بیداری ناخودآگاه | نگاهی بر دو قسمت ابتدایی انیمه‌ی Ergo Proxy

قسمت اول انیمهی Ergo Proxy با شعری معروف از میکل آنژ شروع میشود؛ شعری که او برای تندیس شب (Night) نوشت. ترجمهی فارسی شعر به این صورت است:

خواب برایم بسیار عزیز است؛ عزیزتر از آن، این وجود سنگی است، تا زمانی که درد و عذاب وجدان باقی باشد؛ ندیدن، نشنیدن و احساسنکردن برایم بهترین اتفاق است؛ پس، مرا بیدار نکنید؛ آرام صحبت کنید.

برداشت از ارتباط این شعر با انیمه را بر عهدهی خودتان میگذارم؛ هرچند، در ادامه توضیحاتی را ارائه میدهم که میتواند برای برداشت بهتر شما از این شعر راهنمای خوبی باشد.

شعر میکل آنژ برای تندیس شب
شعر میکل آنژ برای تندیس شب

در قسمت اول، ما مستقیماً تندیس طلوع/سپیدهدم (Dawn) را میبینیم؛ اثری دیگر از میکل آنژ. در واقع، این دو مجسمه بخشی از مجموعهی چهارگانهای هستند که او آن را برای خاندان مدیسی (حاکم وقت شهر فلورانس) ساخت. دو تندیس دیگر از این مجموعه با نامهای روز (Day) و گرگومیش (Dusk) شناخته میشوند.

احتمالاً، متوجه شده باشید که این چهار اسم به چهار حالت شبانهروز اشاره دارند؛ یعنی چهار حالتی که دائماً درحال تکرارند. ازطرفدیگر، مفاهیم این چهارگانه نمادی از مسیر زندگی انسان محسوب میشوند؛ مراحلی که انسان از بدو تولد تا زمان مرگ طی میکند.

در واقع، دو تندیسی که در قسمت اول بهنوعی حضور دارند، دو تندیس مؤنث از بین چهار تندیس مجموعه به حساب میآیند. البته، تندیس شب، با توجه به برخی ویژگیهای ظاهریاش، جنسیت دوگانهای دارد و هنوز مؤنث یا مذکر بودن آن جای بحث دارد؛ اما تمرکز جامعهی هنر غالباً بر مؤنثبودن این تندیس بوده است و من نیز به همینمنوال مطلب را پیش میبرم.

تندیس شب
تندیس شب
تندیس روز
تندیس روز
تندیس طلوع
تندیس طلوع
تندیس طلوع در انیمه
تندیس طلوع در انیمه
تندیس گرگومیش
تندیس گرگومیش

تندیسهای شب و طلوع در قسمت اول میتوانند به عنوان این قسمت، بیداری/آگاهی (awakening)، مرتبط شوند و بهدنبال آن، ارتباطی با ریل، شخصیت مؤنث اصلی انیمه، داشته باشند. به عبارت دیگر، این یک نوع آینهداری (Foreshadowing) از تحول شخصیتی ریل و بهآگاهیرسیدن تدریجی او نسبت به خود و جهان اطراف خود هست. میتوان گفت ریل بهطور نمادین، در طی داستان، از مبدأ شب (تاریکی و جهل) به مقصد روز (روشنایی و آگاهی) میرود (وینسنت نیز چنین مسیری را طی میکند).

مجسمههایی که ریل و رائول مرتباً به دیدنشان میروند و با آنها صحبت میکنند، در واقع از روی چهار فیلسوف مشهور نامگذاری شدهاند که به بعضی از دیدگاههای فلسفی و روانشناختی آنها نیز در این اثر پرداخته میشود. این اسامی عبارتند از:

  • دریدا (ژاک دریدا، قرن ۲۰)
  • لاکان (ژاک لاکان، قرن ۲۰)
  • هوسرل (ادموند هوسرل، قرن ۱۹ و ۲۰)
  • برکلی (جورج برکلی، قرن ۱۸)
مجسمه از ژاک لاکان در انیمه
مجسمه از ژاک لاکان در انیمه

پیام «بیداری» که روی آینهی حمام خانهی ریل نوشته شده است، میتواند به مکتب فکری دروننگری اشاره داشته باشد؛ در واقع، بهطور غیرمستقیم از ریل خواسته میشود تا به انعکاس خود (که در آینه بخار گرفته و تار است) نگاهی بیندازد تا بتواند موقعیتی را که در شهر رومدو گرفتارش شده است، بهتر درک کند (به خودشناسی برسد).

