مترجم و نویسنده | linktr.ee/pooruyo
مهمترین شخصیتهای ضعیف در انیمیشن Avatar: The Last Airbender
انیمیشن Avatar: The Last Airbender شخصیتهای قدرتمندی را در خود جای داده که هرکدام در دوران جنگ صدساله نقش بسیار مهمی ایفا کردند. جهان با کمک آواتار آنگ و قدرت بینظیر او از شر ارباب آتش اوزای نجات پیدا کرد و از نابودی کامل آن جلوگیری شد. عنصرافزارهای قدرتمندی مثل کاتارا، تاف، زوکو و آزولا نیز تأثیر انکارناپذیری بر روایت داستان گذاشتند. بااینحال، فرصتهایی برای شخصیتهای ضعیف هم وجود داشت تا، در نوع خود، بتوانند تأثیر فراموشنشدنیای بر این داستان حماسی بگذارند.
روشهای مختلفی برای معیار اندازهگیری میزان ضعف شخصیتهای این انیمیشن وجود دارد؛ مثلاً، اینکه آیا آنها توانایی عنصرافزاری یا استفاده از سلاح را دارند یا خیر. ازآنجاکه روایت این انیمیشن عمدتاً بر مبنای مضمون «مبارزه» است، میتوان گفت قدرت مبارزه در چنین سریالی معیار مناسبی برای اندازهگیری میزان ضعف هر شخصیت باشد؛ دراینبین، آنگ، تاف و آزولا در صدر جدول بهترینها قرار گرفتهاند. اما در آن سوی جدول، ده شخصیت حضور دارند که، بهلحاظ قدرت و مهارت فیزیکی، چندان قابلتوجه نیستند و یا حتی عنصرافزار محسوب نمیشوند، بااینحال توانستهاند، با حرفها یا اعمالشان، تأثیر بسزایی در داستان بر جا بگذارند. شاید این شخصیتها در مبارزات پیروز نباشند، اما هرکدام از آنها بهتنهایی روایت را تا چند قدم پیش بردهاند.
هارو به کاتارا کمک کرد تا الهامبخش یاران خاکافزار او باشد.
هارو اولین خاکافزار بانامونشان بود که در روایت این انیمیشن حضور پیدا کرد. او، در مقایسه با شخصیتهای اصلی و حتی ثانویه، عنصرافزار ضعیفی بود (در مقابل تاف که عملاً مثل یک شاگرد در برابر استاد است). بااینحال، هارو پساز ملاقات با تیم آواتار تفاوت عمدهای در داستان ایجاد کرد.
یک افسر محلی از ملت آتش خاکافزارهای منطقهای را دستگیر و آنها را در یک کشتی روی دریا زندانی کرده بود (مکانی که خاکافزارها توانایی استفاده از قدرت خود را ندارند). کاتارا بهطور مخفیانه وارد کشتی شد و سعی کرد تا با حرفهایش خاکافزارها را به مبارزه دعوت کند، اما سخنانش فایدهای نداشت؛ تا اینکه هارو اولین ضربه را به دشمن وارد کرد و همهی خاکافزارها پشت او درآمدند. وقتی آنگ برای خاکافزارها زغال تأمین کرد، آنها با همکاری یکدیگر به حساب نگهبانان و افسر کشتی رسیدند.
مِی فقط با حرفهایش تیم آزولا را منحل کرد.
مِی توسط آزولا برای عضویت در تیم کوچک و حرفهای شکارچیان آواتار انتخاب شده بود. احتمالاً، دلیل این انتخاب آزولا دوستی بین او و مِی بود؛ ناگفته نماند که تخصص مِی در پرتاب چاقو بود، اما او یک مبارز حرفهای محسوب نمیشد. مِی مهارت خیلی خوبی داشت، اما در برابر تیم آواتار هیچ شانسی برای پیروزی نداشت که این موضوع او را به یکی از مبارزان ضعیف داستان تبدیل میکند.
بااینحال، او، برخلاف ظاهر مغموم خود، قلب بزرگی داشت و این باعث شد که در مبارزهی او، آزولا و تایلی در برابر تیم ساکا، در زندان سنگ جوشان، ورق ماجرا برگردد. مِی با احساس عشق عمیقی که داشت، در مقابل آزولا قرار گرفت و حتی تایلی را نیز به جبههی خود آورد که منجر به فرار موفقیتآمیز تیم ساکا شد. همچنین، این اتفاق آغازگر پایان دوران آزولا بود که به او ثابت شد هرگز نمیتواند به کسی اعتماد کند. در واقع، فروپاشی ذهنی آزولا از این نقطه شروع شد.
مکانیک برای ملت آتش سلاح ساخت.
مکانیک بینامونشان رئیس جدید و غیررسمی معبد باد شمالی بود. او در دوران جنگ بسیاری از عزیزان و متعلقات خود را از دست داده بود که باعث شد، از روی نامیدی، در این معبد نوعی فروشگاه راه بیاندازد و خانهی خود را نیز در همان نقطه بنا کند؛ اما اطرافیان مکانیک نمیدانستند که او مرتباً با ملت آتش معامله میکند و برای آنها سلاح میسازد.
