ضعیف اما قوی

انیمیشن Avatar: The Last Airbender (۲۰۰۵ - ۲۰۰۸) شخصیت‌های قدرتمندی رو توی خودش جا داده که هرکدوم توی دوران جنگ صدساله نقش بسیار مهمی ایفا کردن. جهان با کمک آواتار آنگ و قدرت بی‌نظیرش، از شر اوزای، ارباب آتش، و نابودی کامل نجات پیدا کرد. عنصرافزارهای قدرتمندی مثل کاتارا، تاف، زوکو و آزولا هم تأثیر انکارناپذیری روی روایت داستان گذاشتن. بااین‌حال، فرصت‌هایی برای شخصیت‌های ضعیف هم وجود داشت تا بتونن، به‌نوبه‌ی خودشون، تأثیر فراموش‌نشدنی‌ای روی این داستان حماسی بذارن.

روش‌های مختلفی برای معیار اندازه‌گیری میزان ضعف شخصیت‌های این انیمیشن وجود داره؛ مثلاً، این‌که آیا اونا توانایی عنصرافزاری یا استفاده از سلاح رو دارن یا نه. ازاونجاکه روایت این انیمیشن، عمدتاً، بر مبنای مضمون «مبارزه»ست، می‌شه گفت قدرت مبارزه توی چنین اثری معیار مناسبی برای اندازه‌گیری میزان ضعف هر شخصیت باشه. مسلماً، آنگ، تاف و آزولا در صدر جدول بهترین‌ها قرار گرفتن. ولی اون‌طرف جدول، ده شخصیت حضور دارن که، به‌لحاظ قدرت و مهارت فیزیکی، چندان قابل توجه نیستن و یا حتی عنصرافزار محسوب نمی‌شن، بااین‌حال تونستن با حرف‌ها یا اعمال‌شون، تأثیر بسزایی توی داستان به جا بذارن. شاید این شخصیت‌ها توی مبارزات پیروز نباشن، ولی هرکدوم از اونا، به‌تنهایی، روایت رو تا چند قدم پیش بردن.

هارو به کاتارا کمک کرد تا الهام‌بخش یاران خاک‌افزار اون باشه.

هارو اولین خاک‌افزار بانام‌ونشون بود که توی روایت این انیمیشن حضور پیدا کرد. اون، در مقایسه با شخصیت‌های اصلی و حتی ثانویه، عنصرافزار ضعیفی بود (در مقابل تاف که عملاً مثل یک شاگرد در برابر استاده). بااین‌حال، هارو بعداز ملاقات با تیم آواتار، تفاوت عمده‌ای توی داستان ایجاد کرد.

یک افسر محلی از ملت آتش، خاک‌افزارهای منطقه رو دستگیر و اونا رو توی یک کشتی روی دریا زندانی کرده بود (مکانی که خاک‌افزارها توانایی استفاده از قدرت خودشون رو ندارن). کاتارا، مخفیانه، وارد کشتی شد و سعی کرد تا با حرف‌هاش خاک‌افزارها رو به قیام و مبارزه دعوت کنه، ولی فایده‌ای نداشت؛ تا این‌که هارو اولین ضربه رو به دشمن وارد کرد و همه‌ی خاک‌افزارها پشت اون دراومدن. وقتی آنگ برای خاک‌افزارها زغال تأمین کرد، اونا با همکاری همدیگه، به حساب نگهبان‌ها و سرپرست کشتی رسیدن.

مِی فقط با حرف‌هاش، تیم آزولا رو منحل کرد.

مِی توسط آزولا برای عضویت توی تیم کوچیک و حرفه‌ای شکارچی‌های آواتار انتخاب شده بود. احتمالاً، دلیل این انتخاب آزولا دوستی بین خودش و مِی بوده؛ ناگفته نمونه که تخصص مِی توی پرتاب چاقو بود، ولی اون یک مبارز حرفه‌ای محسوب نمی‌شد. مِی مهارت خیلی خوبی داشت، ولی در برابر تیم آواتار هیچ شانسی برای پیروزی نداشت که این موضوع، اون رو به یکی از مبارزهای ضعیف داستان تبدیل می‌کنه.

