فلسفه مرگ | حقیقت حیات پس از مرگ و معرفت نفس

فلسفه مرگ | حقیقت حیات پس از مرگ و معرفت نفس
فلسفه مرگ | حقیقت حیات پس از مرگ و معرفت نفس

رؤیاهای بشری؛ دلیل بر حیات پس از مرگ

1- رؤیاهای بشری در عالم خواب غیر قابل انکارترین دلیل بر حیات بعد از مرگ هستند که آدمی بدون بدن خود هم می تواند حیات دیگری داشته باشد که حیاتی سیالتر و شدیدتر و لطیف تر است و عمیق تر و زنده تر و هوشمندانه تر.

 

2- علاوه بر دلیل مذکور و باورهای مذهبی، باور به حیات بعد از مرگ یکی از قوی ترین انگیزه ادامه حیات انسان در این دنیاست یعنی باور به حیات بعد از مرگ بعنوان یک مصلحت ذاتی. اینست که حتی کافران هم به گونه ای دگر به حیات بعد از مرگ باور دارند و این باوری طبیعی و انسانی است زیرا انسان تنها حیوانی است که بر مرگ خود آگاهی دارد.

مرگ آگاهی و نقش آن در عرفان و دین

3- مرگ- آگاهی یکی از محوری ترین عناصر خود- آگاهی و هوشمندی و وجدان و جهان بینی و عرفان در انسان است. و این آگاهی هر چه بیشتر و پیوسته تر باشد انسان هم آرامتر و مهربانتر و لطیف تر و عمیقتر زندگی می کند و معنوی تر. و لذا مرگ آگاهی از عناصر مذهب و از جمله عبادات محسوب شده است.

 

4- کمال مرگ- آگاهی اینست که انسان می تواند در همین دنیا از مرز مادیت بگذرد و از اهالی آخرت باشد و این همان واقعه “مرگ قبل از مرگ” در حکمت علی(ع) است.

نگاه قرآن به مرگ و آخرت

5- در منطق قرآنی حیات بعد از مرگ ادامه همین زندگی است منتهی با کیفیت و هوشیاری و حضور برتری: هر که در این دنیا در عذاب است در حیات آخرت عذاب عظیم تری دارد و هر که در این دنیا در رحمت خداست بعد از مرگ از رحمت برتری برخوردار است. و آنگاه گروهی بعد از مرگ با کمال حیرت می گویند که:

هر چه که اینجا هست در آن دنیا هم بود و………. (قرآن)

 

6- قرآن حیات دنیا را بازیگری و بازیچگی نامیده است (لعب و لهو) و حیات حقیقی را در آخرت وعده داده است. یعنی در حیات بعد از مرگ است که هر چیزی همانست که هست ولی در حیات دنیا همه امور مجازی و جعلی و غیر حقیقی و لذا فریبنده اند. و لذا انسان خیر و شر این دنیا را نبایستی چندان جدی و ابدی پندارد تا به پرستش امور دنیوی مبتلا شود که اساس گمراهی و غفلت است.

 

7-همه خطاها و گناهان و بدبختی های بشری حاصل مرگ- فراموشی است. مرگ- آگاهی اساس دین و فضیلت است. مرگ- آگاهی مقدم بر خدا- آگاهی و خدا باوری است.

خواب به ‌مثابه مرگ کوتاه و تجربه آخرت

8- خواب یک مرگ خفیف و کوتاه مدت است و لذا آدمی همواره با مرگ و بهمراه آن امکان ادامه حیات دارد و خواب راحت اساس سلامتی و استمرار حیات روزانه است. پس مرگ، اساس زندگی است و آدمی هر شب به مرگ سری میزند تا جان تازه کند و ادامه حیات دهد. به همین دلیل بی خوابی یا بد خوابی منشأ بسیاری از امراض است.

رویاها؛ نشانه وضعیت حیات اخروی

9- هر که می خواهد بداند در هر آن وضع حیات اخروی او بعد از مرگ چیست بهتر است سری به رویاهای خود در عالم خواب بزند و آنها را درک و باور کند و بر همین اساس به اصلاًح زندگی خود بپردازد تا حیات اخروی او هم اصلاًح شود.

حیات دنیا براستی مزرعه حیات آخرت است- حیات بعد از مرگ تماماً از حیات دنیا ارث می برد.

آخرت وارث دنیا و عصاره اعمال و نیات و جریان زندگی دنیوی ماست.

 

10- “اکثر مردمان در خوابند و چون بمیرند بیدار می شوند.” این سخن پیامبر اکرم(ص) دال بر این حقیقت است که پرده ای بر چشم و گوش و دل و هوش ماست که ما را از حقایق هستی بیگانه کرده است این پرده بمیزان رویکرد ما به آخرت و مرگ- آگاهی و معرفت نفس از میان می رود و در بیداری زندگی خواهیم کرد.

حقیقت دوزخ، برزخ و بهشت در فلسفه مرگ

11- همانطور که طبق قول قرآن، نفس آدمی به هنگام خواب بسوی خداوند بالا میرود، بعد از مرگ این واقعه بسیار شدیدتر رخ می دهد. همانطور که در قرآن آمده که به هنگامی که کسی می میرد خداوند به آن مرده نزدیکتر از هر کسی است که بر دوراو  جمع آمده اند.

مرگ واقعه معراج جبری نفس بشر بسوی خداست. و لذا انسان غافل و کافر و تبهکار در این عروج و تقرب الی الله دچار عذاب شده و به دوزخ مبتلا می گردد همانطور که درباره روز قیامت و دیدار با خدا آمده که کافران خودشان را در دوزخ می اندازند تا با خدا روبرو نشوند. مرگ گریزی همان خدا گریزی و ابتلای به دوزخ است.

 

12- آنهائیکه خوابهای بدی دارند بدان معناست که مرگی بد خواهند داشت پس بهتر است که کاری کنند.

 

13- آنهائی که در خوابشان دچار احساس نابودی هستند و هیچ به یاد نمی آورند و هیچ رویائی ندارند بدان معناست که با مرگ هم بر ظلمت وارد شده و هیچ نمی بینند و اینان اهل ضلالت و تاریکی هستند و مصداق کسانی می باشند که بعد از مرگ، کور و کر برانگیخته می شوند.

 

14- حیات بعد از مرگ عرصه تنهائی مطلق نفس و قلمرو تفرید و تجرید جبری است. آنهائی که در این دنیا از تنهائی هراس دارند و می گریزند بعد از مرگ بمراتب دچار وحشت و عذاب بیشتری خواهند بود. انس با تنهائی، انس با خداوند و تمرینی برای حیات بعد از مرگ است.

 

15- مرگ- آگاهی این نیست که آدم بداند که روزی خواهد مرد بلکه اینست که انسان مرگ را هر لحظه در فاصله بین دم و بازدم و در خلاء بین دو ضربان قلب، در سینه خود درک و احساس کند و با مرگ همزیستی نماید زیرا مرگ با آدمی بسیار نزدیک و عجین است.

حضور خدا؛ نزدیک تر از رگ گردن

16- این کلام خدا در قرآن که “من از رگ گردن به شما نزدیکترم” به بیان دیگر همان مرگ است که به آدمی از رگ گردن نزدیکتر است. آنچه را که آدمی مرگ و نیستی حس می کند همان حضور خداست که در نزد آدمی که در ظلمات حیات مادی محصور و محبوس شده است اینگونه درک می شود مثل کودکی که از دنیا آمدن و خروج از رحم مادرش هراس دارد.

 

17- مرگ عین خروج از حبس لجنی بدن خویش است. مرگ عینی رستن و رستگاری است. بدن آدمی چون عایقی بسیار جادوئی بین روح و جهان بیرون حائل است و با مرگ که بدن از این میانه میرود انسان با حقیقت جهان و حیات و هستی ارتباط می یابد این ارتباط یا دوزخی و برزخی است و یا بهشتی. و این بسته به ماهیت باطن انسان دارد.

 آدمی بمیزانی که بواسطه ایمان و معرفتش تسلیم و راضی به خلقت جهان است رابطه ای دوستانه و بهشتی با جهان بر قرار می کند و بمیزانی که کافر و در جدال با جهان و جهانیان است رابطه ای دوزخی پدید می آید و بمیزانی که باجهان بیرون قطع رابطه است دچار برزخ میشود.

 

18- تفکر درباره مرگ منجر به عمیقترین ادراک درباره زندگی می شود همانطور که تفکر درباره نیستی اساس هستی شناسی است و تفکر درباره رویاها منجر به کشف ارکان سرنوشت می شود. همانطور که عارفان فارغ التحصیلان مدرسه فنایند و در اعماق هستی ریشه می دوانند.

و اصولا عشق به زندگی منشأ تأمل درباره مرگ است. بنابراین مرگ- آگاهی مطلقا محصول نفرت از زندگی نیست. مرگ و نیستی محصول عشق است و حق پرستی و اراده به جاودانگی. آنکه با مرگ زندگی می کند به سر چشمه جاوید حیات مربوط شده است.

ترس از مرگ
ترس از مرگ

مرگ چیست؟

19- آنچه را که انسانها مرگ می نامند و بد می شمارند و از آن می گریزند چیزی جز توهم و جهل آنها درباره حیات بعد از مرگ نیست یعنی تصورشان درباره زندگانی بدون بدن و نیازهای مادی.

 مرگ- گریزی حاصل انجماد و سقوط در مادیت جهان است که حیات غیر جسمانی را مترادف با ظلمت و نیستی میسازد.

