مترجم و نویسندهی آزادکار | کلیهی شعبات: linktr.ee/pooruyo
مرگ نویسنده
توی بخش اول مانگای Chainsaw Man (۲۰۱۸ - ۲۰۲۰)، مشخص میشه که ماکیما با استفاده از توانایی کنترل، خودش رو به خواسته یا آرزوی شخصیتهای دیگه تبدیل میکنه و، ازاینطریق، بهراحتی، به اونها دستور میده. ماکیما میتونه کاری کنه که فرد یههویی هوسِ بوسیدن ماکیما رو داشته باشه؛ باهاش سر قرارهای عاشقانه بره و خوش بگذرونه؛ و یا به هر شکل دیگهای، در اختیار اون باشه. نکتهی حائز اهمیت توی این قضیه اینـه که ماکیما، عمدتاً، روی مردها کنترل داره. به عبارت دیگه، عامل اصلی ماکیما توی کنترل امیال دیگران، مثل دنجی و آکی، «سکس»، یا جاذبهی جنسی، هست. در واقع، میشه گفت شخصیتهای دیگه بهشکل مازوخیستگونهای به ماکیمای سادیستیک خدمت میکنن.
توی مقولهی «شیزوکاویِ» کتاب ضد ادیپ، به نظام فاشیسم سادیستیکگونهای پرداخته میشه که مردم رو با قواعد خودش سرکوب و مجبور به مهار احساسات فردی میکنه. زمانی که فرد احساسات خودش رو سرکوب کنه و هیچ اعتنایی به اونا نداشته باشه، بهخاطر فشار روانی زیادِ حاصلشده، موقعِ بیان احساساتش، احتمال تبدیلش به شخصیتی سادیستیک در آینده، بهمراتب، بیشتر میشه. علاوهبر این، چنین فردی در برابر اونهایی که تلاش میکنن به تحقق خواستههای خودشون توی جامعه برسن هم رفتاری سادیسمی از خودش نشون میده؛ چون اون خواستهها همونهاییان که خودش، قبلاً، نتونسته برآورده کنه.
در واقع، شیزوکاوی، ازاینحیث، در مقابل مضمون «روانکاوی» قرار میگیره؛ چون این رویکرد با سرکوبنکردن احساسات فرد، دائماً، تلاش میکنه اون رو به موجودی فاشیست (سادیستیک) تبدیل نکنه. این مقوله توی مبحث «ایدئولوژی» هم وجود داره؛ فرد اونقدر به درستیِ عقیدهی خودش اطمینان داره که نهتنها توی مسیر تحققش، احساسات خودش رو سرکوب میکنه، بلکه بقیه رو هم، مثل خودش، بهاجبار، تحتتأثیر قرار میده.
بااینحال، توانایی کنترل ماکیما فقط بر مبنای جاذبهی جنسی نیست. اون، همچنین، توانایی دستکاری حافظهی بقیه رو داره که باعث میشه فرد واقعیت زندگی خودش رو، مجدداً، برای خودش تعریف کنه و از نو بنویسه (مثل ماجرای شیطانِ فرشته). ماکیما، بهجای خودآگاه، ناخودآگاه افراد رو تحتتأثیر قرار میده؛ درست مثل فرایند اثرگذاری یه ایدئولوژی روی ذهن. توی چنین شرایطی، فرد چطور میتونه در برابر این قدرت مقاومت کنه و پیروز بشه؟
برای پاسخ به این سؤال، باید نگاهی به فلسفهی ژاک دریدا و مقولهی «پساساختارگرایی» داشته باشیم؛ ولی قبلاز اون، بهتره بدونیم «ساختارگرایی» چیـه. به زبون ساده، ساختارگرایی بهدنبال اینـه که با بررسی ساختارهای یه فرهنگ اجتماعی، بتونه عناصر تشکیلدهندهی اون فرهنگ رو پیدا و تفسیر کنه. زبان مبنای تشکیل یه فرهنگـه؛ یعنی فرهنگ اجتماعی، اولین بار، توسط زبان به وجود اومده (و برعکس). بااینکه پساساختارگرایی به بعضی از ابعاد ساختارگرایی وفادار میمونه، ولی اکثر نظریههای دیگهش رو رد میکنه. پساساختارگرایی، با مخالفت با ساختارگرایی، میگه زبان فقط یه عنصر تشکیلدهنده نیست که بخواد، مستقیماً، تفسیر بشه، بلکه خودش ماهیتی دوگانه داره و با در نظر داشتنِ هر دو وجه مفهومیِ اون، تفسیرش به امری غیرممکن تبدیل میشه (این قضیه با مقولهی «Différance» از دریدا مرتبطـه). بنابراین، درست مثل ترکیب یین و یانگ، میشه گفت کلمهها مفهوم خودشون رو خنثی میکنن. در واقع، هر بار که انسان کلمه یا مفهومی رو تفسیر میکنه، فقط داره به یکی از دو روی سکه توجه میکنه.
