اپیزود ۲۶؛ جنگ های صلیبی | قسمت سوم، منادیان مرگ

سلام من ایمان‌نژاد هستم و این بیست و ششمین اپیزود راوکسته و سومین و آخرین قسمت از سه‌گانه جنگ‌های صلیبیه که در آبان ۹۹ منتشر میشه. جنگ‌های صلیبی یک سریال سه قسمتیه که اگر قسمت‌های اول و دومش نشنیدید لازمه که اول اون دو قسمت رو بشنوید. اگه خاطرتون باشه توی قسمت‌های قبلی گفتم که این سه گانه اسپین آف هم داره که در مورد بزرگترین و مهم‌ترین تقابل نظامی بین مسلمانان و مسیحیان در نبرد ملازگرده. در مورد نحوه دسترسی و تاریخ انتشار این اسپین آف در انتهای پادکست مفصل بهتون توضیح میدم. بریم دیگه سراغ داستانمون. قسمت پایانی جنگ‌های صلیبی با عنوان منادیان مرگ.

تو قسمت اول در مورد شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر اروپای غربی صحبت کردیم. از فاصله طبقاتی و شکاف بسیار عمیقی که بین اشراف‌زاده‌ها و رعیت‌ها بود گفتیم و از این گفتیم که کلیسا با استفاده از قدرت مادی و معنوی چطور تونسته بود در عمق وجود مردم اروپا نفوذ کنه. وقتی که ترک‌های سلجوقی به امپراتوری بیزانس در شرق اروپا حمله می‌کنن، از همین نفوذش استفاده کنه و موفق بشه که هزاران نفر بسیج کنه و راهی شرق کنه و جنگی بزرگ علیه مسلمانان را شروع کند.

در قسمت دوم هم از نبردهای دو سپاه گفتیم. از جنگ نیقیه که اروپایی‌ها اول شکست سنگینی می‌خورند ولی در نهایت با رسیدن شوالیه‌ها به بقیه‌ سپاه تو حمله‌ دوم موفق میشن که نیقیه رو تصرف کنن و از اونجا به سمت انطاکیه برن. تو مسیر سلجوق‌ها سرشون خراب بشن. باز هم اونا رو شکست بدن تا وقتی که می‌رسن به انطاکیه. بعد از یک دوره‌ طولانی محاصره، با کلی تلفات در نهایت با خیانت یکی از سربازهای سلجوق که مسیحی شده بود موفق میشن وارد شهر بشن. ولی درست صبح روز بعد سپاه بزرگی از سلجوق‌ها به انطاکیه می‌رسه و شهر را محاصره می‌کنه.

درست در شرایطی که صلیبی‌ها به خاطر محاصره‌ شدید داشتن از هم می‌پاشیدن یه معجزه اتفاق میفته و این معجزه پیدا شدن نیزه مقدس یا همون نیزه سرنوشته که درست زیر کلیسای شهر بوده. این اتفاق باعث شد صلیبی‌ها دوباره یه جون تازه بگیرن و در کمال ناباوری سپاه عظیم مسلمون‌ها رو شکست بدن و راهی اورشلیم بشن. در نهایت هم موفق شدن اورشلیم و تمام شهرهای اطرافش رو تصرف کنند و پادشاهی خودشون تو اون شهر بسازند و جنگ صلیبی اول رسما تموم بشه.

اینجا لازمه که من یه اصلاحی انجام بدم. تو قسمت دوم من گفتم که صلیبی‌ها قبل از حمله به اورشلیم بالای کوه زیتون جایی که پتروس به عیسی خیانت کرد رفتن. ولی قطعا همونطور که می‌دونید این یهودا بوده که به عیسی خیانت کرده که من به اشتباه از پتروس اسم بردم. حالا ادامه‌ داستان. صلیبی‌ها رد اورشلیم با اینکه مشکلاتی هم داشتن ولی تونستن کم‌کم پادشاهی‌شون رو مستحکم‌تر کنن. این در شرایطی بود که مسلمون‌ها درگیر اختلافات اساسی سیاسی بودند و روز به روز اعتقادات‌شون سست‌تر می‌شد.

یه چند سالی اوضاع همین طوری پیش رفت تا مسلمون‌ها تونستن یه کم خودشون و جمع و جور کنن و شروع کنن هر از گاهی یه پاتک‌هایی به سرزمین‌های تحت حاکمیت صلیبی‌ها بزنن. این حمله‌ها زمان پادشاهی «بوهمون سوم» انقدر زیاد شد که اروپا فقط دنبال این بود که شهرهای اصلی‌شون تو خاورمیانه حفظ کنه. یعنی اورشلیم، انطاکیه، اودسا و طرابلس. بوهمون سوم پادشاه فقط یازده سالش بود و اولین پادشاهی بود که خودش تو سرزمین مقدس و اورشلیم متولد شده بود.

پادشاهی اون دقیقا مصادف شده بود با سلطنت عمادالدین زنگی تو بخش‌هایی از عراق و سوریه امروزی. عمادالدین ترکمن بود که سلسله‌ زنگیان رو هم رهبری می‌کرد. زمان اون بود که مسلمون‌ها قوی‌تر شدن و این اعتمادبه‌نفس رو تو خودشون دیدن که به اروپایی‌ها حمله کنن. سال ۱۳۴۳ سلطان دستور حمله به اودسا را صادر می‌کنه. با حمله‌ مسلمون‌ها کنت اودسا از اورشلیم درخواست کمک می‌کنه ولی شاه انطاکیه به خاطر اختلافاتی که با کنت داشت هیچ نیرویی برای کمک به اودسا نمی‌فرست و قبل از اینکه نیروهای کمکی اورشلیم از راه برسن شهر به طور کامل میفته دست مسلمون‌ها و برای انتقام به خاطر اتفاقاتی که چهل سال قبل موقع فتح اورشلیم افتاده‌بود و کشتاری که راه انداخته بودن تمام مردان اروپایی بالغ شهر رو تا نفر آخر اعدام می‌کنن. تمام زن و بچه‌هاشون به بردگی گرفته میشن.

سقوط اودسا یه نشونه‌ بد یمن بود. یکی از مشکلات اصلی که اون موقع اروپایی در سرزمین‌های خاورمیانه و اطرافش داشتن این بود که نژاد غالب نبودن. جمعیت‌شون نسبت به بومی‌ها خیلی کمتر بود. انقدر کم که خیلی از مردهای اروپایی مجبور بودند با زنان مسلمان ازدواج کنند و بچه‌دار بشن و این چیزی بود که اروپایی‌ها را به سمت فرهنگ مردم بومی سوق می‌داد. شاید همین دلیل بود که باعث شد پادشاه اورشلیم و البته مادرش که به خاطر سن پایین پادشاه بیشتر امور دستش بود، یکی از اسقف‌های شهر رو پیش پا بفرسته قانعش کنه که دستور شروع یک جنگ صلیبی جدید صادر کنه.

