشی» هست | آلبر کامو
فرایند افسانهسازی، تقریباً، برای همهی شخصیتهای این مانگا اتفاق میافته؛ مثلاً، آکی به زندهموندن خودش اهمیت نمیده و فقط به فکر کشتن شیطان اسلحهست. آکی، توی مسیر انتقام، کارهای قهرمانانهی خودش رو انجام میده که، خودبهخود، به وجودش توی زندگی معنی میبخشه؛ مخصوصاً زمانی که برای نجات دوستاش حاضر میشه جون خودش رو فدا کنه.
هیمنو هم شخصیتیـه که مثل قهرمانها وجود خودش رو فدای کسی میکنه که دوستش داره، اونم بدون اینکه در ازاش چیزی بخواد.
خود دنجی هم توی پایان بخش اول مانگا، به معنای واقعی کلمه، برای مردم به یک «قهرمان» تبدیل میشه و انگیزهی بزرگی توی زندگی پیدا میکنه.
در واقع، میشه گفت دلیل خلق شخصیتهای این مانگا این بوده که توی زندگی برای خودشون مفهوم و انگیزهای به وجود بیارن تا به جواب درستی برای سؤال معروف «چرا وجود دارم؟» برسن؛ یعنی درست چیزی برخلاف جریان پوچ خود مانگا (که عامدانه خلق شده).
این نوع تعامل نمادین بین شخصیتها و فضای داستان، قبلاز این، توسط جورج هربرت مید و هربرت بلامر هم توضیح داده شده. اونا میگن انسان مفهوم وجودی خودش رو ازطریق تعامل با دیگران توی جامعه میسازه (و بهتنهایی غیرممکنـه). انسان، از دید بلامر، به هر مسئلهای به همون اندازه واکنش نشون میده که اول ازش معنا دریافت کرده باشه (میزان درک فرد از مسئله = میزان واکنش فرد به اون مسئله). این معنا، بهمرور زمان، با تعامل فرد با اطرافیان توی انسان شکل میگیره و یک ماهیت بسیار شخصی پیدا میکنه.
بااینکه دنجی و شخصیتهای دیگه توی جهانی پوچ و دیوانهوار زندگی میکنن، که روی امثال کافکا رو سفید میکنه، ولی اونا موفق میشن تا، با تعاملهایی که با همدیگه دارن، از اون احساس ترس و بحران وجودی خلاص بشن و، با مقاومت بالایی که از خودشون نشون میدن، پروژهی جاودانگیشون رو تکمیل کنن و لحظات شیرین و فراموشنشدنیای رو رقم بزنن که، قطعاً، بعداز مرگشون هم جاودانه باقی میمونه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جینکس در برابر دستگاه تمرین مشتزنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارتباط غیرکلامی به سبک ژاپنیها
مطلبی دیگر از این انتشارات
تقاطع ذهنها