بااینتفاسیر، ما میتونیم نوشتههای بسیاری از نویسندهها رو، مجدداً، تفسیر کنیم و، احتمالاً، مفهومی مخالف با مفهوم اولیه ارائه بدیم؛ اون هم بدون اینکه منظور نویسنده از نوشتن اون متن برامون اهمیتی داشته باشه.
این قضیه ما رو به مقولهی «مرگ نویسنده» میرسونه که اولین بار توسط رولان بارت مطرح شد. بارت میگه اگه خواننده فقط به همون برداشتی برسه که نویسنده توی ذهن داره، در واقع، متن رو توی ذهن خودش محدود کرده و فرصت تفکر خلاقانه رو از خودش گرفته. البته، این نگرش میتونه از دید عدهای اشتباه باشه؛ چون خیلیها باور دارن که نگاه چندبُعدی به یه مسئله باعث میشه هیچکدوم از برداشتها قطعی، یا درست، تلقی نشه.
مقولهی مرگ نویسنده با فلسفهی «ساختگرایی اجتماعی» هم همخوانی داره. ساختگرایی اجتماعی میگه هر فرهنگی، بهمرور زمان، به واقعیت زندگی فرد تبدیل میشه (و برعکس). توی این مکتب فکری هم هیچ برداشت مشخصی از مسائل وجود نداره. در نتیجه، فرد دیدگاهی خارج از عرف جامعه پیدا میکنه و، حداقل برای یه لحظه، از فشار نظام همنوایی جامعه خلاص میشه تا بتونه نظر شخصی خودش رو ارائه بده. دراینرابطه، کتاب دروغ، نوشتهی آلیستر کرولی، نمونهای مناسبـه. با دقت به عنوان این کتاب، تشخیص میزان صحت محتوای داخلش برامون سخت میشه؛ در نهایت، این مسئله باعث میشه ما نظرات کرولی رو با دقت بررسی کنیم و، مستقیماً، به ذهن خودمون وارد نکنیم (درست برخلاف چیزی که توی اغلب مدارس به دانشآموزها آموزش داده میشه).
ماکیما میتونه تفکر و امیال دیگران رو ازطریق یه ایدئولوژی کنترل کنه، ولی اگه شخصیتهای داستان، بهلحاظ ایدئولوژیک، قویتر بودن (ارادهی قوی داشتن)، کار برای ماکیما خیلی سخت میشد؛ همونطور که خودش هم میگه:
من فقط میتونم کسایی رو کنترل کنم که احساس کنم ازم کمترن.
اگه ماکیما استاد دغلبازی ایدئولوژیک باشه، پس، میشه گفت اون منتظر بوده تا کسی پیدا بشه که ساختار ذهنش رو مختل کنه تا بتونه از بُعد خودش خارج بشه و توهمی که دچارش شده رو از نمای سومشخص ببینه. درست مثل دنجی که بالاخره به خودش میاد و متوجه میشه که ماکیما به اون هیچ اهمیتی نمیده، بلکه این قدرتهای پوچیتاست که براش ارزش داره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مفهوم خالکوبیهای وایولت و جینکس
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارواح گذشته
مطلبی دیگر از این انتشارات
نزدیکتر از نزدیک