اپیزود ۲۹؛ تبعیض سیاه

مبارزه بدون خشونت، اعتصاب، نافرمانی مدنی، به‌نظرتون با همچین روش‌هایی میشه با بی‌عدالتی و تبعیض و خشونت مقابله‌ کرد؟ اگر فکر می‌کنید همچین کاری شدنی نیست، حتما این قسمت تا انتها گوش بدید. چون قراره بریم به آمریکای دهه‌ ۵۰ و۶۰ میلادی و داستان مبارزه‌ای رو براتون روایت کنم که سیاه‌پوستان این کشور برای خلاص شدن از شر تبعیض و بی‌عدالتی راه‌انداختند.

سلام من ایمان‌نژاد هستم و این بیست و نهمین قسمت راوکسته. تو هر قسمت از راوکست شما داستان یک رویداد واقعی و مهم رو می‌شنوید. این قسمت به خاطر صحنه‌های خشن مناسب کودکان و افراد حساس نیست. اپیزود بیست و نهم با عنوان تبعیض سیاه.

بعد از جنگ داخلی آمریکا که سر لغو قانون برده‌داری بود، ایالت‌های جنوبی که تو جنگ شکست خورده بودند هنوز اون حس نژادپرستی یا خود برتربینی خودشون داشتن. تو تمام سال‌های بعد از جنگ تلاش می‌کردند تا تمام حق و حقوقی که به سیاه‌پوستان داده شده بود از جمله حق رای رو از بین ببرن. این تفکرات باعث شکل‌گیری گروه‌های تندرو و خشنی مثل کوکلاکس کلن «Ku Klux Klan» شد که اساس شکل‌گیری‌شون حفظ و افزایش سلطه سفیدپوست‌ها برابر سیاه‌پوستا و هر نژادی غیر از نژاد خودشون بود.

این گروه تمام تلاششون می‌کردند تا با ترس و وحشتی که تو جامعه راه می‌اندازن تو ایالت‌های جنوب قوانین ضدنژادپرستانه رو دوباره تصویب کنند و برای هدفشون هر کاری می‌کردن؛ کتک‌کاری، تیراندازی، آتش‌سوزی‌های عمدی. حتی کلی سیاه‌پوست و بعد از یه مراسم خاصی که برگزار می‌کردن تو تاریکی شب دار می‌زنند و می‌کشتند تا ترس و وحشت و تو دل همه‌ سیاه‌پوست‌ها بندازن. با این کار تونستن تو ایالت‌های جنوبی قانون‌هایی وضع کنند که سیاه‌پوستان از حق رای محروم کنن.

با شروع قرن بیستم خشونت از قبل هم بیشتر شد. گروه‌های تندرو سیاه‌پوست‌هایی که کوچکترین خطایی انجام می‌دادن بدون محاکمه تو شهر دار می‌زدن. نژاد پرستی تو جامعه بیداد می‌کرد. سیاه پوستان حتی حق تحصیل تو مدارس سفیدپوستان رو هم نداشتن. اتوبوس‌ها و فروشگاه‌ها و رستوران‌ها جداسازی نژادی شده‌ بودن. حتی بازی بیسبال اومده بودن جدا کرده بودن. مسابقات سیاه‌پوست‌ها جدا بود مال سفیدپوست‌ها جدا. سیاستمدارهای جنوب که اکثریت کنگره دستشون بود، جلوی تصویب هر قانونی که سعی داشت یکم وضع سیاه‌پوست‌ها رو بهتر کنه می‌گرفتن.

محرومیت نژادی تو مدارس، محرومیت از حق رای، خشونت پلیس، ظلم اقتصادی و تبعیض گسترده تو استخدام مشاغل، محرومیت‌های مختلف اجتماعی، همه‌ این‌ها بخشی از اتفاقاتی بود که تو آمریکا و به خصوص ایالت‌های جنوبی رخ می‌داد. تو همچین فشاری جنبش حقوق مدنی سیاه‌پوستان که شامل مجموعه‌ای از جنبش‌ها و فعالیت‌های اجتماعی بود، سال ۱۹۵۵ به اوج خودش رسید و تو همین سال بود که جنبش بایکوت اتوبوسرانی مونتگومری «Montgomery» کلیدخورد.

داستان از این قرار بود که رزا پارکس «Rosa Parks» مادر جنبش حقوق مدنی آمریکا حاضر نشد تو اتوبوس جای خودش به مسافرهای سفید بده. اون موقع اینجوری بود که اگر یه سفیدپوستی سوار اتوبوس می‌شد و جا برای نشستن گیرش نمیومد، اگر مسافر سیاه‌پوستی اونجا نشسته بود باید جای خودش به اون مسافر سفید می‌داد. حالا رزا این کار نکرده بود. البته اون اولین کسی نبود که این کار رو انجام نداده بود. قبلا چند بار این اتفاق افتاده بود و هر سری هم اون افراد بازداشت شده بودند؛ ولی این سری شرایط فرق داشت.

