استاد علی اکبر خانجانی،آخرالزمان شناسی،قیامت شناسی،انسان شناسی، ابرانسان، انسان کامل،ناجی موعود،امام زمان،علائم ظهور،عرفان،زندگی درمانی،شناخت درمانی
هدف از زندگی چیست؟ | عرفان اسلامی و راه زیستن در عصر آخرالزمان

فهرست مطالب
برای چه زندگی میکنیم؟
در یک کلمه باید گفت برای این زندگی میکنیم تا ببینیم که برای چه زندگی میکنیم. به همین دلیل کسانی که این مسئله ذاتی را در خود و زندگی فراموش میکنند، دچار خود فراموشی و نسیان کامل میشوند و فقط در لحظه مرگ یکبار دگر به یاد میآورند که اصلاً برای چه زیسته اند.
انسان تنها موجودی است که فقط برای این امر خلق شده تا بفهمد که برای چه خلق شده است و انسانیت انسان فقط مرهون و منوط به درگیری او به این مسئله است.
این سئوال ممکن است که هرگز پاسخی نیابد و هرچه که بیشتر ادامه یابد، بی پاسخ تر شود ولی فقط بهواسطه این سئوال است که انسان برجای خودش حضور دارد و از خود گم نمیشود. گمراهی انسان چیزی جز فراموشی این سئوال نیست.
سئوالی که موجودیت فرد را به چالش میکشد و این رویاروئی با تمامیت حیات و هستی خویش است.
و امّا آن کیست که این سئوال را از تو میپرسد که:
برای چه زندگی میکنی و اصلاً هستی؟
بی تردید او خود تو نیست. پس او کیست؟ او خدای توست.
پس کسی که این سئوال را با خود ندارد، خدا را ندارد و فراموش کرده است و لذا به خود فراموشی دچار شده است. و لذا خودشناسی یک واقعه است و واقعه ای الهی در انسان.[1]
زندگی از نظر واژه به چه معناست ؟
از ریشۀ “زند” می باشد که یکی از واژه های کلیدی کتاب اوستا است ، و بنابراین از واژه های بنیادین دین زرتشت تلقّی می شود . مثل فصل “زند و پازند” در کتاب اوستا . به نظر ما واژۀ “زند” خود از ریشۀ “زن” است. به این معنا که حیات انسان بر روی زمین بر موجودیّت زن استوار است . پس زندگی یعنی زنانگی .
و امّا در درک مردانگی است که زنانگی هم حاصل می آید ، زیرا زن در قبال مرد است که زن می شود . و لذا هرچه که مردی، مردتر باشد زن او نیز زن تر می شود و زندگی شکوفاتر و برحق تر جلوه می یابد .
و امّا زندۀ ازلی و ابدی خداست، پس زندگی هم به میزانی زنده است که خدا را آشکار کند و خدا بدست مرد از وجود زن آشکار می شود ، به میزانی که مرد حقاً مرد باشد
و از این دیدگاه است که “لا فتی الاّ علی” معنا می یابد ، یعنی فقط علی و علی واران مرد هستند و مابقی فقط نرند و زنشان هم فقط ماده است.
و درست بهمین دلیل در ادبیّات عرفانی همواره در توصیف خداوند بعنوان مظهر زندگی ، مواجه با زنی مطلقاً مقدّس و زیبا هستیم که این مخلوق دست عارفان است . یعنی مردان دوران ها .
و در غیر اینصورت از رابطۀ بین زن و مرد جز شیطان پدید نمی آید ، که سیمائی زنانه دارد .
انسان تا دیگران را دوست نداشته باشد نمی تواند خودش را دوست بدارد
یکی از نشانه های مردان اینست که زندگی را تبدیل به زندان شهوات جنسی نسازد و تن به چنین زندانی ندهد و از این دیدگاه یک مرد با زندگی در نبرد است تا زندانش را درهم شکند زیرا مردی که زن را و درواقع پائین تنه را می پرستد، زندگی را تبدیل به زندانی کثیف می سازد که زندانبانش مرد است و زندانی اش هم زن ولی در خفا کاملاً بعکس میباشد .
پس زن و زندگی و زندان امری واحدند و در معنای نهائی این زندان همان دخمۀ عورت زنانگی است که مرد در آن محبوس است و زن هم زندانبانش .