تصور هر کسی درباره مرگ و حیات بعد از تن، عین واقعه ایی است که بعد از مرگ با آن روبرو میشوند و همین تصور کل حیات دنیوی آنها را هراسناک و دوزخی میسازد.

 اصلاًح و تکامل اندیشه مرگ اساسی ترین اصلاًح در ماهیت زندگی را بهمراه می آورد. صلح با مرگ عین صلح با زندگی است. زیرا مرگ روی دگر و پنهان زندگیست که در لحظه به لحظه آن حضور دارد و فعال است. ضمیر ناخودآگاه همان عرصه حیات اخروی است.

آخرت؛ بطن نهان دنیا

20- آخرت، بطن نهان دنیاست. حیات بعد از مرگ در اعماق وجود انسان حضور دارد و پس پرده وقایع آشکار است. و لذا معرفت نفس به زبانی چیزی جز ورود به جهان آخرت نیست و لذا عارف کامل کسی است که قیامت خود را در همین دنیا درک کرده است و چه بسا با پروردگارش دیدار نموده و پسا مرگ است یعنی مرگ را پشت سر نهاده و بر حقیقت حیات وارد شده است.

 

21- تصور عامه بشری درباره مرگ و سیاهی جهان موت همان ظلمت جهل بشر درباره خویشتن است. آنکه در وادی معرفت از این تاریکی رهیده باشد هرگز نمی میرد.

 

22- بسیار اندکند انسانهائی که در حیات دنیا براستی زنده اند. اکثر مردمان مرده اند و مابقی نه مرده و نه زنده اند.

 

23- حیات عالی و الهی بشر بسیار کمیاب است. اکثر انسانها دارای حیات جانوری یا نباتی و جمادی اند و بقول قرآن بسیاری حتی از هستی جمادی هم پست ترند.

 

24- زنده حقیقی و کامل خداست و لذا “حی” از اسماء اوست و لذا انسان بمیزانی که او را در خویشتن درک می کند زنده می شود.

حیات بعد از تن، حیاتی بسیار عالیتر و با تحرک تری است

25- زنده بودن چیزی جز شنیدن و دیدن و بوئیدن و چشیدن و احساس کردن و دریافتن و تحریک و جابجائی نیست.

آدمی آیا در عالم خواب این قابلیتها را بیشتر دارد یا در عوالم بیداری؟

حرکت و جابجائی بزرگترین ویژه گی جان است و انسان در عالم خواب دارای تحرک و قدرت انتقال و ادراک بسیار برتری است و لذا حیات بعد از تن، حیاتی بسیار عالیتر و با تحرک تری است.

 

26- خداوند عالم را دیدن و شنیدن و درک نمودن عالیترین حد جان و حیات است که انبیای بزرگ و اولیای الهی از آن برخوردارند یعنی زنده ترین جانداران جهانند. و لذا آنها بیش از همه مردمان از حجاب تن خود در رنج هستند و این سد و حصر و حبس را درک می کنند و لذا در عطش رهائی از بند بدن می باشند.

 

27- دین خدا و احکام آن جملگی راه و روش نائل آمدن به حیات روحانی و اشد قدرت جان و زندگانی است و لذا حیات حقیقی در قرآن فقط در قلمرو دین خدا ممکن می شود و در خارج از آن آدمی بازیچه یک حیات جعلی و فریبنده است و از تجربه حیات جز فریب خورده گی توشه ای ندارد یعنی کل دنیا را اسباب بازی می یابد حتی خود زندگی و بدن خود را- و لذا زندگی غیر دینی و غیر عرفانی یک بازی بسیار خطرناک است که جز عذاب و فریب حاصلی ندارد.

 

28- قلمرو حیات حقیقی و اخروی باطن انسان است و قلمرو حیات مجازی و دنیوی هم جهان بیرونی است. و لذا اراده معرفت نفس همان راه حیات آخرت و وقایع حقیقی و جاوید است.

و آدمی فقط بواسطه علم باطن است که بر حیات بیرونی هم علمی حقیقی می یابد تا به بازی و فریبش مبتلا نگردد. “علم دنیا نیز در نزد مؤمنان حقیقی است و کافران با اینکه دنیا را میپرستند ولی درباره اش علمی ندارند الا علمی که بواسطه اش بازیچه میشوند و فریب میخورند ………..” قرآن-

 

29- عالم خواب و کلا قلمرو شب دربی بسوی آخرت و حیات حقیقی است که بقول قرآن در شبها دل مؤمنان قول خداوند را شدیدتر درک می کند.

 و لذا شب زنده داری مؤمنان و عارفان در واقع بمعنای زیستن در حیات حقیقی و اخروی است و لذا عرصه علوم حقیقی می باشد.

و این عین بیداری در خواب است که نفس انسان بسوی خداوند بالا میرود. و لذا شب زنده داری عارفان عالیترین عبادات است.

امید به نجات در حیات بعد از مرگ

30- امید به نجات در حیات بعد از مرگ منشأ اصل و فعال و خلاق هر امیدی است و زندگی را برای انسان عرصه خود فروشی و بنده گی نمی سازد. همانطور که یک زندانی محکوم به حبس ابد که امیدی به نجات ندارد در زندان تن بهر حقارت و بدبختی و تبهکاری میدهد.

 

31- کسی که حیات بعد از مرگ را به حساب زندگی نقد خود نمی آورد در زندگی به اسارتها تن میدهد و برده امیال خود می شود و بنده صاحبان قدرت می گردد و به نهایت فلاکت دچار می شود.

فلسفه مرگ
فلسفه مرگ

ترس از مرگ ذات همه ترسهاست

32- ترس سر چشمه همه گناهان و حقارتها و برده گیهاست. و ترس از مرگ ذات همه ترسهاست. بنابراین مرگ گریزی اساس همه بدبختی های بشر است. مرگ گریزی همان خدا گریزی است و اساس کفر می باشد.

 

33- آنچه که مرگ را در احساس بشر تا این حد هولناک می سازد پرستش اشیاء می باشد و از آن شدید تر تملک عاطفی عزیزان است که انسان را به مالکیت و اسارت دیگران می کشاند و این اسارت روح در کالبد موجودات دیگر است.

هراس از مرگ حاصل این تسخیر و مالیخولیاست. یعنی آنگاه که جان از تن میرود نفس آدمی در قالب اشیاء و آدمهای دیگر محبوس است و اینست منشأ عذابهای بعد از مرگ. یعنی نفس آدمها با همه نیازهایش در دنیا مانده بی آنکه تن در کار باشد تا بتواند نیازها را ارضاء کند. و اینست دوزخ! اینست مرگ ابدی!

 

34- دل کندن از عالم و آدمیان تنها راه نجات از هراس بی پایان مرگ است.

مردم بواسطه زیادی گناه است که از مرگ می ترسند

35- مرگی که می تواند موجب رستگاری و نجات ابدی باشد در عین حال می تواند موجب قحطی و عذابی ابدی باشد. مرگ هم می تواند حیات جاوید و بهشتی باشد و هم می تواند عرصه تجربه نابودی و قحطی ابدی باشد:

بر سر سفره ای در حال قحطی و غش نشسته ای بی آنکه دستی برای بر داشتن و دهانی برای بلعیدن داشته باشی: اینست مرگ کافران و دنیا پرستان که محبوس دنیا و اهلش هستند.

مرگ؛ آغاز رهایی و خود شدن

36- مردن واقعه خود شدن است یعنی وادی تفرید و تجرید و تنهائی است. هراس از مرگ همان هراس از تنها شدن و خود شدن است، هراس بیرون آمدن از دیگران و بازگشتن به خویشتن. مردن همانا بازگشت بخویشتن است. و خوش بحال کسی که قبل از مرگ دست و دل از دیگران کشیده و بخانه وجود خویش بازگشته است. او مرگ را نجات و رستگاری می یابد.

 

37- هر که از مرگ می هراسد مرگش هراسناک و زندگانی بعد از مرگ نیز هراسناکتر است.

 

38- تنها توشه بهشتی حیات اخروی همانا انس با خدا در تنهائی خویش است و بی نیازی از غیر.

 

39- مرگ، سر آغاز زندگانی من بی تن است.

 

40- “من” هر کسی که نفس هم خوانده می شود (خود) بر آیند و مخلوق همزیستی بین تن و روح است. من هر کسی سنتز رابطه ای است که تز و آنتی تر آن تن و روح است. با مرگ تن در خاک سقوط می کند و فرو می پاشد و روح هم بسوی پروردگارش بر می گردد و “من” تنها می ماند. و مرگ سر آغاز تجرید و تفرید من است. و این انسانیت هر کس و توشه ابدی او از زندگانی دنیاست و هستی اوست.

 

41- بنابراین هر که از خود می گریزد از مرگ هم هراس دارد و مرگ را نابودی می انگارد.

 

42- انسان بمیزانی که “خود” میشود هستی مند و موجود می شود و لذا هراس از مرگ حاصل بی خودی انسان است یعنی هستی عاریه ای و قرضی و فرضی و ایده آلی و نا کجا آبادی. یعنی حاصل دنیا پرستی، بیگانه پرستی و ابتلای به غیر.

 

43- دوزخ همان حیات بی خودی انسان است آنگاه که مجبور به بازگشت به خود می شود: خودی که بوجود نیامده است. و دوزخ قلمرو به وجود آمدن آدمهای فراری از خود است، فراری از تنهائی، فراری از خدا. زیرا ذات “خود” همان خداست.