بازداشت رزا باعث شد تا جنبشی راه بیفته که مجموعه‌ اتوبوسرانی شهر از سمت تمام سیاه‌پوستان تحریم بشه. تقریبا هفتاد درصد مسافران این اتوبوس‌ها سیاه‌پوست‌ها تشکیل می‌دادند و حالا دیگه حاضر نبودن به هیچ عنوان از این اتوبوس‌ها استفاده کنن. تحریمی که با حمایت یک سازمان مردمی اول قرار بود برای یک روز انجام بشه ولی بعد از استقبال گسترده‌ای که ازش شد تصمیم گرفتند تا وقتی که نتیجه بده ادامه‌اش بدن. اگر قرار بود بایکوت ادامه‌دار باشه باید یه فکری برای سی هزار نفری که در روز توسط سیاه‌پوست انجام می‌شد بکنن. خب خیلی‌ها می‌تونستن پیاده برن و بیان. یه سری‌ها می‌تونستن از ماشین دوستان و همسایه‌هاشون استفاده کنن. ولی بودن ساین نورتن از این راه حل استفاده کنن چیکار کردن؟

اومدن یه سری داوطلب تاکسی‌دار پیدا کردن که همون کرایه اتوبوس از مسافرها بگیرن و شهرداری خیلی زود اومد جلوشون گرفت. بعد اومدن ۱۵۰ نفر داوطلب دیگه رو پیدا کردن که مسافرها را اشتراکی از یه سری ایستگاه‌های مشخص جابه‌جا کنن. این یکی جواب داد. جواب داد و قانون نمی‌تونست جلوش رو بگیره. خیلی زود ۱۵۰ داوطلب شد ۳۰۰ تا داوطلب. بالاخره با این شیوه‌ اعتصاب بعد از ۳۸۱ روز قانونی تصویب شد که این تبعیض و جداسازی رو توی اتوبوس‌های شهری ممنوع اعلام می‌کرد.

این بایکوت با حمایت سازمانی انجام می‌شد که مارتین لوترکینگ «Martin Luther King» رهبریش می‌کرد. لوترکینگ سال ۱۹۵۷ سازمان جدیدی را تاسیس کرد که بعدها به اسم سازمان «رهبری مسیحیان جنوبی» شناخته شد. مارتین آدم مذهبی‌ای بود. توی مبارزه علیه نژادپرستی هم سعی می‌کرد از تعالیم مسیح آبراهام لینکلن و ماتا گامی پیروی کنه. سال ۶۳ به عنوان مرد سال از سوی مجله تایم انتخاب شد و سال بعدش به عنوان جوان‌ترین فرد جایزه صلح نوبل برد.

اوج فعالیت‌های مبارزاتی مارتین لوترکینگ توی دهه‌ ۱۹۶۰ و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. یه سخنرانی خیلی معروف داره که توی گردهمایی بزرگ طرفداران جنبش حقوق مدنی برابر بنای یادبود آبراهام لینکلن و واشنگتن انجام داد. او سخنرانی معروف من رویایی دارن. اینجا یه نکته رو بگم که این اپیزود داره به صورت همزمان با اپیزود من رویایی دارم از پادکست رخ منتشر میشه که تو اون قسمت به طور مفصل داستان مارتین لوتر کینگ و فعالیت‌هاش در زمان جنبش مدنی سیاهپوستان روایت‌ شده. پیشنهاد می‌کنم که این اپیزود رو هم حتما بشنوید.

با وجود پیروزی که بایکوت اتوبوسرانی مونتگومری داشت خشونت‌های سفیدپوست‌ها علیه رنگین‌پوستان کمتر نشده بود. برای مثال دقیقا تو همین سال قتل امیل پسر سیاه‌پوست چهارده ساله اتفاق افتاد. امیل به جرم هم‌کلام شدن و سوت زدن برای یک زن جوان متاهل توسط دو نفر که یکی‌شون شوهر اون زن بود دزدیده‌ شد و تا سر حد مرگ کتک خورد. چشمش رو از کاسه درآوردن. به سرش شلیک کردن. بعد جسدش انداختن توی رودخونه. هر دو مرد سفید پوست هم بعد از دستگیری و اولین جلسه دادگاه تبرئه شدن. اتفاقی که رزا پارکس توی اتوبوسرانی مونتگومری رقم زد، دقیقا صد روز بعد از این فاجعه بود. رزا به مادر امیل گفته بود چیزی که باعث شد من از جا بلند نشم، صورت امیل بود که تمام مدت جلوی چشمم بود.

تو یه مورد دیگه جسی واشنگتن نوجوان سیاه‌پوست و معلول ذهنی بود که کشته شد. کسی به جرم تجاوز و قتل همسر کارفرمایش بازداشت شد. پلیس جسی رو نزدیک خونه‌ کارفرمایش دستگیر کرده بود و هیچ مدرکی هم علیهش نداشت. جز اعترافی که زیر کتک ازش گرفته بودن. روز محاکمه دادگاه جسی رو به جرم قتل به اعدام محکوم کرد ولی درست بعد از محاکمه حاضرین دادگاه جسی از ساختمون کشیدن بیرون و سفیدپوست‌های تندرو با چوب و چماق افتادن به جونش. گوش و انگشتش قطع کردن و زنده زنده سوزاندن و جسدش رو از بالای درخت آویزون کردن. کنارش هم روی یک کارت پستال نوشتن این باریکی بود که دیشب داشتیم. اوج وحشی‌گری هم موقعی بود که آلت جنسی و بریدن و کنار بقیه‌ تیکه‌های بدنش فروختن. قتل جسی چیزی بود که بعدا به نام لینچ کردن «Lynching» مشهور شد.

لینچ‌کردن تو تاریخ آمریکا به معنای اعدام یک آدم معمولا به روش دار زدنه که این کار مردم عادی و بدون هیچ گونه محاکمه‌ای انجام میدن. این روش اعدام یه وقتایی هم گروه‌های تبهکار برای زهر چشم گرفتن انجام می‌دادن. تعداد خیلی زیادی از سیاهپوست‌های آمریکایی همینجوری کشته شدن.بیشتر اتهاماتی هم که برای لینچ کردن استفاده می‌کردند، ادعای تجاوز رابطه‌ جنسی مرد سیاه‌پوست با زن سفیدپوست بوده. سفیدپوست‌ها با این لینچ کردن که تبدیل به آیین شده‌ بود قربانی کردن سیاه‌پوست‌ها سعی داشتند که به کل جامعه‌ رنگین‌پوست‌ها هشدار بدن و برتری سفیدها رو نشون بدن تا هیچ‌کس نتونه این تفاوت و سلطه‌گری و زیر سوال ببره. چیزی که خیلی خیلی ناراحت‌کننده بود این بود که همونطور که گفتیم این اتفاق به یک مراسم آیینی تبدیل شده بود که خانواده‌ها دست تو دست هم برای دیدنش می‌رفتند وایمیستادن تماشا.