تقریبا یه دو سالی از سقوط اودسا گذشته بود که پاپ موافقت خودش رو با شروع جنگ صلیبی دوم اعلام کرد و حمایت پادشاه فرانسه را هم تونست جلب کنه. پادشاهی فرانسه اون موقع مهم‌ترین و قدرتمندترین پادشاهی در اروپای غربی بود که حمایتش از جنگ باعث می‌شد بقیه‌ پادشاهی‌ها به تبعیت از اون وارد جنگ بشن. برای اینکه بتونه مردم به سمت جنگ سوق بده مسئولیت سر بازپس‌گیری رو به شخصی به اسم برنارد سپرد. برنارد مرد میانسال پنجاه و خورده‌ای ساله‌ای بود که مثل پیر منزوی استاد سخنوری بود.

اون یه سخنرانی خیلی بزرگ تو فرانسه ترتیب میده و بعد از حرف‌هاش و بعد از یک نطق خیلی هیجان‌انگیز، پادشاه فرانسه جلوش زانو می‌زنه و پشت سرش هم تمام واسال‌های پادشاه و واسال‌های واسال‌ها یکی یکی زانو می‌زنن و بعد از اون‌ها مردمی که از سراسر فرانسه خودشون و برای این سخنرانی به کاخ پادشاهی رسونده‌ بودن. اون اتفاقی که باید تو فرانسه می‌افتاد افتاد. حالا نوبت پادشاهی مهم بعدی بود؛ آلمان.

برنارد رفت آلمان ولی بعد از کلی حرف زدن پادشاه خیلی رغبتی به این موضوع نشون نداد. زیاد علاقه‌ای نداشت که وارد جنگ بشه. بعد برنارد اومد از اون هنر زبون‌بازیش استفاده کرد. با حرف‌هاش قشنگ پادشاه آلبانی گذاشت لای منگنه. یه جوری تو رودروایسی موند که دیگه هیچ‌جوری نمی‌تونست مخالفت کنه. برنارد برگشت بهش گفتش که تمام پول ثروت و قدرتی که الان داری خدا و مسیح بهت دادن. مسیح دیگه چیکار باید در حقت می‌کرد که نکرده؟ کلی از طرف خدا مسیح خلاصه سرش منت گذاشت تا آخر سر مجبور شد که وارد جنگ شه.

تقریبا یک ماه بعد هر کدوم از این دو تا پادشاهی حدود بیست هزار نفر نیرو راهی قسطنطنیه کردن. کلا قسطنطنیه این وسط حکم دروازه‌ ورود به میدون جنگ داشت. سرزمین‌هایی که دو طرف سرش درگیر بودن دقیقا بعد از امپراتوری بیزانس بودن همشون. مثل اورشلیم، بیت‌ اللحم و جای دیگه. ولی پادشاه آلمان یه اشتباه خیلی خیلی بزرگ کرد. سپاهش قرار بود که بره نیقیه، بعد از اونجا برن سمت انطاکیه. حالا این اومد چیکار کرد؟ سپاهش دو قسمت کرد. هر کدوم از یه سمتی فرستاد. غافل از اینکه سلجوقی هر دو سه پا کمین کرده‌ بودن. سپاه آلمان‌ها قبل از اینکه به نیقیه برسه قتل‌عام میشه.

از اون بیست هزار نفر فقط شیش هفت هزار نفرشون تونستن خودشونو برسونن شهر. یعنی یه بخش بزرگی از صلیبی‌ها هنوز جنگ شروع نشده نابود شدن. بعد که سپاه فرانسه بهشون اضافه شد، تصمیم گرفتند از مسیر خط ساحلی که دست بیزانسی‌ها بود برن سمت انطاکیه. اینجوری راهشون دورتر می‌شد ولی حداقل مجبور نبودند از سرزمین‌های رد بشن که دست سلجوق‌هاس. تو مسیر دوباره یه مشکل جدید درست میشه.

پادشاه آلمانی مریض میشه و مجبور میشه برگرده قسطنطنیه و عملا فرماندهی کل صلیبی‌ها میفته دست پادشاه فرانسه که اصلا هم اوضاع براش خوب نبود. چون هم خودش جنگجوی درست درمانی نبود، بلد نبود خوب فرماندهی کنه و هم این که آلمان‌ها ازش اصلا حرف شنوی نداشتن، به زمستون هم خورده بودند، تدارکات‌شون هم کافی نبود، گشنگی و مریضی اومده بود سراغش. خلاصه دیگه کلا نیازی به جنگ نبود. همینجوری داشتن کشته می‌دادند؛ ولی آخر سر با هر بدبختی بود تونستن خودشونو برسونن به آنتالیا که تحت حاکمیت بیزانس بود.

هدف بعدی چی بود؟ هدف بعدی این بود که با کشتی برن انطاکیه ولی بازم انقدر کشتی نداشتن که جوابگوی همه‌ سپاه باشه. یعنی همینجوری اومده بودن جنگ. مجبور شدن بخشی از سپاه زمینی بفرستن و خود پادشاه پیکره‌ اصلی سپاهش با کشتی راهی بشن. اینجوری سپاهی که زمینی رفته بود عملا بدون فرمانده بود و توی مسیرشون بارها مورد حمله‌ سلجوق‌ها قرار گرفتن. اینجوری بگم که یه سپاه لت و پار و داغون با کلی تلفات رسیدن تا انطاکیه. تو انطاکیه همه‌ رهبران پادشاهان دور هم جمع شدن. پادشاه آلمان تونسته بود خودش و برسونه و اونجا در مورد اینکه اول به کجا حمله کنند و لشکر بکشند بحث‌ کردن.

اون موقع به جز اودسا چندتا شهر دیگه‌ای صلیبی‌ها هم دست مسلمون‌ها بود و کنت و لردهای هر کدوم از این شهرها انتظار داشتند که اول شهر خودشون آزاد بشه ولی تصمیم نهایی کلا یه چیز دیگه بود. حمله به دمشق. پیشروی به سمت دمشق شروع شد. خود والی دمشق وقتی فهمید اروپایی‌ها قراره به شهرشون حمله کنن، اصلا هنگ کرده بود. کلی از شهرهای صلیبی‌ها مسلمونا تصرف کرده بودند ولی تصمیم گرفته بودند به دمشق حمله کنند که نه سر پیاز بود نه ته پیاز.