مکانیک یک مبارز نبود، اما در عوض نابغهای بود که اسلحه و وسایل نقلیهی مختلفی برای یاران شیطانیاش میساخت. پساز آشکارشدن حقیقت برای تیم آواتار، نظر مکانیک تغییر کرد و تصمیم گرفت تا در مقابل ملت آتش ایستادگی کند و از اختراعات خود استفادهی بهتری داشته باشد. همچنین، اختراعات او در جنگِ روز خورشیدگرفتگی نیز مجدداً مفید واقع شد. این اتفاقات رویهمرفته مکانیک را به یک شخصیت قهرمانی پیچیده تبدیل میکند.
جون به زوکو در یافتن تیم آواتار کمک کرد.
جون، بهلحاظ توانایی مبارزه، قدرت قابلتوجهی در قسمت بالاتنهی خود داشت، اما از مهارت در هنرهای رزمی و یا در استفاده از اسلحه محروم بود (مگر اینکه طرفداران این مجموعه استفادهی او از شلاق را یک مهارت مبارزه به حساب بیاورند). جون یک جایزهبگیر بود که در ردیابی و دستگیری تخصص داشت؛ آن هم به لطف حس بویایی بسیار قوی و زبان فلجکنندهی شیرشوی او. در بخشی از داستان، زوکو با استفاده از گردنبندی که از کاتارا بر جا مانده بود، از او کمک میگیرد تا تیم آواتار را پیدا کند.
پساز آنکه شیرشوی جون رد تیم آواتار را تا معبد محلی پیدا کرد، در آنجا مبارزهی بزرگی به راه افتاد که این اولین نقش مهم جون در داستان بود. در عوض، این مبارزه باعث شد تا کاتارا گردنبند خود را پس بگیرد؛ یادگاری خانوادگی او که متعلق به مادربزرگش بود. بازگشت این گردنبند در نهایت به ازدواج مادربزرگش با استاد آبافزاری در قبیلهی آب شمالی منجر شد. جون در بخش پایانی انیمیشن نیز تأثیر جالبتوجهی گذاشت؛ زمانی که به اعضای تیم آوتار گفت که آنگ زنده است و فقط حضور مادی ندارد. این حرف او بهتنهایی به تیم آواتار امید بخشید و آنها متوجه شدند که هر اتفاقی هم که برای آنگ افتاده باشد، او در جایی زنده است.
هاکودا یکتنه حمله به ملت آتش را رهبری کرد.
هاکودا در بخش اعظم روایت این انیمیشن در پشتصحنه فعالیت میکرد و دائماً با کشتیهای کوچک جنگی خود، ساختهی قبیلهی آب، مشغول جنگ با ملت آتش بود. بزرگترین نقش هاکودا در داستان مربوط به جنگ روز خورشیدگرفتگی بود که او در آن روز، با استفاده از نقشهی جنگی پسرش، توانایی رهبری بینظیر خود را به نمایش گذاشت و مبارزه را پیش برد.
هاکودا یک عنصرافزار نبود، اما جنگجوی قابلی محسوب میشد؛ هرچند در مقایسه با دخترش و دوستان دخترش چندان قوی به نظر نمیرسید. ناگفته نماند که خود او نیز قصد نجات دنیا را نداشت. کاریزما و توانایی بالای هاکودا در رهبری باعث شد که او و یارانش، با جنگیدن در سختترین نبردشان، برای تیم آواتار زمان کافی بخرند تا آنها بهدنبال ارباب آتش اوزای بروند و در نهایت، با موفقیت از آنجا فرار کنند.
شاهدخت یوئه زندگی خود را فدا کرد تا تعادل را به جهان برگرداند.
اولین حضور شاهدخت یوئه در قبیلهی محافظهکار آب شمالی بود که در آنجا رابطهی عاشقانهای با ساکا برقرار کرد؛ اما خیلی زود، او را پس زد تا به ازدواج ازپیشتعیینشدهی خود بپردازد. ماجرای یوئه بهشکلی بود که انگار این شخصیت نقش کوتاه و بیاثری داشت، تا اینکه ژائو جسارت بزرگی به خرج داد و ماهی روح ماه را به قتل رساند و سپس یوئه همان کاری را کرد که باید میکرد.
در واقع، یوئه جان خود را مدیون روح ماه بود؛ در نتیجه، او با فداکاریاش لطف روح ماه را جبران کرد و بهشکل تجسم دوبارهی او درآمد. او یک مبارز نبود و از بدو تولد بدن ضعیفی داشت، اما فداکاری او در نبرد قبیلهی آب شمالی همهچیز را تغییر داد؛ تعادل به جهان بازگشت و از نابودی تدریجی آن جلوگیری شد.
تلاشهای استاد زی منجر به کشف روز خورشیدگرفتگی توسط ساکا شد.