پس واضح شد که مرد آنست که زندانی پائین تنۀ زن نباشد. و زن هم آنست که از پائین تنۀ خود بعنوان حربه استفاده نکند و بدین گونه زندگی به وسعت کلّ کائنات توسعه می یابد که قلمرو حکومت عشق است و سلطان آن خداوند است که مطلقاً زندگی است و زندۀ مطلق .
زندگی برای شخص مجرّد چیست ؟
هر مردی در تمام عمر بین دو زندان و دو زن و دو عورت زنانه در نوسان است : مادر و همسر .
از زندان زنانگی مادرش برون آمده و بدین گونه زندگی یافته است و برای استمرار زندگی به زندان زن جدیدی روی می کند که همسر اوست .
و نبرد این دو زن بر تصاحب مرد به معنای اینست که هریک از این دو زن می خواهد مرد را محبوس در زندان زنانگی خود نگاه دارد ، هریک به نوعی .
و امّا هر زنی هم به همین گونه دارای دو مرد است که یکی پس سر و دیگری پیش روی قرار دارد ، پدر و شوهر . و زن هم بین این دو مرد در نوسان و جدال است ، که کدامیک از این دو را به بند خود آورد .
مرد بودن مرد و زن بودن زن به چه معناست ؟
به قول علی (ع) :
“در حیرتم از مردمی که خود را نمی شناسد و می پندارد که خدا را می شناسد ” .
آیا کدام مردی می تواند مردانگی را تعریف کند و نیز کدام زن می تواند زن بودنش را بفهمد . حال آنکه مرد و زن بودن دو رکن ذاتی آدم بودن است و اساس هر هویّتی محسوب می شود ولی هیچ تعریفی ندارد .
گوئی که مرد بودن در قبال زن بودن هیچ تفاوتی جز قطعه گوشتی آویزان ندارد که برای دخمۀ زنان آفریده شده و بالعکس . و واقعیّت هم برحسب ظاهر جز این نیست و گوئی که تمام اسرار مردانگی و زنانگی در راز این دو عضو جنسی است .
و بنابراین جز قدرت شهوانی و توانائی جنسی گوئی هیچ معنا و خاصیّت دیگری برای این دو هویّت وجود ندارد .
به زبان بسیار ساده و محسوس و هرچند رکیک ، قدرت گائیدن میزان مردانگی است و توان گائیده شدن هم سرّ هویّت زنانگی است.
و هر مرد و زن بالغ و بخصوص مزدوجی بخوبی می داند که همین مسئلۀ بغایت زشت و پست و کثیف سرّالاسرار زندگی آنهاست .
و بهمین دلیل بمیزانی که مردی به هر دلیلی توان گائیدن را از دست می دهد نه تنها از مردانگی خود، بلکه از کلّ بودن خود مأیوس شده و معنای زندگی برایش می میرد .
و زن هم به نوبۀ خود دارای همین احساس است.
یعنی زنی که توان پذیرش جنسی و برخورداری جنسی از مردش را نداشته باشد با پوچی و نیستی خود روبرو می شود .
و مسئلۀ تولید مثل و یا نازائی یک ارزش و اعتبار درجۀ دوّم است .
پس واضح است که در هیچ واقعه و تجربه و عمل و غریزه ای همچون شهوت و عمل جنسی احساس زندگی حضور ندارد و فقدان این قدرت برابر با مرگ حیات است .
که دلیل منطقی این معنا در همان راز تولید مثل و استمرار بقا بر روی زمین است که حاصل انرژی شهوانی می باشد .
پس انرژی شهوانی دقیقاً همان انرژی زندگانی است و هر مرد و زنی که این انرژی و توانائی و برخورداری لذت جنسی بیشتری را دارا باشد احساس مردتر یا زن تر بودن دارد .
که این همان احساس زنده تر بودن و بلکه بوده تر بودن است . پیامبر اسلام می فرماید :
“ما پیامبران چون خروس سفید هرگز از جماع سیر نمی شویم” .
این سخن بدان معناست که پیامبران خدا بدلیل نزدیکی به خدا بعنوان کانون حیات و هستی باید که دارای بیشترین قدرت و انرژی و توانائی جنسی باشد .
پس سخن بر سر مقدّس ترین معنا و ارزشی است که وجود دارد . و نیز می دانیم که اصل توانائی و برخورداری شهوانی در آن لحظۀ اوج شهوت جنسی است که مولّد نطفه و آغاز خلقت نوین می باشد .
