مترجم و نویسنده | کلیهی شعبات: linktr.ee/pooruyo
بیداری ناخودآگاه
قسمت اول انیمهی Ergo Proxy (۲۰۰۶) با یک شعر معروف از میکل آنژ شروع میشه؛ شعری که اون برای تندیس شب (Night) نوشت. ترجمهی فارسی شعر به این صورتـه:
خواب برایم بسیار عزیز است؛ عزیزتر از آن، این وجود سنگیست، تا زمانی که درد و عذاب وجدان باقی باشد؛ ندیدن، نشنیدن و احساسنکردن برایم بهترین چیز است؛ پس، مرا بیدار نکنید؛ آرام صحبت کنید.
برداشت از ارتباط این شعر با انیمه رو به عهدهی خودتون میذارم؛ هرچند، در ادامه توضیحاتی ارائه میدم که میتونه برای برداشت بهتر شما از این شعر راهنمای خوبی باشه.
توی قسمت اول، ما مستقیماً تندیس طلوع/سپیدهدم (Dawn) رو میبینیم؛ اثری دیگه از میکل آنژ. در واقع، این دو مجسمهی نامبرده بخشی از مجموعهی چهارگانهای هستن که میکل آنژ برای خاندان مدیسی، حاکم وقت شهر فلورانس، ساخت. دو تندیس دیگه از این مجموعه با اسمهای روز (Day) و گرگومیش (Dusk) شناخته میشن.
احتمالاً، متوجه شده باشین که این چهار اسم به چهار حالت شبانهروز اشاره دارن؛ یعنی چهار حالتی که دائماً درحال تکرارند. مفهوم این چهارگانه نمادی از مسیر زندگی انسان محسوب میشه؛ مراحلی که انسان از بدو تولد تا زمان مرگ طی میکنه.
در واقع، دو تندیسی که توی قسمت اول حضور دارن، دو تندیس مؤنث از بین چهار تندیس مجموعه به حساب میان. البته، تندیس شب، با توجه به بعضی از ویژگیهای ظاهریـش، جنسیت دوگانهای دارو و هنوز مؤنث یا مذکربودنـش جای بحث داره؛ ولی تمرکز جامعهی هنر، عمدتاً، روی مؤنثبودن این تندیس بوده و من هم به همینمنوال مطلب رو پیش میبرم.
تندیسهای شب و طلوع توی قسمت اول میتونن به عنوان این قسمت، «بیداری/آگاهی» (awakening)، مرتبط باشن و، همچنین، ارتباطی با ریل، شخصیت مؤنث اصلی انیمه، داشته باشن. به عبارت دیگه، این یکجور آینهداری از تحول شخصیتی ریل و به آگاهی رسیدنِ تدریجی اون نسبت به خودش و جهان اطرافـشـه. میشه گفت ریل توی داستان، بهصورت نمادین، از مبدأ «شب» (تاریکی و جهل) به مقصد «روز» (روشنایی و آگاهی) میره (وینسنت هم چنین مسیری رو طی میکنه).
مجسمههایی که ریل و رائول، مرتباً، به دیدنشون میرن و با اونا صحبت میکنن، در واقع از روی چهار فیلسوف مشهور نامگذاری شدن که توی این اثر به بعضی از دیدگاههای فلسفی و روانشناختیِ اونا هم پرداخته میشه:
- دریدا (ژاک دریدا، قرن ۲۰)
- لاکان (ژاک لاکان، قرن ۲۰)
- هوسرل (ادموند هوسرل، قرن ۱۹ و ۲۰)
- برکلی (جورج برکلی، قرن ۱۸)
پیام «بیداری» که روی آینهی حموم خونهی ریل نوشته شده، میتونه به مکتب فکری «دروننگری» اشاره داشته باشه. در واقع، بهطور غیرمستقیم، از ریل خواسته میشه تا به انعکاس خودش (که توی آینه بخار گرفته و تاره) نگاهی بندازه تا بتونه موقعیتی رو که توی شهر رومدو گرفتارش شده، بهتر درک کنه (به خودشناسی برسه).
