روزهای دوری که خاطراتش همچنان نزدیک است
نمی دانم شما هم مثل من بوی خوش ماه مهر را استشمام و صدای پر مهر پائیز را می شنوید و یا این یکی هم، از دیگر خواص غربت است. چند روزی ست که از پنجره اتاق نشیمن، صدای پایش که نزدیک و نزدیک تر می آید را با تمام وجود حس می کنم. پائیز برای من پر از احساس قشنگی ست که سخاوتمندانه مرا بر بال باد جای می دهد و فرسنگ ها و سال ها به عقب می برد. روزهای پر جنب و جوش تهیه وسايل مدرسه، آفتابی که از زیر حصیر به ایوان خانه رخنه می کند و پاهای خسته را به آرامش و چرت کوتاه بعدازظهر فرا می خواند. روزهايی که در انتظار پایان تابستان یکی پس از دیگری می آیند، یونیفرم جدیدت که به خاطرش بارها و بارها راه خانه را تا خیاط خانه گز می کنی، دفترهای کاهی و بوی کتاب نو، پاک کن و سرکن، مداد رنگی هائی که با همان شش تا، کلی رنگ و رو به احساست میدهند، مدادهای قد بلندی که با کلاه های عروسکی که بر سر گذاشته اند، قد بلندتر هم شده اند و دیگر در کیف جای نمی گیرند و تو مجبوری موقتا کلاه را از تن مداد جدا کنی تا بتوانی جایشان دهی. لیوان تاشوی آبخوری که تا قبل از آغاز مدرسه بارها تست شده که مبادا چکه کند، دفتر و کتاب هائی که یک به یک با کمک مدرسه بروهای تجربه دار خانواده جلد می شوند و اسمت بر روی هریک از آن تو را به سر ذوق می آورد و شروع یک سال تحصیلی جدید شوقی وصف ناپذیر را در جانت میدمد.
روزهای مدرسه خاطره انگیز است حتی اگر ناظم مدرسه، تو و دیگر دانش آموزان را از نزدیک شدن به پنجره اتاق معلمان که با باغچه زیبای پر گلی مستور شده، بترساند و با پریدن شاپرک ها از گلی به گل دیگر شعری زمزمه کند تا بهانه ای بسازد برای بر هم نزدن زنگ تفریح معلمان
هر که به گل دست بزنه، شاپره نیشش می زنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
صدا و ندای درون
مطلبی دیگر از این انتشارات
اندر حکایت این روزها، ماسک و زبان دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا می نویسم؟