ترویج دانش برای دانشآموزان و دانشجویان کشور
مفاهیم تربیتی پاندای کونگفوکار
نویسنده: محمدمهدی مرادی
یادم میآد از از بچگی عاشق دیدن فیلم و انیمیشن بودم. هرچی بزرگتر میشدم علاقهام بیشتر و بیشتر میشد و تازگیها متوجه شدم چرا اینقدر دوستشون داشتم. اما صحبتم الان در مورد خودم نیست. اگه از دنبالکنندگان نیمخط باشید احتمالاً معرفی انیمیشن شازده کوچولو (شمارهی صفر نیمخط) و معرفی فیلم نمایش ترومن (شمارهی نیمِ نیمخط) رو دیدین اما ایندفعه میخوایم وارد یک دنیای دیگه بشیم. میخوایم ببینیم آیا امکان داره یک فیلم خوب مثل یک کتاب خوب برامون آموزنده باشه و درس زندگی بده یا نه؟ توی این قسمت به سراغ انیمیشن پاندای کونگفوکار رفتم که فکر میکنم خیلیهاتون دیدینش. اما اگه ندیدید هم، ما توصیه میکنیم که همینجا خوندن این متن رو متوقف کنید و بعد از دیدن و لذتبردن ازش، ادامهی متن رو مطالعه کنید.
پاندای کنگفوکار علاوه بر جلوههای بصری-هنری فوقالعاده و موسیقی دلنشین، دارای یک داستان عمیق هست. داستانی که ما رو مجذوب خودش میکنه و حتی میتونه ما رو به فکر فرو ببره.
اولین جایی که من رو به فکر فرو برد تخیلات پو بود. ابتدای فیلم به آشنایی ما با پو میگذره؛ جایی که متوجه میشیم چقدر کونگفو رو دوست داره. اما برای من این سوال ایجاد شد که اگر واقعا اینقدر کونگفو رو دوست داشته چرا تابهحال برای رسیدن به اون تلاشی نکرده؟ و حتی سوالی مهمتر، چه چیزهایی تو زندگی ما هستن که مِهری در دل ما دارن اما ما هیچوقت امتحانشون نکردیم و اونها رو به امروز و فردا انداختیم؟ آیا ارزش این رو ندارن که امتحانشون کنیم و بفهمیم واقعا بهشون علاقه داریم یا نه؟
دومین جایی که من رو به تأملکردن واداشت، صحبتهای استاد اگوی با پو بود. وقتی که پو خسته و مستاصل از اولین روز تمرینش برمیگرده در حالی که میدونه گروه پنج آتشین از اون خوششون نمیآد، شروع میکنه به نوشجانکردن میوههای درخت هلو که استاد اگوی رو میبینه. استاد اگوی بعد کمی صحبتکردن، به پو میگه تو در مورد آینده خیلی نگرانی. در ادامه هم این دیالوگ زیبا رو میگه که از اولین باری که دیدمش توی ذهن من نقش بسته:
این صحبتها باعث شد فکر کنم که ما هم گاهی وقتا احساس میکنیم یک کار، کار خوبی هست اما بهخاطر استرس زیاد انجامش نمیدیم. خیلی خوب میشد این زمان یکی دستش رو میذاشت رو شونهمون و میگفت نگران نباش. تو کاری که میتونی رو انجام بده و نتیجهش هرچی که شد، حداقل تلاشت رو کردی و افسوس گذشته رو نمیخوری.
سومین قسمت که برای من تأثیرگذارترین قسمت هم بود، صحبتهای استاد اگوی با شیفو دم درخت هلو بود. جایی که من فهمیدم یک معلم خوب به چه معناست. اینجا بود که متوجه شدم نقش یک معلم مثل یک باغبان خوب هست. کسی که بفهمه اون جوانهای که دستش هست به چه چیزی احتیاجی داره، ازش مراقبت کنه و از همه مهمتر باورش داشته باشه. باور داشته باشه اون هسته میتونه روزی به یک درخت پربار تبدیل بشه.
شناخت یا عدم شناخت استعدادها، تواناییها و نیازهای دانشپژوه عامل مهمی برای آموزش و تربیته و اگه این اتفاق نیفته و معلم صرفاً بهدنبال تزریقکردن یک سری مبحث به دانشپژوه باشه، یادگیری عمیق اتفاق نمیافته و در کنارش علاقه به کنجکاوی و جستجوگری هم روزبهروز تضعیف میشه.
چهارمین قسمت هم جایی بود که راز طومار اژدها برملا شد.
زمانی که بعد از ردکردن هفتخان رستم و شکوندن شاخ غول، پو به جایی رسید که باید خودش، خودش رو باور میکرد. بعد از همهی اینها، باید میفهمید که هیچ چیز سرّیای در کار نیست و اعتمادبهنفس اون هست که میتونه باعث بشه کارهای خوبی در این دنیا انجام بده. این قسمت به من نشون داد که هر آدمی قهرمان زندگی خودش هست. فقط کافیه که خودش رو بهتر بشناسه و به واسطهی شناخت بهتر خودش و هستی، وجودش رو موثر ببینه و در جهتش به اندازه وسع خودش تلاش کنه.
بهنظرم هنوز یک عالمه مطلب جذاب و عمیق تو دل داستان هست اما دوست داریم خودتون به بقیهی موارد فکر کنید. همچنین در دل متن، سوالاتی مطرح شد که دوست داریم بهش فکر کنین و نظرتون رو بهمون بگین. راه ارتباطیمون هم مثل همیشه رستااینفو هستش. امیدوارم از خوندن این متن خسته نشده باشید و همیشه شاد و پرسشگر و جستجوگر حقیقت باشید. :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ابررسانایی، یک رسالهی درخشان!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اثبات بدون کلام
مطلبی دیگر از این انتشارات
و توی دروازه!