به هر حال صلیبی‌ها رسیدن پشت دروازه‌های شهر و تمام باغ‌های زیتون و میوه‌ اطراف شهر رو تصرف کردن. دمشق از این لحاظ وضعشون موقع خیلی خوب بود. کلی باغ و این چیزا دور و برش بود. روزی که صلیب رسیده بودن یکشنبه بود ولی چون یکشنبه روز خدا بود حمله نمی‌کنند. حمله رو می‌اندازن روز دوشنبه اما همین یه روز عقب انداختن کافی بود تا نیروهای کمکی دمشق برسن و مستقیما به صلیبی‌ها حمله کنن و بعد از یه زد و خورد شدید در نهایت این نیروهای مسلمون‌ها بودن که مجبور شدن به داخل شهر عقب‌نشینی کنن.

روز بعد یه اتفاق خیلی عجیب افتاد. یکی از عجیب‌ترین اتفاقاتی که شاید سرنوشت خاورمیانه رو عوض کرد. سپاه صلیبی‌ها همه جوره آماده‌ حمله‌ نهایی بشر و تصرف دمشق بود. تقریبا پیروزی‌شون قطعی بود ولی درست زمانی که همه منتظر صدور فرمان حمله بودن دستور عقب‌نشینی صادر شد. الان بیشتر از نهصد سال داره از اون عقب‌نشینی عجیب و تاریخی می‌گذره ولی هنوز جواب روشنی برای دلیل این کار پیدا نکردن. اکثر تاریخ‌دانان معتقدند که مسلمون‌ها تونستن با رشوه و وعده وحید به لردها اون‌ها رو متقاعد کنن که محاصره رو ول کنن و مشاوره‌های غلط به پادشاه فرانسه و آلمان بدن.

این شاهزاده‌ها با این حربه که از سمت شرق راحت‌تر می‌تونیم حمله کنیم و استحکامات دمشق تو سمت شرق ضعیف‌تره، سپاه رو کشونده‌ بودن به بیابون بی‌آب و علف که بعد از تموم شدن آب و غذاشون مجبور بشن برگردن به اورشلیم. با عقب‌نشینی صلیبی‌ها به اورشلیم جنگ صلیبی دوم رسما تموم شد و فاجعه‌بار تموم شد. این شکست باعث یه نفاق عمیق بین پادشاهی فرانسه و آلمان شد. چون هر کدومشون اون یکی رو مقصر می‌دونستن. کا انقدر بیخ پیدا کرد، این شکاف انقدر عمیق‌تر شد که پادشاه آلمان با امپراتور بیزانس که نسبت فامیلی با هم داشتن پیمان اتحاد بست و پادشاه فرانسه هم با حمایت بقیه‌ اروپایی‌ها خواستار راه‌اندازی جنگ صلیبی جدیدی علیه مسیحیان شرقی شد؛ یعنی بیزانسی‌ها. از همه‌ اینا هم که بگذریم همه‌ این ماجراها باعث شد کلیسا به شدت محبوبیت بین مردم از دست بده و شاید این بزرگترین بهایی بود که متحمل شدن.

تو اورشلیم وضعیت بهتر بود. بوهمون پادشاه نوجوان اورشلیم بزرگ شد و تا ۲۲ سالگی رسما تاجگذاری کرد و حسابی از خودش جربزه نشون داد. سیاست بلد بود. جنگیدن رو بلد بود و از همه مهم‌تر دیپلماسی رو قشنگ یاد گرفته بود. حالا دقیقا تو همین موقع تو انطاکیه اوضاع افتضاح، مسلمون‌ها قلعه‌ای تو شرق شهر محاصره کرده بودن. کنت انطاکیه که با سپاهش برای آزاد کردن قلعه راهی شده بود، تو مسیر بهش حمله میشه و کشته میشه. فرمانده سپاه مسلمون‌ها سر کنت رو توی ظرف نقره پیشکش می‌کنه به خلیفه‌ بغداد.

چند سال از این موضوع می‌گذره. یه سه چهار سال می‌گذره تا وقتی که بیوه‌ای کنت با یه آدم نچسب اون موذی به اسم رنو ازدواج می‌کنه. این درست یک سال بعد از تاجگذاری بودوئن بود. رنو یه رقابتی با بودوئن داشت و خیلی سعی می‌کرد که زهرش هر جور شده بهش بریزه. سه سال بعد از ازدواجش حمله می‌کنه به قبرس. حالا قبرس بی‌چاره این وسط اصلا یه شهر مسیحی بود. تو تمام جنگ‌های صلیبی به خصوص جنگ صلیبی اول هم تا جایی که تونسته بود برای شوالیه‌ها تدارکات غذا فرستاده‌ بود ولی اینا برای رنو اصلا اهمیتی نداشت.

با سپاهش به شهر حمله کرد و شهر تصرف نکرد. به معنای واقعی با خاک یکسان کرد. حتی به کلیساها و صومعه‌های شهر هم رحم نکرد. همه رو تخریب کرد. باغ‌ها، روستاها، خونه‌های مردم همه رو به آتیش کشید. این رو فراموش نکنیم که قبرس تحت حاکمیت بیزانسی‌ها بوده‌ها. سر همین موضوع امپراتوری بیزانس سپاهش برای تصرف انطاکیه راهی می‌کنه.

یادتونه که وقتی صلیبی‌ها تو جنگ اول انطاکیه رو تصرف کردن، اون رو به بیزانسیان پس نداده بودن دیگه؟ بوهمون شهر رو تصاحب کرد. بیزانسی‌ها از این بابت کینه داشتن. ولی قبل از اینکه حمله‌ نهاییشون شروع کنن، بوهمون همون دیپلماسی که پیش گرفته بود پادرمیونی می‌کنه و جلوی جنگ می‌گیره. بوهمون شخصیت مثبتی داشت؛ هم بین مسیحی‌ها و هم بین مسلمون‌هایی که تو اورشلیم رفت و آمد داشتند. تمام مدت پادشاهیش تونسته بود اورشلیم رو مقتدر نگه داره. حتی تو ۲۲ سالگی یکی از شهرهای مسلمان‌نشین نزدیک اورشلیم را هم تصرف کرده بود ولی عمر خیلی کوتاهی داشت. بوهمون توی ۳۲ سالگی به خاطر مریضی می‌میره ولی دیپلماسی که پیش گرفته بود اورشلیم را تا ۲۰ سال بعد از هر گونه حمله در امان نگه می‌داره اما اون سمت میدون چه‌خبر؟

تو این بیست سال مسلمون‌ها تحت حاکمیت صلاح‌الدین تونسته بودن کاملا یکپارچه بشن. صلاح‌الدین حتی فاطمی‌های مصر هم شکست داد و از شمال و جنوب به سرزمین‌های لاتینی اشراف داشت و آماده‌ انتقام از رنو شاهزاده انطاکیه بود. انتقام چرا؟ واسه اینکه چند سال قبلش رنا با حمله به یک کاروان تجاری مسلمان که تو راه مکه بود و غارتشون صلحی که بین مسلمون‌ا مسیحی‌ها بود رو می‌شکنه. بعد از این اتفاق صلاح‌الدین یک گروهی از زوار مسیحی که تو مسیر اورشلیم بودن اسیر می‌کنه و به رنا پیشنهاد میده که در ازای برگردوندن اموال مسلمونا اونا رو آزاد کنن ولی رنو نه تنها درخواستش رد می‌کنه، بلکه چند تا کشتی راهی سواحل مصر دریای احمر می‌کنه برای دزدی دریایی از کشتی‌های مسلمانا.