” خدا، خود خود انسان است.” علی(ع) –

 

44- مرگ واقعه ای است که انسان مجبور است که از غیر خود دست و دل بشوید و خود شود. پس آنکه در دنیا خود شده، با مرگش از حبس تن بیرون آمده و هستی جهانی و فوق جهانی می یابد و اینست کمال و رهائی و حیات بهشتی (به هستی) که در آنجا هر چه که می خواهد همان می شود زیرا “خود” است و خود هم خلیفه خداست و دارای اراده الهی است.

 

45- خود بودن یعنی منزه و بی نیاز از غیر و تنها بودن است و این عین خلیفه خدا بر روی زمین بودن است. و انسان خلق شده تا چنین شود. انگشت شماری در حیات دنیا چنین می شود و مابقی بعد از مرگ مجبورند که چنین شوند گروهی در برزخ و مابقی در دوزخ. عذاب کشیدن در دو دنیا همان واقعه عذب شدن و تنها و خود شدن است و خدایگونه گشتن.

مرگ مرکبی است که بواسطه آن می توان تا ذات زندگی راند. مرگ مرکب عشق است.

46- آن امانت الهی که بر زمین و آسمانها فرود آمد و نپذیرفتند و آدمی پذیرفت همانا مقام خلیفه گری است یعنی خدایگونه شدن که همان خود شدن است. و فلسفه مرگ فلسفه خود شدن است و این همان واقعه خدا جوئی و خداپرستی و خداشناسی در خویشتن است و جانشینی و معرف خدا شدن در جهان هستی.

 مرگ این مقام را بر مؤمنان کامل و خالص  جهانی می سازد و بر کافران و مشرکان به جبر القاء می کند. انسان باید چنین شود یا به جبر و یا به اختیار: اینست انسان!

 

47- مرگ، الهی ترین واقعه زندگی انسان است.

 

48- مرگ نقطه عطفی در زندگی انسان است مثل هر واقعه ای در زندگی. واقعه ای که انسان را یاری می دهد تا همان باشد که هست و باید باشد: یگانه و بی نیاز و خدایگونه!

 

49- مرگ مقدس ترین واقعه زندگی انسان است و لذا بدترین آدمها هم به هنگام مرگ مقدس می شوند و مراسم مردن و تشییع جنازه هر کسی قدسی ترین مراسم زندگی اوست که همه آنرا پاس می دارند حتی دشمنان.

 

50- انسانیت واقعه ای است که در گردهمائی و اتحاد خاک و روح یعنی درک اسفل السافلین و امر اعلی العلیین، رخ می دهد که همان واقعه حیات انسان در دنیاست.

با مرگ این دو از هم جدا شده و هر یک به جایگاه ازلی خود باز میگردند و آنچه که در این همزیستی باقی مانده، آشکار می شود و آن نفس یا خودیت و هویت انسان است. مثل کودکی که بناگاه پدر و مادر خود را از دست میدهد.

سختی مرگ به دل کندن است

51- در یک کلام انسان و انسانیت و هویت ذاتی او، محصول دل دادن و دل کندن است. مرگ به او یاری می دهد تا دل بکند. سختی مرگ به دل کندن است و لذا آنهائی که دل کنده اند پیشاپیش مقام انسانی خود را یافته و لذا دیگر مرگی ندارند و مردن بر ایشان مثل پرواز پرنده ای از قفس است.

 

52- پس انسانیت تماماً محصول عشق است که کمالش در فراق ممکن می شود. آدمی تا از محبوبهایش دل نکند و دلش از غیر پاک نشود انسان نمی شود یعنی خلیفه خدا.

چهار موت در کلام علی (ع)

53- علی(ع) مراحل کمال انسان را در حیات دنیا به چهار موت تشبیه نموده است:

موت سرخ که دل کندن از جان است، موت زرد که دل کندن از نان و رفاه و آسایش است، موت سیاه که دل کندن از نام و حیثیت است و موت سفید که دل کندن از محبوبهاست و مقام تنهائی کامل و انسان کامل.

 

54- دل کندن از این غیرها که علت بی خودی و بی وجودی انسان هستند برای دل دادن به خالق است به قصد خود شدن و وجود الهی یافتن. و مرگ عرصه دل کندنهای جبری و پاک شدن از آثار غیر است.

 

55- عشق و دل دادنها به مانند بوسه روح بر خاک است، سجده نور اعلائی بر خاک اسفلی همچون سجده ملائک بر خاک آدمی. و مرگ واقعه ای ضد عشق و لب بر گرفتن از خاک است. و آنچه که از این دو واقعه حاصل می آید انسانیت است که معجونی از عشق و نفرت و وصال و فراق است.

مرگ تدریجی
مرگ تدریجی

مرگ؛ نقد کننده کمال وجود و رهائی از زمان

56- به نقل از پیامبر اکرم (ص)، بهشت و دوزخ و برزخ، سه وجه و کیفیت از کل جهان هستی و طبیعت و جان است نه سه طبقه یا منطقه از جهان. سه وجه یا سه درب از عالم وجودی واحد برای سه نوع انسان. که وجه چهاری هم هست که مقامی برتر از جنت است و آن رضوان الهی است که قلمرو عشاق خداست و عرصه انسان کامل و خدایگونه این سه یا چهار وجه از وجود انسان در همین دنیا هم نقد و جاریست که حق و جمال و جلال کاملش بعد از مرگ عیان و نقد میشود.

و مرگ نقد کننده کمال وجود است و لذا عالیترین نعمت خدا بر بشر است. و لذا مرگ گریزها براستی احمق هستند. حیات بعد از مرگ هر چه باشد برای هر نوعی از بشر، بهتر از حیات دنیاست زیرا صراط المستقیم حیات و راه کمال و نجات است.

زیرا آنچه را که آدمی در صد سال حیات دنیا می یابد بعد از مرگ به آنی دریافت می کند زیرا حیات بعد از مرگ حیاتی ورای زمانیت است که این امر در قرآن هم مذکور است مثل ماجرای اصحاب کهف.

 زیرا سرچشمه اصل کهولت و کاهنده گی و ضلالت و زجر بشری اسارتش در دام زمان است. و مرگ در معنای نهائی و حقیقی همان رهائی از دهر و کشندگی و کشش و ثقل زمان می باشد.

مرگ یعنی رهائی از جبر زمان

 مرگ یعنی رهائی از جبر زمان. زیرا بین انسان و آرمانهایش چیزی جز زمان فاصله نمی اندازد.

 پس حیات بعد از مرگ عرصه کن فیکون انسان است یعنی خواستن همان و شدن همان. مرگ عرصه هستی بایستی است.

یعنی حیات بعد از مرگ حیات حقیقی است و در آن هر چیزی همان است که هست و لذا هیچ فریب و انتظاری در کار نیست. یعنی واقعیت همان حقیقت است. و این همان معنای توحید وجودی و جاودانگی است.

فواید مرگ

57- معرفت درباره مرگ و حیات بعد از تن، مفیدترین معارف بشری در حیات دنیاست و بهترین فواید در حیات دنیا مقام خوشبختی است که همان رضایت است و هیچ فهم و باوری به اندازه مرگ- آگاهی موجب سعادت انسان در دنیا نمی شود و از عذابهایش نمی کاهد. وقتی باور و یاد مرگ اینقدر مفید است پس خود مرگ چه فایده کبیری دارد. مرگ را دوست بداریم همانطور که بهشت را.

 

58- فایده کامل و خالص و بهشتی هر چیزی در دل کندن از آن حاصل می آید و مرگ عرصه دل کندن اجباری است پس بزرگترین نعمت و لطف خدا بر بشر است مخصوصا درباره دل کندن از عزیزان.

مرگ؛ پالایشگاه محبت و نابودکننده کینه‌ها

59- وقتی عزیزی را از دست می دهیم بتدریج همه کدورتهای ما نسبت به او هم از دست و دل میرود و جز دوستی باقی نمی ماند پس مرگ بزرگترین حامی محبت ناب و نابود کننده بغض و عداوتهاست تا آنجا که بعد از مرگ دشمنان خود هم بتدریج کینه مان از بین می رود و چه بسا دوستی پدید می آید.

پس مرگ پالایشگاه محبت نیز می باشد. ترس از مرگ احمقانه ترین ترسها و بلکه منشأ همه حماقت هاست.

 

60- مرگ واقعه برخاستن از میان تن و روح است بر خاستن از میان ظاهر و باطن و جمال و کمال است تا یگانگی حاصل آید و فراق از میان برود. پس آنکه در حیات دنیا از این میان بر می خیزد و خروج می کند تن و روحش یگانه شده و جمال توحید می گردد و تجلی حق و این موت قبل از موت است.

 

61- وجود آدمی در حیات دنیا چیزی جز “رنج” نیست که “ر” همان روح است. “ن” هم نفس است و “ج” از جسم یا جسد است. و قلمرو ادراک رنج نه جسم است نه روح بلکه نفس یا خودیت انسان است که همان ابدیت انسان بعد مرگ می باشد.

 

62- آنچه که در این میانه می میرد فقط جسم است که آنهم موقتا می میرد و فرو می پاشد که در اولیای خدا که از دنیا و تعلقات مادی و خاکی پاک شده اند آنهم نمی میرد و در خاک تجزیه نمی شود همانطور که در بسیاری از حفاریهای عصر جدید هم اجساد برخی از انبیاء و اولیای الهی بطور ترو تازه بعد از هزاران سال در قبر مشاهده شده است.

انسان نه تن است نه روح

63- انسان نه تن است و نه روح. بلکه “من” است و این من چیزی جز قدرت و قابلیت تطبیق و تصدیق و توحید بین تن و روح نیست. و بدینگونه از تن، صورت و جمال می پذیرد و از روح هم اراده و کمال.