این رفتارهای خشن و تبعیض‌آمیز بین بچه‌ها تو مدرسه‌ها هم کشیده شده بود. با این که طبق قانون جداسازی نژادی تو مدارس دولتی ممنوع بود ولی پیروی نکردن از این قانون تو شهر لیتکالیتکا داستان فرماندار ایالت مخالف این بود که سیاه‌پوست و سفیدپوست با هم تو یه مدرسه درس بخونن. حالا از این طرف هم نه تا دانش‌آموز سیاه‌پوست تونسته بودن قانونا جواز تحصیل تو یکی از دبیرستان‌های خوب شهر بگیرن ولی بعد از ثبت نام روز اول مدرسه فقط یک نفر از این نه نفر حاضر شد تو کلاس‌ها شرکت کنه. همون روز اول کلی توهین و فحش و آزار و اذیت دید. پلیس مجبور شد حتی برای حفظ جونش سوار ماشین‌های گشتی کنه.

روزهای بعد رییس جمهور وقت آیزنهاور شخصا دستور حمایت و اسکورت این نه تا دانش آموز و موقع رفت و آمد به مدرسه سپرد به نیروهای فدرال. ولی فقط کافی بود بچه‌های سفیدپوست یه جایی تو مدرسه این سیاه‌پوست‌ها تنها گیر بیارن، اون موقع دیگه زندگی رو براشون جهنم می‌کردن. به جز بچه‌ها مدیران مدرسه هم جلوی پای بچه‌ها سنگ می‌انداختن. انقدر شرایط براشون سخت کردن که فقط یکی‌شون تونست سال تحصیلی رو تموم کنه. بقیه‌اشون یا بی‌خیال درس و مشق شدن یا به خاطر مشکلات انضباطی ساختگی از مدرسه اخراج شدن. ولی از اونجایی که دولت به خیال حمایت از یکپارچه‌سازی نژادی مدارس نمی‌شد، مقامات ایالتی هم اومدن تمام مدارس دولتی توی شهرهای مختلف ایالت تعطیل‌ کردن.

خشونت‌ها توی سطح شهر هنوز ادامه داشت. سازمان کو کلاکس کلن چپ و راست حمله‌هایی را علیه فعالان مدنی سیاه‌پوست انجام می‌داد که کار به خشونت‌های مسلحانه کشوند. وقتی که به خونه‌ ویلیامز رهبر یکی از این سازمان‌های مدنی که حافظ منافع سیاه‌پوستا بود حمله شد، افراد این سازمان هم به صورت مسلحانه پاسخ این حمله رو دادند. سرخ‌پوست‌های شهر هم جداگانه حمله‌ مسلحانه را علیه کو کلاکس کلن انجام دادند که نتیجه‌اش دستگیری رهبر کو کلاکس کلن‌ها به جرم تحریک برای شورش بود.

البته این دستگیری‌ها و دادگاه‌ها زیاد جدی نبودن که همین مشکل رو بیشتر می‌کرد. مثلا تو یه مورد بعد از تبرئه چند تا مرد سفیدپوست که به جرم تجاوز به یک سیاه‌پوست دستگیر شده بودند، ویلیامز رسما اعلام کرد که دیگه از این به بعد داستان فرق داره. به هر چی هیچی نگفتیم از الان به بعد خشونت را با خشونت جواب میدیم. البته این موضع‌گیری ویلیامز باعث شد که از پستی که داشت برکنار باشه ولی اکثر شعبه‌های سازمان تو شهرای مختلف ازش حمایت کردن. ویلیامز کنار همسرش اعتقاد داشتند که باید مبارزه مسلحانه رو شروع کنن. مقاله منتشر کردن. کتاب کاکاسیاهای اسب به دست منتشر کرد.

حرفش این بود که کنار مبارزه مدنی و تحصن باید یه جاهایی هم دست به اسلحه برده و مقابله به مثل کرد. این دیدگاه مخالفانی داشت؛ مثل مارتین لوترکینگ و موافقانی هم داشت مثل رزا پارکس که تو مراسم تدفین ویلیامز شجاعت و عهدش به آزادی را ستایش کرد. به هر حال شیوه‌ مبارزه‌ای که ویلیامز راه انداخته بود و خیلی‌ها هم انجام می‌دادند مثل یه چاقوی دولبه عمل می‌کرد. هم اعتماد به نفس سیاه‌پوست‌ها رو برای دفاع از حقوقشون بالا برده بود، هم سفیدپوست‌ها کینه‌ بیشتری از اون‌ها به دل گرفته بودن. ولی کنار این مدل مبارزه فعالیت‌های بدون خشونت هم همچنان ادامه داشته و گسترده‌تر می‌شدند.

سال ۵۸ سیاه‌پوستان تحصن‌هایی توی فروشگاه‌ها انجام دادن. دلیلش هم تفکیک صندلی‌های فروشگاه بر اساس رنگ پوست بود. این تحصن سه هفته طول کشید و آخر سر مدیر فروشگاه مجبور شد که تفکیک صندلی‌ها تو تمام شعبه‌هاشون لغو کنن. همزمان این تحصن‌ها به اکثر شهرهای ایالت‌های جنوبی و فروشگاه‌ها و رسانه‌های مختلف کشیده شد که تو چندین مورد پلیس با خشونت ترساننده‌ها را از سالن‌ها می‌کشید بیرون بازداشت می‌کرد.

این تحصن تو سکوت کامل انجام می‌شد. حتی معمولا یه فضایی رو هم برای سفیدپوست‌هایی که احتمالا می‌خواستن ازشون حمایت کنن می‌ذاشتن. اون‌ها تونسته بودن توجه خیلی زیادی رو سمت خودشون جلب کنند و بشن تیتر اول روزنامه‌های مهم کشور. کم کم از سالن‌های غذاخوری فروشگاه هم کشیده شد کارشون به پارک‌ها، کتابخونه‌ها، سینماها، موزه‌ها و ساختمان‌های مهم شهرهای دیگه. یکی دو سال بعد از شروع این تحصن‌ها مسافرت‌های آزادی شروع شد.

مسافرت‌های آزادی سفرهایی بودن که فعالان مدنی با اتوبوس و ایالت‌های مختلف جنوب کشور انجام می‌دادن تا مطمئن بشن که توی این اتوبوس‌ها پایانه‌ها، سالن‌های غذاخوری و سرویس‌های بهداشتی هیچ جداسازی انجام نشده باشه. این کار بدون خطر نبود. البته اعضای کو کلاکس کلان چند بار به این اتوبوس‌ها حمله کردن. حتی یه بار هم پلیس به این نیروها پونزده دقیقه وقت داد تا قبل از اینکه کارشون رو شروع کنن، به این اتوبوس حمله کنن.

تو چند مورد حمله و ضرب و شتم شدید گزارش شد که روی بدن مسافرها جای گازگرفتگی سگ بود. تازه از اون طرف هم توی می‌سی‌سی‌پی مسافرهایی که با این اتوبوس‌ها میومدن رو توی همون پایانه‌ها بازداشت می‌کردن. تقریبا سیصد نفری بازداشت شده بودن. هیچ کدوم از این زندانیان حاضر نشده بودند که با قید ضمانت آزاد باشن. اون‌ها می‌گفتن بازداشتشان خلاف قانون اساسی کشوره ولی فرماندار ایالت می‌گفت سیاه‌ها متفاوتند؛ چون خدا اونا رو متفاوت آفریده تا تنبیهشون کنه.

این مقاومت‌ها خشونت‌هایی که تو زندان علیه این سیاه‌پوستان صورت گرفت باعث شد که با حمایت رییس جمهور وقت تمام تابلوهایی که عنوان مخصوص سیاه‌پوستان یا مخصوص رنگین‌پوستان داشتن از تمام پایانه‌های اتوبوسرانی کشور جمع بشن. آبخوری‌ها، سرویس‌ها، اتاق‌های انتظار، همه‌اشون یکپارچه‌ شدن. ارائه سرویس‌های یکسان به همه‌ مشتری‌ها شروع شد.

بعد از مسافرت‌های آزادی رهبران سیاه‌پوست محلی توی می‌سی‌سی‌پی از گروه‌های دانشجویی خواستند تا کمک کنند که حق ثبت نام برای رای دادن توی انتخابات سهم داشتن تا آینده‌ سیاسی کشور به دست بیارن. می‌سی‌سی‌پی یه سری قوانین سختگیرانه داشت که کنار خشونت‌هایی که زمان برگزاری انتخابات برای جلوگیری از رای دادن سیاه‌پوست انجام می‌دادن، جامعه‌ رنگین‌پوستان از پروسه انتخابات کاملا دور می‌کرد و باعث می‌شد که هیچ سهمی از کرسی‌های مختلف نداشته‌ باشن.

سال ۱۹۶۱ موسس کمیته دانشجویی همکاری‌های خشونت‌پرهیز اولین پروژه‌ ثبت‌نام رای‌دهنده‌ها رو توی می‌سی‌سی‌پی شروع کرد. تلاش‌های این کمیته قانون‌گذاری ایالتی و محلی شورای شهروندان سفیدپوست و سازمان کو کلاس کلن رو حسابی عصبانی کرد. باعث شد دوباره دست به خشونت بزنند و الان مدنی کتک خوردن کلی آدم دستگیر شد. دفاتر این گروه‌ها رو آتیش زدن و حتی یه نفر هم به قتل رسوندن. کنار تحصن‌هایی که سیاه پوستان انجام می‌دادند راهپیمایی‌های بدون خشونت‌شون هم به راه بود.

یکی از بزرگترین راهپیمایی‌هایی که فعالان مدنی برای گرفتن حقشون انجام دادن و تاثیر بسیار بسیار مهمی در تاریخ آمریکا داشت، راهپیمایی بود که ۲۸ هزار تو ۱۹۶۳ تو واشنگتن پایتخت ایالت متحده انجام شد و مارتین لوترکینگ در صدمین سال صدور فرمان اعلامیه آزادی برده‌ها توسط آبراهام لینکلن، یکی از معروف‌ترین سخنرانی‌های تاریخ رو انجام داد.

در نهایت با ادامه پیدا کردن اعتصاب‌ها و تظاهرات‌های مختلف گسترده دو سال بعد از این سخنرانی ادامه فعالیت‌ها سیاهپوست‌های آمریکایی به یک برد شیرین دیگه رسیدن. سال ۱۹۶۵ قانون حق رای تمام شهروندان آمریکایی به تصویب رسید. این پیروزی کنار آزادی خرید و فروش ملک و املاک برای رنگین‌پوستان و اعطای جایزه صلح نوبل به مارتین لوترکینگ که همشون تو یه بازه‌ زمانی کوتاه اتفاق افتادن. امیدشون برای پیروزی نهایی تو راه لغو سلسله تبعیض‌هایی که دهه‌ها و یا حتی سده‌ها بود علیهشون اعمال می‌شد و زنده نگه می‌داشت.

تا اینجا در مورد رزا پارکس مختصر گفتیم. اگه دوست دارید بیشتر در موردش بدونید، حتما پیشنهاد می‌کنم که اپیزود نشستن برای برخاستن پادکست آن را گوش بدید. در مورد مارتین لوترکینگ که قرار شد اپیزود من رویایی دارم از پادکست رخ بشنوید. اما حالا می‌خوام در مورد یکی از مهره‌های کلیدی این داستان حرف بزنم براتون. نمیشه از جنبش مدنی سیاهپوستان آمریکا صحبت کرد و چیزی از مالکوم ایکس نگفت. مالکوم ایکس یکی از شخصیت‌های بسیار مهم و یکی از بازیگران اصلی این جنبش‌ها بود که بهتره بیشتر در موردش بدونیم. شخصیتی که شاید به اندازه‌ لوترکینگ شناخته شده نباشه و اصلا ندونید که کی بود؟ چیکار کرد؟ و چه سرنوشتی داشت؟

مالکوم ایکس سیاه‌پوست مسلمانی بود که رهبر گروه ملت اسلام بود. مالکوم از مخالفان مبارزه بدون خشونت بود و کلا سفیدپوست‌ها را دشمن خودشون می‌دونست. به خاطر همین یه جاهایی یه زاویه‌هایی با مارتین لوترکینگ داشت. معتقد بود که وقتی دولت نمی‌تونه خواسته‌های سیاه‌پوستان تامین کنه، وقتی نمی‌تونه امنیتشون تضمین کنه، وقتی پدرش افراد کو کلاکس کلن کشتن، دیگه مورد بدون خشونت چه معنایی پیدا می‌کنه؟

پدر مالکوم کشیش بود اعتقاد داشت که یه روزی همه‌ سیاه‌پوست‌ها به وطن اصلی‌شون یعنی آفریقا برمی‌گردن. خیلی هم حرفای تندی علیه سفیدپوست‌ها می‌زد. سر همین هم چندین بار افراد کو کلاکس کلان به خونه‌اشون حمله کردن. یه بار که اصلا نزدیک بود کل خونواده‌اشون تو خونه زنده زنده بسوزون. آخرین باری که مالکوم پدرش زنده دید تو شیش سالگی بود که بعد از یه دعوایی با مادرش از خونه میزنه بیرون و دیگه هیچ وقت نمی‌بینتش. کو کلاس کلن پدرش رو تا حد مرگ کتک زدند و سرش گذاشتن زیر چرخ ماشین و کشتنش. البته همه جا گفتن که اون تصادف کرده و یه جاهایی هم گفتن که خودکشی کرده. ولی بعد این داستان بیمه حتی حاضر نشد هزینه‌ دفن و کفن پدرش بده. گفتن پدرش خودکشی کرده و دیگه بهش بیمه‌ای تعلق نمی‌گیره.

کشته شدن پدر مالکوم باعث شد فشار زیادی روی مادرش بیفته. مجبور شده بود به عنوان خدمتکار تو خونه‌ سفیدپوستان کار کنه ولی همین که می‌فهمیدن که اخراجش می‌کردن. مالکوم برای اینکه کمک خرجی خونه باشه یه مدت میرم شکار خرگوش و بعد کم کم رو آورد به دزدی‌های کوچک از مغازه‌ها و کم کم شد که خلافکار درست درمون. از اونا که دیگه برای خودش باند داشت. توی همین خلاف‌های ریز و درشتی هم که می‌کردن یه بار که می‌خواست یک ساعت دزدی رو بفروشه پلیس دستگیرش می‌کنه.

داستان از این قرار بوده که مالکوم به همراه یه دوست دیگه که اون اسمش مالکوم بوده با دو تا دختر سفیدپوست آشنا میشن و قرار می‌گذارند که برای حالا هیجان بوده یا برای هر چیز دیگه‌ای، برن به خونه‌ افراد پولدار و دزدی کنن. توی یکی از همین دزدی‌ها هم پلیس دستگیرشون می‌کنه ولی اون دو تا دختر سفیدپوست کلا منکر همه چی میشن. میگن که این دوتا سیاه‌پوست اونا رو دزدیده بودند و مجبورش کرده بودن که توی دزدی‌هاشون شریکشون بشن. پلیس هم اون دو تا رو تبرئه می‌کنه و مالکوم و دوستش تو دادگاه به ده سال زندان محکوم میشن.

دوران زندان مالکوم یک زمانی بود که مسیرش برای ادامه زندگیش مشخص کرد. مالکوم به خاطر شرایط زندگیش و اتفاقاتی که برای پدرش افتاده بود، به قدری ضددین شده بود که تو زندان بهش لقب شیطان داده‌ بودن. وقتی می‌دید که این سیاه‌پوست‌ها با اینکه بی‌گناه بودن افتاده بودن زندان، برای اینکه تنهایی‌هاشون پر کنن دست به عبادت می‌زنن عصبانی می‌شد. می‌گفت خدا اصلا وجود نداره. خدا اگه وجود داشت هیچ وقت باعث نمی‌شد که این سیاه‌پوست‌هایی که انجام ندادن اینجوری مجازات بشن. واسه همین کلا یه آتئیست به تمام معنا شده بود.