بااین‌حال، اون، برخلاف ظاهر مغموم خودش، قلب بزرگی داشت و این باعث شد که توی مبارزه‌ی گروهش در برابر تیم ساکا توی زندان سنگ جوشان، ورق ماجرا برگرده. مِی با احساس عشق عمیقی که داشت، در مقابل آزولا قرار گرفت و حتی تای‌لی رو هم به جبهه‌ی خودش آورد که به فرار موفقیت‌آمیز تیم ساکا منجر شد. همچنین، این اتفاق شروع‌کننده‌ی پایان دوران آزولا بود که بهش ثابت شد هیچ‌وقت نمی‌تونه به کسی اعتماد کنه. در واقع، فروپاشی ذهنی آزولا از این نقطه شروع شد.

مکانیک برای ملت آتش سلاح ساخت.

مکانیک بی‌نام‌ونشون، رئیس جدید و غیررسمی معبد باد شمالی بود. اون، توی دوران جنگ، بسیاری از عزیزان و متعلقات خودش رو از دست داده بود که باعث شد، از روی بیچارگی، توی این معبد نوعی فروشگاه راه بندازه و خونه‌ی خودش رو هم توی همون نقطه بنا کنه؛ ولی اطرافیان مکانیک نمی‌دونستن که اون مرتباً با ملت آتش معامله می‌کنه و براشون سلاح می‌سازه.

مکانیک یک مبارز نبود، ولی، در عوض، نابغه‌ای بود که اسلحه و وسایل نقلیه‌ی مختلفی برای یاران شیطانیـش می‌ساخت. بعداز آشکارشدن حقیقت برای تیم آواتار، نظر مکانیک تغییر کرد و تصمیم گرفت در مقابل ملت آتش بایسته و از اختراعات خودش استفاده‌ی بهتری داشته باشه. همچنین، اختراعات اون توی جنگِ روز خورشیدگرفتگی هم، مجدداً، مفید واقع شد. این اتفاقات روی‌هم‌رفته مکانیک رو به یک شخصیت قهرمانی پیچیده تبدیل می‌کنه.

جون توی پیداکردن تیم آواتار، به زوکو کمک کرد.

جون، به‌لحاظ توانایی مبارزه، قدرت قابل توجهی توی قسمت بالاتنه‌ی خودش داشت، ولی مهارت هنرهای رزمی یا استفاده از اسلحه رو نداشت (مگراین‌که استفاده‌ی اون از شلاق، یک مهارت مبارزه به حساب بیاد). جون یک جایزه‌بگیر بود که توی ردیابی و دستگیری تخصص داشت؛ اونم به لطف حس بویایی بسیار قوی و زبان فلج‌کننده‌ی شیرشوی اون. توی بخشی از داستان، زوکو با استفاده از گردن‌بندی که از کاتارا به جا مونده بود، ازش کمک می‌گیره تا تیم آواتار رو پیدا کنه.

بعداز این‌که شیرشوی جون، رد تیم آواتار رو تا معبد محلی پیدا کرد، اونجا مبارزه‌ی بزرگی راه افتاد که این اولین نقش مهم جون توی داستان بود. در عوض، این مبارزه باعث شد تا کاتارا گردن‌بند خودش رو پس بگیره؛ یادگاری خانوادگی اون که متعلق به مادربزرگش بود. بازگشت این گردن‌بند، در نهایت، به ازدواج مادربزرگش با استاد آب‌افزاری از قبیله‌ی آب شمالی منجر شد. جون توی بخش پایانی انیمیشن هم تأثیر جالب‌توجهی گذاشت؛ زمانی که به اعضای تیم آوتار گفت که آنگ زنده‌ست و فقط حضور مادی نداره. این حرفـش، به‌تنهایی، به تیم آواتار امید دوباره داد و اونا متوجه شدن که هر اتفاقی هم که برای آنگ افتاده باشه، اون یک‌جایی زنده‌ست.