سال ۱۱۸۳ بوده که صلاح‌الدین سپاه برای تصرف قلعه شهسوار می‌فرسته. این دوره زمانی بوده که رنا تو قلعه برای پسر خودش داشته عروسی می‌گرفته و تو این عروسی بوهمون چهارم، پسر همون بوهمون معروف حضور داشته، پادشاه اورشلیم شده بود. اون موقع بعد از مرگ پدرش اون شده بود پادشاه اورشلیم و درست مثل پدرش با سن و سالی خیلی کم به علاوه اینکه جذام هم داشته. یه نکته‌ای رو در مورد این جنگ بگم. جنگ شهسواران. در مورد محاصره قلعه شهسواران و اتفاقاتش به نظر می‌رسه که یه کم افسانه‌سازی‌هایش زیادی شده.

مثلا میگن وقتی صلاح الدین قلعه را محاصره می‌کنه شروع می‌کنه با منجنیق کوبیدن قلعه ولی دستور میده به اون قسمتی که مجلس عروسی برپا شده حمله انجام ندادن. یا مثلا به خاطر شخصیت محترم و نجیبی که صلاح الدین داشته حتی برای شام عروسی می‌فرستن. از همه عجیب‌تر ولی این داستان که وقتی محاصره ادامه پیدا کرد، به خاطر کمبود مواد غذایی کسایی که داخل قلعه بودند از جمله بوهمون چهارم مجبور بودن افرادشون از قلعه خارج بشن بود. بوهمون دستور میده تمام نیروهاش آماده‌ جنگ بشن و خودشون رو یه تختی جلوی سپاه به حرکت در بیارن و به خاطر همین شجاعتی که این پسر از خودش نشون میده، موفق میشن نیروهای صلاح الدین و وادار به عقب‌نشینی کنن.

یه ذره انگار اغراق شده! انگار بزرگنمایی صورت گرفته! ولی به هر حال بعد از این ماجرا صلاح‌الدین و بوهمون یه پیمان صلحی امضا می‌کنن که بسیار بسیار هم مورد رضایت هر دو طرف بوده. خیلی راحت با همدیگه داشتن داد و ستد می‌کردن و بدون اینکه مشکلی براشون پیش بیاد تو شهرهای همدیگه رفت و آمد می‌کردن. حتی بعد از مرگ بوهمون چهارم هم صلاح‌الدین به پیمان صلح وفادار بود تا اینکه دوباره رنا میاد کار خرابی می‌کنه. دوباره میاد به یک کاروان دیگه از مسلمون‌ها که اتفاقا این سری خواهر صلاح‌الدین همراهشون بوده حمله می‌کنه و تمام محافظش می‌کشه و بقیه رو هم برای گرفتن باج و غرامت اسیر می‌کنن.

بعد این داستان صلاح‌الدین براش پیغام می‌فرسته که تمام اسرا رو آزاد می‌کنی و دیه‌ای سربازهای کشته شده هم تا قرون آخر میدی. ولی مخالفت رنا شروع فصلی جدید از یک جنگ بزرگ بود. صلاح‌الدین اعلان جهاد می‌کنه و تمام دنیای اسلام برای تصرف اورشلیم بسیج میشن. با اعلام خبر جهاد پادشاه جدید اورشلیم تمام شاهزاده‌ها و کنت‌های خاورمیانه رو دور هم جمع می‌کنن و با پیشنهاد رنو تصمیم می‌گیرن که جای این که بخوان تو شهر منتظر مسلمونا باشن به سمتشان حرکت کنن و تو مسیر بهشون حمله کنن. ولی این تصمیم خیلی براشون گرون تموم میشه. چون تو تابستون و گرمای خرماپزان که منطقه داشت مسلمون‌ها بودن که دست بالا داشتن.

اونا بعد از چند روز پیشروی و تحمل خشکی و بی آبی تصمیم می‌گیرند تا منطقه‌ای به نام شاخ‌های حتیر اردو بزنن. یه منطقه‌ تپه‌ای مانند بود اونجا. صبح روز بعد صلیبی‌ها چشماشون که باز کردن دیدن سپاهیان صلاح‌الدین دور تا دور اردوگاه‌شون محاصره‌ کردن. با طلوع خورشید شیپور جنگ زده میشه و بارونی از تیرهای آتشینه که روی سر صلیبی‌ها ریخته میشه. هیچ راهی واسه فرار نداشتن. محاصره انقدر تنگ میشه که به سواره‌نظام صلیبی‌ها دستور میدن با یه حمله سنگین هر جوری شده یه سوراخی تو این محاصره باز کنن تا بتونن حداقل پادشاه و لردها فرار کنن.

محاصره بعد از این حمله موقتا شکسته میشه. پادشاه و چند تا از شاهزاده‌ها از محاصره رد میشن ولی خیلی زود دوباره محاصره شکل می‌گیره و بیشتر مسیحی‌ها همونجا می‌مونن ولی حالا بدون پادشاه. پس چاره‌ای جز تسلیم براشون نمی‌مونه. تمامشون اسیر میشن و اتفاقا روز بعدش هم پادشاه و تمام نجیب‌زاده‌های که همراهش بودند دستگیر میشن.

بعد از جنگ پادشاه و شاهزاده‌ها رو از جمله رنو میبرن پیش صلاح الدین. صلاح الدین به همشون آب تعارف می‌کنه ولی تا چشمش به رنا می‌خوره خونش به جوش میاره. کارت میزدی خونش در نمیومد وقتی قیافه رنا رو دید؛ ولی رنا پرروتر از این حرفا بود. شروع می‌کنه شاخ و شونه کشیدن واسه صلاح الدین ولی هنوز حرفاش تموم نشده صلاح‌الدین شمشیر می‌کشه و سر نامبارک رو قطع می‌کنه. بعد به سمت اورشلیم میره و بعد از دو هفته محاصره کسایی که تو شهر مونده بودن تسلیم میشن. صلاح الدین وارد شهر میشه و اورشلیم رسما سقوط می‌کنه.