و این لحظۀ خاص لحظۀ اوج احساس زندگی و وجود است ، که در این لحظه هریک از طرفین رابطه برای یک آن در طرف مقابلش فنا می شود . و حتّی نوعی موت آنی حاصل می آید که اگر طولانی تر شود منجر به مرگ می شود .
پس واضح است که اوج دریافت حیات و هستی بواسطۀ تجربۀ یک آن مرگ و نیستی حاصل می آید .
و امّا همانطور که قبلاً نشان داده ایم آنچه را که انسان نیستی می فهمد همان قلمرو حضور خداوند است یعنی قلمرو هستی جاودانه است که در رابطۀ شهوانی بین زن و مرد برای یک لحظه تجربه می شود .
پس خداوند یا زندگی و جاودانگی از رابطۀ قوی ترین مرد و قوی ترین زن آشکار می شود . و در حقیقت این رابطه یک معراج وجودی است .
پس یک معراج حقیقی و کامل که همان دیدار با خداست در رابطۀ جنسی بین مرد ترین مردها و زن ترین زنان ممکن می شود .
که فرزندان چنین رابطه ای جملگی امامان هستند ، یعنی مظاهر خدا در عالم خاک .

آیا با چه راه و روشی از زیستن می توان به کمال مردانگی یا زنانگی نائل آمد ؟
پس معلوم شد که از رابطۀ مرد و زن یا خدا آشکار می شود و یا شیطان .
و امّا خدا که از رابطۀ مردان بزرگ و زنان بزرگ آشکار می شود خودش راه و روش چنین زیستنی را به انسانها تعلیم داده است که همان احکام دین و معرفت است .
و اگر در عصر جدید شاهد نابودی مردانگی و زنانگی هستیم و لذا شاهد اینهمه امراض که عذابهای جنسی است می باشیم و نیز شاهد فروپاشی ازدواج و خانواده ، بدلیل کفر بشر مدرن نسبت به احکام دین خداست.
آیا براستی امروزه بجای بچه ها مواجه با نسل شیطانی نیستیم ؟یعنی کودکانی دیو صفت .
پس اگر فهمیدیم که اوج حیات و هستی با تجربۀ مرگ و نیستی حاصل می آید پس اوج مردانگی و زنانگی هم در رعایت خویشتن داری جنسی یعنی رعایت اشدّ عفّت و عصمت و حجاب و حیا و پاکدامنی بدست می آید .
پس بمیزانی که یک رابطۀ جنسی و اصولاً ازدواج بر مبنای معرفت دینی و برای رضای خدا رخ می دهد در این قلمرو مردانگی مرد و زنانگی زن رشد می کند .
و برعکس آن ازدواج و رابطه ای که بر مبنای حرامی و ناپاکی و بوالهوسی و مکر پدید می آید قلمرو نابودی مردانگی و زنانگی است .
بنابراین رابطۀ شهوانی و جنسی فقط به صرف ارزش شهوت احمقانه ترین و زشت ترین رابطه هاست . و همچنین زنی که از این رابطه حربه ای برای سلطه و ستم می سازد زنانگی خود را یعنی گوهرۀ حیات و هستی خود را نابود می سازد .
به بیان دیگر اساس انحطاط مردانگی مرد ، شهوت پرستی و زن پرستی شهوانی است . که از زن نیز یک شیطان می سازد .
همه آدم های زندگی حال و گذشته مان همواره در ما حضور دارند و اینست کل ذخیره وجودی و بار هستی ما
بنابراین شهوت جنسی بعنوان یک انرژی و ابزار در خدمت دین و معرفت و خداپرستی موجب رشد مردانگی و زنانگی و اعتلای حیات و هستی می شود .
متعهّدانه ترین رابطه زندگی
پس مبادا که از اهمیّت متافیزیکی انرژی جنسی مکتب اصالت شهوت استنباط شود .
پس اگر رابطۀ جنسی عالیترین و سرنوشت سازترین واقعۀ زندگی است متعهّدانه ترین رابطه نیز باید باشد .
پس واضح است که روابط غیر متعهّد جنسی نابود کننده ترین عمل انسان در زندگی است .
و این همان چیزی است که منشأ همۀ بدبختیهای انسان مدرن است .
به زبان دیگر زنا، منهدم کننده ترین عمل انسان در زندگی است .
