حرکت و هجرت و یک پرسش همیشه بی پاسخ
در زندگی همه آدم ها، هستند روز و زمانی که برای همیشه در خاطره ها می مانند. یک تغییر و تحول کوچک یا بزرگ، هر کدام که باشد، مسیر زندگی را به سمت و سوی دیگر هدایت می کند و حکایتی دیگر می سازد.
ماه جولای برای من و خانواده ام، یک تصمیم و تغییری صورت گرفت که آسان نبود، نه تصمیمیش آسان بود و نه به تبع آن تغییرش. ریشه ها را در خاک جای بگذاری و تنه و شاخه و برگ را برداری و در جائی دیگربنا کنی. دوباره از نو ریشه زدن، جوانه زدن و در انتظار طولانیِ بارور شدن. آنچه که انتظار را بیش از حد طولانی جلوه میدهد، شک و تردیدها در بارورشدن و یا نشدن در خاک دیگر است، به ثمر نشستن یا ننشستن تلاش ها. هر چه که بود و هست همه تجربه ای جدید و راهی ست بی فانوس و چراغ، حتی اگر هزاران نفر قبل تو از این راه عبور کرده اند، باز این مسیر نا شناخته، با گام ها و چراغ در دست خودت روشن و آهسته آهسته رمزگشائی می شود.
سیزدهمین جولای دور از وطن را تجربه می کنیم، سرد و گرم، تلخ و شیرین، گاه دلتنگ و گاه مسرور. تفاوتی نمی کند که چقدر از حرکت و هجرتت گذشته باشد، هنوز به فکر همان ریشه های بر جا مانده می افتی، جدا شدن از ریشه هائی که سال ها به هم تنیده شدند و رویش دوباره در سرزمینی نا شناخته، و هنوز همان سوال همیشگی بی جواب مانده را:
اساسا مهاجرت کار درستی ست یا خیر؟ از یک طرف همچنان به ریشه های گذشته تعلق خاطر داری و از طرف دیگر لحظه ای نمی توانی از ریشه های از نو جوانه زده غافل شوی. هنوز بعد از این همه سال، میزان بدست می شوی و رفتن و ماندن را به محکمه و مقیاس می کشی، هریک را در یک کفه، بارها و بارها سبک سنگین می کنی. کفه ها با این استدلال و آن استدلال بالا و پایین میروند، گیج میزنی و دوباره از اول شروع می کنی، خسته می شوی و محاکمه را به کناری می گذاری و از مقام قضاوت برای مدتی کناره می گیری و پرسش و محاکمه را متوقف می کنی، دوباره چندی بعد با یک بهانه کوچک همان لباس حکمیت را بر تن می کنی و همان سوال و همان استدلال، اما نتیجه همان است که بوده. ماندن یا رفتن، کدامیک؟
جمعه هایم ناگهان یکشنبه شد
مطلبی دیگر از این انتشارات
از خاطرات دوره آموزش از خانه
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندر حکایت این روزها، ماسک و زبان دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستون که می شد......