ترویج دانش برای دانشآموزان و دانشجویان کشور
داستان راستان
سال ۹۶، یک تابستان خیلی معمولی برای یک دانشجوی ترم شش سپری میشد. داستان از اونجایی شروع میشه که تماسی باهاش گرفتن و گفتن خانه ریاضیات یک فرصتی داره که بتونه یک رویداد در حوزهی علوم کامپیوتر برای دانشآموزان برگزار کنه. بهم گفتن با توجه به اینکه در دوران دانشآموزی در APlab دانشگاه شریف شرکت کردی، میتونی بیای بهمون پیشنهادهایی بدی که بشه برنامه رو بهتر اجرا کرد؟ یا اصلا حاضری خودت برگزارش کنی؟ من گفتم حالا چی بگم آخه؟ و خیلی بدون فکر گفتم بله! و این بله همانا و ۷ سال کاملاً متفاوت زندگی من همانا.
به هرکی میشناختم زنگ زدم، به تکتک اتاقهای خانه ریاضیات اصفهان سر زدم! به همه میگفتم پایهاید؟ میگفتن آقا ولَه کِن! برو به زندگیت برس. از این همه آدمی که بهشون رو زدم! حدود 15 نفر جور شدن! اصلا نمیدونستیم باید چیکار کنیم. یک چیزایی دیده بودیم، یک چیزایی هم شنیده بودیم… کمی تجربه جشنواره خوارزمی، تجربههای آموزش در خانه ریاضیات، تجربهی المپیاد و ... همه رو ریختیم روی هم و شروع کردیم. البته کلی هم مشورت کردیم. باید به این فکر میکردیم که «چی» رو «چطور» یاد بدیم!
خیلی جالب بود، بیاینکه بریم منبع خاصی رو بخونیم که چطور یاد بدیم، دیدیم که داریم بهصورت طبیعی به یک سری راه میرسیم. مثلا دیدیم یاد گرفتن تنهایی فایده نداره، گروهی بیشتر میچسبه؛ از اون طرف دیدیم تا وارد مسئله و مشکلی که یک علم باید حلش کنیم نشیم نمیتونیم درست اون موضوع رو درک کنیم. بعدش دیدیم که بهتره مسئلههای بزرگ شکسته بشن به سلسله مسئلههای مرتبط به هم؛ در ادامهش دیدیم که بازیمحور بودن یادگیری کمک میکنه که بیشتر درگیر موضوع باشیم؛ کنارش چاشنی گفتوگو محور و تعاملی بودن رو هم بهش اضافه کنیم خوبه و ... یکجورایی فهمیدم که این دانشجوهایی که دور هم جمع شدن، اونایی هستن قشنگ یاد گرفتن و ناخودآگاه قشنگ هم یاد میدن! اینها کمکم شدن برای ما اصول آموزش رستایی و اسمش رو گذاشتیم روش تربیت علمی! البته من این اسم رو خیلی توی چند سال اول بیانش نمیکردم. چون چیزی که کار میکنه نیاز به اسم نداره! خوبه و کار میکنه دیگه!😊
خب! کمکم شکل گرفت. رستا سال ۹۶ اسم نداشت، بهش میگفتیم مدرسه تابستانه علوم کامپیوتر ۹۶! همون ۱۵ نفر شروع کردیم به طراحی کارگاه. ۵ تا کارگاه ۳ ساعته در موضوعات حول ریاضی و کامپیوتر با کلی مسئله و ... . بعدش دیدیم که عه! اصل کاری دیگهای هم داریم: مخاطب! حالا مگه کسی آشنا بود با کارمون؟ همه میگفتن خب این به چه دردی میخوره؟ امتحانامون بیست میشه؟ کنکورمون خوب میشه؟ زبانمون خوب میشه؟ و کلی از این سوالات! و ما یک کلمه پاسخ داشتیم و اونم اینکه: بیاین خوش میگذره، چیزای جالب یاد میگیرید : ))
گذشت و سرجمع سال اول بهمون ۶۰ نفر اعتماد کردن و رویداد بهخوبی برگزار شد. باورمون نمیشد. چرا انقدر بچهها خوششون اومده بود؟ چرا انقدر دانشجوها خوششون اومده بود؟ مگه چیکار کرده بودیم؟ اصن مگه میشد روز آخر بعد از اختتامیه از رویداد دل کند؟
به این فکر افتادیم که خب! انگار یک خبرهایی هست! شاید واقعا این اصولی که ازش حرف میزنیم به یک دردهایی میخوره. این شد که نشستیم به حرف زدن که پایهاید این راه رو ادامهش بدیم؟ بعد گفتیم گیریم که پایه باشیم، اصلا این راهه چیه که ادامهش بدیم؟ نشستیم با هم تعریفش کردیم و اینجا بود که رستا (که البته تا سال بعدش هنوز اسمی نداشت) متولد شد!