و آن زناشوئی که بر اساس حقّ پرستی نباشد از زنا هم بدتر است. درست بهمین دلیل عمده مفاسد جنسی بشر مدرن بعد از ازدواج های نامشروع پدید می آید . یعنی ازدواج های اقتصادی و سیاسی . [2]

دو نوع زندگی
انسان بر دو نوع است: تراژیک و کمیک. انسان جدی و انسان بازیگر: انسان صادق و انسان ریاکار: انسان مختار و انسان مجبور! انسان آخرت گرا و انسان دنیاپرست.
انسان تراژیک نیز دو نوع است: انسانی که تراژدی زندگیش را درک و تصدیق میکند و لذا از آن راضی است. و انسانی که بر این تراژدی خود میگرید و گلایه دارد و پشیمان است.
این انسان تراژیک نوع دوم از انسانهای کمیک ( مضحک) نیز مضحکه تر میشود و بلکه مضحکه این مضحکه گان میگردد و بدترین نوع سرنوشت است زیرا خواسته است با جدیت و صداقت و اختیارش بازی کند یعنی تراژدی را به بازی و کمدی آورد. و این گناهی نابخشودنی است.
زندگی انبیاء و اولیاء و عرفا از نوع تراژدی نوع اول است و زندگی مقلدان بخیل و متکبرشان هم از نوع تراژدی دوم است که بایستی آنرا تراژیک – کمیک نامید.
انسانهای کمیک نیز دارای دو سرنوشت و عاقبت هستند. آنانکه در میانه راه به خود میآیند و دست از بازیگری بر میدارند و لذا به عاقبتی تراژیک میرسند که خود – خواسته است و به خیر و رضا.
ولی انسانهایی کمیکی که در حین بازیگری به پایان میرسند که این نیز خود نوعی تراژدی است.
به هرحال حیات انسان در عالم خاک دارای ذاتی تراژیک است چرا که حیات روح خدا در اسارت خاک این امر را میطلبد.
و اصولاً انسان حیوانی تراژیک است و آنکه تراژدی را درک نکرده انسان را نفهمیده است.
بهمین دلیل همه آثار ماندگار و انسانهای ماندگار در تاریخ ، تراژیکند. فقط تراژدی است که میماند و این یادگار انسان در جهان است: یاد یار!
عمر، یار است که بر ما به جفا میگذرد
این جفـــا پیشـه ما بهر وفا میگذرد[3]

راز هستی در نگاه عرفانی
انسان بیگانه زخود، جهان بیرون و ثروت و پول میخواهد تا وجود دیگران را بخرد و لانه خویشتن سازد. و لذا آنهائی که در زندگی و رابطه زناشوئی ناکامند شدیدتر احساس قحطی وجود دارند و به جستجوی ثروت اندوزی بر میآیند تا شاید با آن ثروت همسر خود را بخرند و لانه روح خویش کنند.[4]
مردان حق چشم و چشمه آب حیات هستند.
کل زندگی آدمی از بدو تولد تا دم مرگش همان سیر خلق شدن اوست تحت الشعاع نگاهش.
در واقع خداوند مرید نگاه و فهم و قضاوت انسان در امر خلقت است و اینست که هر کسی مسئول سرنوشت خویش است. سرنوشت بعنوان مجموعه ای از لحظات و اعمال و حوادث زندگی هر کسی همان جریان خلقت اوست.[5]
فلسفه زندگی اکثر بشر بر روی زمین
زندگی عیش و لذّت جویی است و دیگر هیچ : این همان فلسفه زندگی از منظر کفر است که فلسفه زندگی اکثر قریب به اتفاق بشریت بر روی زمین بوده است
و لذا هرگاه عیش و لذت به هر دلیلی از میان برود به واسطه پیری یا بیماری و فقر ، آنگاه هر کسی غریزتاً آرزوی مرگ را می کند و زندگی ارزش زیستن نمی یابد .

آسانترین راه زندگی از دیدگاه عرفان اسلامی
خداوند در کتابش میفرماید آنانکه اسلام را سخت معرفی میکنند و آنرا محال و شاقّه میخوانند منافق هستند و میخواهند که راه خدا را بر مردم سد کنند.
در قرآن راه هدایت معروف به صراط المستقیم است یعنی سرراست ترین و ساده ترین راه و روش زیستن.