اعضای تیم آواتار در فصل دوم تصمیم گرفتند که بهصورت نوبتی مکانی را برای تفریح انتخاب کنند و بالاخره به یک شهر کوچک در بیابان میرسند که در آنجا با مردی فرهیخته به نام «استاد زی» ملاقات میکنند. استاد زی یک عمر بود که بهدنبال کتابخانهای افسانهای میگشت. به هر دلیلی که بود، ساکا دراینرابطه کنجکاو شد و بقیهی اعضای تیم را قانع کرد تا به استاد زی برای یافتن کتابخانه کمک کنند.
آنگ و ساکا بهلطف ایدهی استاد زی توانستند از تاریخ روز خورشیدگرفتگی مطلع شوند و این موضوع بهتنهایی تغییر بزرگی در روایت داستان ایجاد کرد (جنگ روز خورشیدگرفتگی). بااینحال، استاد زی اهمیتی به خورشیدگرفتی یا جنگ نمیداد؛ وقتی او به کتابخانهی وان شی تانگ رسید، دیگر تمایلی به خروج از آنجا نداشت، حتی وقتی کتابخانه در اعماق شنهای صحرا فرو رفت. او تا زمان مرگش در کتابخانه باقی ماند تا اینکه جینورا، نوهی آنگ، دههها بعد استخوانهای او را در این کتابخانه پیدا کرد.
لانگ فنگ در سقوط امپراتوری خاک نقش مؤثری داشت.
لانگ فنگ هیچ مهارتی در مبارزه نداشت، اما این ضعف او فقط در بخش فیزیکی مشاهده میشد. او بهلحاظ ذهنی یکی از قدرتمندترین شخصیتهای جهان این انیمیشن بود که استاد برنامهریزی و نقشهریختن در شهر با سینگ سه محسوب میشد. او در پشتصحنه پادشاه خاک را مثل یک عروسک خیمهشببازی کنترل میکرد.
لانگ فنگ، پساز ورود مخفیانهی تیم آزولا به شهر، با آزولا متحد میشود که این موضوع در نهایت به نابودی او میانجامد. او و آزولا، با خیانت به پادشاه و فرماندهانش، تغییرات بسیار بزرگی در داستان ایجاد کردند که نتیجهی آن تصرف شهر با سینگ سه بود. لانگ فنگ نیز در این مسیر دستگیر شد که این بخشی از نقشهی او نبود؛ بااینحال، او نقش قابلتوجهی در این خط داستانی داشت.
جت به یافتن آپا در با سینگ سه کمک کرد.
جت شمشیرزنی بود که در فصل اول بهعنوان یک شخصیت شرور معرفی شد. معمولاً، شخصیتهایی مثل جت در این انیمیشن تأثیر قابلتوجهی در داستان ندارند، اما ماجرای جت کمی فرق میکند؛ چراکه او در داستان شهر با سینگ سه مجدداً حضور پیدا کرد. او در با سینگ سه تلاش کرد تا خبر حمله را به مردم برساند که در نهایت باعث شد تا توسط دای لی دستگیر و به ساختمان زیر دریاچهی لائوگای فرستاده شود.
سپس، جت به تیم آواتار در یافتن دریاچهی لائوگای کمک کرد که باعث شد این تیم به مأموریت اصلی خود بازگردد. بهطور کلی، جت یک شخصیت قهرمان نبود و یک مبارز معمولی محسوب میشد. بااینحال، او در فصل دوم تأثیر انکارناپذیری بر داستان گذاشت.
تیو به آنگ آموخت که در گذشته زندگی نکند.
تیو پسر مکانیک بود که در معبد باد شمالی زندگی میکرد. او پسری پرانرژی و اجتماعی بود که علاقهی ویژهای به پرواز داشت؛ در واقع، پرواز برای تیو نوعی جایگزین برای معلولیت جسمیاش بود. تیو با خوشرویی از ورود تیم آواتار به معبد استقبال کرد و آنها را به اهالی معبد معرفی کرد؛ تأثیر مهم این شخصیت زمانی آغاز میشود که از آنگ میخواهد در قفلشدهی محرابی را باز کند.
آنگ در ابتدا با درخواست او مخالفت کرد، اما کمی بعد تیو را به آرزویش رساند. این ماجرا باعث شد تا مخفیگاه مکانیک، که در آن انواع و اقسام اسلحه برای ملت آتش ذخیره شده بود، برای همه آشکار شود و تیم آواتار، با تغییر نظر مکانیک، از او برای جنگ با ملت آتش کمک بگیرد. در ادامه، این کشف تصادفی به همکاری مجدد مکانیک در جنگ روز خورشیدگرفتگی منجر شد.
مطلبی دیگر از این انتشارات
سنتشکنی انیمهی Ishura در نحوهی داستانگویی
مطلبی دیگر از این انتشارات
حرف میکُشه! | فلسفهی مانگای Chainsaw Man
مطلبی دیگر از این انتشارات
کنترل و ترس از آزادی | فلسفهی مانگای Chainsaw Man