سقوط اورشلیم و جنگی که به خاطرش انجام دادن برای اروپایی‌ها خیلی سنگین بود. تقریبا تمام صلیبی‌ها یا کشته شدن یا اسیر. تعداد شوالیه‌هایی که تونسته بودن فرار کنن انگشت‌شمار بود. بعد از جنگ صلاح‌الدین تمام اسرا رو تو بازار به عنوان برده می‌فروشه. میگن انقدر برده تو بازار زیاد شده بود که قیمت برده نصف میشه. وقتی خبر پخش میشه وحشت تمام اروپا برمی‌داره. یه زمانی بود که وقتی زوار مسیحی از اورشلیم برمی‌گشتن از شکوه و عظمت شهر صحبت می‌شد ولی الان داشتن از تسخیر و سقوط اورشلیم و برده‌داری مسلمون‌ها حرف می‌زدن. حتی میگن پاپ از شنیدن خبر سقوط اورشلیم بود که سکته کرد و مرد. خیلی‌ها می‌گفتن شاید تقدیر این بوده که خدا مسلمین رو به مسیحیان برتری داده.

کنار تمام این سرخوردگی‌ها، جنگ‌های داخلی پادشاهان باهم قیامتی درست کرده بود. نورمان‌ها با بیزانسی جنگ بودن. آلمان‌ها به حمایت بیزانسی به نرمان‌ها حمله کردن. انگلیس به فرانسه حمله کرد. اوضاع، اوضاعِ مریض بود اصلا! ولی تو این شرایطی که تو خود اروپا تو سر و کله‌ هم می‌زدن، رابطه‌اشون با مسلمون‌ها خیلی خوب شده بود. صلح بینشون ثباتش بیشتر شده بود. تجارتی بود که با همدیگه می‌کردن. مسلمون‌ها اقلامی داشتن که تو اروپا براش سردست می‌شکوندن مثل ادویه و مرکبات از اون طرفم پارچه و ابریشم کالاهای اصلی اروپایی بودن.

انقدر این تجارت براشون مهم بود که پادشاهان اروپایی کاروان‌های تجاری مسلمون‌ها رو تو سرزمین‌های خودشون اسکورت می‌کردند. یه هزینه‌ای هم بابت تامین امنیت می‌گرفتن. این شرایط چند سالی ادامه پیدا می‌کنه تا وقتی که شرایط پادشاهان اروپا هم بهتر میشه. به خاطر تجارت، شرایط اقتصادیشون خوب شده بود و حالا باید یه فکری به حال واسال‌هایی می‌کردن که هنوز سر زمین با هم درگیر بودن. انگار این مدل درگیری‌ها هیچوقت قرار نبود تموم بشه. واسه این موضوع هم همیشه یه راه حل بیشتر نداشتن؛ جنگ صلیبی.

فقط با جنگ با دشمن خارجی بود که می‌تونستن سر لردها رو گرم کنن. حداقل اینجوری تو داخل اروپا دست از کشتار برمی‌داشتن. کلا هر وقت به بن‌بست سیاسی اقتصادی می‌خوردن چاره‌ کار فقط تو جنگ می‌دیدن. اینجوری بگم براتون. این بار مثل سریال قبلی برای جلب حمایت مردم انگیزه‌های مادی و معنوی رو پیش کشیدن.

خب اومد گفت به خاطر بی‌ایمانی مسیحیانه که اورشلیم سقوط کرده و صلیب راستین هم مفقود شده. صلیب راستین صلیبی بود که گفته میشه عیسی با اون مصلوب‌ شده. این صلیب موقع تصرف اورشلیم افتاده بود دست صلاح الدین. البته صلیب که چه عرض کنم، تیکه چوب‌هایی بود که می‌گفتن مربوط به صلیب عیسی بوده. از اون طرف هم گفتن هر کی بیاد جنگ فلان مقدار بهش پول داده میشه و این پول کسایی که نمی‌رفتن جنگ باید پرداخت می‌کردند. شما موذی‌بازی رو می‌بینید وسط؟ اینطوری طرف یا به خاطر گرفتن پول می‌رفت جنگ یا به خاطر ندادن پول.

خلاصه ملت شده بودن مترسک دست اینا ولی آشوب‌های داخلی انگلیس و جنگ‌هایی که با فرانسوی‌ها داشتن یکم شروع جنگ به تاخیر انداخته بود. اما پادشاه آلمان دیگه صبرش لبریز شده بود. خودش سپاهش تجهیز کرد و راهی سرزمین مقدس کرد. از امپراتوری بیزانس گذشتند ولی تو مسیر موقع رد شدن از رودخونه پادشاه میفته توی آب و غرق میشه. بعد از مرگ پادشاه سپاه آلمان دو تیکه میشه. یه بخشی برگشتن کشورشون و یه بخش دیگه‌اشون به مسیرشان ادامه دادند ولی قبل از رسیدن به اورشلیم سلجوق‌ها بهشون حمله می‌کنند و تار و مار میشن. کلی‌شون از بین میرن و بیشترشون هم اسیر میشن و طبق معمول به عنوان برده فروخته می‌شه.

این برده‌داری انگار یه بخش خیلی مهمی از زندگی مسلمون‌ها رو کلا تشکیل می‌داده. بعد از شکست آلمان‌ها انگلیس و فرانسه صلح می‌کنند و سپاهشان تحت رهبری پادشاه انگلستان یعنی ریچارد راهی عکا شهر بندری سرزمین‌های مقدس می‌کنن. این ریچارد همون ریچارد شیردل معروفه. احتمالا اسمش زیاد شنیدید. جنگجو، شجاع، خوش قیافه، قوی، عاشق شعر و موسیقی و هنر و خلاصه هر صفت مثبتی که بشه به یه آدم داد تو منابع مسیحی به این بشر دادن.

وقتی پادشاه فرانسه به عکا می‌رسه، پادشاه قبلی اورشلیم که صلاح‌الدین شکستش داده بود شهر رو محاصره کرده. با رسیدن نیروهای فرانسوی روحیه‌ سپاهیان صلیبی هم چند برابر شد ولی ریچارد عقب‌تر از سپاه فرانسه بود. هفت هفته بعد رسید عکا. تو این هفت هفته شهر محاصره‌ کامل بود. ریچارد وقتی با کشتی رسید ساحل قبرس، اولین کاری که کرد این بود که قبرس رو تصرف کنه. این قبرسی‌های بی‌چاره با اینکه خودشون مسیحی بودن ولی هر صلیبی که از راه می‌رسید اول واسه دست‌گرمی اینا رو می‌زد داغون می‌کرد. کاری نداریم. صلیبی‌ها تو طول محاصره منجنیق‌های خیلی بزرگی ساخته بودند.