"awakening"

وینسنت نیز این پیام را در قسمت اول دریافت میکند (زودتر از ریل). پیام «بیداری» برای وینسنت بهسبک خلاقانهتری در ظرف صبحانهاش ظاهر میشود؛ هرچند، حروف پیام نامرتب است که میتواند به این معنی باشد که وینسنت، نسبت به ریل، در تاریکی و گمراهی عمیقتری قرار دارد.

https://www.aparat.com/v/54iJo
"NKAENWAGI"

در واقع، سرازیر شدن شیر از ظرف صبحانه تأکیدی است بر ظهور تدریجی آگاهی در ذهن وینسنت و کنارآمدن او با این واقعیت که او شخصیتی است که نمیتواند استبداد و همنوایی جامعهی رومدو را تحمل کند و درحال فرار از حکومت سرکوبگرایانهی شهر است؛ جایی که مصرفگرایی بیهدف و خریدکردن در فروشگاهها فعالیت اصلی و مهم جامعه تلقی میشود (موضوعی که بارها در بنرهای دیجیتالی شهر نیز قابلمشاهده است که نوشته شده: «شهروندان عزیز، وقت مصرف فرا رسیده است»).

یکی از پیامهای شهر رومدو با هدف دعوت شهروندان به مصرفگرایی
یکی از پیامهای شهر رومدو با هدف دعوت شهروندان به مصرفگرایی

در تمثیل معروف «غار افلاطون» (مُثُل افلاطون) به این موضوع اشاره میشود که شاید چیزی که در تصور عدهای بهعنوان واقعیت ثبت شده است، در اصل یک خیال (تصور اشتباه) باشد. تمایل ذاتی انسان به غرقشدن در افکار (هرچند اشتباه) دقیقاً آن چیزی است که مسیر زندگی او را شکل میدهد؛ تاحدیکه ممکن است فرد برای باورهای خود، مخالفین عقاید خود را بُکشد و از بین ببرد، چراکه او فکر میکند آنها در اشتباه هستند.

تمثیل غار افلاطون
تمثیل غار افلاطون

این تمثیل را از زبان برایان مگی، در کتاب سرگذشت فلسفه (بهترجمهی حسن کامشاد)، توضیح میدهم:

افلاطون میگويد غاری را تصور كنيد كه در انتهای آن افرادی را از ابتدای كودكی به زنجير بسته باشند، بهنحوی كه اين افراد نتوانند سر خود را به عقب برگردانند و پشتسر خود را ببينند. در پشتسر اين عده، افرادی زندگی میكنند و آتشی نيز افروختهاند. در اثر نور اين آتش، تصاويری از رفتوآمد اين افراد و لوازمشان روی ديوار جلوی آن زندانيان در بند افتاده است و سروصداهای آن مردم نيز، در اثر انعكاس در غار از جلوی همان تصاوير نقش بسته بر ديوار، به گوش آن زندانيان میرسد. بديهیست كه اين افراد (زندانيان غار افلاطون) تصور میكنند كه اين صداها از همين سايهها میآيد، زيرا از ابتدا و كودكی اين چنين ديده و شنيدهاند و هرگز نيز قادر نبودهاند پشتسر خود را نگاه كنند. حال فرض كنيد زنجير برخی از اين گروه زندانيان را باز كنيد و به آنها بگوييد دنيا اين گونه كه شما تصور میكنيد، نيست و آنها را برای مشاهدهی جهان بيرون از غار، به خارج از آن غار ببريد. در بيرون غار، نور شديد خورشيد چشم اين افراد را قطعاً بهشدت ناراحت خواهد كرد و آنها نخواهند توانست در ابتدا چيزی ببينند و بهسرعت جلوی چشمان خود را گرفته و به غار برمیگردند. اما فرض كنيد كه معدودی از اين افراد بتوانند در مقابل اين نور شديد مقاومت كرده و سپس نگاهی به جهان بيرون غار بيندازند. حال، از افراد اين گروه اگر كسی برای نجات گروهی ديگر از زندانيان به داخل غار برگردد و به آنها كه اساساً بيرون را نديدهاند، بگويد كه حقيقت چيز ديگری است و فقط بايد كمی تحمل داشته باشند، دست كم مورد تمسخر قرار خواهند گرفت، یا گوشه و کنایه. آن زنجیرها هر چیزی میتواند باشد؛ خودخواهی یا جهانی ساختهی ذهن شخصی، قضاوتهای ناپخته، ترسهای پنهان یا اضطراب ... حتی یک بار هم اگر جور دیگری به جهان بنگریم، چیزی از دست ندادهایم و شاید چیزی به دست بیاوریم. اما برخی چنان به غل و زنجیر آویختهاند که تصور اینکه زندگی جور دیگریست، برایشان هولناک است و به هر حال، حقیقت کمی آزردهخاطرمان خواهد کرد.