آیا براستی دروغ گفتن راحت تر است یا راست گفتن؟
صادق بودن راحت تر است یا ریا کردن؟
وفا کردن راحت تر است یا خیانت و مکر و پلیدی کردن؟
دزدی کردن راحت تر است یا قناعت کردن؟
چاپلوسی و فریبکاری راحت تر است یا عزت نفس وصمیمیّت؟
آیا از طریق فحشاء و هرزگی جلب نظر کردن راحت تر است یا از طریق حیا و عصمت؟
آیا صبور بودن راحت تر است یا شتاب و سگ دوئی؟
آیا جنگیدن راحت تر است یا مذاکره کردن؟
آیا بخشیدن راحت تر است یا انتقامجوئی؟ و….
پرواضح است که برای یک آدم که سلامت حتی حیوانی هم داشته باشد و هنوز دیوانه نشده باشد راه دین بسیار راحت تر است و راه کفر تماماً زحمت و زجر وعذاب و جان کندن و سوختن است.
پس فقط احمقها و دیوانهها به راه کفر میروند زیرا شاقّه ترین راه و روش زیستن را برمیگزینند. و احمق تر و دیوانه تر از اینها کسانی هستند که کافرانه زندگی میکنند و تظاهر به دین مینمایند یعنی منافقها.
و اما چرا بقول قرآن همواره اکثر مردمان به راه کفر و نفاق میروند؟
چرا اکثراً احمق و دیوانه اند و گوئی با خود عداوت دارند؟
آیا کافرانه زیستن خود عذاب نیست؟
عذاب چه صفتی در بشر است؟
عذاب بخل نسبت به دیگران! آنکه چشم دیدن سلامت وعزت و راحتی دیگران را نداشته باشد خودش هم نمیتواند زندگی راحتی بکند.
و این مصداق سخن سعدی است که:
بنی آدم اعضای یکدیگرند.
در واقع بنی آدم از روح و جان و نفس واحده اند.
آنکه چشم دیدن سلامت و عزت و راحتی دیگران را نداشته باشد خودش هم نمی تواند زندگی راحتی بکند.
اصل اول در خلقت انسان
کسی که سلامت و سعادت دیگران را نمیخواهد نمیتواند سعادت خود را بخواهد.
پس بخل و حسد منشأ ذاتی کفر بشر است و لذا بقول قرآن آدم بخیل در واقع نسبت بخودش بخیل است.
پس دین و ایمان و شرافت و سعادت بشر محصول مردم دوستی و عشق به مردم است و این اساس فطرت پیامبران خدا بوده است و شریعت و احکام دینی آنها محصول طبیعی این عشق بوده است.
پس گوهرۀ دین و سعادت و عقل، همانا بشر دوستی و دیگر دوستی است و کمال دین و سعادت و عقل آن است که آدمیدیگران را بر خودش ترجیح دهد و این ذات نبوّت است.
پس میبینیم که حماقت و جنون از شقاوت و بیرحمیبشر به دیگران است.
انسان تا دیگران را دوست نداشته باشد نمیتواند خودش را دوست بدارد. این اصل اول در خلقت انسان است. آتش دوزخ همان آتش بخل و حسد است.
پس بیائیم دعا کنیم که: خدایا آتش بخل را از وجودمان برانداز![6]
فلسفه زندگی
خداوند جهان هستی را فقط بقصد شناساندن خودش خلق کرد و از میان مخلوقاتش انسان را مأمور این امر نمود.
در واقع جهان هستی فقط دارای یک اراده ذاتی است و آن اراده به معرفی نمودن خداوند به انسان است. این اراده در وجود انسان نیز حضور دارد که اراده به شناختن خداست.
بنابراین از منظر انسان هر آنچه که در زندگیش رخ میدهد هدفی جز معرفی خدا به انسان ندارد و نیز هر آنچه که انسان انجام میدهد ذاتاً در جهت شناخت خداست.
این اراده بسیار اساسی تر از آگاهی ذهنی انسان است.
این فلسفه عالم وجود از منظر معرفت دینی است.
و از این منظر همه پیامبران نیز هدفی جز شناساندن خدا به انسان نداشته اند و لذا همه قوانین و ارزشهائی که پدید آورنده تمدن و تاریخ بشر بر روی زمین است ذاتآً چنان است که انسان را بسوی خداشناسی هدایت کند. بنابراین پاسخ این سئوال ذاتی بشر که «از کجا آمده ام، چرا هستم، چه میکنم و به کجا میروم…» واضح است:
انسان خلق شده و کل جهان هستی به یاریش آمده تا خدا را بشناسد یعنی هستی را و وجود داشتن را درک کند و سریعترین راه و روش این شناخت هم به تجربه بشری همان خودشناسی است.