تصمیم گرفتیم رستا یک جمع باشه از همهی دانشجوهایی که خوب یاد میگیرن و خوب یاد میدن. جمع علمی-ترویجی. ترویج علم 😊. به هیچ جایی هم وابسته نبودیم. خودمون بودیم و خودمون. دیدیم انگار دنیای دانشجو پر از پرسش و میل به اثرگذاری و یه کاری کردنه. گفتیم خب رستا میتونه یک جایی باشه که دانشجوها در کنار امتحان و درس و زندگی و ... اندکی از وقت آزادشون رو با کلی دانشجوی دیگه سهیم باشند، با هم یک پازل بزرگتری رو درست کنن و داستان یک دست صدا نداره بشن. بهمرور بهمون اثبات شد که یک «دانش»جو بهترین معلمه. توی این مسیر هم خودش یاد میگیره، هم شبکهش رو قوی میکنه و هم میبینه که میتونه اثرهای خوبی روی اون موضوع علمی و آدمایی که دارن اون رو یاد میگیرن بذاره.
سال ۹۷ یه بار دیگه تابستون جمع شدیم. اما این دفعه تعداد بیشتری از ما شنیده بودن. دانشجوها برای هم تعریف کرده بودن و دانشآموزهای شرکتکننده هم همینطور. این دفعه شدیم حدود ۶۰ دانشجو و ۲۰۰ نفر دانشآموز و البته دو استان! یکی خانه ریاضیات در اصفهان و یکی هم دانشگاه شریف در تهران. بعد از این رویداد و بازخوردهای مشابه و حتی بهتر از سال پیش، فهمیدیم که مسئولیتی بر دوشمونه. اسم جمع رو به پیشنهاد یکی از دانشآموزها انتخاب کردیم؛ رستا. اساسنامه رو نوشتیم و رستا تأسیس شد. از همون اول نماد رستا شد ترکیبی از جوانهزدن و پرواز. رستا شد یک پرنده.
از اون به بعد تصمیم گرفتیم محدود به تابستونها نباشیم و زمانهای دیگه هم به شهرهای دیگه سر بزنیم. یک پرسش خیلی جدیای که داشتیم این بود که چه نیازی رو داریم از جامعهی دانشآموز کشور حل میکنیم؟ آیا این درسته که فقط به بچههای شهرهای خوب و البته از مدارس غیرانتفاعی و تیزهوشان و ... آموزش بدیم؟ وظیفهی ما نسبت به بقیه چیه و آیا اصن این مدل موضوعات به درد بچههایی که درسهای مدرسه خودشونم خوب بلد نیستن میخوره؟ اینجا بود که تصمیم گرفتیم سری به مناطق محروم بزنیم. رفتیم سراوان، چند کیلومتری مرز ایران و پاکستان. اونجا مشکل اصلی این بود که به علت مسئلهی بازار کار، بچهها اگر به مدرسه میرفتن به سراغ رشتههای انسانی و تجربی میرفتن و اساساً علاقهای به یادگیری ریاضیات نداشتن. ولی ما این رو میدونستیم که ریاضی فقط اسمش مهم نیست، اون نوع نگاه و مدل تفکری که به دانشآموز میده مهمه. این شد که رفتیم و یک سری کارگاه برای بچههایی که به ریاضی هیچ علاقهای نداشتن طراحی کردیم. مثلا اومدیم یک سری پازل ساده و جذاب که بهطور غیر مستقیم به بچهها تفکر ریاضیمحور رو یاد میداد، در قالب کارگاه ارائهکردیم. یا مثلا فصول کتاب ریاضیشون رو در هفتخان رستم مدل کردیم و بچهها با طی کردن داستان رستم و حل سوالات مختلف ریاضی بهوسیلهی کارگروهی و بازی و ... کار خودشون رو پیش میبردن.