بنابراین، اگر فردی برای نجات مردم به غار برگردد و از دنیای بیرون و تفاوتهایش با دنیای غار برای مردم غار تعریف کند، چیزی که در واکنش دریافت میکند، فحش و مشت و لگد است. شاید، حتی مردم غار او را بُکشند؛ چراکه از دید آنها، او فردی احمق و سادهلوح است که میخواهد آنها را بهاجبار آزاد کند، اما مردم غار نمیخواهند به سرنوشتی مشابه (حماقت) دچار شوند. در واقع، تمثیل غار افلاطون آنقدر مهم و جامع است که میتوان آن را بهعنوان داستان زندگی هر انسانی در نظر گرفت.

شاید، اشاره به این تمثیل در این مطلب چندان مرتبط به نظر نرسد، اما این انیمه با این مضمون شدیداً گره خورده است.

دائدالوس و ایکاروس
دائدالوس و ایکاروس

پیشاز آنکه ریل در قسمت دوم به محل کار خود برگردد، او بهاجبار با دائدالوس ملاقات میکند تا تحتآزمایش و درمان قرار بگیرد. دائدالوس نام پدر ایکاروس در اساطیر یونان باستان است که معروف به «خالق مارپیچ» و کسی است که به پسرش دو بال برای پرواز داد. ایکاروس، از روی طمعی که داشت، با بالهایی که از پدرش هدیه گرفته بود، پرواز کرد و آنقدر به خورشید نزدیک شد که بالهایش ذوب شدند و سقوط کرد. این ماجرا در انیمه مانند یک هشدار نمادین برای ریل است که نباید به خورشید (مظهر روشنایی و آگاهی) نزدیک شود و در عوض، در آن تاریکی باقی بماند تا سقوط نکند.

دائدالوس علاقهی وسواسگونهای به ریل دارد و دائماً مراقب اوست؛ درست مثل احساس دائدالوس (پدر) به ایکاروس (فرزند).
دائدالوس علاقهی وسواسگونهای به ریل دارد و دائماً مراقب اوست؛ درست مثل احساس دائدالوس (پدر) به ایکاروس (فرزند).

همانطور که از نام ریل (Re-l شباهت تلفظی و نگارشی با واژهی Real دارد) نیز مشخص است، او فقط میخواهد به «واقعیت» برسد. همچنین، نام «ریل» میتواند به یکی از سه ویژگی اصلی ذهن انسان در روانکاوی لاکانی اشاره داشته باشد که شامل نماد، تصور و واقعیت میشود. البته، از دیدگاه لاکان، رسیدن به واقعیت غیرممکن است و انسان فقط میتواند تاحدامکان به آن نزدیک شود (پیشتر نیز به این موضوع اشاره کردم که یکی از مجسمهها نام «لاکان» را دارد).

اجزای تشکیلدهندهی ذهن انسان از دیدگاه ژاک لاکان
اجزای تشکیلدهندهی ذهن انسان از دیدگاه ژاک لاکان

از نکات قابلتأمل دیگر در این دو قسمت ابتلای اوتوریوها (رباتها) به ویروس کوگیتو (Cogito) است. اوتوریوها، پساز ابتلا به این ویروس، به نوعی هوشمندی انسانگونه میرسند و براثر آن، حالت جالبتوجهی به خود میگیرند: آنها زانو میزنند، دستانشان را به هم میفشارند و به آسمان (یا به خورشید) خیره میشوند؛ گویی مشغول دعا هستند و در پی آن بینش حقیقی و دیدگاهی میگردند که ریل و وینسنت در پایان داستان به آن میرسند.