ولی این خودشناسی بخودی خود کفایت نمیکند و بایستی دیگران هم این خود شناخته شده را بشناسند و تصدیق کنند همانطورکه خداوند هم بر همین نیت جهان و انسان را آفرید تا بیگانگان هم او را بشناسند و لذا از عدم، آدم را آفرید تا او را بشناسد.
انسان هم دارای همین نیاز خدائی است چرا که جانشین خدا نیز هست و چون چنین است اصلا ً میتواند و باید خدا را بشناسد و این خداشناسی هم طبعاً جز از راه خودشناسی ممکن نیست.
صراط المستقیم یعنی سرراست ترین و ساده ترین راه و روش زیستن
همه مخلوقات خدا بسیار زودتر از انسان به شناخت خدا نائل آمده و او را تسبیح میگویند منتهی خدای برون از خویش و غیر خویش.
ولی این شناخت خدا برای خدا منظور نبوده و راضی اش ننموده و لذا انسان را به مثابه جانشین خود خلق کرد که از صورت و روح خود به او وجود بخشیده تا او را در خود بیابد و این شناخت کامل است زیرا انسان تا کاملاً و واقعاً بر جای کسی دیگر نباشد قادر به شناخت واقعی و کامل او نیست.
و این حق خودشناسی و ضرورت آن است. لذا فقط انسانی حق انسان بودن را ادا کرده است که خدا را در خودش شناخته باشد. یعنی انسانیت بشر فقط در خداشناسی عرفانی و خودی تحقق مییابد و بشر را در خلقتش کامل میکند و همان میکند که باید باشد. یعنی بشری که خدا را در خود یافته و شناخته و به دیگران هم کاملاً معرفی کرده باشد.
و این مکتب عرفان است که راه معرفی خدا از وجود انسان است و راز جاودانگی انسان در جهان.
نتیجه گیری
هر انسانی در کل زندگیش هر کاری که میکند جز به قصد شناساندن خدائیت خود به دیگران نیست و این یک اراده ذاتی است ولی اکثر انسانها راه و روش این کار را نمیدانند و این راز ناکامیو شکست انسان در زندگیست.
پس در حقیقت پیروزی انسان در زندگی جز این نیست که بتواند خدای خود را از وجود خودش بر دیگران عرضه و معرفی نماید.
و اینست که عارفان تنها انسانهای پیروز و بکام رسیده و ماندگار در تاریخ بشرند و عرفان نیز مذهب نهائی انسان در تاریخ است. زندگی و کائنات عرصه عرفات است. [7]
معرفی رساله عملی بر اساس نیازهای انسان مدرن
دستورالعملی در آداب بهزیستی و هدایت آخرالزمان
این نخستین رسالۀ عملی است که در کلیّۀ امور دین و دنیا و سلامت و هدایت در طی این قرون اخیر و در عرصۀ تمدّن معاصر جهان و بخصوص جهان اسلام و تشیّع بر اساس مسائل و نیازهای انسان مدرن و به زبان ِ زمانه به رشتۀ تحریر در آمده است که کلیّۀ مسائل بنیادی انسان امروز و اکثر مسائل جزئی روزمره را در بر دارد و امور و جزئیاتی که احتمالاً به صورت حکمی واضح نیامده است بر اساس درک کلّی روح این رساله به واسطه عقل و تجربه قابل استنتاج می باشد.
برای دانلود رایگان این رساله عملی کلیک کنید.
📚 فهرست منابع 🔗
[1] 📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی جلد ۴ | فصل دوم | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[2] 📘 کتاب: خداشناسی عرفانی | فصل ۱۵ | مقاله: «برای چه زندگی میکنیم» | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[3] 📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی جلد ۳ | فصل سوم | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[4] 📘 کتاب: حکمت نوری | بند ۳۴ | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[5] 📘 کتاب: خداشناسی ربوبی (ربشناسی) | بند ۴ | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[6] 📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی جلد ۲ | فصل دوم | اثر استاد علی اکبر خانجانی
[7] 📘 کتاب: دائرة المعارف عرفانی جلد ۶ | فصل دوم: فلسفه عرفان | اثر استاد علی اکبر خانجانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
خواب، کابوس، رویا :
مطلبی دیگر از این انتشارات
زن شناسی،هویت زنانه:
مطلبی دیگر از این انتشارات
گناه نابخشودنی: