اپیزود ۲۱؛ هولوکاست

ما رو تو واگن‌های مهر و موم شده به این‌جا آوردن. جلوی چشممون، زن‌ها و بچه‌هامون رو به سمت نیستی بردن. از ما برده‌هایی ساختن که ده‌ها بار این مسیر ملال‌آور رو مثل حیوون‌های بارکش طی می‌کردیم‌.

شاید بتونیم از مریضی و گزینش و شکنجه جون سالم به در ببریم، حتی شاید بتونیم در برابر کار و گرسنگی‌ای که داره نابودمون می‌کنه مقاومت کنیم.

ولی اون‌ها…اون‌ها روح و روانمون رو قبل از مرگ بی‌نام و نشونمون کشتن. هیچ‌کس از این‌جا نمی‌تونه خارج بشه تا جهان رو باخبر کنه. تا با علامتی که روی پوستش حک شده بگه که توی آشویتس انسان بر انسان چی تونست بیاره. ۱۹۴۷.

سلام من ایمان نژاداحد هستم و این بیست‌و‌یکمین اپیزود راوکسته که اواخر تیرماه ۹۹ منتشر میشه. تو این اپیزود قراره ماجرای یکی از جنون‌آمیزترین کشتارهای جنگ جهانی دوم، یعنی هولوکاست رو براتون روایت کنم‌.

البته که هولوکاست با نام هیتلر گره خورده و روایت این ماجرا بدون شناخت کافی از مسبب اصلی این واقعه، شاید زیاد توفیقی نداشته باشه.

به خاطر همین ما، یعنی راوکست و پادکست رخ، اومدیم هر کدوم یه سر قضیه رو گرفتیم تا بتونیم یه ماجرای خیلی جذاب، یعنی زندگی پرفراز و نشیب هیتلر و یک فاجعه‌ی پرحرف و حدیث، یعنی هولوکاست رو براتون روایت کنیم‌.

پس حتما اپیزود ششم پادکست رخ رو به عنوان دیکتاتور بزرگ که همزمان با این قسمت راوکست منتشر شده رو هم بشنوید تا راحت‌تر درک کنید که چه ذهنیتی و چه جور شخصیتی تونسته همچین فاجعه‌ای رو رقم بزنه و هولوکاست از کجا شروع شد و تا کجا ادامه داشته‌.

تو پایان این اپیزود هم اگر تا پایان با ما همراه بودید که امیدوارم باشید، می‌خوام براتون درمورد یک اتفاق خیلی قشنگ صحبت کنم. پس حتما این اپیزود رو تا آخرش گوش کنید.

بریم دیگه سراغ داستان این قسمت با این هشدار که این اپیزود مناسب کودکان نیست. اپیزود بیست‌ویکم، هولوکاست.

ماجرا رو از زمان جنگ جهانی اول شروع می‌کنیم. جنگی که آلمان‌ها با حمله به فرانسه شروع کردن. تو زمان جنگ یهودی‌های زیادی تو کشورای مختلف از روسیه گرفته تا آلمان و فرانسه زندگی می‌کردند و اتفاقا خودشون رو وابسته به این کشورها می‌دونستن‌.

یه حس وطن‌پرستی‌ای هم داشتن، حتی خیلی از این یهودی‌ها تو جنگ به ارتش ملحق شده بودند. یهودی‌های آلمان به آلمان خدمت می‌کردند و یهودی‌های فرانسه به فرانسه‌.

این موضوع درمورد روسیه و اتریش و بقیه‌ی کشورها هم صدق می‌کردن. با این که این یهودی‌ها هر از گاهی قربانی احساسات ضد یهودی می‌شدند، ولی وطن‌پرستی و خدمت به ارتش و کشورشون براشون اهمیت بیشتری داشت.

ما این‌جا کاری به اتفاقات جنگ جهانی اول نداریم ولی بعد از جنگ و فروپاشی امپراتوری‌های اتریش مجارستان و امپراطوری عثمانی و امپراتوری تزاری روسیه و حتی امپراتوری آلمان که نظام سیاسیش به جمهوری تغییر کرده بود و مرزبندی‌های جدید، سه مرکز مهم یهودی تو دنیا ظهور پیدا می‌کنه‌.

اروپای غربی با بیشتر از یک و نیم میلیون یهودی، اتحاد جماهیر شوروی که بعد از جنگ به دست کمونیست‌های بلشویک افتاده‌ بود با نزدیک به سه میلیون یهودی و اروپای مرکزی و شرق اروپا هم حدود چهار و نیم میلیون یهودی که شیوه‌ی زندگی این‌ها هم با هم دیگه خیلی فرق داشت.

یه بخشیشون کاملا با جامعه‌ای که توش زندگی می‌کردن اخت شده بودن. حقوق کاملی به عنوان یک شهروند داشتن به خصوص تو غرب اروپا و جایی مثل فرانسه که جزو اولین کشورهایی بود که یهودی‌ها رو به عنوان شهروندان قانونی کشور به رسمیت می‌شناخت.

خیلیاشون تونسته بودن فعالیت‌های خوبی هم داشته باشن. تاجر بودن، بانکدار بودن، پزشک بودن، استاد‌دانشگاه بودن حتی. این شرایط کم‌کم از فرانسه به آلمان و اتریش و انگلستان هم رسیده بود.

کم‌کم یهودی‌های غرب اروپا تحت تاثیر جامعه‌ای که توش زندگی می‌کردن از اعتقادات مذهبیشون دور می‌شدن. ازدواج با غیریهود بینشون زیاد شده بود. حتی خیلی‌ها هم مخصوصا توی آلمان داشتن مسیحی می‌شدن.

از اون طرف هم توی شوروی، یهودیان مثل بقیه مردم تحت تاثیر فعالیت‌های دین‌زدایی دولت قرار گرفته بودن و اگه حاضر می‌شدن که وابستگی خودشون به دین و هویت سنتی خودشون رو از بین ببرن، خیلی راحت می‌تونستن حتی تو حکومتم سمت داشته‌ باشن.

اما تو اروپای مرکزی و شرقی و یه کم فرق داشت. خیلیاشون یه شبه بعد از جنگ ملیتشون تغییر کرده بود. گفتم که مرزبندی‌ها هم حتی دیگه تغییر کرده بود و احساسات ضد یهودی هم توی تمام اروپای شرقی باعث قتل و خونریزی‌های خیلی زیادی شده بود‌.

این‌جا کانون اصلی یهودستیزی بود و تا جای ممکن یهودی‌ها رو تو حاشیه نگه می‌داشتن، اما حتی انسجام و باورهای مذهبی یهودی‌ها توی این قسمت هم، یعنی اروپای شرقی هم کم کم داشت از بین می‌رفت‌.

ولی یه سری خشونت‌ها و درگیری‌های عجیبی تو دهه‌ی هشتاد قرن نوزدهم توی روسیه به وجود اومد که این باعث شد موجی از مهاجرت‌های یهودی از شرق به غرب راه بیفته.

یهودی‌هایی که تازه وارد اروپای غربی شده بودن خیلی سخت بود براشون که بتونن با جامعه و یهودی‌های بومی اون‌جا ارتباط برقرار کنن. اون‌ها حتی نمی‌تونستن به زبون کشوری که واردش شدن صحبت کنن.

تقریبا همه‌شون به زبان ییدیش حرف می‌زدند که تقریبا هزار سال بود که زبان مادری یهودی‌های مرکز و شرق اروپا و شوروی بود.

این یهودی‌های مهاجر برای کار اکثرا توی کارگاه‌های یهودی‌های بومی مشغول می‌شدن. به خاطر همین حتی از طریق کار و فعالیت‌های اجتماعی هم رابطه‌ی زیاد درست درمونی نمی‌تونستن با مردم برقرار کنن.

همین باعث شده بود یهودی‌های بومی هم نسبت به این مهاجرها یه ذره دل چرکین بشن. یهودی‌ها می‌گفتن این مهاجرها با این کاراشون و تابلوبازی‌هایی که به خاطر برخورد با یک جامعه‌ی مدرن از خودشون درمیارن، دارن همه‌ی ما رو دوباره انگشت‌نما می‌کنن.

یه جورایی این بومی‌ها می‌ترسیدن دوباره احساسات ضد یهودی جامعه فوران کنه که اتفاقا این اتفاق هم داشت میفتاد. یه چند سالی بود که توی دهه‌ی سی قرن بیستم شعارنویسی‌ها علیه یهودیان تو اروپای غربی هم شروع شده بود. این موضوع همه رو نگران کرده بود‌.

با همه‌ی این‌ها با گذشت چند نسل همین مهاجرها هم کم کم داشتن تو جامعه حل می‌شدن. خیلی از بچه‌هاشون دیگه خودشون رو یهودی نمی‌دونستن. از دین آبا و اجدادیشون اصلا دیگه تبعیت نمی‌کردن.

فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی داشتند. وارد دانشگاه شده بودن و از همه جالب‌تر این که بعضیاشون گروه‌هایی درست کرده بودن که با خاخام‌های تندرو برخورد می‌کردن. این موضوع خیلی جالبه.

یه مدت اوضاع به همین منوال پیش رفت تا این که دوباره توی شوروی یه انفجاری از احساسات ضد یهودی به وجود میاد که شروع یک جنگ داخلی خیلی شدید رقم رو می‌زنه، به خصوص توی اوکراین که هم مردم شدیدا ناسیونالیسم بودند، هم این که یک و نیم میلیون یهودی اونجا زندگی می‌کرد.

ناسیونالیست‌های اوکراین با رهبری ژنرال‌های ارتش سفید، کشتارهای خیلی زیادی رو توی شهرهای مختلف از جمله کی‌اف راه انداختن ولی یه مدت بعد دوباره با سیاست‌هایی که لنین پیاده می‌کنه اوضاع یه مقدار آروم میشه.

یهودی‌ها دوباره از حاشیه‌نشینی به شهرهای بزرگ رو میارن ولی این بار سیاست‌های دین‌زدایی خیلی سرعتش بیشتر میشه، به خصوص این که بعد از این درگیری‌های داخلی خود یهودی‌ها هم دیگه علاقه‌ای نداشتن که خودشون رو سنتی و مذهبی نشون بدن‌.

کم کم حتی کنیسه‌هاشون هم تبدیل به بیمارستان و مدرسه شد، حتی بلشویک‌ها یه شاخه‌ی یهودی هم تشکیل دادن به اسم یوسکتسیا که شدیدا تلاش می‌کرد تمامی نشونه‌های وابستگی دینی رو بین جوامع یهودی از بین ببره‌.

اون‌ها یهودی‌ها رو تشویق می‌کردن که شغل‌های سنتی خودشون رو با کشاورزی و فعالیت‌های صنعتی عوض کنن. حتی خیلی‌هاشون رو توی دانشگاه‌ها و مدارس عالی وارد کردن.

تمام این‌ها باعث بالا رفتن سطح زندگیشون میشه که با کم شدن مرگ و میر کودکان یهودی، تعدادشون بیشتر هم میشه به خصوص توی شهرهای بزرگ که تقریبا چهل درصد جمعیت سه میلیونی یهودی‌ها، داشتن تو سه شهر بزرگ شوروی مثل مسکو زندگی می‌کردن‌.

تو شهرهای دیگه خبری از محله‌های یهودی‌نشین نبود. دین‌زدایی کار خودش رو کرده بود‌ یهودی‌های جوون تقریبا همه‌شون دیگه به زبان روسی حرف می‌زدن.

ازدواج بین یهودی و مسیحی هم یه مورد خیلی عادی دیگه به حساب میومد. از بین رفتن یا اگه نخوایم بگیم از بین رفتن، کمرنگ شدن سنت و مذهب بین یهودی‌ها بهایی بود که باید بابت اجتماعی شدن می‌دادن.

یهودی در محل استقرار خود ریشه می‌دواند و به آن می‌چسبد. به نحوی که دیگر نمی‌توان حتی با به کارگیری خشونت او را بیرون راند. او مانند یک انگل مفت‌خور و یک باکتری خطرناک است و به محض این که یک زمین بارور پیدا کند، رشد و نمو خواهد کرد.

حضور او همان اثری را دارد که گیاهان انگلی هرجا که اتراق کنند دارند. مردمی که پذیرایشان باشند رو به افول می‌گذارند. آدولف هیتلر، نبرد من.

به زودی زمانی می‌رسد که حتی مخالفان ما به آن‌چه که ساخته‌ایم و آن‌چه که با تلاش زیاد به دست آورده‌ایم درود خواهند فرستاد، درود بر آلمان جدید. درود بر آلمان قهرمان.

بخش‌هایی که شنیدید یه سری قسمت‌هایی بود از اپیزود دیکتاتور بزرگ پادکست رخ. از این‌جا به بعد داستان ما هیتلر هم وارد ماجرا میشه. بهتون گفتم اگر دوست دارید که در مورد زندگی‌نامه‌ی هیتلر بیشتر بدونید و بدونید که چه جور شخصیتی باعث به وجود اومدن هولوکاست شد، این اپیزود پادکست رخ رو حتما گوش کنید‌.

هیتلر خب تا حدودی معرف حضور هست دیگه. مرد اتریشی‌ای که تو جنگ جهانی اول برای آلمان جنگید و خودش رو تو حزب نازی جا کرد و خیلی زود هم شد رهبر این حزب.

هیتلر برخلاف نژادپرستی عمیقی که تو وجودش بود و دم از برتری نژاد آریایی می‌زد، خودش کوچک‌ترین شباهتی به الگوی ناب آریایی که مجسمه‌ساز آلمانی آرنو برکر (Arno Breker) ساخت، نداشت‌.

این مجسمه یه سرباز تنومند با عضله‌های قوی و بدن مکش‌مرگ‌ما رو نشون میده که خب هرچقدر هم بگردیم، کوچک‌ترین شباهتی بین این مجسمه و هیتلر پیدا نمیشه.

اما کنار نژادپرستی، یهودستیزی یکی از اصلی‌ترین پایه‌های جهان‌بینی هیتلر بود. هیتلر تو کتاب نبرد من که تو زمان زندانی بودنش به خاطر کودتا علیه دولت وقت تو زندان نوشته صراحتا در مورد این عقایدش توضیح میده‌.

از نظر هیتلر، نژاد آریایی، نژاد برتر، تمدن‌ساز، خالق هنر و شکوه و عظمت جهان بوده و هست و اون‌ها ملت اربابان هستن و این ملت بزرگ، نیازمند یک فضای زیست بزرگه به خصوص توی شرق و این همون تفکری بود که هیتلر رو به کشورگشایی خیلی علاقه‌مند می‌کرد‌.

از نظر هیتلر وجود و جایگاه هرفردی باید متناسب با نژاد اون فرد باشه و آریایی‌ها توی این سلسله مراتب تو صدر و اسلاوها و یهودی‌ها و کمونیست‌ها هم توی انتهای این سلسله مراتب نژادی‌ای بودن که هیتلر واسه خودش درست کرده بود‌.

حالا بازم بین یهودی‌ها و سایر نژادها هم هیتلر یه تنفر و کینه‌ی خاصی از یهودی‌ها داشت. اون یهودی‌ها رو موجوداتی با خون ناپاک و نژاد منفی و عامل آلودگی یا انگل و مسموم کننده‌ی خون دیگران و حتی تعفن خطاب می‌کرد‌.

از نظر هیتلر یهودی‌ها از خلاقیت عاجزن. اون‌ها اساس فکری سیاسی و اقتصادی ملت‌های دیگه رو فلج می‌کنن تا اون‌ها رو برده خودشون کنن تا کم‌کم به جهان مسلط بشن.

هیتلر معتقد بود که یهودی‌ها توی دولت‌های مختلف نفوذ می‌کنن و با استفاده از ضعف‌های اون‌ها، نهادهای مختلف سیاسی اجتماعی رو به خصوص اقتصادی رو کم کم از دولت جدا می‌کنن.

اون‌ها رو می‌کشونن سمت خودشون، بعدش با راه انداختن جنگ و کشتار توی کشورهای مختلف انقلاب راه می‌ندازن و قدرت رو به دست می‌گیرن.

دائما هم انقلاب روسیه رو مثال می‌زند. می‌گفت ببینید چجوری این بلشویک‌ها توی روسیه انقلاب کردن، بعدش بلشویک یهودی رو شکل دادن. در صورتی که این شاخه از بلشویک‌ها هم برای فرهنگ زدایی از خود یهودی‌ها تاسیس شده بود‌.

اما این همه نفرت و کینه نسبت به یهودی‌ها از کجا میاد واقعا؟ تا حالا بهش فکر کردید؟ چرا انقدر تو کشورهای مختلف، بین جوامع نسبت به یهودیان بدبین بودن و یه سری هم هنوز این بدبینی رو دارن؟

شاید دلیل برمی‌گرده به قرن‌ها قبل و سال ۳۲۱ میلادی تو زمان حکومت کنستانتین امپراتور روم که مسیحیت دین رسمی روم شده بود.

بعد از رسمی شدن مسیحیت قدرت کلیسا داشت بیشتر و بیشتر می‌شد، خیلی هم سعی داشت که یهودی‌ها رو هم مسیحی کنه ولی از اون‌جایی که یهودی‌ها مسیحیت رو زاییده‌ی یهودیت و شاخه‌ای از یهود می‌دونستن، حاضر نمی‌شدند کلیسا و مسیحیت رو به عنوان یک دین مستقل به رسمیت بشناسن‌.

اون‌ها می‌گفتن آقاجان اصلا عیسی خودش یهودی بوده و این حرف‌ها چیه شما می‌زنید و شما یه شاخه‌ای از دین مایید اصلا و این حرف‌ها‌.

ضمن این که یهودیان الوهیت مسیح هم قبول نداشتن دیگه و این از نظر مسیحی‌ها زیر سوال بردن و انکار قطعی مسیحیت بود. کلیسا هم برای این که جلوی یهودی‌ها وایسه، اون‌ها رو متهم به دسیسه‌چینی برای به صلیب کشیده شدن عیسی کرد.

از اون‌جایی هم که مسیحیان می‌گفتند خدا در کالبد مسیح ظهور کرده، پس در نتیجه یهودی‌ها با این کار در واقع خدا رو به صلیب کشیدن به خاطر همین بهشون لقب قوم خداکش رو دادن‌.

به مرور زمان قوانین سختی هم برای ارتباط بین مسیحی‌ها و یهودی‌ها می‌ذارن. کار به جایی می‌رسه که قبل از شروع جنگ‌های صلیبی، جنگجوهای صلیبی تو اروپا اول دست به کشتار یهودی‌ها می‌زنن تا از خطر این قوم خداکش به قول خودشون در امان باشن، بعد میرن سراغ آزادسازی ضریح مقدس و بیت‌المقدس و جنگ‌ها و کشتارهای بعدی‌.

حالا این رو تا این‌جا داشته‌ باشید. از اون طرف هم حتما شنیدید که میگن یهودی‌ها خیلی پول دارن و قشر ثروتمندی هستن و این حرف‌ها.

اولا که این حرف خیلی مسخره‌ست. این که یه کسی ثروتمنده خب ثروتمنده دیگه. این موضوع چه ارتباطی با دین و نژاد می‌تونه داشته باشه. الان به عنوان مثال مثلا خود شما مسلمان یا مسیحی ثروتمند بیشتر می‌شناسید یا یهودی ثروتمند.

این حرف هم یه دلیلی داره. دلیلش اینه که توی اروپا که کم کم رونق اقتصادی داشت شکل می‌گرفت، وام‌های بهره دار هم رونق پیدا کرده بود و چون فضای حاکم برش شدیدا مذهبی بود و مسیحیا بهره و ربا رو تو دینشون حرام می‌دونستن و این موضوع تو دین یهودیت مشکل و ایراد به حساب نمیومد، اکثر کسایی که این بیزینس رو انجام می‌دادن یهودی‌ها بودن‌.

مخصوصا به خاطر این که یهودی‌ها از داشتن زمین هم اون موقع محروم بودن، خیلیاشون اومدن توی همین کار وام‌های بهره‌دار.

حالا کاری به این نداریم که همین الانش هم تمام بانک‌های کل دنیا چه توی کشورهای مسیحی، چه اسلامی دارن خیلی راحت همین کار رو انجام میدن.

این‌جوری بود که تو رونق اقتصادی و رونق وام‌های بهره‌دار، وضع یهودی‌هایی که تو این کار بودن به مرور بهتر شد. حالا این وسط به تنفر مذهبی‌ای که مسیحی‌ها از یهودی‌ها داشتن این تنفر اقتصادی هم دیگه اضافه شده بود و همین باعث شده بود که این کینه این وسط عمیق و عمیق‌تر بشه.

بعد کلیسا دید نه آقا، نمی‌تونه یه جوری جلو این یهودی‌ها رو بگیره. اون سه تا اتهام اساسی به یهودیان زد. اولین اتهامی که کلیسا اومد به یهودی‌ها زد، این بود که می‌گفتن یهودیان میان این نون‌های مقدسی که توی مراسم مذهبی مسیحی‌ها استفاده می‌کنند رو مسموم می‌کنن.

دومیش این بود که یهودیان میان بچه‌های مسیحی رو می‌دزدن، می‌کشن بعد با خونشون نون فطیر برای عید پسح درست می‌کنن. این عید روزیه که یهودی‌ها تونستن با کمک موسی از مصر و از دست فرعون مصر فرار کنن.

نقاشی‌های خیلی زیادی هم هنرمندان مسیحی از این دو مورد کشیدن که یهودی‌ها رو در حال کشتن بچه‌ها و مسموم کردن نان مقدس مسیحیان نشون میده. این نقاشی‌ها رو توی سایت و اینستاگرام پادکست هم می‌ذارم که می‌تونید ببینید.

اما اتهام سوم چی بود؟ اتهام سوم ریختن سم توی چاه‌های آبه تا بیماری‌های مسری رو شیوع بدن. این سه‌تا اتهام اساسی‌ای بود که کلیسا به یهودی‌ها می‌زد.

مسیحی‌های تندرو توی نمایش‌هاشون حتی میومدن عروسک‌هایی رو با شاخ و دم درست می‌کردند و به عنوان یهودی به نمایش در می‌آوردن.

حتی مارتین لوتر کشیش معروف کلیسا که خیلی‌ها به عنوان پیشرو اصلاحات اساسی توی آیین پروتستان قبولش دارن، از یهودیان با عنوان طاعون نام می‌بره.

بعد یه کتابی هم نوشته بود به اسم یهودیان و دروغ‌هایشان. تو این کتاب تا دلتون بخواد فحش و لعن و نفرینه که نثار این یهودی‌ها کرده.

توی قرن هجدهم هم که این تفکرات به اوج خودش می‌رسه، تو میدون‌های اصلی شهرهای بزرگ اروپا تو یه سری نمایش‌های خاص، نسخه‌هایی از تلمود رو به عنوان جادوی سیاه آتیش می‌زنن. بگذریم.

قرن نوزدهم عصر صنعتی‌سازی و شکوفایی ناسیونالیسم بود. تو این عصر ملت به شالوده‌ی اصلی جامعه تبدیل شد و تو همچین فضایی، وجود یهودی‌ها مزاحمه چرا؟ چون با بقیه تفاوت خیلی فاحش دارن.

تو تمام دنیا پراکنده‌اند و سرزمین خاصی به عنوان یک کشور ندارند و همین میشه یه سوءظن و جامعه اگر نمی‌خواد ماهیت خودش و اون اصالت خودش رو از دست بده باید اون‌ها رو طرد کنه.

تو اواخر همین قرن نوزدهم بود که کتاب‌های مختلفی درمورد برتری نژاد آریایی چاپ شد. آریایی‌ها رو بنیان‌گذاران تمدن بشر معرفی می‌کردن و معتقد بودن برای این که این نژاد بتونه برتری خودش رو حفظ کنه باید از درآمیختگی نژادی با نژادهای سامی مثل یهودی‌ها جلوگیری کنه.

همه‌ی این‌ها گفته شد تا بگم که هیتلر با مطرح کردن شعارهای یهودستیزانه حرف جدیدی نزده. ایدئولوژی هیتلر براساس میراث کهنی که نسل به نسل تو مسیحیت دست به دست شده، شکل گرفت.

وقتی که هیتلر به قدرت می‌رسه شروع می‌کنه ایدئولوژی خودش رو که بنای اصلیش نژادپرستی و یهودستیزیه تحت لوای رایش سوم پیاده کنه و مسلما این کار هم بدون مخالف نبوده.

اولین اردوگاه‌های آلمان برای زندانی کردن تمام مخالفان سیاسی هیتلر ساخته میشه. کنترل اون‌ها رو هم به گشتاپو میدن. این زندانیان شامل مبارزان ضد نازی و یهودی‌ها و عناصر ضد اجتماع بودن.

ظرف مدت شیش، هفت سال تعداد این اردوگاه‌ها چند برابر میشه. زندانی‌ها بدون محاکمه و تا وقتی که گشتاپو تصمیم بگیره تو اردوگاه‌ها می‌موندن.

بین زندانی‌ها از همون اول هم یهودی‌ها تعدادشون قابل توجه‌تر بود. نازی‌ها داشتن تلاش می‌کردند که یهودی‌ها رو به انزوا بکشونن که این کار باعث اعتراض‌های یهودی‌های خارج از آلمان هم شده بود.

همین اعتراض‌ها بیشتر لج هیتلر رو درمیاورد، بدتر می‌کرد. میومد دستور بسته شدن تمام مغازه‌های یهودی‌ها رو صادر می‌کرد و از طرفی هم تمام کارمندان یهودی دولت رو هم اخراج کرد.

یهودی‌ها از مشاغل آزاد، ارتش، دستگاه قضا، مشاغل فرهنگی و مطبوعاتی هم اخراج‌ شدن. کودکان یهودی باید مدرسه‌ها رو ترک می‌کردن و دانشگاه‌ها هم دیگه اجازه‌ی ورود به یهودی‌ها رو نمی‌دادند و حق برخورداری از بیمه و مستمری هم ازشون گرفته شد.

بین نازی‌ها بودن کسایی که معتقد بودند باید از این هم سختگیرانه‌تر عمل کرد و کلا یهودی‌ها رو از آریایی‌ها از نظر بیولوژیکی جدا کرد. هیتلر هم اتفاقا با این موضوع موافق بود.

اومدن یه قانونی رو تصویب کردند که طبق اون ازدواج و هرگونه رابطه‌ی جنسی بین یهودی و غیر یهودی ممنوع کرد. بعد تابعیت آلمانی رو از یهودی‌ها گرفتن، حتی اومدن استفاده از رنگ‌های پرچم آلمان رو برای تزئین حالا چه تزئین لباس، چه دکوراسیون برای یهودیان ممنوع کردن.

اما یهودی کیه؟ اصلا از کجا باید مشخص می‌شد که یکی الان یهودیه یا یهودی نیست؟ حالا اصلا اومدیم و یکی اصلا دین خودش رو پنهان می‌کرد. از کجا می‌خواستن بدونن کی یهودیه؟

نازی‌ها برای این که هم این موضوع مشخص بشه و هم قوانین ضد یهود رو بتونن دقیقا رو تمام کسانی که یهودین پیاده کنن، اومدن هویت یهودی رو تو آلمان تعریف کردن.

طبق این تعریف هرکسی که سه نفر از چهار جدش یهودی باشه و هرکسی که به جوامع مذهبی یهودیان متعلق باشه، یهودیه. درواقع تو این تعریف هم وابستگی نژادی و هم وابستگی مذهبی در نظر گرفته شده بود.

ممکن بود یکی از نظر نژادی یهودی نباشه ولی دین یهود رو برای خودش انتخاب کرده باشه. این شخص هم مشخصا یهودی به حساب می‌شد.

برای این که حتی یه یهودی هم از قلم نیفته، اومدن هشت تا انستیتو درست کردن که کارشون بررسی موارد مشکوک بود. توی این انستیتو سایز بینی، گوش،، فاصله‌ی بین لب تا بینی، رنگ چشم و این چیزها رو بررسی می‌کردند که مثلا تشخیص بدن این فرد واقعا یهودی هست یا نه. شما ببین سرنوشت و زندگی آدم‌ها چقدر مسخره ممکن بود تباه بشه.

تقریبا دو سال بعد از به قدرت رسیدن هیتلر تو آلمان بود که این سختگیری به اوج خودش رسید. با این که خیلی از یهودی‌ها آلمان رو کشور و وطن خودشون می‌دونستن ولی یه بخشی تصمیم گرفتن که دیگه از آلمان برن. دیدن نه آقا، این‌جوری نمیشه.

بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۸، تقریبا ۱۵۰ هزار نفر از ۵۰۰ هزار یهودی آلمان از کشور مهاجرت کردن اما الحاق اتریش به آلمان نو سال ۱۹۳۸ نزدیک ۲۰۰ هزار یهودی دیگه رو به رایش سوم اضافه می‌کرد که این موضوع اصلا به مذاق یهودیان خوش نمیومد. به خاطر همین پروژه‌ی تبعید کلیک می‌خوره.

نازی‌ها تصمیم می‌گیرند تبعید یهودی‌ها رو به سمت شرق شروع کنن و ظرف شیش ماه، هشتاد هزار یهودی از خود آلمان و یک‌چهارم یهودیان اتریش، از سرزمین‌های رایش سوم اخراج میشن.

ولی این هم دقت داشته باشید که الان هیتلر جنگ رو شروع کرده و همین‌جور سرزمین‌های رایش سوم داره گسترده‌تر میشه و حزب هم سخت‌گیرتر میشه.

اومدن چیکار کردن؟ همزمان هم تبعید می‌کردند هم جداسازی. یعنی یهودی‌هایی که هیچ‌جوره حاضر به ترک سرزمین‌های تحت نفوذ آلمان نمی‌شدن رو از حضور تو اماکن عمومی منع کردن.

روی مدارک شناساییشون هم حرف ج رو که اولین حرف کلمه‌ی جود بود چاپ می‌کردن که به معنی یهودیه توی زمان آلمانی. الان دیگه این هم متوجه شدیم که این کلمه‌ی جود که ما خیلی شنیدیم و شاید خودمون هم استفاده کرده باشیم، ریشه‌ش از کجا میاد.

به‌هرحال یه مدت گذشت تا شب‌های نهم و دهم نوامبر همان سال ۱۹۳۸ که تو یک یورش سازمان‌یافته و وسیع، یهودی‌ها توی تمام سرزمین‌های رایش مورد حمله قرار گرفتن.

حالا قضیه چی بود؟ ماجرا این بود که یکی دو روز قبل یک نظامی آلمانی تو پاریس، به دست یک یهودی لهستانی کشته شده بود و همین موضوع باعث تحریک احساسات ضد یهودی شده بود.

تو این دو شب، هفت هزار مغازه‌ی یهودی غارت شد. کنیسه‌ها رو آتیش زدن، هرجا که یهودی می‌دیدن، کتکش می‌زدن. حدود نود یهودی تو این دو شب کشته شدن و صدها نفر به اردوگاه‌های کار فرستاده شدند.

فردای این اتفاقات، تمام کوچه خیابون‌های محله‌های یهودی‌نشین پر شیشه‌خورده‌های مغازه‌ها و خونه‌ها بود. به خاطر همین این اتفاق رو شب شیشه‌های شکسته اسم گذاشتن.

اما جالب اینه که دولت آلمان، یهودیان این کشور رو به خاطر این خرابی‌ها مقصر دانست و به خاطر برانگیختن خشم ملت آلمان، یک میلیارد مارک جریمه‌شون کرد.

درگیری‌های آلمان‌ها و یهودیان همین‌جوری داشت ادامه پیدا می‌کرد. حالا آلمان‌ها لهستان رو هم اشغال کرده بودند که این هم باز دو میلیون یهودی دیگه رو به جامعه‌ی یهودیان تحت کنترل آلمان‌ها اضافه می‌کرد.

البته بخش شرقی این کشور تو اشغال شوروی بود. لهستان کمتر از یک ماه، کلا از روی نقشه به عنوان یک کشور مستقل حذف شد.

تقسیم لهستان طبق یک قرارداد محرمانه بین آلمان و شوروی انجام شد و از همون روزهای اول هم مصیبت پشت مصیبت بود که سر یهودی‌های این کشور میومد. اعدام‌های خودسرانه، بازداشت، غارت اموال، تحقیر.

نیروهای اس‌اس مخصوصا خیلی کارهای تحقیرآمیزی انجام می‌دادند. ریش یهودی‌ها رو می‌زدن، شلاقشون می‌زدن، زن‌هاشون رو مجبور می‌کردند تا در ملاءعام برهنه بشن. از این کارهای چندش‌آور.

ولی آلمان‌ها هر چقدر که جلوتر می‌رفتن، سیاست‌هاشون در قبال یهودی‌ها بیشتر شکست می‌خورد. تعدادشون خیلی زیاد بود، نمی‌شد به طور کلی منزویشون کرد، از طرفی هم نمی‌تونستن با اجبار همه رو مجبور به مهاجرت کنن.

اومدن شروع کردن به اخراج یهودی‌ها از مناطقی که آلمانی‌زبان‌ها اون‌جا زندگی می‌کردن. اول از روستاها و مناطق کوهستانی آلمان و لهستان شروع کردن و تمام یهودی‌ها رو توی یکی دو تا از شهرهای بزرگ جمع‌ کردن.

روش کار هم این‌جوری بود که جوامع یهودی کوچیک رو منحل می‌کردن، تمام خانه‌ها و اموال و کنیسه‌هاشون رو آتیش می‌زدن. بعد می‌فرستادنشون به یکی از شهرهای اطراف، جمعشون می‌کردن اون‌جا.

اون‌جا تحت نظارت شورای یهود بودند که معمولا از خاخام‌ها و یهودی‌های شناخته شده تشکیل شده بود. فکر نکنید این شوراها مستقل بودن. تمام و کمال باید دستورات نازی‌ها رو پیاده‌سازی می‌کردن.

اون‌جا دیگه یهودی‌ها حتی حق تغییر محل سکونت رو نداشتن. از ساعت نه تا پنج صبح هم منع رفت‌وآمد داشتند. بعد باید بازوبندی که ستاره‌ی داوود روش کشیده شده بود روی بازو و سینه‌شون می‌زدند که کاملا قابل تشخیص باشن.

این جمع کردن یهودی‌ها که اکثرا تو منطقه‌ی لوبلین لهستان انجام می‌شد، به صورت مقطعی بود. توی اون مدت هم ازشون تا جایی که می‌شد بیگاری می‌گرفتن. تو معدن کار می‌کردند، جاده‌سازی می‌کردن، برای ارتش تو کارخونه‌ها به کار گرفته می‌شدن و از این دست کارها.

اکثر این یهودی‌ها موقع انتقال به لوبلین تقریبا خودشون بودن و یه لباس تنشون. هیچی حق نداشتن با خودشون بیارن. یه سری‌هاشون که قرار بود به اردوگاه کار برن مجبور بودن تو برف و یخبندان پیاده تا اردوگاه کار اجباری برن که تا گروه بخواد به اردوگاه برسه کلی کشته می‌دادن.

کم‌کم تعداد یهودی‌ها تو شهرهایی که قرار بود جمعشون کنن زیادتر شد. آلمان‌ها شروع کردن به گتوسازی کردن. دقت کنید که تا اینجا که سال ۱۹۴۰ ئه هنوز خبری از کشتار دسته جمعی و کوره‌های آدم‌سوزی معروف نازی‌ها نیست‌.

تا الان آلمان‌ها تمرکزشون اول روی منزوی کردن، بعد فشار حداکثری برای مهاجرت و توی این مرحله هم جمع کردن اون‌ها توی گتوها بود.

گتو به محله‌هایی می‌گفتن که یهودی‌ها رو اون‌جا ساکن می‌کردن. معمولا قبلش لهستانی‌ها و آلمانی‌ها رو از این منطقه‌ها می‌بردن بیرون. بعد یهودی‌ها رو اون‌جا جایگزین می‌کردن، بعد دور تا دور این محله‌ها رو میومدن دیوارکشی می‌کردن.

یعنی در واقع عملا ارتباط این محله‌ها با دنیای خارج به طور کامل قطع میشد و تمام مایحتاج زندگیشون رو هم باید خودشون یه جوری توی داخل اون حصارها تامین می‌کردن.

کار نظارت روی اون‌ها هم که گفتم بهتون. توسط همین شورای یهود بود و البته پلیس یهود که اون‌ها هم کاملا مطیع نازی‌ها بودن.

حالا سیر کردن چندین هزارنفر که نه کار دارن، نه مال و اموال، به همین راحتی‌ها نبود که. آلمان سوخت و یه جیره‌ی غذایی خیلی محدودی بهشون می‌داد که به زور شکم نصفشون رو سیر می‌کرد.

فقط کافیه چند لحظه چشماتون رو ببندید. بعد یه جمعیت چند صدهزارنفری رو تو یه جایی، مثلا یه شهرک خیلی کوچیک تصور کنید. بدون کار، بدون شغل، بدون بهداشت، بدون جیره‌ی غذایی مناسب.

دیگه مشخصه که چه وضعیت داغون و خرابی داشتن این گتوها. هرروز کلی جنازه بود که رو هم تلنبار می‌شد. این آدم‌ها یا از گشنگی مرده بودن یا مریضی‌های جورواجور که توی اون فضای مسموم گرفتارشون می‌کرد.

تمام این جنازه‌ها رو هم مجبور بودن هرروز آتیش بزنن تا رو دستشون نمونه. جایی نداشتن که بخوان دفنشون کنن، اما هیچ‌چیزی به اندازه‌ی تموم شدن تاریخ پیمان آلمان‌ها با شوروی سر تقسیم لهستان هیتلر رو خوشحال نمی‌کرد.

حالا دیگه نازی‌ها می‌تونستن عملیات بارباروسا رو اجرایی کنن. این عملیات طرحی بود برای نابودی کمونیست‌های شوروی. اسم این عملیات رو هم از امپراتوری ژرمن‌ها بارباروس یا سرخ‌ریش الهام گرفته بودن.

موفقیت تو این عملیات دو تا امکان خیلی بزرگ رو برای هیتلر فراهم می‌کرد. یکی فضای زیست و سرزمین‌های گسترده‌ای بود که برای امپراتوری رایش به ارمغان می‌آورد. یکی هم این بود که بعدش می‌تونستن به صورت گسترده تمام یهودی‌ها رو به مناطق خالی از سکنه‌ی شرق روسیه تبعید کنن.

این عملیات برای هیتلر یه جنگ معمولی نبود. یه نبرد سرنوشت‌ساز بود بین دو نژاد سراپا متفاوت برای کنترل تمام دنیا. با همچین نگاهی بود که آلمان ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ اتحاد جماهیر شوروی حمله کرد.

این‌جا هم باز قرار نیست وارد جزئیات جنگ بشیم. تمرکز ما تو این اپیزود فقط روی موضوع رفتار نازی‌ها با یهودی‌ها و اتفاقاتی هستش که نهایتا به هولوکاست ختم میشه.

تو طول نبرد، آلمان‌ها یک گروه نظامی تشکیل دادند که پشت سر ارتش پیشروی می‌کردند و مناطقی رو که ارتش نازی‌ها تصرف می‌کرد، کنترل و پاکسازی می‌کردن. پاکسازی از کمونیست‌ها و یهودی‌ها.

اما با ورود آمریکا به جنگ بود که هیتلر بالاخره تصمیم می‌گیره که باید به صورت فیزیکی تمام یهودی‌ها رو حذف کنه. یک سال بعد از شروع جنگ با شوروی یعنی دسامبر ۱۹۴۲ یک گردهمایی ترتیب داده میشه که اون.جا رهبران نازی طرح راه حل نهایی رو برای مسئله‌ی یهودی‌ها بررسی می‌کنن.

اون‌جا تعداد یهودیانی که باید حذف می‌شدند حدود یازده میلیون نفر برآورد میشه و به همه اعلام می‌کنند که هیتلر، مسئولیت این کار رو به عهده‌ی هیملر گذاشته.

هاینریش هیملر (Heinrich Himmler) فرماندهی اس‌اس و یکی از بانفوذترین افراد آلمان نازی بود. هیتلر بعدها اون رو به فرماندهی ارتش جایگزین و قائم مقام اداره‌ی تمام رایش سوم منصوب کرد. یکی از مردان مقتدر آلمان بود که مسئول اصلی هولوکاست شناخته میشه.

هیملر تو جنگ جهانی اول شرکت نکرد. فقط عضوی از نیروهای ذخیره بود. تو کالج رشته‌ی کشاورزی خونده بود. سال ۱۹۲۳ بود که وارد حزب نازی شده بود و دو سال بعد هم به اس‌اس ملحق شده بود.

چند سال بعد هم که گفتم، هیتلر اون رو فرمانده‌ی اس‌اس کردش. توی شونزده سال بعدی، هیملر اس‌اس رو از یه هنگ ۲۹۰ نفره، به یک نیروی نظامی خیلی قدرتمند تبدیل کرد که کار راه‌اندازی و اداره‌ی اردوگاه‌ها بر عهده‌ش بود.

و از سال ۱۹۴۳ به بعد، هیملر رئیس پلیس آلمان و همزمان وزیر کشور هم بود. کم‌کم فرماندهی تمامی نیروهای امنیتی از جمله گشتاپو هم به دست هیملر افتاد.

اما تو سال ۱۹۴۲، هایدریش یکی از مقامات حزب نازی توی پراگ ترور میشه. این‌جا بود که هیملر وارد صحنه میشه و با مشورتی که با هیتلر می‌کنه، هیتلر رو مجاب می‌کنه که فرمان انتقام رو صادر کنه.

فرمان صادر میشه و بیش از سیزده‌هزار نفر بازداشت میشن. روستای لیدیتسه که یه روستایی بود نزدیک پراگ، به اتهام این که افراد این روستا توی ترور هایدریش دست داشتند، به صورت کامل سوزونده میشه و تمام ساکنان مرد اون و تمام افراد بالغ روستا قتل‌ عام میشن. حداقل ۱۳۰۰ نفر تیربارون شدن.

همزمان تو عملیات نظامی علیه شوروی، نازی‌ها تو چهار گروه نظامی، با مجموع سه‌هزار نیرو، اعدام‌های صحرایی راه می‌ندازن. تو هرشهر و روستایی که می‌رسیدند کمونیست‌ها و یهودی‌ها رو به صف می‌کردن و خیلی راحت و بدون محاکمه تیربارون می‌کردن.

بعضی‌وقت‌ها اون‌ها رو می‌بردن لب گودال‌هایی که از قبل کنده بودن و بهشون تیر خلاص می‌زدن. حتی گزارش‌هایی از مینسک هستش که یه سری از زندانی‌ها رو زنده‌زنده آتیش زده بودن.

تمام این‌ها بهونه‌ش چی بود؟ ترور یکی از مقامات بلندپایه‌ی آلمان نازی. صحنه‌ها خیلی دلخراش و اعصاب‌خردکنه. حتی اومده که بعضی‌ها رو توی دریای سیاه غرق می‌کردن. یه سری رو با دود اگزوز کامیون‌ها خفه‌ کردن.

چیزی که مشخصه اینه که از این تاریخ به بعد هولوکاست به شکل گسترده و سرعت بالایی در حال شکل‌گیریه. تخمین زده میشه که ظرف مدت یک سال حدود هشتصد‌هزار نفر همین‌جوری جون خودشون رو از دست دادن.

این موضوع رو باید بین خودمون صادقانه مطرح کنیم ولی هیچ‌وقت نباید تو انظار عمومی عنوان کرد. منظورم حذف فیزیکی یهودی‌ها و نابودی نژاد یهودیه. باید بتونیم آزادانه راجع به این موضوع صحبت کنیم.

یهودیان رو باید نابود کرد. این جزو برنامه‌‌های ماست و باید اون رو به مرحله‌ی اجرا دربیاریم. سخنرانی هانری شیلر برای ژنرال‌های اس‌اس، ۴ اکتبر ۱۹۴۳.

حلقه‌ی محاصره‌ی یهودی‌ها همین‌جوری تنگ‌تر می‌شد. کم‌کم یهودی‌ها کامیون‌کامیون به اردوگاه‌های کار که حالا دیگه داشتن به اردوگاه‌های مرگ تبدیل می‌شدند برده می‌شدن.

اما این کشتارها بعضی وقت‌ها برای خود عاملان کشتار هم راحت نبود، حتی میگن خود هیملر توی مینسک موقع تیربارونی که داشته انجام می‌شده، روش رو برگردونده.

شاید به خاطر همین عکس‌العمل‌ها بود که نازی‌ها از ترس این که این موضوع بقیه رو تحت تاثیر قرار بده، کشتارها رو به شکل سیستماتیک و با شیوه‌های مختلفی با کمک فناوری انجام می‌دادن.

این‌جوری دیگه هم به صورت علنی حمام خون درست نمی‌شد، هم توی کشتار افراد بیشتری درگیر می‌شدن. مسئولیت کشتار گردن یکی دو نفر نمی‌افتاد.

اوضاع جنگ ولی اصلا برای هیتلر خوب پیش نمی‌رفت. مخصوصا این که آلمان‌ها توی جبهه‌ی شرقی تو جنگ با شوروی هم حسابی کارشون به مشکل برخورده.

همین باعث شد با کینه و عصبانیت بیشتری پروژه‌ی راه حل نهایی رو پیش ببرن. یعنی همون حذف فیزیکی یهودی‌ها، چون از یه طرف هم دیگه باید بیخیال سرزمین‌های شرق می‌شدن.

دیگه فضای زیستی‌ای که دنبالش بودن رو از دست داده بودن و هم این که دیگه سرزمینی هم برای تبعید یهودیان نبود. پس تنها راهی که پیش روشون بود، همین حس فیزیکی بود.

درواقع همیشه وقتی آلمان‌ها توی جبهه‌های جنگ با شکست مواجه می‌شدند، این یهودی‌ها بودند که باید بهاش رو می‌دادن. شدت عمل علیه یهودیان همین‌جوری داشت بیشتر میشد.

طبق حکمی که یه مدت بعد صادر شد، یهودیانی که بالای شیش سال سن دارن، توی تمامی قلمرو‌ی رایش، باید روی سینه‌شون باید ستاره‌ی شش‌پر داوود می‌زدن. زردرنگ.