 

64- “من” این اختیار را دارد که روح را که امر و اراده خداست بر ارکان و اعضای تن القاء نماید و تن را تحت فرمان روح خدا در آورد و یا مانع این اتحاد و تصدیق گردد.

یعنی یا تصدیق کننده روح در تن باشد و یا تکذیب کننده روح در تن. اولی یک من روحانی و الهی است و دومی هم من شیطانی.

 

65- و بمیزانی که من از میانه تن و روح برمی خیزد و در مقام شاهد قرار می گیرد خود بخود روح و تن به توافق و صلح و اتحاد می رسند و این مقام توحید نفس است و من موحد است.

 و در غیر اینصورت من کافر و حائل است که بین تن و روح نفاق می اندازد که گاه این نفاق و فاصله آنقدر زیاد و شدید می شود که روح بسوی خدا بر می گردد و انسانی تبدیل به شیطان مجسم می شود و بجای روح خدا، اراده ابلیس واقع می شود و تن هم مرید اراده ابلیس میگردد و جانی و تبهکار می شود.

 

66- “من” هر کسی همان گوهره اختیار است بین خدا و ابلیس: بین خیر و شر، بین نور و ظلمت.

 

67- انسان صالح و عمل صالح آن انسان  عملی است که بین تن و روح صلح و دوستی برقرار می کند و تن را راضی به اراده خداوند می نماید که در عمل همان احکام انبیای الهی است. کسی که راکب را سوار بر مرکب می کند. و این عقل است.

 

68- انسانی که (منی که) می خواهد تن را تحت فرمان روح آورد انسان مؤمن و صالح و با تقواست و منی که میخواهد روح را تحت فرمان تن در آورد انسانی کافر و ظالم است و به سوی جنون و توحش می رود زیرا مرکب را سوار بر راکب می کند و این جنون و واژگونسالاری است.

مرگ و جایگاه انسان کامل

69- انسان کامل آن منی است که روح را کاملاً بر تن مسئول کرده و با آن به وحدت رسانیده و خود از میان برخاسته و بسوی خدایش عروج کرده است. این انسان موحد (یگانه شده) است که مرگ ندارد و با واقعه موت جسمانی هم بدنش تا قیامت بهمراه روح است.

 این بدنها بر روی زمین تبدیل به معابد مردمان می شوند و مردمان از قبر این انسانها طلب شفاعت و کرامت می کنند. اینان زنده اند و در نزد خداوند رزق می برند. اینان مصداق “هیکل نوری” هستند.

 

70- با مرگ یا من انسان (نفس) بسوی خداوند عروج می کند و یا تا قیامت در حوالی جسد و منزلگاههای دنیوی خود با حسرت و در قحطی و عذاب زندگی می کند.

زندگی بی دوست، مرگ تدریجی است.

مرگ چیست
مرگ چیست

5 نوع مردن

71-و اما پنج گونه مردن داریم:

 کهولت، کسالت، مصیبت، انتحار و شهادت:

 مرگ بواسطه پیری، بیماری، حادثه و شهید شدن و خودکشی:

 مرگ بواسطه پیری و کهولت همان مرگ در زمان است و مرگی بغایت جاهلانه و غافلانه است و مرگ دوران جاهلیت است.

مرگ بواسطه کسالت و امراض و استهلاک تن همان مرگ جان است و هلاکت است.

مرگ بواسطه حوادث و مصائب ناگهانی، مرگ در مکان و بواسطه مکان است.

 مرگ انتحاری هم مرگ بدست خویشتن است و مرگ بدست شیطان است زیرا از فرط یاس است و مرگی کافرانه است.

و اما شهادت که کشته شدن در راه اعتقاد است مرگی بدست یک انسان است که دشمن اعتقاد توست.

 

72- و اما شهادت فقط یکی از صورش کشته شدن بدست دشمنان اعتقادی است. انسانی که در مقام شاهد قرار گرفته یعنی از میانه تن و روح برخاسته و تن و روحش به وحدت رسیده است انسانی شاهد است و هر گاه که بهر روشی بمیرد شهید است همانطور که پیامبر اسلام، عاشقی را که در قلمرو عصمت و فراق باشد هر گاه که بمیرد شهید نامیده است. از این منظر همه انبیاء و اولیای الهی در مقام شاهد و شهیدند:

“و تو را در مقام شاهد قرار داده ایم…..”قرآن

 

73- واضح است که هر انسانی که ایده و اعتقادی را شعار دهد و در حال شعار دادن کشته شود لزوما شهید نیست. زیرا بسیاری از انسانها اعتقادات بزرگی را ملعبه و حربه سلطه و قدرت پرستی و انتقامجوئی قرار میدهند و نمی توان اینها را مجاهدین راه اعتقاد دانست و کشته شدن آنها هم طبعا شهادت تلقی نمی شود.

 

74- شهید کسی است که از همه محبوبهای دنیوی خود دل کنده و من دنیویش محو گردیده و در مقام توحید و وحدت تن و روح باشد. عاشقان وادی عصمت و فراق و صبر که از محبوب خود برای رعایت عصمت و عدالت دور شده باشند و به مقام تنهائی رسیده باشند شهیدند.

 

75- کسی که برای حفظ و رعایت حقی از آرمانی دست و دل شسته باشد طبق وعده الهی آن آرمان در حد کمالش در حیات بعد از مرگ در بهشت حاصل می آید. و کسی که برای رسیدن به آرزوئی دست به ستم و ناحق زده باشد در حیات بعد از مرگ تا ابد در قحطی آن نیاز خواهد بود و این صورتی از دوزخ است.

 

76- بهشت طبق قول قرآنی، قلمرو تحقق آنی و کامل اراده اهل بهشت است. و بهشت از آن کسی است که در حیات دنیا از اراده و من دنیوی خود جهت حفظ ارزشهای الهی و اخلاقی و معنوی، گذشته باشد.

 

77- و آنکه معنویتی را برای مادیتی لگد مال کرده باشد در حیات بعد از مرگ از آن مادیت محروم خواهد بود.

 

78- بهشت همان قلمرو تحقق و جبراًن از خود گذشتگی هاست.

 

79- بهشت عرصه تحقق خودی است که برای خدا نفی شده است.

 

80- آن خودی که از میانه تن و روح بر می خیزد بهشتی است و بهشت قلمرو تحقق آن خود است.

 

81- دوزخ قلمرو ابطال و قحطی آن خودی است که بر علیه اراده خدا (روح) طغیان کرده است و بین تن و روح نفاق انداخته است. دوزخ همان خلاء و نفاق و سراب است.

 

82- اساسی ترین نیازهای حیاتی انسان عبارتند از سلامت، آسایش، صلح و رزق راحت و نیکو، مأمنی آرام و همسر و یاری پاک و موافق و زیبا. و اینها ملزومات بنیادی بهشت در وصف قرآنی می باشند.

پس بهشت موعود مبرمترین نیاز طبیعت انسان است و خلاف این امر بر دوزخ حاکم است: چرک و فساد و قحطی و عربده و عداوت و ناامنی و زجر و آتش و خیانت و تهمت و……

 

83- پس بهشت همان طبیعت حیاتی بشر است و دوزخ هم ضد طبیعت و ضد بشریت است. و طبیعت زنده بشری در بهشت به کسانی میرسد که طبیعت معنوی و روحی خود را در حیات دنیا حفظ و حراست کرده باشند.

 

84- وصف بهشت در قرآن چیزی جز وصف طبیعت بکر و امن و غنی با ساکنانی سلیم و مهربان و عفیف و با وفا نیست و دوزخ درست در نقطه مقابل این وضع است:

 آتش و خون و چرک و جنگ و ضجه و عداوت و قحطی و…… همچون جهان مدرن که سیطره تخریب طبیعت و حاکمیت صنعت و ستم است.

 

85- بنابراین صورت و کیفیت خفیفی از بهشت و دوزخ در همین دنیا نیز نقد است: اهالی طبیعت و اهالی صنعت، اهالی محبت و اهالی شقاوت: اهالی تسلیم و رضا و اهالی خشم و عربده.

 

86- بنابراین از همین دنیا هر کس می داند که بعد از مرگ به کدام سوی رهنمون می شود الا اینکه مسیر و ماهیت خود را تغییر دهد و توبه کند.

 

87- عجبا آنانکه بهشت موعود دین را مسخره و انکار می کنند در حیات همین دنیای خود جز در جستجوی شکم و زیر شکم خود نیستند و جز این هدفی ندارند.

 و کسانی که وعده های الهی را تصدیق می کنند زندگی معنوی تری دارند. و این خود عبرتی عظیم و دلیلی واضح بر حقانیت دین و وعده های الهی در آخرت است.

 و نیز اینکه کسانی که حیات جاوید بعد از مرگ را انکار می کنند آرزویی جز حیات جاوید در این دنیا ندارند و یاد مرگ آنها را به مرگ می اندازد، زهی حماقت!

 

88- حیات انسانی بشر چیزی جز زندگانی اعتقادی نیست و اعتقاد یعنی بستن عقد بین امر روح و تن. و این عقد و عهد را پاسداری نمودن و اجرا کردن در بدن. و امر روح همان امر خدا و دین اوست.

 

89- مرگ واقعه از میان بر خاستن خود (نفس) از میانه تن و روح است. و آنکه قبل از مرگ به چنین مقامی رسیده (شهادت) در واقع قبل از مرگ مرده است و این همان شهید است.

 

90- مرگ قبل از مرگ یعنی فائق آمدن بر مرگ تدریجی و هلاکت نفس و انحطاط و تباهی. چنین کسی در قبر نمی گندد.

