یادی از شاعر دیار
وقتی قرار است از فردوسی و از آشنایی با این شاعر بزرگ نقل کنی، باید برگردی به گذشته، خیلی و چند دهه، وقتی که حتی ۶ سال هم نداشتی.
فاصله شهر مشهد با توس، در همان عالم بچه گی، مسافت دوری به نظر می رسید و دیاری دیگر و سفری دوری محسوب میشد.
یکی از دوستان خانوادگی، کوکب خانم و همسرش که کارمند آرامگاه فردوسی بود، در یک خانه سازمانی، دو قدمی محوطه آرامگاه، در شهر توس زندگی می کردند.
رفت و آمدها و گاهی ماهی یکبار ما که حداقل سه خانواده از اقوام را دور هم در این مکان با صفا جمع می کرد، برای ما بچه های فامیل خاطره ساز شد. بدون اینکه از فردوسی و این شاعر بزرگ چیزی بدانم، گشت و گذار در باغ باصفای توس با آن گل های رنگارنگ و زیبا، درختان همیشه سبز و مجسمه فردوسی بزرگ که چون نگینی در وسط آن قرار گرفته بود، خاطره اش را در ذهنم برای همیشه سبز و ماندگار کرده است.
جمعه هایی که قرار سفر به توس داشتیم، سحر خیز می شدیم، با شور و شوق زیاد آماده رفتن بودیم. به توس که می رسیدیم، تقریبا وقت ظهر بود، ما بچه ها ناهار خورده نخورده، به طرف آرامگاه میدویدیم، بالا رفتن و پایین آمدن مکرر از پله های مرمری آن، نوعی تفریح به حساب میآمد و مسابقه ای بود نفس گیر. فواره های مقابل آرامگاه، زیبایی خاصی به محیط بخشیده بود. وقتی تصمیم رفتن به موزه داشتی، بیش از سی پله ای را باید پایین میرفتی تا به آن گنجینه بی نهایت دست پیدا می کردی. نقاشی های برجسته روی دیوار، مجسمه های موجود در سالن، کتاب های خطی، لباس های قدیمی و زره های جنگی، بخشی از دیدنی های این موزه به حساب می آمدند. نقش های برجسته روی دیوار، از سلاطین و شاهان گرفته تا اساطیر افسانه ای شاهنامه، در آن سن و سال برایم قابل درک نبود. هنوز حیرت خود را به یاد می آورم که چگونه آن نقش های برجسته بر روی دیوار موزه، با آن صلابت و سنگینی، همچنان بر دیوار مستحکم و استوار بر جا مانده بودند و از دیوار جدا نمی شدند. با وجودی که با هر بار رفتن به توس، دیدن موزه، بخش مهم و جدا نشدنی از سفر بود، به یاد نمی آورم که بازدید هر باره آن، برایم خسته کننده و ملال آور بوده باشد، برعکس، هر بار سوالات بیشتری از آن همه عظمت و بزرگی در ذهنم نقش می بست.
اکنون که به آن روزها می اندیشم، عظمت، بزرگی و استواری آن بنای تاریخی را به قدمت مردی گره میزنم که بیش از سی سال از عمر خود را صرف زبان فارسی کرد و گنجینه ای گرانبها را برای نسل ایرانی به ماندگار گذاشت. داستان رستم و سهراب، آرش کمانگیر، خسرو شیرین، سیاوش، زال و رودابه، ضحاک، بیژن و منیژه و …. همه گی ریشه در تاریخ و فرهنگ قومی دارد که با همت بزرگ مردی چون فردوسی، با گذشت قرن ها و با وجود تاخت و تازها و دست اندازی های اقوام دیگر، به استواری تمام ایستاده اند. زبان و ادبیات فارسی چون کتیبه ای است که به امضاء و مهر حکیم طوس مزیّن شده و نقشش را برای همیشه تاریخ بر دیوار این سرزمین کهن حک کرده است.
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
رها راد
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰
۱۵ می ۲۰۲۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموخته هایی برای پسا قرنطینه
مطلبی دیگر از این انتشارات
احترام به محیط زیست و فرهنگ تنبیه
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا می نویسم؟