باورنکردنی بود ولی بچهها جای اینکه ریزش داشته باشن در روزهای بعدی تعدادشون بیشتر میشد و از ۸ صبح تا ۴ عصر پای مسئلهها مینشستن. اینجا بود که فهمیدیم نوع آموزشی که ما روش دست گذاشتیم، مستقل از هرچیز دیگه، یک محرومیت خیلی بزرگتریو مدنظر داره. از بچههای منطقه ۱ تهران در بهترین مدارس سمپاد و غیرانتفاعی گرفته تا محرومترین مناطق معیشتی، هر دانشاموزی این نیاز رو داره که خلاقانه یاد بگیره و خودش رو در روند رشد علمی و شخصیتی خودش دخیل بدونه. این یعنی چی؟ یعنی هر بچهای هر کجا که باشه نیاز داره که بتونه خودش مسئلههاشو بشناسه و حل کنه. اینجاست که بچه حوصلهش سر نمیره و با هر مسئلهای که حل میکنه یک پرده از خلاقیت خودش و تواناییهاش کنار میره. همون مثل قدیمی که میگه «ماهیگیری رو یاد بدید». بله، درسته؛ ما این رو فهمیدیم که این مدل آموزش با تمام مشخصههای پیدا و پنهانش داره یکجورایی با ابزار آموزش و علم مهارتهای ماهیگیری رو به دانشاموزان یاد میده. اینجاست که میگفتیم علم هم میتونه اگر درست و بهجا یاد داده بشه باعث تربیت بشه؛ تربیت علمی.بعد سال ۹۷، سال ۹۸ هم به رویدادهای تهران و اصفهان و مازندران و بوشهر گذشت. به همان کیفیت و بلکه هم بهتر.
بعد از برگشتن از بوشهر زیبا و زمزمههای شکل گرفتن یک جوانه از رستا در اون شهر، قصد کرده بودیم بریم خراسان جنوبی برای برگزاری رویداد عید سال ۹۹. خلاصه پرندهمون پروازش روبهاوج بود که .... کرونا اومد. همه جا تعطیل، همه پر از ترس و نگرانی. رستا تازه داشت پر و بال میگرفت و بخش حیاتی اون برگزاری رویدادهاش و ارتباطش با دانشآموزاش بود. ما هم گفتیم عه! نمیشه که بشینیم تا کرونا تموم بشه! یا راهی خواهیم یافت یا راهی خواهیم ساخت.
به این نتیجه رسیدیم که رستا میتونه همون برنامههای حضوریش رو مجازی برگزار کنه. ولی خب هرچی گشتیم دیدیم کلاس یک طرفهی مجازی هزار سال نوری با هویت رستا فاصله داره. این شد که اومدیم یک سامانه مجازی ساختیم که بچهها به همون حالت گروهی، با مسئلههای بازیمحور و رسانههای مختلف با هم بتونن همراه با همیارهاشون کارگاهها رو شرکت کنن. خیلی نگران بودیم که شاید این رستا دیگه رستای سابق نشه ولی باورتون نمیشه که شد! رستای مجازی از سال ۹۸ تا ۰۱ برقرار بود. حتی دستمون هم بازتر شده بود و میتونستیم در هر منطقهای از کشور و حتی بیرون از کشور برنامهی آموزشی بذاریم. با رویدادهای مجازی، همین مجلهی نیمخط، پادکستها و ... . رستا باز هم سرزنده و پاینده.