 

91- در قرآن سخن بر سر عبادالله المخلصین است که در همین دنیا در جنات نعیم هستند و از دست ربشان رزق میخورند و اعمالشان همه از خداست. اینان همان شاهدانند یعنی از میان بر خاستگان: شهیدان زنده با خدای خود بی حساب هستند.

وحشت از مرگ
وحشت از مرگ

محاسبه بعد از مرگ در قبر

92- طبق روایات شیعی، نخستین واقعه و محاسبه بعد از مرگ در قبر همان ماجرا نکیر و منکر است که اول از هر چیزی درباره امام سئوال می شود که: امام کیست؟ و بسته به پاسخ به این سئوال است که سرنوشت اخروی فرد تعیین می شود. یعنی اینکه معلم و مربی و رهبر تو چه کسی بوده و از چه کسی پیروی کرده ای.

مرگ یعنی رهائی از جبر زمان. زیرا بین انسان و آرمانهایش چیزی جز زمان فاصله نمی اندازد.

93- فردی که دچار مرگ خفیفی شده بود تعریف میکرد که در همان حال از وی درباره امامش سئوال شده و او که تمام عمر نام ائمه اطهار را از حفظ بوده تا در قبر معطل نشود نام همه آنها را در آن حال فراموش کرده بود و دچار هراسی غیر قابل وصف گشته بود.

 

94- منظور از امام همان امام زنده و حاضر و آشکار است که فردی تحت امر و اطاعت او زندگی می کند و نه امامان مرده. زیرا آدمی که بیش از یک امام نمی تواند داشت و هیچکس هم بدون امام نیست: امام هدایت و امام ضلالت!

 

95- می دانیم که در روز قیامت هم مردمان بواسطه امامان خود مؤاخذه می شوند.

همانطور که در حیات دنیا هم هر کسی خواه نا خواه از کسی پیروی میکند و کل سرنوشت خود را منسوب به آن امام می داند و معمولا تقصیرات و کاستی های خود را به گردن او می اندازد بعد از مرگ هم هر کسی بواسطه امامش تعیین و تکلیف می شود زیرا امامان مظهر اراده و خودیت و من هر فرد و گروهی هستند.

و بعد از مرگ “من” هر کسی تک و تنها و آشکار می شود و از میانه تن و روح رخ می نماید تا تکلیفش معلوم شود.

با از میان رفتن بدن، سیرت آشکار می شود

96- با مرگ نه تنها هیچیک از روابط ما نابود نمی شود بلکه بسیاری از روابط ناخود آگاه و نا پیدای ما با آدمیان اعم از مرده یا زنده، پیدا میشود و سائر روابط هم عمیقتر و دقیقتر و شدیدتر میشود.

همانطور که در رویاهای خود آدمهای بسیاری را می بینیم که نمی شناسیم. روابط ما با آدمها بعد از مرگ رابطه ای باطنی خواهد بود و مستقیما جمال باطن آدمها را می بینیم.

زیرا با از میان رفتن بدن، سیرت آشکار می شود و لذا روابط ما بعد از مرگ بسیار صادقانه تر خواهد بود.

 

97- عموما نمی دانیم که آدمهای رابطه ما حقیقتا چیستند حتی نزدیکترین کسان ما هم در نزد ما اسرار آمیزند.

 با مرگ بسیاری از پرده ها بر کنار می رود و اسرار آشکار می شود و مهمترین رازی که بر ما عیان می شود خود ما هستیم که با خود روبرو می شویم. و لذا آدمهائی که از خود گریزانند و میلی بر شناخت خود ندارند به همان میزان از مرگ هراسانند.

 

98- مرگ عزیزان بزرگترین و انقلابی ترین واقعه زندگی هر کسی است زیرا با مرگ کسی که دوستش داریم و در واقع به او دل داده ایم، وجهی از دل ما هم با او از دنیا می رود و اهل آخرت می شود و مقیم عالم غیب می گردد و غیب بین و اهل بصیرت می شود بخصوص اگر اهل معرفت باشیم.

 

99- مرگ یک محبوب یا پیر و امام برای یک مرید به مثابه قیامت زندگیست و گشایشی فارق العاده در عالم معنا و روح پدید می آید همانطور که علی (ع) با رحلت پیامبر، به کل علم و وحی پیامبر به ناگاه دست یافت. و یا مولوی با مرگ شمس دچار آنهمه مکاشفات عظیم گردید. بنده نیز با مرگ دکتر شریعتی دچار چنین حادثه بزرگی شدم.

 

100- و اما مسئله دیگر اینکه با مرگ هر انسانی همه آدمهای روابط او به گونه ای متحول می شوند و نهایتا این تحول بصورت امواجی کل جامعه را تحت تاثیر قرار داده و بلکه کل بشریت اثر می پذیرد.

 

101- مرگ آدمها بطور بلاوقفه موجب تحول و تکامل و احیای زندگان می شود. نقش مردگان در حیات زندگان امری است که به لحاظ علمی بسیار مهم و قابل مطالعه است.

 

102- نقش مرگ انسانهای بزرگ در جوامع کاملاً آشکار است و حتی قبر بزرگان در طول تاریخ بر سرنوشت جوامع شدیداً موثر بوده است مثل اثر معابد و مقابر امام زاده ها و امامان و عارفان بر مردمان هر شهر و کشوری.

 

103- حضور و نفوذ روحانی مردگان بر زندگان بسیار شدیدتر و آشکارتر و مفهومتر از نقش زندگان برزندگان است.

 

104- هر کس که می میرد گوئی این موت شامل حال همه بشریت میشود به طرق گوناگون بطور مستقیم و غیر مستقیم.

 

105- مرده پرستی در وادی مسائل اعتقادی، پدیده ای قابل مطالعه است زیرا همه افراد و جوامع بشری به شیوه های متفاوتی به آن مبتلایند: پرستش آباء و اجداد و بزرگان دین و معرفت.

واقعه محشر کبری بر روی زمین

106- هر انسان زنده ای بطور آگاه و ناآگاه و خواه و ناخواه تحت تاثیر گذشتگان خویش است تا آنجا که می توان هر کسی را وارث اموات و ادامه اموات دانست. ژنتیک به لحاظی علم شناخت مرده ها در زنده هاست.

 به لحاظی جامعه بشری چیزی جز تاریخ زنده نیست یعنی امواتی که در کالبد افراد و جوامع به زندگی ادامه می دهند. اینکه هیچکس به لحاظ روانی خودش نیست بیان دیگری از این حقیقت است.

 آیا امروز که مسئله ازدیاد جمعیت تبدیل به افسانه می شود همان واقعه محشر کبری بر روی زمین نیست یعنی عود مردگان. امروزه ما شاهد قبرستانی زنده هستیم.

حیات اموات در کالبد زندگان

107- واضح ترین دلیل حیات اموات در کالبد زندگان همان تشابه آدمها به مردگان خویش است. این تناسخ نیست بلکه رستاخیز و حشر است.

 

108- و اینکه آدمی چه بسا چیزهائی را که برای اولین بار می بیند ولی احساس می کند که قبلا هم دیده است که ممکن است در خواب دیده باشد که عالمی از حیات بدون تن است. و یا از چشم آدم دیگری در تاریخ گذشته دیده است.

 

109- و یا چه بسا آدمی در خوابش اموات را می بیند که بر مرگ خود آگاهند که خود دال بر حیات بعد مرگ است.

 

110- در حریم زندگانی هر یک از ما بسیاری از اموات حضور دارند و چه بسا با ما زندگی می کنند که این حقیقت را در تنهائی خود شدیدتر احساس می کنیم.

 

111- همچنین یاد اموات چه بسا دلیلی بر حضور آنها در کنار ماست که ما را خاطر نشان می کنند.

صورتها و حالات انسانی در صخره ها، گیاهان، حیوانات

112- در بسیاری از صخره ها، گیاهان، حیوانات و اشیای اطراف خود اگر دقت کنیم صورتها و حالات انسانی را می یابیم که دلیل دیگری از حضور اموات در حیات دنیا است که در قرآن هم مذکور است که خداوند برخی از کافران را بصورت حیوانات در می آورد.

 

113- طبق قول قرآن نفس آدمی دارای طبع همه موجودات و طبقات عالم وجود و جانداران و حتی جمادات است که برخی باطناً حیوان هستند و برخی جمادی اند و گاه از جمادی هم سخت ترند. اینان با مرگشان عریان می شوند و سیمائی جانوری یا نباتی و جمادی می یابند. این تناسخ نیست بلکه ظهور باطن است.

 

114- بسیاری با مرگشان همچنان به دنیا مبتلایند و در حریم حیات دنیوی باقی می مانند و برای اینکه تغذیه کنند در کالبد سائر موجودات وارد می شوند.

 

115- اگر حیات بعد مرگ را جداً باور کنیم بگونه ای کاملاً دگر و برتر از این زیست خواهیم کرد. افسوس که اکثر قریب به اتفاق آدمها از این باور قلبی بری هستند و مرگ را همواره متعلق به دیگران می دانند.

 

116- مرگ را دانم ولی تا کوی دوست     راه اگر نزدیکتر داری بگو! نزدیکتر از مرگ برای وصال دوست باز هم مرگ است منتهی مرگ قبل از مرگ که به معنای دل کندن از غیر دوست است و باطناً تنها شدن. و برای رسیدن به این نزدیکترین راه کافیست که آدمی با محبوبهای خود خالص و صادق باشد آنگاه بر دلت تیغ می کشند تا رهایشان کنی و رهایت می کنند.