وقتی ریچارد به بقیه ملحق شد، این منجنیق‌ها شبانه‌روز داشتند دیوارهای شهر می‌کوبیدن. ریچارد تو سومین روز بعد از رسیدن دستور میده یه دژ چوبی بلند نزدیک دیوارهای شهر براش درست کنن و تمام مدت از بالای این دژ وایمیستاده و شهر زیر پاش می‌دیده که چجوری زیر تیر بارون سربازها و منجنیق‌خاش داره کوبیده میشه. ولی برگ برنده‌ ریچارد منجنیق‌ها نبودن. برگ برنده‌اش کشتی‌های انگلیسی بودند که مسیر دریایی شهر کاملا بسته بودن. حتی نمی‌ذاشتن یک قایق تدارکات برای کمک وارد بندر عکا بشه. کاری که پادشاه سابق اورشلیم تو یک سال نتونسته بود انجام بده و حتی پادشاه فرانسه هم تو هفت هفته از پسش بر نیومد ریچارد یک ماه انجام داد و شهر وادار به تسلیم کرد.

بعد از تصرف شهر صلاح الدین به ریچارد پیشنهاد میده که در قبال آزادی ۱۵۰۰ مسیحی زندانی و کلی طلا و جواهر و از همه مهم‌تر پس دادن صلیب راستین، اجازه بده که مسلمونای شهر سالم خارج بشن. ریچارد شرایط قبول می‌کنه و شهر بدون قتل و غارت و کشتار به صلیبی‌ها سپرده میشه؛ سال .۱۹۹۱ بعد از این پیروزی پادشاه فرانسه هم برمی‌گرده کشورش. موضوعی که در نهایت به نفع همه بود. چون خیلی از لردهای فرانسوی دیگه بیشتر به ریچارد وفادار بودن. اینجوری ریچارد مجبور نبود برای تصمیماتش از سر اجبار با یه پادشاه دیگه مشورت کنه. دیگه حرف اول و آخر خودش می‌زد ولی چه ریچارد شیردل باشی و چه صلاح‌الدین نجیب و شرافتمند، پای قدرت که وسط باشه زندگی آدم‌ها پشیزی ارزش نداره.

موقع معامله توی زندانی‌هایی که صلاح‌الدین آزاد کرده بود تقریبا هیچ لرد مهمی نبود. همشون سربازای معمولی بودن و از اونجایی که موقع جنگ بی‌ارزش‌ترین چیز جون همین سربازاس، ریچارد به این موضوع اعتراض میکنه و میگه باید لردهای صلیبی رو هم آزاد کنید؛ ولی صلاح‌الدین قبول نمی‌کنه که نمی‌کنه. ریچارد هم به تلافی این موضوع ۲۵۰۰ نفر از اسیران مسلمان رو تو دشت روبه‌روی شهر برد و درست جلوی چشم صلاح‌الدین و ارتشش از زن و بچه گرفته تا پیر و جوون یا دار زد یا گردن‌ زد.

ریچارد تا یک سال بعد از این ماجرا هم همونجا موند و در تمام این مدت دژها و قلعه‌های اطراف هم که تو تصرف مسلمون‌ها بود اشغال کرد. اون تونسته بود بین عرب‌ها هم برای خودش وفادارانی پیدا کنه. یکی از همین عرب‌ها گزارش یک کاروان تجاری بزرگ به ریچارد میده که از مصر به سمت اورشلیم حرکت کرده بود. میگن ریچارد برای اینکه بتونه ارزش دارایی‌های این کاروان رو تخمین بزنه، خودش شبیه عرب‌ها درست می‌کنه و شبونه قاطی تجار میشه. وقتی خیالش راحت میشه که این کاروان ارزش مالی خوبی داره شبونه به افرادش دستور حمله میده و تمام اعضای کاروان و دارایی‌هاشان تصاحب می‌کنه. فقط هزار تا اسب تونسته بود غنیمت بگیره.

انقد این کاروان بزرگ بود.

این پیروزی‌های مختلف روحیه‌ی صلیبی‌ها رو خیلی بالا برده بود. حالا داشتن پیشروی می‌کردند سمت اورشلیم. قبل از رسیدنشون تمام سپاه صلاح‌الدین به شهر عقب‌نشینی کردن و موقع حمله همچنان مقاومتی از خودشون نشون دادن که ریچارد کلا بی‌خیال جنگ شد. در عوض اومد از کاروان تدارکات به عنوان اهرم فشار استفاده کرد که در عوض پس دادن اموال زندانی‌ها صلاح‌الدین شهر تخلیه کنه ولی تو همین زمان که داشت هم مذاکره می‌کردن صلاح‌الدین دستور تصرف شهر یافا را صادر می‌کنه. این شهر تحت حاکمیت کی بود؟ صلیبی‌ها. تصرف یافا به قدری ریچارد رو عصبانی کرد که مذاکرات ول کرد و شخصا با سپاهی از لردها و شوالیه‌ها راهی یافا شد. نیروهای زیادی با خودش نبرد ولی کسایی رو برد که هر کدومشون یه یلی بودن واسه خودشون.

وقتی کشتی‌های معروف ریچارد با دکل‌های سراژدهایی‌شون به ساحل یافا رسیدن، بدون معطلی حمله را شروع کردن. این نبرد هم یکی از به یادموندنی‌ترین نبردهای صلیبیه که از شجاعت و دلاوری‌های ریچارد تو این نبرد افسانه‌ها ساختن. صلیبی‌ها تو اولین حمله تونستن نیروهای صلاح‌الدین از شهر بیرون کنن ولی صلاح‌الدین دست بردار نبود. تصمیم می‌گیره تا قبل از اینکه یه وقت نیروهای کمکی بیان و سر برسن، دوباره به شهر حمله کنن. خیلی جالبه که یه شب جنگی با هدفی به بزرگی فتح اورشلیم تبدیل میشه به یک جنگ سر یه شهر کوچیکی مثل یافا. بیشتر شبیه کل کل و زورآزمایی بوده یه جورایی تا چیزای دیگه. کاری نداریم.