هاکودا حمله به ملت آتش رو یک‌تنه رهبری کرد.

هاکودا توی بخش اعظم روایت این انیمیشن، توی پشت‌صحنه فعالیت می‌کرد و دائماً با کشتی‌های کوچیک جنگی خودش، ساخته‌ی قبیله‌ی آب، مشغول جنگ با ملت آتش بود. بزرگ‌ترین نقش هاکودا توی داستان مربوط به جنگ روز خورشیدگرفتگی بود که با استفاده از نقشه‌ی جنگی پسرش، توانایی رهبری بی‌نظیر خودش رو به نمایش گذاشت و مبارزه رو پیش برد.

هاکودا یک عنصرافزار نبود، ولی جنگجوی قابلی محسوب می‌شد؛ هرچند در مقایسه با دخترش، و دوست‌های دخترش، خیلی قوی به نظر نمی‌رسید؛ البته که هاکودا قصد نجات دنیا رو نداشت. کاریزما و توانایی بالای هاکودا توی رهبری باعث شد که اون و یارانش، با جنگیدن توی سخت‌ترین نبردشون، برای تیم آواتار زمان کافی بخرن تا اونا دنبال اوزای برن و، در نهایت، با موفقیت از اونجا فرار کنن.

شاهدخت یوئه زندگی خودش رو فدا کرد تا تعادل رو به جهان برگردونه.

اولین حضور شاهدخت یوئه توی قبیله‌ی محافظه‌کار آب شمالی بود که اونجا رابطه‌ی عاشقانه‌ای با ساکا برقرار کرد؛ ولی خیلی زود، اون رو پس زد تا به ازدواج ازپیش‌تعیین‌شده‌ی خودش برسه. روایت یوئه به‌شکلی بود که انگار این شخصیت نقش کوتاه و بی‌اثری داشت، تا این‌که ژائو جسارت بزرگی به خرج داد و ماهی روح ماه رو به قتل رسوند و یوئه هم اون کاری رو کرد که باید می‌کرد.

در واقع، یوئه جون خودش رو مدیون روح ماه بود؛ در نتیجه، اون با فداکاریـش لطف روح ماه رو جبران کرد و به‌شکل تجسم دوباره‌ی اون دراومد. اون یک مبارز نبود و از بدو تولد بدن ضعیفی داشت، ولی فداکاریـش توی نبرد قبیله‌ی آب شمالی همه‌چی رو تغییر داد؛ تعادل به جهان برگشت؛ و از نابودی تدریجی اون جلوگیری شد.

تلاش‌های استاد زی به کشف روز خورشیدگرفتگی توسط ساکا منجر شد.

اعضای تیم آواتار، توی فصل دوم، تصمیم گرفتن که نوبتی مکانی رو برای تفریح انتخاب کنن، تا این‌که بالاخره به یک شهر کوچیک توی بیابون می‌رسن که اونجا با یک مرد فرهیخته به نام «استاد زی» ملاقات می‌کنن. استاد زی یک عمر بود که دنبال یک کتابخونه‌ی افسانه‌ای می‌گشت. به هر دلیلی که بود، ساکا کنجکاو شد و بقیه‌ی اعضای تیم رو قانع کرد تا به استاد زی برای پیداکردن کتابخونه کمک کنن.

آنگ و ساکا، به‌لطف ایده‌ی استاد زی، تونستن از تاریخ روز خورشیدگرفتگی مطلع بشن و این موضوع، به‌تنهایی، تغییر بزرگی توی روایت داستان ایجاد کرد (جنگ روز خورشیدگرفتگی). بااین‌حال، استاد زی اهمیتی به خورشیدگرفتی یا جنگ نمی‌داد؛ وقتی اون به کتابخونه‌ی وان شی تانگ رسید، دیگه تمایلی به خروج از اونجا نداشت، حتی وقتی کتابخونه توی اعماق شن‌های صحرا فرو رفت. اون تا زمان مرگش توی کتابخونه باقی موند تا این‌که جینورا، نوه‌ی آنگ، دهه‌ها بعد، استخون‌های اون رو توی این کتابخونه پیدا کرد.

لانگ فنگ توی سقوط امپراتوری خاک نقش مؤثری داشت.

لانگ فنگ هیچ مهارتی توی مبارزه نداشت، ولی این ضعفـش فقط توی بخش فیزیکی مشاهده می‌شد. اون به‌لحاظ ذهنی یکی از قدرتمندترین شخصیت‌های جهان این انیمیشن بود که استاد برنامه‌ریزی و نقشه‌ریختن توی شهر باسینگ‌سه محسوب می‌شد. اون توی پشت‌صحنه، پادشاه خاک رو مثل یک عروسک خیمه‌شب‌بازی کنترل می‌کرد.

لانگ فنگ، بعداز ورود مخفیانه‌ی تیم آزولا به شهر، با آزولا متحد شد که این موضوع، در نهایت، به نابودی خودش منجر شد. اون و آزولا، با خیانت به پادشاه و فرماندهانش، تغییرات بسیار بزرگی توی داستان ایجاد کردن که نتیجه‌ی اون تصرف شهر باسینگ‌سه بود. لانگ فنگ هم توی این مسیر دستگیر شد که این بخشی از نقشه‌ش نبود؛ بااین‌حال، اون نقش قابل توجهی توی این خط داستانی داشت.

جت به پیداکردن آپا توی باسینگ‌سه کمک کرد.

جت شمشیرزنی بود که توی فصل اول به‌عنوان یک شخصیت شرور معرفی شد. معمولاً، شخصیت‌هایی مثل جت توی این انیمیشن تأثیر قابل توجهی توی داستان ندارن، ولی ماجرای جت کمی فرق می‌کنه؛ چون اون توی داستان شهر باسینگ‌سه، مجدداً، حضور پیدا کرد. جت توی باسینگ‌سه تلاش کرد تا خبر حمله رو به مردم برسونه که، در نهایت، باعث شد توسط دای‌لی دستگیر و به ساختمان زیر دریاچه‌ی لائوگای فرستاده بشه.

سپس، جت به تیم آواتار توی پیداکردن دریاچه‌ی لائوگای کمک کرد که باعث شد این تیم به مأموریت اصلی خودش برگرده. در کل، جت یک شخصیت قهرمان نبود و یک مبارز معمولی محسوب می‌شد. بااین‌حال، اون توی فصل دوم تأثیر انکارناپذیری روی داستان گذاشت.

تیو به آنگ یاد داد که توی گذشته زندگی نکنه.

تیو پسر مکانیک بود که توی معبد باد شمالی زندگی می‌کرد. اون یک پسر پرانرژی و اجتماعی بود که علاقه‌ی ویژه‌ای به پرواز داشت؛ در واقع، پرواز برای تیو یک جانشین برای معلولیت جسمیـش بود. تیو با خوش‌رویی از ورود تیم آواتار به معبد استقبال کرد و اونا رو به اهالی معبد معرفی کرد؛ تأثیر مهم این شخصیت زمانی شروع می‌شه که از آنگ می‌خواد دَرِ قفل‌شده‌ی محرابی رو باز کنه.

آنگ با درخواست اون مخالفت کرد، ولی کمی بعد، تیو رو به آرزوش رسوند. این ماجرا باعث شد تا مخفیگاه مکانیک، که توی اون انواع و اقسام اسلحه برای ملت آتش ذخیره شده بود، برای همه آشکار بشه و تیم آواتار، با تغییر نظر مکانیک، از اون برای جنگ با ملت آتش کمک بگیره. در ادامه، این کشف تصادفی به همکاری مجدد مکانیک توی جنگ روز خورشیدگرفتگی منجر شد.