 

117- مرگ دل کندن است از همه چیزهائی که دوست می داری همانطور که جان آدمی هم از سینه اش بیرون می رود و قلب از کار می ایستد. ولی دل کندن قبل از مرگ موجب از کار ایستادن دل نمی شود بلکه دل را چنان پرواز میدهد تا کوی یار را بیابد زیرا دل آدمی اگر زنده باشد لحظه ای بی محبوب نمی تواند زیست در صورتیکه سنگ نشده باشد.

 

118- مرگ بطور کلی دو ماهیت دارد در دو قلمرو: مرگ در زمان و مرگ بر زمان.

مرگ اول غافلانه و جبری است و مرگ دوم شاهدانه و عارفانه و اختیاری است.

مرگ در زمان چهار صورت دارد که ذکرشان رفت (کهولت، کسالت، اصابت و انتحار). ولی مرگ بر زمان هیچ شکل ویژه ای ندارد که یکی از مشهورترین صور آن کشته شدن بدست ظالمان و کافران و جبر پرستان است.

 

119- مرگ بر زمان قلمرو امامت است در درجات که با این مرگ، امامت در بستر تاریخ و جامعه بشری جاری میشود و این همان معنای شهید بودن است.

 زیرا امام انسانی بر زمان است و لذا امام زمان نامیده می شود که بمعنای پیشوای زمان و دوران است و تاریخ بشر را بسوی حق خود هدایت می کند و زمان جبراً پیشوای خود را پیروی میکند.

 

120- همواره شاهدان بدست مشهودان شهید می شوند خاصه شدیدترین مشهودها که مد نظر خاص شاهدی قرار گرفته اند. و لذا قاتل باالقوه یا باالفعل شاهدان، نزدیکترین کسان هستند که مورد اشد محبت و شفاعت قرار گرفته اند. این سرنوشت همه امامان و عارفان است.

علی(ع) بدست یکی از مریدانش ابن ملجم کشته می شود که در حکم پسر خوانده علی(ع) است. امام حسن(ع) بدست همسرش و امام حسین بدست شمر و عمرسعد که بر سفره علی(ع) ببار آمده بودند و………..

 

121- شاهدان با مرگ خود بشریت را زنده می کنند به نور محبت. آنها جانشین خدا در عالم خاک هستند و لذا ثارالله نامیده می شوند و خون خداست که بر خاک ریخته می شود. اینست که “شهید” از اسمای الهی می باشد.

 

122- شاهد انسانی است بر خاسته از میانه تن و روح و از جای خود گذشته و بر جای خدا نشسته است و خداوند هم بر جای او. و اینست که این انسانها در حقیقت کشته نمی شوند بلکه امر بر قاتلان مشتبه می شود همانطور که درباره حضرت مسیح(ع) چنین امری در قرآن گزارش شده است.

این بدان معنا نیست که فرد دیگری بجای آنها کشته می شود. خون خداست که ریخته می گردد: هر که بر من عاشق شود من هم بر او عاشق می شوم و من بر هر که عاشق شوم او را به قتل میرسانم و خود  دیه او هستم…….(حدیث قدسی)

 

123- مرگ انسانهای عارف و شاهد از جمله اسرار آمیزترین وقایع تاریخ است و لذا بعد از مرگشان دریائی از حوادث حیرت آور و افسانه ها پدید آمده است.

 

124- فی المثل امروزه بر روی زمین هزاران انسان دعوی می کنند که مسیح(ع) و علی(ع) و مهدی(ع) و بودا(ع) و……… هستند. درست یا نادرست بودن این ادعاها امری دگر است ولی نفس این ادعاها بس قابل تأمل است.

 

125- شهادت عارفان حجله وصل با معبود و معشوق ازل است. شاهدان جمله عاشقانند پروردگار را و دوستان و خادمانند مردم را. شاهد یعنی مشاهده کننده خالق در مخلوق و خاصه شقی ترین دشمنان. و اینست که جمله این شهیدان، شفاعت کننده قاتلان خویشند مسیح بر صلیب مشغول دعا کردن مصلوب کنندگان خود بود و حلاج در حالیکه در آتش می سوخت مردمانی را که او را لعن می گفتند دعا می کرد و علی(ع) تا ابن ملجم را شفاعت نکرد از دنیا نرفت و……..

 

126- حقیقت اینست که شاهد و مشهود و شهید همه اوست همانطور که عاشق و معشوق و عشق نیز همه اوست. و اینست کمال انسان که خالقش به خودش تبریک می گوید و او را بر جای خود می نشاند یعنی بر خود ارجح می سازد. اینست عشق خدا به بندگانش.

مرگ؛ آغاز حیات حقیقی و دیدار با خدا

127- جان محصول نزول و رسوخ روح در کالبد جمادی جهان است و این نزول و رسوخ هر چه عمیقتر و شدیدتر باشد جانی عالیتر و کاملتر رخ می نماید که جان آدمی برترین جانهاست.

و مرگ به مثابه رجعت و عروج روح از تن است بسوی صاحبش. و نفس آدمی که همان وجود باقی و ابدی انسان است چیزی جز اثر روح بر خاک آدم نیست. اثری که با مرگ باید استقلال یابد و موجود گردد.

 و لذا مرگ دقیقاً به معنای تولد حقیقی انسان است که از نطفه روح و جنین خاک پدید می آید و پا به عالم وجود می گذارد منتهی این تولد دوباره بر آستانه آخرت رخ می دهد. اینست که حیات بعد مرگ را خداوند حیات حقیقی نامیده است. مرگ زایمان روحانی انسان و تولد وجودی ابدی اوست.

 

128- خوشابحال کسی که این تولد روحانی را قبل از مرگ جسمانی تجربه نماید و در همین دنیا هستی جاوید را از بطن جان خود زایمان کند: زایمان از خویشتن! خلقت بدست و اراده خویشتن: مقام خلافت اللهی!

 

129- آدمی در پیری و بیماری و مواقع خطرات جانی بیش از هر موقعی بر آستانه مرگ است که اگر از فکر مرگ نگریزد و تلاشی برای فرار از موقعیت انجام ندهد و لذا هر آن آماده مرگ باشد و آنرا به لحاظ باطنی پذیرا گردد در نزدیکترین حد به خود و خدای خود قرار دارد و لذا می تواند از بیشترین قدرت اراده بر خوردار شده و آن لحظه را برای خود جاودانه کند زیرا در حریم جاودانگی و آخرت قرار گرفته است. در این لحظات عالیترین حد از معرفت نفس و مکاشفه روحانی مهیاست.

 

130- علاوه بر این اگر آدمی هر شبی یکبار خود را در گور خود فرض و احساس کند دچار پالایشی خارق العاده در نفس و روان می شود و تزکیه و تعالی حیرت آوری رخ می دهد و آدمی را مستمراً به حریم جاودانگی و آخرت نزدیک و نزدیکتر می سازد و هویت ذاتی به فعل می آید و قدرت بر خاستن از میان تن و روح بسیار عظیم است.

وحشت از مرگ منشأ بسیاری از امراض عصبی و روانی است‌.

131- همینطور است مشارکت در تشییع جنازه دیگران بخصوص مشارکت در غسل دادن میت که موجب تزکیه نفس آدمی از ابتلائات دنیوی است و از جمله عبادات خارق العاده محسوب میشود و بر صداقت و شجاعت آدمی نیز می افزاید و قوه حیات را تشدید می نماید.

 

132- ولی هیچ تجربه ای طبیعی تر و نقدتر و خلاقتر از تنهائی نیست که از نفس انسان مرگ زدائی می کند زیرا تنهائی همان طبع مرگ است.

 

133- همه چیزها و آدمهائی که در دل ما انباشته شده اند بین ما و قوه حیات فاصله انداخته و لذا ما را از مرگ می ترسانند. زنده ترین آدمها مرگ دوست ترین آدمهایند.

 

134- ایده و احساس مرگ و نیستی، اساسی ترین منبع توهم و ترس و فریب در نفس بشر است زیرا نیستی وجود ندارد و ممکن نیست همینطور که مرگ هم بعنوان نابود شدن و یا از دست دادن و از دست رفتن یک توهم و دروغ و جهل بزرگ است.

با مرگ چیزی از دست نمی رود الا اینکه برتر و نابترینش بدست می آید یعنی بدها بدتر می شوند و خوبها هم خوبتر. با مرگ هر چیز و وضعی به اوج شدت میرسد. پس بهتر است برنامه ای ابدی برای زندگی داشته باشیم.

باطن ما توشه آخرت ماست

135- هر چه که در مخیله و احساس ما حضور دارد با ما به دنیای دگر می آید. ما باطن خود باشیم نه ظاهر. باطن ما توشه آخرت ماست. پس بهتر است که باطن خود را زلال و زیبا و آرام و قوی سازیم و تصفیه و تقویت نمائیم. در حیات دنیا هم کل اندوخته خود را در باطن خود با خود حمل می کنیم.

 

136- اندیشه و احساس و باور و آرمانها و عشق ها و نفرتها و خواستن و نخواستن های ما مواد اولیه تشکیل دهنده حیات بعد از مرگ هستند. پس بهتر است تا دیرتر نشده آنها را اصلاًح و زیبا سازیم.

 

137- آنکه با هراس می میرد این هراس اساس و مبدأ حیات بعد از مرگ اوست.

 

138- بعد از مرگ قلمرو حیات باطنی و اعمال باطنی و اقتدار باطنی است پس بهتر است باطن خود را تقویت نموده و عملکرد باطنی را بیاموزیم یعنی کارکردن با فکر و احساس خویشتن. زیرا بعد از مرگ اعمال فیزیکی و بیرونی ممکن نیست.