صلاح‌الدین شبونه به شکل مخفیانه سپاهش رو پشت دروازه‌های شهر مستقر می‌کنه ولی صدای شیهه اسب کافی بود تا نگهبان‌های شهر شصتشون خبردار شد ناقوس هشدار به صدا دربیارن. حمله شروع شد. هر دو طرف با تمام قوایی که داشتن شمشیر زدن. ساعت‌ها جنگیدن. نیروهای صلاح‌الدین تونستن بیشتر نفوذ کنن و عن‌قریب بود وارد شهر بشن که دیدن آسمون سیاه شد. کمانداران صلیبی که براشون کمین کرده بودن، داشتن تیر بارونش می‌کردن. دوباره تو یه چشم بهم زدن جای فاتح و شکست‌خورده عوض شد. مسلمونا شروع کردن عقب‌نشینی و ریچارد از همین فرصت استفاده کرد و با بهترین شوالیه‌ها بهشون حمله کرد.

جنگ‌آوری ریچارد رو تو این نبرد با اسکندر مقایسه می‌کنن. یه تاریخ‌نویسی در مورد این شجاعت ریچارد میگه بر سر پادشاهی که در محاصره‌ دشمن افتاده بود چه می‌آمد؟ مردی تنها در برابر چند هزار تن. دست نویسنده توان نگارشش را ندارد و ذهن خواننده توان درکش را چه کسی از چنین مردی شنیده؟ شجاعتش نظیر نداشت. هرکس با یک ضربت او از پای درمی‌آورد. شمشیر در دست توانمند او تن انسان و اسب را یکسان می‌دریدند. پادشاه سالم و سرحال به سوی دوستانش بازگشت و با امید پیروزی تعقیبشان کرد.

حتی گفته شده وقتی اسب ریچارد موقع جنگ کشته شد، صلاح‌الدین به خاطر احترامی که برای جنگاوری و شجاعت ریچارد قائل بود، بعد از برگشت به اورشلیم دو تا از بهترین اسب خودش برای ریچارد می‌فرسته. حتی چند سال بعد که خبر مریضی ریچارد مسلمون‌ها می‌رسه، برادر صلاح‌الدین براش یه نامه‌ای می‌فرسته که تو اون برای سلامتیش دعا کرده بودن.

ای خدای مسیحیان! اگر به راستی تا خدایی چنین مردی را به رنج مبتلا مکن. مردی که چنین به حال مردمانش ضروری است مگذار که ناگهان کمرش خم شود. زینهار که اگر پادشاه در این شرایط بگیرد، تمام شما مسیحیان نابود خواهید شد و تمام اراضی این منطقه از آن ما خواهد شد. مگر آن پادشاه فربه فرانسه که پیش از آمدن به نبرد هم شکست خورده بود و تمام توان سه ساله‌اش با سه ماه تلاش ریچارد برابر نیست موجب ترس ماست. ما حتم داریم که آنان که در آغاز ترسو بنمایند، بعدها ترسوتر هم خواهند نمود. اما آن پادشاه از میان تمامی شاهزادگان مسیحی در سرتاسر جهان تنها کسی است که در خور نام سرداری پادشاهیست. چه خوب آغاز کرد و در ادامه بهتر هم شد و اگر تنها مدتی اندک با شما بماند به بهترین نتایج دست خواهد یافت.

یه مدت بعد از جنگ یافا به ریچارد خبر می‌رسه که برادرش و پادشاه فرانسه دست به یکی کردن و زمین‌هایی که تو فرانسه داشت و تصاحب کردن. از طرفی هم می‌دونست که احتمالا نمی‌تونه دیگه اورشلیم رو تصرف کنه. به خاطر همین با صلاح‌الدین یه توافق‌نامه‌ پنج ساله امضا می‌کنه و رسما صلح می‌کنن. بر اساس این توافق مالکیت صلیبی‌ها بر تمام شهرهای ساحلی به رسمیت شناخته می‌شد و زوار مسیحی هم می‌تونستن آزادانه برای زیارت به اورشلیم، ناصره و بیت‌اللحم که واسه مسلمان‌ها بود رفت و آمد کنند. مسلمان‌ها و مسیحی‌ها صلح رو جشن گرفتن و ریچارد موقعی که می‌خواست برای تعیین تکلیف خیانتی که بهش شده و فرانسه بره یه نامه‌ محرمانه به صلاح الدین می‌نویسه و فکر می‌کنی چی میگه؟

میگه پنج سال دیگه برای فتح اورشلیم برمی‌گردم. صلاح‌الدین میگه اگر قرار باشه سرزمینم رو از دست بدم ترجیح میدم از بین همه‌ مردم اون به تو واگذار کنم. خلاصه هندونه‌ زیر بغل همدیگه می‌ذاشتن. ریچارد سال ۱۱۹۲ خاورمیانه را برای همیشه ترک می‌کنه. اون موقع برگشت به فرانسه وقتی به اتریش می‌رسه، مورد حمله‌ یکی از دوک‌هایی که دشمنش بوده قرار می‌گیره و بعد از یک سال و نیم زندان با پرداخت یک غرامت بسیار سنگین آزاد میشه. بعد از آزادی هم باخبر میشه که کلی از اوسال‌هاش تو فرانسه برای پادشاه سوگند وفاداری خوردند.

ریچارد به انگلیس میره و برای یک جنگ جدید آماده میشه ولی این بار تو فرانسه. ۷ سال بعد سال ۱۱۹۲ آخرین باری بود که ریچارد شیردل سلاح دست‌ گرفت. تو جنگی که با یکی از اوسال‌های شورشیش داشت زخمی میشه و یک ماه بعد می‌میره. درست شش سال بعد از اینکه صلاح الدین در دمشق مرده‌ بود.

جنگ صلیبی سوم شاید پرحرف و حدیث‌ترین جنگ به نسبت دو تای قبلیش بوده باشه. تو منابع مختلفی که از همون دوره مونده پر از ستایش و احترام نسبت به طرف مقابل جنگه. صلیبی‌ها از شخصیت و شرافت صلاح‌الدین گفتن. مسلمون‌ها هم از شجاعت و عظمت ریچارد. البته به نظر من این یه دلیلش می‌تونه این باشه که هیچ کدوم از دو طرف جنگ نتونسته بودن پیروزی خیلی بزرگی کسب کنن. به خاطر همین جای اینکه بیان از پیروزیهای کوچیک کوچیک و کم اهمیت پادشاه سلطان بنویسن، اومدن به شخصیت این دو نفر بها دادن. بزرگشون کردن. بهشون پر و بال دادن و افسانه ساختن.

یه بخش‌هایی از این حرفا واقعا شبیه افسانه می‌مونه. شاید این حرفا رو به خاطر این زدن که جنگ صلیبی سوم هم یه چیزی برای نشون دادن داشته باشه. وگرنه نمی‌تونیم این حقیقت منکر بشیم که هر دو تای اینا زدن و کشتن و غارت کردن و تجاوز کردن و جز خرابی و آوارگی چیزی برای مردمان شهرهایی که واردش می‌شدن به ارمغان نیاوردن.