مهاجرت که همچنان ممنوع بود و سرزمین‌های اشغالی، گروه‌گروه یهودی‌ها رو به گتوهای مختلف می‌فرستادن. گتوها دیگه به مرز انفجار جمعیتی رسیده‌ بود. مردم داشتن اون‌جا از گشنگی و مریضی می‌مردن.

بعد اومدن یه بخشیشون رو فرستادن به اردوگاه‌ها. برای اولین بار تو اردوگاه خلمنو بود که از گاز برای کشتن یهودی‌ها استفاده شد.

همزمان هم داشت جداسازی گسترده بین خود یهودی‌ها هم پیش می‌رفت که افراد جوان‌تر که می‌تونستن کار کنن رو از بقیه جدا می‌کردند، بعد افراد پیر و مریض رو می‌کشتن.

بین این‌ها حتی بیماران روانی آلمانی هم بود. گفته میشه فقط تقریبا صدهزار بیمار روانی آلمانی کشته‌ شدن. آمار این کشته‌ها انقدر بالا رفته بود که حتی صدای کشیش‌های مسیحی‌ها رو هم درآورد.

جوری که مجبور شدند آلمان‌ها این جداسازی رو متوقف کنن هرچند بعدا به صورت مخفیانه ولی به صورت خیلی محدود دوباره این کار رو شروع کردن.

ظرف مدت چند ماه، یهودی‌های لهستان، بلغارستان، کرواسی، سروستان، حتی یونان به اردوگاه‌های مرگ فرستاده شدن. معمولا وقتی تصمیم می‌گرفتند یه گروهی رو به اردوگاه بفرستن، بیشتر جمعیت این گروه یهودی قبل از رسیدن به اردوگاه کشته می‌شدن.

شاید تو بهترین حالت نصف این جمعیت به اردوگاه می‌رسید. اون‌جا هم که طبق معمول اول نیروهای جوون رو که می‌تونستن کار کنن جدا می‌کردند و بقیه رو مستقیم می‌فرستادن به اتاق‌های گاز.

گفتم بهتون که اردوگاه خلمنو اولین اردوگاه مرگ آلمان بود. تو این اردوگاه برای کشتار یهودی‌ها از کامیون‌ها هم استفاده می‌کردن. این کامیون‌ها مخصوص همین کشتارها طراحی شده بود.

این‌جوری بود که زندانیان رو عقب ماشین سوار می‌کردند، بعد ماشین رو روشن می‌کردن. یه اگزوزی توی اتاق پشت کامیون گذاشته بودند که تمام دود ماشین وارد این قسمت می‌شد. زندانی‌ها دچار خفگی می‌شدن و بعدش هم مرگ‌.

تخمین زده میشه که فقط توی این اردوگاه روزانه ده عملیات این شکلی انجام می‌شد. چیزی بیش از ۱۵۰ هزار نفر جونشون رو تو این عملیات‌ها از دست دادن.

تو یه اردوگاه دیگه به اسم بلزک، شش‌تا اتاق گاز بود که ظرفیت کشتار روزانه پنج‌هزار نفر رو داشت. بیشتر زندانی‌های این اردوگاه، یهودی‌های شرق سرزمین‌های اشغالی آلمان بودن. تو این اردوگاه حدود ۵۶۰ هزار یهودی تو اتاق‌های گاز خفه شدن.

سوبیبور یه اردوگاه دیگه توی شرق بود که بعدها افتاد دست شوروی. تو این اردوگاه هم یهودی‌ها بودن، هم سربازهای شوروی. این‌جا هم حداقل دویست‌هزار نفر کشته شدن.

اردوگاه بعدی اردوگاه تربلینکا بود که یهودی‌های ورشا، لوبلین، مقدونیه و ترکیه رو اون‌جا می‌فرستادن. این اردوگاه ده‌تا اتاق گاز داشت. تعداد کشته‌های این اردوگاه هم بیشتر از ۷۵۰ هزار نفر اعلام شد.

به طور کلی روال این‌جوری بود که به محض این که زندانیان می‌رسیدند به اردوگاه اول از نظر جسمانی بررسی می‌شدن. جوون‌ترها همون‌طور که گفتم برای کار و اداره‌ی اردوگاه جدا می‌شدند. بقیه هم فورا فرستاده می‌شدند به اتاق‌های گاز.

بعد از این که خفه شدن و مردن، جنازه‌ها رو می‌فرستادن به کوره‌های بزرگی که ساخته بودند و جسدشون رو می‌سوزوندن. البته اون‌هایی هم که زنده مونده بودن فقط زمان مرگشون عقب افتاده بود.

چون وقتی زندانی‌های جدید می‌رسیدن، برای این که جا به اندازه‌ی کافی نبود، زندانی‌های قدیمی‌تر هم همین بلا سرشون میومد حتی اگه جوون بودن.

بیشتر این اردوگاه‌های مرگ آلمان هم توی لهستان بود. شاید دلیلش این بود که هم جامعه‌ی یهودی‌های لهستان بیشتر بود، هم شبکه‌ی راه‌آهن گسترده‌ای داشت که راحت‌تر و سریع‌تر می‌تونستن زندانی‌ها رو بفرستن به این اردوگاه.

از طرفی هم جنگل و دشت‌های خالی از سکنه‌ی خیلی زیادی داشت که می‌تونستن کار کشتار رو با مخفی‌کاری بیشتری انجام بدن و از همه مهم‌تر این که لهستانی‌ها احساسات ضد یهودی زیادی داشتن که این موضوع کار رو برای نازی‌ها راحت‌تر می‌کرد.

ولی شاید مهم‌ترین و بزرگ‌ترین اردوگاه مرگ نازی‌ها، آشویتس باشه. آشویتس در اصل یه شهر تو لهستانه که دور تا دورش رو زمین‌های باتلاقی و دشت گرفته.

اون‌موقع، یعنی سال ۱۹۴۰، ده‌هزار نفر جمعیت داشت این شهر که چهارهزار نفرشون یهودی بودن. تقریبا چهل‌درصد شهر یهودی بودن.

اردوگاهی که تو این شهر ساخته شد و اسم همین شهر رو روش گذاشتن، اول برای زندانی‌های سیاسی لهستانی بود ولی بعدا به دستور هیملر با گسترش اردوگاه و افزایش ظرفیتش تا سی‌هزار نفر، تبدیل به بزرگ‌ترین اردوگاه مرگ نازی‌ها تا اون‌موقع شد.

درست همون موقع تو فاصله‌ی سه کیلومتری از آشویتس، ساخت یک اردوگاه جدید دیگه شروع میشه. گنجایش این اردوگاه صدهزار زندانی بوده.

با گسترش و ساخت این دوتا اردوگاه، ریتم کشتار یهودی‌ها تندتر و تندتر شد. برای اولین بار تو آشویتس، کمونیست‌های شوروی بودند که با گاز کشته شدن. بعدش با دستور هیملر این دوتا اردوگاه میشن مراکز اصلی کشتار یهودیان و سیل زندانی‌های یهودی بود که به این شهر روانه می‌شد.

تقریبا ۲۵ درصد زندانیان که جوون و سالم بودن همون‌جا جلوی در اردوگاه جدا می‌شدند. سراشون رو می‌تراشیدند و یه شماره‌ای که از اون به بعد باهاش شناخته می‌شدند رو روی دستشون، روی مچ خال‌کوبی می‌کردن.

بقیه‌ی افراد هم مثل افراد مریض و سالمند و بچه‌ها هم به اتاق‌های گاز فرستاده‌ می‌شدن. اون‌ها رو می‌بردن تو یه اتاقی که شبیه سالن دوش یا حموم بود. بهشون یه صابون می‌دادن ماسه‌ای شکل، صابون الکی بود.

