استاد علی اکبر خانجانی،عرفان،زندگی درمانی،شناخت درمانی،نزول و عروج روح در خلق جدید آخرالزمان،کتابهای عرفانی،تناسخ،جهان های هم ارض،جهان های موازی،اسرار جهان هستی،مالیخولیای پزشکی
«خواب خوب یار»
خوبها رفتند و بدھا مانده اند
زیرکان رفتند و ردّھا مانده اند
شمع عشق و معرفت خاموش شد
شیر اندر لانه خود موش شد
عصر مستی و غزل چون خواب بود
کاخ وصلت رؤیتی در آب بود
در ازل حق از جدائی شد بپا
عاشق وصلش ز حقش شد جدا
آدمی از ظلمتش بینا شده
در فراق قامتش بر پا شده
چون فراقش سرمد آمد بر بشر
دیو و دد شد تا نیابد این اثر
می توان دیوانه شد از این بلا
لیک داغش را کجا باشد دوا
آنکه دیده روی خوب یار خود
پس ببافد او طناب دار خود
دار ھر کس کار ھر کس آمده
کار ھر کس غار ھر کس آمده
بوالعجب دیوانه است این یار ما
بوالعجب افسانه است این کار ما
خوابی اندر خواب دیگر شد پدید
خواب ما را در دو عالم کس ندید
خواب خوبست از برای عاشقان
وای بر بیداری آخر الزمان
خواب اول یار من بر دار شد
خواب دوم جان من بیکار شد
خواب سوم در جنون گشتم ز جان
بندھا بر خود زدم از جور نان
در جنون آمد چو جانم زین عبث
در شمارش آمدم اندر نفس
چون شمارش گم شد از من در جنون
ناگهان بیدار گشتم در کنون
اندک اندک می شوم ھوشیار من
اندک اندک می شوم بیمار من
خواب چهارم فصل بیماری بود
فصل فقر و فصل بی یاری بود
تا مگر از فقر بینم روی یار
تا مگر از درد بویم موی یار
ای خدا پس کی شوم بیدار من
ای خدا پس کی ببینم یار من
خواب پنجم مرگ را بیدار کرد
بستر خوابیدنم ھموار کرد
بس که اندر خواب ره پیموده ام
جمله مردم را به خوابم دیده ام
مردمان بیدار پندارند مرا
غافلند از خواب خویش و خواب ما
زنده اندر خواب و گورستان بپا
مردگان زاینده زنده زا براه
باری اندر خواب دیگر می روم
تا که بیداری بیاید بر رھم
تا مگر از خواب بیدارم کند
تا مگر یک مست ھوشیارم کند
بس که اندر ھجر غوطه خورده ایم
بس که خون قلب سوته خورده ایم
ناز ما با ناز او پیکار کرد
ھستی ما را چنین بیعار کرد
چونکه از نقش خیالش بر شدیم
دلبری خویش را باور شدیم
دلبر و دلداده خود مائیم ما
از منی و از توئی گشتیم رھا
حالیا از خواب بیدار آمدیم
از درون قبر پر بار آمدیم
دلبری جز ما نباشد در جهان
بایدش دل برد از پیر و جوان
تا دل اندر سینه حبس خویش بود
مرده ای بد کینه و بد کیش بود
دل بباید برد از این مردمان
تا زگور تن برون آیند جان
عاشقان را جز فنا منظور نیست
این فنا ھم مطلقاً مقدور نیست
درد عاشق درد بی درمان بود
درد بودن درد بی پایان بود
ھر که این دردش نباشد ھست نیست
ھر که ھستی اش نباشد مست نیست
عاشقان بودائیان عالمند
داغ بودن بر دل مردم زنند
ھیچ دانی فرق ھستی و عدم ؟
ھان ! قلم باشد قلم باشد قلم
خواب شیشم از قلم آمد پدید
مستی ام از خواب بودائی پرید
خواب بودائی ما تسخیر بود
این تناسخ حوزه تخدیر بود
چون قلم بر لوح گل آماده شد
نیستی بر عاشقان سجاده شد
ھیچ میدانی چه می گویم رفیق؟
خوابی آلوده به مستی عتیق
خواب ھفتم خواب اللّهی بود
خواب اللّهی ما چاھی بود
کتاب و کامل این شعر را از لینک زیر دانلودکنید:
www.khanjany.org
از کتاب غزل عشق اثر استاد علی اکبر خانجانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوفیان با ھمه امامان با یک روش واحدی عمل کردند: از دور پرستنده و از نزدیک کشنده امام بوده اند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خودشناسی به چه کار میآید؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواب، کابوس، رویا :