حالا تو این شرایط از خارج زندان‌نامه‌هایی براش میومد که خانواده و دوستانش تو این نامه‌ها از یک جنبش مذهبی جدید به اسم امت اسلام حرف می‌زدن. کم‌کم این نامه‌ها تو شرایط زندان تونستن تاثیرشون روی مالکوم بذارن. اون با طرز فکر این گروه بیشتر آشنا شد و تونست با عقایدشان خو بگیره که یکی از اصلی‌ترین چیزهایی که بهش معتقد بودن دشمنی با سفید پوستان بود. چیزی که مالکوم رو بیشتر جذب این جنبش می‌کرد اونا معتقد بودن سیاه‌پوستا نژاد برتر و سفید از نژاد شیطان‌اند. مالکوم جذب همچین جنبش شده‌ بود ولی به هر حال مسلمان شد و فامیلیش و هم از لیتل که به معنی کوچیک بود که برای تحقیق کردنشون براشون انتخاب کرده بودند به ایکس تغییر داد. این ظاهرا نشان قبیله‌ای توی آفریقا بوده که مالکوم خودش رو از اونا می‌دونسته.

مالکوم ایکس به هر حال بعد از هشت سال از زندان آزاد میشه و خیلی زود میشه سخنگوی جنبش امت اسلامی میشه. اون تحت تاثیر اتفاق گذشته یه جورایی تبدیل شده بود به این نژادپرست سیاه‌پوست و اصلا اعتقادی به تحصن و اعتراض آروم و بدون خشونت نداشت. می‌گفت سیاه‌پوستان اصلا باید از سفیدپوست‌ها جدا بشن. ما هممون بالاتر از اونا بدونیم. ماییم که باید تعیین‌کننده باشیم. وقتی در مورد اعتقاد به شیطان بودن سفیدها ازش پرسیدن می‌گفت: «فقط شیطان که می‌تونه تجاوز کنه. آدم بکشه. بمب بسازه. برده‌داری کنه. غارت راه بندازه. کاری که سفیدپوست‌ها دارن انجام میدن به خاطر همینه که ما اعتقاد داریم که اون‌ها از نسل شیطان‌اند».

نفوذ ماالکوم ایکس توی جنبش امت اسلام انقدر زیاد شد که علی محمد یک ماموریت مهم بهش داد که ساخت مسجد و شهرهای مختلف کشور بود. مالکوم حدود پونزده تا مسجد تو شهرهای مختلف ساخت و با سخنرانی‌هایی که می‌کرد دسته دسته سیاه‌پوست‌ها رو می‌کشوند سمت خودشون. این اتفاقات کی داره میوفته؟ دهه‌ پنجاه. وقتی که جنبش‌های مدنی و پرویز از خشونت داشتن گسترده‌تر می‌شدن. مالکوم این جنبش‌ها را می‌دید مسخرش می‌کرد. هیچ اعتقادی بهشون نداشت. به هیچ‌عنوان. می‌گفت جنایت‌باره که در بحث عدم خشونت به انسانی که قربانی مداوم حملات وحشیانه است یاد بدیم تا از خودش دفاع نکنه.

اون با استناد به متمم دوم قانون اساسی آمریکا حق ملت آمریکا برای نگهداری و حمل اسلحه رو مشروع می‌دونست و دنبال مسلح شدن سیاهان آمریکایی برای دفاع از خودشون بود. می‌گن یه بار به نمایندگی از امت اسلام دیداری با افراد کو کلاکس کلان داشته که با همدیگه علیه یکپارچگی نژادی فعالیت کنن. از سیاه‌پوست‌ها بتونن به طور مستقل بخشی از کشور مال خودشون داشته‌ باشن. جداسازی که سفیدپوست‌های تندرو هم دنبالش بودن. جنبش‌های مدنی داشتن خودشون رو می‌کشن که جداسازی‌ها تموم بشه. حق رای داشته باشن. ولی امت اسلام و مالکوم ایکس می‌گفتن اتفاقا ما باید جدا بشیم و تو هیچ انتخاباتی شرکت نکنیم. می‌گفتن همه‌ی ما سیاه‌پوستا باید برگردیم آفریقا. اونجا برای خودمون یه کشور جدید داشته باشیم.

یه همچین عقایدی داشته. شاید همین طرز فکر بود که باعث شد اون اوایل رابطه‌ خوبی با فعالان مدنی دیگه مثل مارتین لوترکینگ نداشته باشه. مالکوم کم‌کم بعد از علی محمد شد دومین مرد امت اسلامی و زمانی که برای جنبش سخنرانی‌ها تبلیغ می‌کرد، اعضاشون از پونصد نفر رسید به چیزی حدود هفتاد هزار نفر. تونسته بود با آدم‌های سرشناس و محبوب و البته سیاه‌پوست هم نزدیک بشه. رفیق جون جونی محمد علی کلی بود. میگن اصن کلا کسی بوده که محمد علی کلی رو مسلمون کرده. به خاطر همین سعی کرد اونم بیاره توی جنبش خودشون که بتونن بیشتر خودشون و سر زبون‌ها بندازن. ولی محمدعلی کلی درخواستش رو رد می‌کنه و رابطه‌اش با مالکوم ایکس تموم می‌کنه. البته خود محمدعلی کلی بعدها این کارش بزرگترین اشتباه زندگیش توصیف می‌کنه.

جنبش امت اسلام بارها و بارها با پلیس آمریکا درگیر شد و یکی از این درگیری‌ها توی لس‌آنجلس وقتی پلیس با دو تا سیاه‌پوست بیرون از مسجد شهر درگیر شد. می‌گفت کلی آدم از مسجد اومدن بیرون. پلیس برای گرفتن‌شون چند بار شلیک کرد که یکی از سیاه‌پوستا زخمی میشه. حالا خر بیار باقالی بار کن. این وسط دیگه کار انقدر بیخ پیدا کرد که کلی نیروی پشتیبانی برای پلیس اومدن و حمله کردن به مسجد. تو این حمله یکی از کهنه سربازهای آمریکایی سیاه‌پوست کشته شد و چند نفر دیگه هم گلوله خوردن که یکیشون فلج میشه.