 

139- بعد از مرگ جهان نهان اندرون ما برون افکنی و آشکار میشود پس آنکه باطن خود را بیشتر می شناسد با جهانی آشناتر روبرو میشود.

 

140- آنهائی که کمتر خود را می شناسند و جهان باطن خود را درک نکرده و همواره از خود گریخته اند طبعا از مرگ هراس بیشتری دارند و لذا بر جهان برزخ که سرگردانی و حیرت و پریشانی است وارد می شوند. ترس از مرگ ترس روبرو شدن با باطن خویشتن است. پس ترس حاصل از جهل درباره خویش است.

 

141- مرگ آخرین امید نجات هر انسانی در گرفتاریهای حاد و خستگی هاست هر چند امیدی ناخوشایند است. خودکشی های عصر جدید که روز افزون می باشد این حقیقت را آشکارتر می کند. انسانهای ناباور به حیات بعد از مرگ خودکشی نمی کنند و این امر باور ذاتی به حیات بعد از مرگ را در نومیدترین شرایط خاطرنشان می کند.

حیات بعد از مرگ بعنوان یک ضرورت مطلق و نجات مطلق یک باور ذاتی است. و این خود حیات بعد از مرگ است که چنین باوری را در انسان پدید می آورد. همانطور که امید همواره آینده را مدنظر دارد و آینده به معنای مرگ امروز است.

پس مرگ بطرزی حیرت آور در همه جا، زندگی درونی و برونی ما حضور دارد و ذات امید است. این بزرگترین خاصیت مثبت زمان است زیرا مرگ فرزند زمان است و عجب که با مرگ زمانیت جهان هم پایان می پذیرد یعنی مرگ سرآغاز جاودانگی و بی زمانی است. و بدین معناست که حیات آخرت حیات جاوید است و نه بمعنای بی انتها بودن عمرش.

 

142- عمر دنیای بشر کشف نابودن را به عنوان بزرگترین و اساسی ترین ادراک تقدیم بشر می نماید تا طالب بودن و جاودانگی شود و بتواند جاودانگی بعد از مرگ را دریابد و قدر بشناسد. یعنی اگر حیات تلخ و رنج آور دنیوی بشر نباشد حتی بهشت ابدی هم هیچ معنا و ارزشی نمی یابد.

یعنی حیات دنیوی بشر علیرغم کوتاه و بازیچه و مجازی و برزخی بودنش کارخانه ای است که همه ارزشهای مطلق را در انسان می کارد و ببار می نشاند.

 

143- در قرآن می خوانیم که برخی بعد از مرگ آرزو می کنند که ای کاش یکبار دگر به دنیا برگردند تا کاری کنند و جبراًن نمایند. این بمعنای آن است که ارزشهای حیات اخروی تا چه حد ریشه در دنیای فانی و بازیگر دارد و همه حقایق و جدیت ها از بطن بطالت بازیهای بشر در حیات دنیا بر می خیزد.

هرگز نباید از دنیا خسته و نومید شویم

144- بازی شناسی، باطل شناسی، فریب شناسی و شیطان شناسی مقدم بر حق شناسی است و این تقدم دنیا بر آخرت است. پس هرگز نباید از دنیا خسته و نومید شویم و دست از کار و تلاش برداریم زیرا بزودی این موقعیت گهربار و این عمر کوتاه رنج آور به پایان میرسد.

 

145-آدمی گاه چنان بازیچه و مزبله و مفلوک اراده و اعمال خود می شود که بناگاه آه بر می آورد که: خدایا اصلاً برای چه مرا آفریدی؟!

 

146- حیات و هستی برای آدمی یک هدیه سهل و ممتنع و بغایت شاقه و غیر قابل پذیرش است بهمان میزان که گاه جز هستی خود را نمی خواهیم و برای بقای خود نابودی جهان را آرزو می کنیم و حب دنیا بحدی میرسد که از بابت مرگ می توانیم از خداوند انتقام بجوئیم. هدیه ای که از بابت آن هدیه دهنده اش را در آن واحد هم می پرستیم و هم نفرت میداریم.

 

147- کفر و ایمان با ارزش ترین و عجیب ترین احساسات و ایده های بشر است که بود و نبود خالق را به انسان خاطرنشان می سازد و این از شرایط حیات دنیاست. یعنی بدون حیات دنیوی امکان شناخت خدا ممکن نمی بود. کفر هم نوعی شناخت خداست. انکار کامل خداوند هرگز ممکن نیست.

 

148- خداوند حیات دنیوی را به بشر بخشید تا خودش را به او معرفی کند. آدمی در تجربه و درک رنج و تباهی و مرگ و زجر است که خدا را می شناسد زیرا بدینگونه است که خود را می شناسد. همانطور که یک آدم ثروتمند و سالم و عزیزدردانه دارای هیچ هویتی و منی نیست و گوئی که نیست.

 

149- مکاشفه هستی و ابدیت و خدا جز دروادی رنج ممکن نمی آید. رنج کارگاه ادراک بشر است و حیات دنیا کارگاه رنج کشیدن است و بخود آمدن و خود شدن و خدا را در خود یافتن.

 

150- سوداگران خوشبختی در حیات دنیا کمترین بهره را می یابند گنج دنیا در اعماق بدبختی های بی پایان است و گنجی برتر از خیال بهشت جاوید نیست. خیالی که تحقق می یابد تا آن حد که مرگ جوئی و امید به مرگ جز برای رسیدن به این بهشت خیال نیست. در بهشت نه تنها هر اراده ای تحقق می یابد بلکه خود بهشت محصول تحقق اراده انسان است همانطور که دوزخ.

 

151- حیات دنیوی بشر سراسر بازی و عبث و رنج است ولی حیات بعد از مرگ با آن عظمت بی انتها فقط برای حیات دنیاست و با ارزشهائی که در دنیا درک می شود ارزیابی می شود.

 

152- یکی از ارزشهای حیات دنیای بشر، کشف نیک و بد است و باید و نباید. زیرا عرصه اختیار بشر است و حیات بعد از مرگ فقط نتیجه جبری حیات دنیا می باشد. و اختیار شاید عالیترین گوهره عالم هستی و برترین نور عرش خدا باشد که آدمی بندرت قدرش را می داند و از آن بهره می گیرد و بلکه اکثر آدمها در بدر به جستجوی جبرهایند تا از هر مسئولیتی مبرا باشند.

 

153- آدمی بمیزانی که از گوهره اختیار و آفاق لامتناهی آن بهره می گیرد و از نعمت کبیر آزادی استفاده می کند و آزادی تا مطلق هر امری را می آزماید، هستی دنیا را درک می کند و قدرش را می داند و با مرگش این اختیار را به کمال تعالی ارتقاء می دهد. و آدمی که جبرگراست با مرگش محدودتر و مجبورتر می شود زیرا نتیجه جبر، جبر شدیدتر است. همانطور که آدم جبار هر چه که قدرت بیشتری داشته باشد جبارتر می شود.

 

154- حدود و اقتدار و اعماق دنیا را کسی بیشتر در می یابد که شجاعتر باشد یعنی مرگ جوتر باشد زیرا مرگ یک سراب است که هرگز نمیرسد و توهمی که حدود حیات را تنگ می کند و بزدلها را تهدید به عقب نشینی می کند و به بند و جبر می کشاند. و این توهم از هنرهای ابلیس است.

 

155- آخرت و حیات جاوید چیزی جز آفاق حیات دنیا نیست یعنی آنچه که آخر دنیا پنداشته می شود اول حقیقت است.

 

156- آنچه که آدم را به جنایت می کشاند جنون حاصل از ترس مردن است. همه ستمگران و جانیان بزدلند و لذا دنیا را بس حقیر می بینند و تحقیر می شوند تا سر حد نابودی. و نابودی می آفرینند.

 

157- شجاعت اساس قدرت حقیقی و روحانی انسان است و خود محصول استفاده از اختیار خویشتن است.

 

158- بسیارند آدمهائی که هرگز حتی لحظه ای هم از اختیار خود بهره نمی گیرند و از اختیار همچون مرگ می هراسند و تمام بدبختی جهان از بابت این آدمهاست یعنی ستم بران.

 

159- شجاعت همان شجاعت برخورداری از اختیار نیست و اختیار هم چیزی جز اختیار بودن نیست و فقدان اختیار منشأ هراس از مرگ و مرگ آفرینی است.

 

160- و از طرفی دیگر آدمی که قرار است بمیرد و حتما هم بزودی می میرد پس چرا باید از مرگ هراس داشته باشد تا آن حد که امکان زندگی و هستی و اختیار انسانی را از خود سلب نماید.

 

161- مرگ دوستی و قدرت اختیار و انتخاب و آزادی امری واحد است. همه فضیلت های بشری محصول مرگ دوستی است. مرگ دوستی از اعتماد به حیات جاوید بر می خیزد.

 

162- انسانی که در این جهان به مقام شهادت بر خویشتن نرسد و خود را در جهان در نیابد و کشف نکند اصلاً زندگی نکرده است. این مقام ارتباطی حیرت آور با مرگ دوستی دارد که همان شهادت است در راه شاهد شدن بر خویشتن! یعنی شهادت واقعه ای است که انسان در آن حال از خود برمی خیزد و از برون خود بر خود نظر می کند. و اینست انسان!

 

163- شهادت در قلمرو مردن مختارانه واقعه ای یکباره نیست بلکه لحظه به لحظه است و لااقل با هر انتخابی یک بار مرگ خود را برگزیدن است. جاودانگی اجر این واقعه در همین دنیاست زیرا انسان نامیرا بودن خود را می بیند. شهادت یعنی شاهد بر جاودانگی خود بودن و این حق را اعلان کردن و همه را به این حق دعوت نمودن: فراخوان جاودانگی! اینست سفینه نجات انسان از دام جهان!