این آخرین جنگ صلیبی بزرگی بود که بین دو طرف اتفاق افتاد. البته که جنگ‌های دیگه‌ای هم با همین عنوان را افتاد؛ ولی یا مثل جنگ صلیبی چهارم بین اروپای غربی و امپراتوری بیزانس بود که نتیجه‌اش سقوط بیزانس و تخریب گسترده‌ قسطنطنیه توسط صلیبی‌های اروپایی بود. یا مثل جنگ صلیبی پنجم که دوک اتریش و پادشاه مجارستان راه انداختن با مخالفت شهرهای مسیحی تو خاورمیانه که از صلح راضی بودن روبه‌روشد و بدون هیچ درگیری شروع نشده تموم شد؛ ولی جنگ صلیبی ششم یکم داستانش فرق می‌کرد.

پادشاه آلمان تو قرن دوازدهم با وجود مخالفت پاپ به اورشلیم لشکرکشی کرد و با دختر پادشاه اورشلیم ازدواج کرده بود که بعد از مرگ پادشاه بتونه ادعای پادشاهی اورشلیم بکنه. همین هم شد. وقتی پادشاه اورشلیم مرد پادشاه آلمانی به اورشلیم لشکرکشی کرد و بدون هیچ درگیری و بدون اینکه قطره‌ای خون ریخته بشه کاری که تمام پادشاهان قبلی حتی ریچارد شیردل تو جنگ‌های صلیبی دوم و سوم نتونسته بودن انجام بدن انجام داد. او تونست با همکاری سلطان مصر که حاکمیت فلسطین امروزی دستش بود بدون درگیری اورشلیم و شهرهای اطراف و زیر پرچم اروپا دربیاره.

به این دقت کنید که اگه یکی دو بار من از فلسطین اسم بردم منظورم سرزمین‌هایی که الان با اسم فلسطینی وجود نداشت. وگرنه اون زمان فلسطینی وجود نداشته. اما این آخر قصه نبود. چند سال بعد ترک‌ها دوباره به اورشلیم حمله می‌کنند و شهر تصرف می‌کنند و این شروع آخرین جنگ صلیبی یعنی جنگ صلیبی هفتمه. این جنگ رو هم پادشاه فرانسه راه انداخت ولی قبل از اینکه به اورشلیم برسند موقع فتح شهری به اسم منصوره مسلمون‌ها سپاهش رو نیست و نابود کردن و خود پادشاه دستگیر شد.

پادشاه فرانسوی بعد از چهار سال با یه غرامت سنگین آزاد میشه ولی فتح اورشلیم انقدر براش مهم بوده که ۱۶ سال بعد در ۵۷ سالگی دوباره راهی سرزمین‌های مقدس میشه ولی این بار تو دل تابستون تو آفریقا تب می‌کنه. همین که در نهایت باعث مرگش میشه. میگن موقع مرگش آخرین کلماتی که می‌گفت اینا بوده. اورشلیم شهر مقدس، اورشلیم شهر مقدس.

با مرگ پادشاه فرانسه پرونده‌ جنگ‌های صلیبی برای همیشه بسته میشه. این جنگ‌های چند صدساله که با انگیزه‌های مذهبی انجام شد، نتیجه‌ای جز نابودی برای مردم عادی و شهرهای مختلف نداشت. کشیش‌هایی که خودشون رو مرید مسیح و نجات‌دهنده بشریت می‌دونستن، در راس این جنگ‌ها بودند و جز یک مورد در تمام شش جنگ صلیبی دیگه تحریک‌کننده‌ اصلی صلیبی‌ها برای شروع جنگ‌ها بودن. البته این وسط نباید از نقش مسلمون‌ها و کشورگشایی و تحریک کردن مسیحی‌ها بگذریم. مسلمون‌ها به نام گسترش اسلام کشورگشایی می‌کردند و مسیحیان به اسم پس گرفتن صلیب راستین و ادای دین به مسیحی و هر کدوم خودشون بر حق می‌دونستن.

وای به حال بشر که نامداران و شخصیت‌های مورد احترام امثال ریچارد و صلاح‌الدین‌هایی باشند که به خاطر هنر شجاعتشون در کشتن و نابود کردن ستایش میشن! وای به حال من و وای به حال تو اگر جای خرد تعصب وجودمون رو بگیره و اگه جای محبت قلبمون سرشار از نفرت باشه!

چیزی که شنیدید بیست و ششمین اپیزود راوکست و آخرین قسمت از سه‌گانه جنگ‌های صلیبی بود. اما در مورد اسپین آف سه‌گانه‌ جنگ‌های صلیبی، این اسپین آف قراره که سی ام آبان ماه یعنی جمعه هفته‌ دیگه منتشر بشه. موضوعش چیه؟ موضوعش در مورد جنگ ملازگرده. این جنگ اولین جنگ بزرگ بین دنیای اسلام و مسیحیت بوده. یکی از بزرگترین جنگ‌های تاریخی. اینجوری بهتون بگم. در واقع نقطه‌ آغاز جنگ‌های صلیبی بوده. حالا چه جوری می‌تونید بشنویدش؟

این اپیزود قرار نیست به صورت رسمی منتشر بشه. یعنی از اپلیکیشن‌های پادکست قابل شنیدن نیست. برای شنیدن باید چیکار کنید؟ بعد برید به سایت تیر و باد و در بخش جستجو این عنوان رو سرچ کنید ملازگرد نبرد خدایان. پس یادتون نره سایت تیرآباد، تیرآباد دات کام. حالا من موقع انتشارش یعنی جمعه سی آبان تو شبکه‌های اجتماعی پادکست دوباره بهتون یه یادآوری می‌کنم. توی توییتر و اینستاگرام و تلگرام، این که همه‌ این شبکه‌های اجتماعی مونتویا پادکست هستش.

در آخر که امیدوارم این سه‌گانه نظرتونو جلب کرده باشه. مرسی دمتون گرم که تا اینجا هم با من همراه بودید. راوکست رو به دوستانتون معرفی کنید. راوکست رو از طریق تمامی اپ‌های پادکست می‌تونید بشنوید. سی آبان اسپین آف جنگ‌های صلیبی یادتون نره و همین دیگه هیچی دم شما گرم که تا آخر با من همراه بودید.


بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%D8%AC%D9%86%DA%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8%DB%8C-%7C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%8C-%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%B1%DA%AF-id6026440-id674626250?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%AC%D9%86%DA%AF%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B5%D9%84%DB%8C%D8%A8%DB%8C%20%7C%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%B3%D9%88%D9%85%D8%8C%20%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86%20%D9%85%D8%B1%DA%AF-CastBox_FM