یا مثلا تو یه مورد دیگه پلیس یکی از اعضای امت اسلامی بازداشت کرده بود و این آدم زخمی شده بود و درگیری با پلیس مالکوم بیشتر میشه. میره اداره پلیس میگه که آقا جان این بچه‌ ما رو آزادش کنید بریم. پلیس مخالفت می‌کنه میگه نه آزادش نمی‌کنیم. بعد مالکوم ایکس میگه اینجوری پاشو از پنجره شما یه بیرون نگاه بنداز. بعد می‌بینن که چند صد نفر سیاه‌پوست کت‌وشلوارپوش و کلاه به سر بیرون اداره پلیس وایسادن. تقریبا هم همشون مسلح بودن. پلیس هیچی دیگه برمیداره این افراد اینا رو آزاد می‌کنه.

این کت‌و‌شلوارپوش‌ها بودن اینا کسایی بودن که مالکوم ایکس اونا رو تجهیز کرده بود برای مقابله با خشونت‌های پلیس. تقریبا همیشه مسلح بودن. کلا هر جایی که نیاز بود که سیاه‌پوست از زور استفاده کنن و نیروی نظامی داشته باشن، نیروی شبه نظامی در واقع داشته باشن از این نیروها استفاده می‌کرد.

مالکوم ایکس ولی کم کم هرچی که بیشتر می‌گذشت رابطه‌ مالکوم المحمد رهبر امت اسلامی هم سرد سردتر می‌شد. دلیلش هم رابطه‌های جنسی خارج از چهارچوب المحمد شدیدا باهاشون مشکل داشت. رهبر امت اسلامی اون موقع با دخترهای جوون زیادی رابطه داشت که حتی ازش باردار شده بودند. این سردی بعد از ترور جان اف کندی به اوج خودش رسید. بعد از ترور کندی، مالکوم این اتفاق یه جور تقاص می‌دونست که خدا از رییس جمهور سفیدپوست گرفته. این در حالی بود که امت اسلامی خودش یه پیام تسلیت رسمی برای خانواده‌ کندی فرستاده‌ بود. بعد از این اتفاق مالکوم دستور داد که نود روز روزه سکوت بگیره. دیگه در مورد این موضوع صحبت نکنه.

خلاصه بینشون انقدر شکرآب شد که مالکوم تصمیم گرفت از امت اسلامی جدا بشه. جدا هم شد و گروهی جدید با گرایش‌های نژادپرستانه سیاه‌پوستی تاسیس کرد. بعد از جدا شدنش از امت اسلام بود که برای اولین و آخرین بار یه دیدار خیلی خیلی کوتاه با مارتین لوترکینگ داشت. این دیدار تو جریان یه سری نشست‌ها و سخنرانی‌ها تو سنا بود. موضوع بحث در مورد تصویب قانون حقوق مدنی بود که اتفاقا مالکوم هم یه سخنرانی خیلی مهم اونجا داشت. اونجا از تمام آفریقایی‌تبارهای کشور خواست که دنبال حق رای خودشون باشن و به هیچ عنوان از حقشون کوتاه نیاد و حتی اگر لازم شد برای دفاع از خودشون به مبارزه مسلحانه رو بیارن.

مالکوم بعد از جدا شدنش از امت اسلامی خیلی به سیاه‌پوست‌هایی که مبارزه بدون خشونت انجام می‌داد نزدیک شد ولی هنوز اعتقاد داشت که یه جاهایی لازمه که مبارزه مسلحانه رو هم در دستور کارشون قرار بدن. یکم بعد هم رفت سفر حج. حاجی هم شد. حاج شباز خودش میگه این سفر حج نشون داد که اسلام می‌تونه جدا از بحث نژاد و رنگ تمام مردم با هم متحد کنه و این دین می‌تونه حلال مشکلات نژادی باشه. میگه بعد از حج بود که دیدگاه نسبت به نژاد سفید پوست‌ها تغییر کرد. اونجا بود که دیدم چجوری سیاه و سفیدها می‌تونن کنار همدیگه معاشرت کنند و سفیدها می‌تونن آدم‌های خوبی باشن.

به هر حال حاج شهباز بعد از حجم کلی سفر به کشورهای عربی اروپایی و آمریکایی داشت رفت امارات. از امارات رفت کوبا، از کوبا رفت فرانسه و انگلیس و برگشت آمریکا. اما بعد از برگشت به کشور بارها و بارها پیام‌های تهدیدآمیز بهش رسید. معلوم نبود این پیام‌های تهدید به قتل و چه گروهی براش می‌فرستاد؟ ولی چیزی که مشخص بود این بود که بیشتر از سفیدپوست‌های تندرو این امت اسلام بود که دشمنش بود.

نشریه‌ سخن محمد که برای امت اسلام بود، سال ۶۴ تو یکی از شماره‌ها کارتونی منتشر کرد تو اون سر قطع شده مالکوم مثل یه توپ می‌خوره زمین بلند میشه. بعدش هم یه سری جملاتی از دهنش میاد بیرون منتشر شدن. این کارتون چند روز بعد از حرف‌های تند المحمد بود که به رهبر وقت امت اسلام گفته بود متظاهرانی چون مالکوم باید سرشان از بدنشان جدا شود. حرفا روزهای بعد هم بارها و بارها از چهره‌های سرشناس امت اسلام تکرار شد. یه جورایی هر کی که جنبش امت اسلام و مالکوم دنبال می‌کرد حس می‌کرد که این بحث و جدل بوی خون میده. دیگر به همین راحتیا قضیه قرار نیست که تموم بشه.

