آواز کلاغ گوش‌نواز است.

شخصیت جینکس و اسمی که داره (Jinx)، هر دو مفهوم بدشانسی دارن و کلاغ‌ها هم توی بسیاری از فرهنگ‌ها نمادی از بدشگونی‌ان. انیمیشنِ Arcane با استفاده از این مفاهیم، داستان این شخصیت رو روایت می‌کنه.

کلاغ‌ها همیشه درست قبل از وقوع یک فاجعه‌ی تلخ توی سریال حاضر می‌شن؛ توی قسمت‌های سوم، شیشم و نهم.

قسمت سوم
قسمت سوم
قسمت شیشم
قسمت شیشم
قسمت نهم
قسمت نهم

نکته‌ی جالب کلاغ‌های این سه قسمت اینـه که هرچی توی روایت پیش می‌ریم، تعدادشون بیشتر و یا حضورشون پررنگ‌تر می‌شه؛ توی قسمت سوم، صدای کلاغ توی پس‌زمینه شنیده می‌شه؛ توی قسمت شیشم، یک کلاغ مشاهده می‌شه که قارقار می‌کنه و توی قسمت نهم، تعداد زیادی کلاغ قارقار و پرواز می‌کنن. وضعیت طوریـه که انگار فاجعه بدتر و بدتر می‌شه.

اما چرا کلاغ بدشگونـه؟ بسیاری از انسان‌ها توی جوامع مختلف، توی زندگی روزمره‌ی خودشون کلاغی رو می‌بینن (مثل ماجرای نحس‌بودن گربه‌سیاه) و خودبه‌خود تصورشون این می‌شه که به‌زودی اتفاق شومی رخ می‌ده یا کسی می‌میره.

ولی همین مسئله نشون می‌ده که کلاغ‌ها علت اون اتفاق نیستن، بلکه فقط نشون‌دهنده یا هشداردهنده‌ی اونـن. بااین‌حال، باورهای خرافی رابطه‌ی علت و معلول رو عوض می‌کنه و مقصرِ اتفاق رو خود کلاغ جلوه می‌ده.

داستان پاودر درست مثل ماجرای کلاغـه. ما نمی‌تونیم اون رو مقصر اتفاقات تلخی بدونیم که توی روایت رخ می‌ده؛ چون اون یک بچه‌ست و هرکی دیگه که جای اون بود هم ماجرا براش فرق نمی‌کرد. پاودر فقط توی مکان و زمان نامناسب بود.

اصلاً، ایده‌ی ساخت این شخصیت این بوده که پاودر یک «جینکس» نیست، بلکه تلقین‌های درونی و بیرونی باعث شده تا اون به این باور برسه که وجود نحسی داره و فقط باعث نابودی همه‌چی می‌شه. بنابراین، چه مثالی بهتر از پرنده‌ایـه که صرفاً دنبال غذای خودش می‌گرده، ولی توسط افرادی خرافاتی به موجودی نحس و نابودگر تبدیل می‌شه؟ اونم درحالی‌که کلاغ یک حیوون بی‌گناهـه.

علاوه‌بر این، کلاغ‌ها توی بعضی از فرهنگ‌ها نمادی از پلِ بین دنیای مادی و دنیای معنوی‌ان. جینکس هم دچارِ اختلالِ شخصیتیـه و بینِ دو شخصیت پاودر و جینکس گیر افتاده و درحال نابودشدنـه. این مسئله، جینکس رو می‌ترسونه؛ چون اون می‌دونه که برای دووم‌آوردن توی زندگی جدیدش باید جینکس رو انتخاب کنه.

ما توی سکانس‌های مختلف شاهد «تبدیل» ناگهانی پاودر به جینکس هستیم؛ مثلاً، جینکس توی قسمت شیشم با دیدن وای و بغل‌کردنـش، به پاودر تبدیل می‌شه و توی همون لحظات کلاغی رو می‌بینیم که واردِ صحنه شده؛ ولی درست بعداز ورود کیتلین به صحنه و قارقار کلاغ، پاودر دوباره (و به‌سرعت) به جینکس برمی‌گرده.

نمونه‌ای دیگه به صندلی JINX مربوط می‌شه که با پَرِ کلاغ تزئین شده و جینکس، توی قسمت نهم، روی اون می‌شینه؛ یعنی اون دیگه تصمیم خودش رو گرفته و می‌خواد برای همیشه به «جینکس» تبدیل بشه.

با ادغام ماجرای «بدشگونی» و «دگرگونی» به نتیجه‌ی جالبی می‌رسیم. تغییر می‌تونه اتفاقِ خوبی تلقی بشه، ولی مسئله اینـه که جینکس از برگشتن به پاودر می‌ترسه. از‌طرف‌دیگه، دگرگونی پاودر به جینکس موضوعیـه که وایولت رو می‌ترسونه و برای اون بدشگونـه.

در نهایت، این رابطه‌ی متضاد و یین‌ویانگ‌گونه، مفهوم کلاغ و ارتباط اون با شخصیت جینکس رو به‌زیبایی توی داستان به نمایش می‌ذاره.