 

164- مرگ تنها چیزی است که فلسفه ندارد بلکه فلسفه زندگیست. یعنی فقط مرگ شناسان زندگی میکنند و مابقی نه مرده اند و نه زنده.

 

165- مرگ شناسی محصول عشق است زیرا فقط عاشق است که از مرگ نمی هراسد و به حدودش نزدیک می شود و می بیند که وجود ندارد. زیرا عاشق می داند که با رهائی از تن خویش می تواند به وصال با یار برسد. یعنی بر او وارد شود و او شود.

 

166- پس این ادعا درست است که کسی که عاشق نیست زنده نیست. این عین واقعیت است.

 

167- مرگ مرکبی است که بواسطه آن می توان تا ذات زندگی راند. مرگ مرکب عشق است.

 

168- کسی که از مرگ می هراسد دلش شجاعت دوست داشتن ندارد زیرا سایه مرگ بر دل موجب مرگ دل شده است و دل مرده که عاشق نمی شود.

 

169- مرگ به معنای نابودی و یا از دست دادن و از دست رفتن بزرگترین القا و فریب ابلیس در بشر است.

 

170- مرگ سفری است به قلب زندگی. مرگ رجعت دوباره به زندگیست منتهی رجعتی باطنی. مرگ غواصی در دریای حیات است. مرگ بازیافت فرصتهای از دست رفته و جبراًن گنجهای حاصل نیامده است.

 

171- مرگ، بازگشت به دوران کودکی است منتهی با تجربه بزرگسالی.

 

172- مرگ یعنی زایمان از اعماق خویشتن.

 

173- مرگ ذاتا شهادت است. آدمی تا خداوند را در یک آن نبیند جان نمی دهد و از تن آزاد نمی گردد. چشم همه اموات، مات بر اوست. جان از چشم خارج می شود، چشم دل، دل چشم!

 

174- نسبت رحم مادر به حیات دنیا مثل حیات دنیاست به حیات آخرت.

 

175- حیات دنیا همان درک اسفل السافلین است یعنی دورترین حد به خدا و جاودانگی. آدمی وقتی که این پست ترین جای هستی را اینقدر دوست می دارد حیات آخرت را چقدر دوست خواهد داشت که قلمرو رویکرد به اوست.

انسان آخرالزمانی در حضور خداست

176- آدمی در پست ترین جای این پست ترین جای هستی (حیات دنیا) است که خدا را کشف می کند و دیدار. یعنی در قبر. انسان مدرن یعنی انسان آخرالزمان که در روز پنجاه هزارساله قرار دارد انسانی بی خواب است زیرا از مرگ می هراسد در حالیکه در حضور خداست.

علت فشار شب اول قبر

177- و اما فشار شب اول قبر برای آن است که تن آدمی، نفس او را رها کند و نفس از تن دل بکند و آزاد گردد. همانطور که برای رها ساختن آب از اسفنج، آنرا می فشاریم.

 

178- پرواز عالیترین آرزوی بشر بر روی زمین بوده است. و با مرگ این آرزو تحقق می یابد که می تواند تا خود خدا پرواز کند.

 

179- آدمها دوست میدارند که در زادگاه خود دفن شوند و این بدان معناست که قرار است یکبار دگر بدنیا آیند و کودکی از سرگیرند یک کودکی ابدی!

 

180- مرگ را دوست بدارید خاک بسیار مهربانتر از رحم مادر است همچون قنداقی در آغوش خداوند. ما هرگز مرگ را نمی شناسیم و ترس از مرگ را مرگ می پنداریم. ترس از مرگ بین ما و زندگی حائل شده است و ما را محبوس تن نموده است. این ترس را لعنت کنیم که رستگاری آغاز گردد.   [1]          

مرگ، جهل و غم

 همۀ سرنوشت ها غمگین است زیرا انسان می میرد . و غمگین تر است چرا که هرگز لااقل در این دنیا نمی توان فهمید که چرا فلانی اینگونه زیست . مرگ و جهل دوپایۀ همۀ اندوههاست . و اگر مرگ نمی بود اصلاً اندیشه ای نمی بود که جاهل باشد پس جهل هم فرزند مرگ است . چون مرگ هست جهل هست زیرا انسان فقط مرگ را نمی فهمد و چون مرگ غایت زندگیست لذا کلّ زندگی در جهل قرار می گیرد و هیچ واقعه ای از آن فهم نمی شود .

 در این دنیا هرگز هیچکس نخواهد فهمید که چرا فلان کار را کرده است . کلّ زندگی یک راز است چون به مرگ ختم می شود .

 مرگ است که هر عمل و واقعه و کلّ زندگی هر فرد و قومی را مبدّل به راز می کند چون هیچکس نمی داند که چکار می بایستی می کرد که بهتر می بود چون هرچه هم که بهتر می بود بالاخره بواسطۀ مرگ بلعیده می شد .

البتّه آدمی بواسطۀ اعتقادات مذهبی مربوط به پس از مرگ سعی کرده است تا به زندگی معنا و دلیلی بخشد و راز زندگی را از بین ببرد و بر اندوه مرگ فائق آید ولی هرگز دیده نشده که کسی بر مرگ عزیزش اندوهگین نشده باشد حتّی پیامبران بزرگ .

 انسان فقط در مرگ عزیزانش مجبور می شود به حیات پس از مرگ معتقد گردد که حتماً آن عزیزش را بازهم خواهد دید .

 فقط محبّت است که ایمان به خدا و حیات جاوید پس از مرگ را پدید آورده است . وگرنه هیچکس بخودی خود میل ندارد که پس از مرگ هم ادامۀ حیات دهد زیرا همۀ آدمها در همین دنیا از زندگی سیر می شوند .

 خدا و جاودانگی محصول عشق انسانی به انسان دیگر است در جهت فائق آمدن بر مرگ و تجدید وصال .

 فقط عاشق است که می خواهد جاودانه باشد آنهم برای دیدار با معشوق .

 اگر اعتقاد به زندگی پس از مرگ که حاصل عشق است نمی بود هرکسی با از دست دادن عزیزش بلافاصله می مُرد و بدین ترتیب در عرض مدّت کوتاهی همۀ آدمها از غصّه می مردند و نسل بشر برمی افتاد .

 همۀ سرنوشت ها غمگین است زیرا انسان می میرد . ولی اگر مرگ نمی بود اصلاً کسی عاشق نمی شد و ایمان به خدا و حیات جاوید هم پدید نمی آمد .

همۀ مقدّسات بشری محصول مرگ است

 همۀ مقدّسات بشری محصول مرگ است پس مرگ مقدّس ترین واقعه است و منشأ هر قداست و ارزش و معنائی . و درست بهمین دلیل همۀ معانی بزرگ و مقدّس ذاتاً غمگین است و مقدّس ترین آدمها هم غمگین ترین آدمها هستند چون مرگ پرست ترین آدمهایند .

 نیچه می گوید که خدا مرده است ولی من می گویم که خدا خود ِ”مرگ” است که کلّ زندگی را تحت الشّعاع دارد .

 و لذا هرکس با مرگش بتدریج عزیز و مقدّس می شود در نزد بازماندگان . بهمین دلیل گذشته و تاریخ همواره مقدّس است .

وجود همان غم است و غم هم خود ِ خداست و لذا خدا خواه ترین آدمها غمگین ترین آدمها هستند و خدا هم غمگین ترین آدمها را بیشتر دوست می دارد . آنکه غمگین تر است مهربانتر و پاکتر است .

 و هیچکس غمگین تر و مهربانتر و پاکتر و مقدّس تر از یک جسد نیست . گوئی که مُرده همان خداست و خدا بدین معنا “مُرده” است . انسان مرده باخداست و انسان با خدا ، مرده است .

همۀ سرنوشت ها غمگین است زیرا مرگ فهم نشده است .

 آنگاه که در مراسم هر مرده ای جشن و عروسی و پایکوبی براه افتد انسان مرگ را فهمیده است و همۀ سرنوشت ها شاد می گردد و انسان شاد می گردد و خدا هم شاد می گردد آنگاه که مردن شاد شود . و کلّ زندگی نیز غرق در شادی می شود و همۀ بدبختیها و جرم و جنایات نیز از بین می رود . تا انسان برای مرگ به اوج شادی نرسد هیچ نفهمیده است . حتّی به مصلحت هم که شده انسان باید چنین کند تا از هر غمی برهد و بنیاد غم را براندازد . غم از جهل است .[2]

 

مقالات مرتبط با فلسفه مرگ در عرفان توحیدی

📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی 1

قدرت و مرگ-آگاهی، فصل 2

📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی 2

بعد مرگ را هم به حساب آوریم، فصل 2

📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی 3

چند حکمت درباره مرگ، فصل 2

📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی 4

اگر انسان از مرگ نهراسد، فصل 3

حافظه و معرفت (تبدیل مرگ به زندگی)، فصل3

📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی 6

مقاله مرگ درمانی، فصل 2

مرگ عزیزان، فصل 3

📘 کتاب: خداشناسی امامیه جلد چهارم

حضرت «حیات و ممات» – مرگ و زندگی، فصل 143

📚 فهرست منابع 🔗

[1] 📘 کتاب: سیر و سلوک عرفانی | فصل دوم، بخش اول | اثر استاد علی اکبر خانجانی

[2] 📘 کتاب: خاطرات حواس | صفحه ۹۴ | اثر استاد علی اکبر خانجانی