این همه رو گفتم که بگم، این تابستون که به مدرسه رستا سر زد، دیدم همون سرزندگی جاریه. با بچهها که حرف میزدم و به کارگاهها که نگاه میکردم، دیدم همون سال ۹۶ زندهست. همون دانشجوهایی که شوق یادگیریشون در قالب یاد دادن بیدار شده، زندهن. دانشآموزهایی که تجربه میکردن که میشه چیزهای جدید رو بدون خستگی و حتی زجر(!) یاد گرفت. اونها برای اولینبار تجربه میکردن که میتونن یک چالش رو حل کنن. خودشون هم در یادگیریشون نقش دارن و اینطور نیست کسی بهشون زوری راهحل رو بگه یا اگر خودشون راهی برای مسئلهشون پیدا نکنن اون مسئلهشون حل بشه. معلم اینجا نقش همراهی رو داشت که مسیر میچینه و دانشآموز چراغقوه به دست وارد اون مسیر و دنیای ناشناختههاش میشه.
من همیشه این آرزو رو داشتم که بچهها در این مدل آموزش، دنیای واقعی پیش روشون رو در یک مقیاس کوچک تجربه کنن. بهقولی نوع آموزش ما جوری باشه که بچهها مشت نمونهی خروارِ زندگیشون رو ببینن. جایی که خودشونن و مسئلههاشون؛ و نیاز به تعامل با دنیای خارج از خودشون و آدمهای دیگه. دقیقا مثل گروههای رستاییها در طول رویداد که گاهی قهر و دوستی با هم درونشون جمع میشد، اما در هر صورت باید هر دانشآموز با همگروهیهاش سه روز با چالشها کنار میاومد و مسیر رو ادامه میداد.
در پایان این رویداد، برای اختتامیه موندم که کمی برای بچههای شرکتکننده صحبت کنم. مادربزرگ یکی از بچهها ما رو شگفتزده کرد. از ما خواست که برای بچهها صحبتی داشته باشه؛ گفت چند ساله نوههاش رو به رستا میفرسته و اونا رستا رو دوست داشتن. برای یادگیریشون مفید بوده، و آرزو کرد که مدرسهها هم این شکلی باشن؛ بسیار برای ما دعا کرد. یاد سالها پیش افتادم که پدری روز اخر رویداد اومد و گفت که پسرم شب که به خونه میاد بعد از رویداد شما حال خوبی داره و به من گفته در بهشت ریاضی را به زور درس نمیدن!
بههمین راحتی است بچهها، یادگیری زیباست. یک امر فطری و دوستداشتنی. ای کاش قدرت مدارس در همهجای دنیا به این میرسید که تعامل و مسئلهمحوری رو توی مدرسههاشون نهادینه کنن. گویا دستهای معلمان و مدارس چه در ایران و چه در جهان خالی است از شماهایی که دور هم جمع بشید، راهحل طراحی کنید و برای خودتون و دانشاموزآن دیگه حتی ذرهای کم، فرصت یادگیری و یاددهی ایجاد کنید. اون روز به همت شما میرسه. ولی تا رسیدن اون روز؛ امروز رستا دست یاری دراز کرده به سمت همهی شمایی که این متن رو خوندین، که به سایت رستا سر بزنید، تاریخچهی رستا رو مفصل ببینید، درونش عمیق بشید و تصمیم بگیرید که کجای پازل رستا قرار میگیرید. رستا رو محدود به یک یا چند رویداد ندونین و حتما به ما پیام بدین و ایدههاتون رو بگین.
رستا پاینده و سرزنده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
رستا در آخرین سال قرن
مطلبی دیگر از این انتشارات
زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
«کتاب پختستان»