وینسنت هم این پیام رو توی قسمت اول دریافت میکنه (زودتر از ریل). پیام «بیداری» برای وینسنت به سبک خلاقانهتری توی ظرف صبحونهش ظاهر میشه؛ هرچند، حروف پیام نامرتبـه که میتونه به این معنی باشه که وینسنت، نسبت به ریل، توی تاریکی و گمراهی عمیقتری قرار داره.
"NKAENWAGI"
در واقع، سرازیرشدن شیر از ظرف صبحونه، تأکیدی داره روی ظهور تدریجی آگاهی توی ذهن وینسنت و کناراومدنـش با این واقعیت که اون شخصیتیـه که نمیتونه استبداد و همنوایی جامعهی رومدو رو تحمل کنه و درحال فرار از حکومت سرکوبگرایانهی شهره؛ جایی که مصرفگرایی بیهدف و خریدکردن توی فروشگاهها فعالیت اصلی و مهم جامعه تلقی میشه و حتی بارها توی بنرهای دیجیتالی شهر هم دیده میشه که نوشته شده: «شهروندان عزیز، وقت مصرف فرا رسیده».
توی تمثیل معروف «غار افلاطون» (مُثُل افلاطون) به این موضوع اشاره میشه که شاید چیزی که توی تصور عدهای بهعنوان «واقعیت» ثبت شده، در اصل یک «خیال» (تصور اشتباه) باشه. تمایل ذاتی انسان به غرقشدن توی افکار (هرچند اشتباه)، دقیقاً، همون چیزیـه که مسیر زندگی اون رو شکل میده؛ تاجاییکه ممکنـه فرد بهخاطر باورهای خودش، مخالفین عقاید خودش رو بُکشه و از بین ببره، چون فکر میکنه اونا در اشتباهـن.
این تمثیل رو از زبان برایان مگی، توی کتاب سرگذشت فلسفه (با ترجمهی حسن کامشاد)، توضیح میدم:
افلاطون میگوید غاری را تصور كنيد كه در انتهای آن افرادی را از ابتدای كودكی به زنجير بسته باشند، بهنحوی كه اين افراد نتوانند سر خود را به عقب برگردانند و پشتسر خود را ببينند. در پشتسر اين عده، افرادی زندگی میکنند و آتشی نيز افروختهاند. در اثر نور اين آتش، تصاويری از رفتوآمد اين افراد و لوازمشان روی ديوار جلوی آن زندانيان دربند افتاده است و سروصداهای آن مردم نيز، در اثر انعكاس در غار از جلوی همان تصاوير نقش بسته بر ديوار، به گوش آن زندانيان میرسد. بدیهیست كه اين افراد (زندانيان غار افلاطون) تصور میکنند كه اين صداها از همين سایهها میآید، زيرا از ابتدا و كودكی اين چنين ديده و شنیدهاند و هرگز نيز قادر نبودهاند پشتسر خود را نگاه كنند. حال فرض كنيد زنجير برخی از اين گروه زندانيان را باز كنيد و به آنها بگوييد دنيا اين گونه كه شما تصور میکنید، نيست و آنها را برای مشاهدهی جهان بيرون از غار، به خارج از آن غار ببريد. در بيرون غار، نور شديد خورشيد چشم اين افراد را قطعاً بهشدت ناراحت خواهد كرد و آنها نخواهند توانست در ابتدا چيزی ببينند و بهسرعت جلوی چشمهای خود را گرفته و به غار برمیگردند. اما فرض كنيد كه معدودی از اين افراد بتوانند در مقابل اين نور شديد مقاومت كرده و سپس نگاهی به جهان بيرون غار بيندازند. حال، از افراد اين گروه اگر كسی برای نجات گروهی ديگر از زندانيان به داخل غار برگردد و به آنها كه اساساً بيرون را ندیدهاند، بگويد كه حقيقت چيز ديگری است و فقط بايد كمی تحمل داشته باشند، دستكم مورد تمسخر قرار خواهند گرفت، یا گوشه و کنایه. آن زنجیرها هر چیزی میتواند باشد؛ خودخواهی یا جهانی ساختهی ذهن شخصی، قضاوتهای ناپخته، ترسهای پنهان یا اضطراب ... حتی یک بار هم اگر جور دیگری به جهان بنگریم، چیزی از دست ندادهایم و شاید چیزی به دست بیاوریم. اما برخی چنان به غل و زنجیر آویختهاند که تصور اینکه زندگی جور دیگریست، برایشان هولناک است و به هر حال، حقیقت کمی آزردهخاطرمان خواهد کرد.
بنابراین، اگر فرد برای نجات مردم به غار برگرده و از دنیای بیرون و تفاوتهاش با دنیای غار برای مردم غار تعریف کنه، چیزی که در واکنش دریافت میکنه، فحش و مشت و لگده. شاید، حتی مردم غار اون رو بُکشن؛ چون از دید اونا، اون فردی احمق و سادهلوحـه که میخواد اونا رو، بهاجبار، آزاد کنه، ولی مردم غار نمیخوان به سرنوشتی مشابه (حماقت) دچار بشن. در واقع، تمثیل غار افلاطون اونقدر مهم و جامعـه که میشه اون رو بهعنوان داستان زندگی هر انسانی در نظر گرفت.
شاید، اشاره به این تمثیل توی این مطلب چندان مرتبط به نظر نرشه، ولی این انیمه با این مضمون شدیداً گره خورده.
قبلاز اینکه ریل، توی قسمت دوم، به محل کارش برگرده، بهاجبار، با دائدالوس ملاقات میکنه تا تحتآزمایش و درمان قرار بگیره. «دائدالوس» اسم پدر ایکاروس توی اساطیر یونان باستانـه که معروفـه به «خالق مارپیچ» و کسی که به پسرش دو بال برای پرواز داد. ایکاروس، از روی طمعی که داشت، با بالهایی که از پدرش هدیه گرفته بود، پرواز کرد و اونقدر به خورشید نزدیک شد که بالهاش ذوب شدن و سقوط کرد. این ماجرا توی انیمه مثل یک هشدار نمادین برای ریلـه که نباید به خورشید (مظهر روشنایی و آگاهی) نزدیک بشه و، در عوض، توی اون تاریکی باقی بمونه تا سقوط نکنه.
همونطور که از اسم ریل هم مشخصـه («Re-l» شباهت تلفظی و نگارشی با واژهی «Real» داره)، اون فقط میخواد به «واقعیت» برسه. همچنین، اسم «ریل» میتونه به یکی از سه ویژگی اصلی ذهن انسان توی روانشناسی لاکانی اشاره داشته باشه که شامل نماد، تصور و واقعیت میشه. البته، از دید لاکان، رسیدن به واقعیت غیرممکنـه و انسان فقط میتونه، تاحدامکان، بهش نزدیک بشه (قبلتر هم به این موضوع اشاره کردم که یکی از مجسمهها اسم «لاکان» رو داره).
از نکات قابل تأمل دیگهی این دو قسمت، ابتلای اوتوریوها (رباتها) به ویروس کوگیتوئـه (Cogito). اوتوریوها، بعداز ابتلا به این ویروس، به یک هوشمندی انسانگونه میرسن و، براثر اون، حالت جالب توجهی به خودشون میگیرن: اونا زانو میزنن، دستهاشون رو به هم فشار میدن و به آسمون (یا به خورشید) خیره میشن؛ انگار که مشغول دعا هستن و دنبال اون بینش حقیقی و دیدگاهی میگردن که ریل و وینسنت در آخر داستان بهش میرسن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دَر را باز نکن!
مطلبی دیگر از این انتشارات
آواز کلاغ گوشنواز است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
انحراف و تبعیض