بعد که در اتاق بسته می‌شد، یه مامور اس‌اس از دریچه‌ای که تو سقف اتاق بود، تو شرایطی که خودش هم ماسک زده بود، گاز زیکلون بی رو پخش می‌کرد تو اتاق.

بعد از چند دقیقه که همه‌شون می‌مردن، جسد این زندانیان توسط زندانی‌های دیگه برده می‌شد به کوره‌های آدم‌سوزی. سوزوندن اجساد تقریبا نیم ساعت طول می‌کشید. دود سفید دودکش‌های اردوگاه به بازمانده‌های زندانیان کشته‌شده می‌فهموند که چه بلایی سر اون‌ها اومده.

بعد از سوزوندن اجساد خاکسترشون رو تو گودال‌هایی که تو اردوگاه و جنگل‌های اطراف کنده بودن می‌ریختن. شاید واسه همینه که یکی از بازمانده‌های آشویتس توی خاطراتش میگه اردوگاه همیشه بوی مرگ می‌داد، با هر نفسی که می‌کشیدی حس می‌کردی انگار داری مرگ رو تنفس می‌کنی.

ظرف مدت سه سال تو آشویتس یک میلیون یهودی کشته میشه. البته دقت کنید که آشویتس یه اردوگاه نبود، حداقل سه‌تا اردوگاه بودن که همه‌ی این‌ها توی شهر آشویتس ساخته شده بود. در واقع آلمان‌ها شهر آشویتس رو به یک اردوگاه بزرگ تبدیل کرده بودن.

ولی بعد از شکست‌های آلمان‌ها از شوروی و پیشروی شوروی از شرق، مسئول‌های اردوگاه‌های مرگ تو لهستان، برای از بین بردن اسناد و مدارک، شروع می‌کنن به تخریب اتاق‌های گاز اردوگاه‌ها.

حتی خیلی از زندانی‌ها رو هم تخلیه می‌کنند به سمت غرب لهستان. راهپیمایی مرگ این‌جا شروع میشه. ده‌ها هزار نفر از زندانیان مجبور میشن تمام مسیر شرق به غرب لهستان رو پیاده برن. اون هم با اون شرایط جسمانی و گرسنگی و بلاهایی که سرشون اومده بود.

چندهزار نفر از این زندانیان تو پیاده‌روی‌های چند هفته‌ایشون از بین رفتن. چه از خستگی و گرسنگی، چه از سرما و چه به دست سربازان نازی. نازی‌ها کسانی که از گروه عقب می‌افتادند رو درجا می‌کشتن.

آخر سر هم که به اردوگاه‌های جدید می‌رسیدن، به خاطر کمبود ظرفیت، خیلی‌ها از بین می‌رفتن یا مثل اردوگاه برگن بلزن که تمام زندانی‌هاش به خاطر حصبه مردن، از مریضی جون خودشون رو از دست می‌دادن.

وقتی نیروهای متفقین تو سرزمین‌های اشغالی رایش سوم پیشروی کردند، با ده‌ها هزار اسیر جنگی، چه تو اردوگاه‌ها و چه تو کوهستان‌های سرزمین‌های اشغال شده مواجه شدند که داشتند به سمت غرب حرکت می‌کردن.

تقریبا تمام این زندانیان به خاطر گرسنگی شدیدی که مدت‌ها بود کشیده بودن، شبیه جسدهای متحرکی بودن. وقتی نیروهای متفقین به آشویتس رسیدن، آلمان‌ها عقب‌نشینی کرده بودند ولی هنوز چندهزار نفری تو اردوگاه بودن.

نیروهای شوروی توی انبارهای اردوگاه، چندین هزار تیکه لباس زنانه و کت‌شلوار و کفش پیدا کردن. همه‌ی این‌ها متعلق به کشته شده‌های اردوگاه بود.

بعد از آشویتس هم نوبت به بقیه اردوگاه‌های لهستان رسید که یکی‌یکی آزاد بشن. خیلی از زندانی‌های این اردوگاه‌ها تا مدت‌ها بعد از آزاد شدن هنوز داشتن به خاطر مریضی و سوءهاضمه‌ی شدید می‌مردن.

متفقین تو بعضی مواقع مجبور می‌شدند تمام یه اردوگاه رو برای جلوگیری از شیوع بیماری‌های واگیردار آتش بزنند. اوضاع تا این حد خراب بود. خیلی از یهودی‌هایی که زنده بودند بعد از آزادی هنوز می‌ترسیدن برگردن خونه‌هاشون.

شاید حق هم داشتن. بعد از جنگ با این که دیگه خبری از هیتلر و نازی‌ها نبود، شورش‌های ضد یهودی خیلی زیادی تو لهستان اتفاق افتاد که تو بزرگ‌ترینش ۴۲ یهودی کشته شدن.

هیملر، آرشیتکت اصلی هولوکاست، با اعتقاد عمیقی که به ایدئولوژی برتری نژاد آریایی داشت، کشتار میلیون‌ها انسان رو توجیه می‌کرد. نازی‌ها می‌خواستند ابرنژادی از آریایی‌های نوردیک ر و تو آلمان به وجود بیارن.

به عنوان یک دانش‌آموخته‌ی کشاورزی، هیملر با اصول اصلاح زراعی آشنا بود. می‌خواست این‌ها رو روی آدم‌ها هم امتحان کنه. توی آخرین روزهای جنگ هیتلر فرماندهی دو سپاه از ارتش آلمان رو به هیملر محول کرد، ولی چون هیملر به اهدافش نرسید، برکنار شد.

هیملر که متوجه حتمی بودن شکست آلمان‌ها شده بود، سعی کرد با متفقین و غربی‌ها وارد مذاکره شه. اون تو آوریل ۱۹۴۵، طی نامه‌ای که به هیملر نوشت بهش پیشنهاد داد که خودش رو تسلیم کنه‌.

اما به خاطر همین حرفش، هیتلر اون رو از همه‌ی مناسبش برکنار کرد. خیلی جالبه که به خاطر قطع بودن خطوط مخابراتی هم هیتلر یکی از ژنرال‌هاش رو به شمال برلین می‌فرسته و بهش میگه که به نیروهای مدافع شمال برلین بگه که هرکاری که لازمه برای مجازات هیملر انجام بدن.

هیملر سعی می‌کنه فرار کنه ولی به دست نیروهای بریتانیا دستگیر میشه. هیملر بعد از لو رفتن هویتش، زمان بازداشتش توی ۴۵ سالگی درست مثل رهبر عزیزش خودکشی‌ کرد.

جنایت‌ها و کشتارهایی که نازی‌ها تو طول مدت جنگ جهانی دوم انجام دادن، غیرقابل انکاره. تخمین زده میشه چیزی حدود شیش میلیون یهودی، یعنی دو سوم یهودی‌های اروپا کشته شدن‌

اگه بیشتر می‌خواید به عمق فاجعه پی ببرید، یعنی از هر سه نفر، دو نفر قربانی جنون هیتلر و نازی‌ها شدن. تازه این همه‌ی ماجرا هم نیستش.

دویست‌و‌پنجاه هزار کولی، یعنی تقریبا یک سوم کولی‌های اروپا هم به دست آلمان‌ها کشته شدن. تازه این تعداد جدا از آمار کسانیه که به خاطر معلولیت و بیماری‌های روانی کشته‌ شدن.

برای نازی‌ها، زن و مرد و بچه و پیر فرقی نداشت. اگه تو برنامه‌های رایش سوم جایی نداشتی کشته می‌شدی. انکار کردن این کشتارها از سوی برخی برای لجبازی‌های سیاسی، تغییری تو واقعیت‌هایی که تو آشویتس و بقیه‌ی اردوگاه‌های مرگ رخداد ایجاد نمی‌کنه.



بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%D9%87%D9%88%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7%D8%B3%D8%AA-id2063062-id288793847?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D9%87%D9%88%D9%84%D9%88%DA%A9%D8%A7%D8%B3%D8%AA-CastBox_FM