تو روزهای بعد پلیس دوتا سوءقصد به مالکوم ایکس ثبت کرد که یکیش بمب‌گذاری تو محل زندگیش و خانواده‌اش بود. البته به هیشکی آسیب نرسید ولی چند روز بعد توی ۲۱ فوریه ۱۹۶۵ وقتی مالکوم توی نیویورک در حال سخنرانی بود، سه مرد مسلح با ۱۵ گلوله ترورش می‌کنند و حاج شهباز ۳۹ ساله در دم کشته میشه. هر سه تیرانداز از اعضای امت اسلام بودند و هر سه‌تاشون دستگیر شدند و به حبس ابد محکوم شدند.

سال ۶۶ نورمن باتلر با اسم اسلامی محمد عبدالعزیز که سال ۱۹۸۵ با عفو از زندان آزاد شد و شد رییس مسجد امت اسلام نیویورک. توماس جانسون با اسم اسلامی خلیل اسلام که بعدها از امت اسلامی جدا شده و سال ۸۷ هم آزاد شد و سال ۲۰۰۹ مرد. آخرشون توماس هیگن بود که اولین گلوله رو به مالکوم ایکس شلیک کرده بود اسم اسلامی مهدی بود. سال ۲۰۱۰ بعد از ۴۵ سال عفو خورد و از امت اسلام جدا شد و بارها و بارها توی مصاحبه‌های مختلف از کاری که کرده بود اعلام پشیمونی کرد.

تو مراسم خاکسپاری مالکوم حدود بیست هزار نفر شرکت کردند که بینشون بسیاری از چهره‌های شناخته شده فعال در مبارزات مدنی آمریکا و بازیگران سرشناس کشور بودن. موقع خاکسپاری کار دفن تمام و کمال دوستی نزدیک مالکوم انجام دادن. اوسی دیویس یکی از چهره‌های شناخته‌شده سینمای هالیوود تو این مراسم گفت ما این شاهزاده سیاه رو از دست دادیم. کسانی هستن که ممکنه از ما بخوان از مالکوم رو برگردونیم و بهش فحش بدیم. بگن اون دیو بوده. متعصب و نژادپرست بوده. دشمن سیاه‌پوستان و نفرت‌پران بوده ولی ما فقط به اونا لبخند می‌زنیم.

واکنش‌های زیادی نسبت به این اتفاق رخ داد. مارتین لوتر کینگ توی نامه‌ای به بتی همسر مالکوم تسلیت گفت و نوشت با اینکه ما دید متفاوتی نسبت به مبارزه داشتیم ولی در اینکه مالکوم دغدغه‌ حق و حقوق سیاه پوستان را داشت هیچ شکی نیست. المحمد هم ترور مالکوم را تسلیت گفت و هر گونه دست داشتن تو این ترور منکر شد. طی چند روز این اتفاق تیتر اصلی روزنامه‌های آمریکا بود. تقریبا همشون این ترور محکوم کرده بودند. حتی خارج از آمریکا هم توی کشورهای آفریقایی مثل نیجریه به مالکوم لقب شهید دادن. با این که کشته شدن مالکوم ایکس شک بزرگ تو جنبش‌های مدنی آمریکا بود ولی باعث نشد سیاه‌پوست از خواسته‌هاشون دست بکشن.

راهپیمایی‌ها تحصن‌ها با رهبری بزرگان جنبش مثل مارتین ادامه داشت و در آخرین مورد از این راهپیمایی‌ها مارتین برای حمایت از جنبش کارگران به تنسی میره و درست یک روز بعد از سخنرانی بزرگی که انجام داد توسط جیمز آرتوری ترور شد و دومین چهره‌ مهم مبارزات سیاهپوستان کشته‌ شد. بعد از ترور مارتین لوتر کینگ شورش‌های خیلی گسترده‌ای توی شهرهای مختلف آمریکا اتفاق افتاد و یک روز قبل از خاکسپاری حدود بیست هزار نفر به دعوت فرزندانش به خیابونای منفیس اومدن. اون هم تو شرایطی که نیروهای گارد ملی با تانک خیابونا رو بسته بودن. با هلیکوپتر بالا سرشون می‌چرخیدن. روز تشییع جنازه هم ۱۵۰ هزار نفر به دعوت از همسر مارتین راهی مراسم خاکسپاری شدند و یکی از باشکوه‌ترین مراسم‌های تاریخ آمریکا را رقم زدند و با این خاکسپاری باشکوه جنبش‌های مدنی آمریکا هم کم‌کم فروکش کرد.

سیاه‌پوستان آمریکا برای مبارزات بدون خشونت خودشون بهای سنگینی دادن. بهایی که حتی به قیمت جونشون تموم‌ شد و در نهایت در کنار موفقیت‌های بزرگی که در لغو قوانین جداسازی نژادی برای حق خرید و فروش مسکن به دست آوردن، ۷روز بعد از ترور مارتین لوترکینگ تو ۱۱ آوریل ۱۹۶۸ آخرین الحاقیه‌ قانون مدنی ایالت‌متحده که حقوق برابر نژادی را به رسمیت می‌شناخت، با امضای رییس جمهور جانسون اجرایی شد.

ولی با تصویب و اجرایی شدن قانون حقوق مدنی نه نژادپرستی، نه تبعیض و نه خشونت علیه سیاه‌پوستان به پایان رسید و نه بحث سر مبارزه قهرآمیز و سلطه‌طلبانه به نتیجه رسید. تصویب قانون مدنی که تبعیض بر پایه‌ نژاد رنگ مذهب و تبار افراد آمریکا را ممنوع اعلام می‌کرد، نتونسته بود تغییری اساسی تو وضعیت به وجود بیاره. وضعیت اسف‌بار زندگی سیاه‌پوست‌ها توی حاشیه‌ شهرها، بیکاری افسارگسیخته، خونه‌هایی بدون امکانات اولیه زندگی همراه بود. در آن واحد داشتن با خشونت همیشگی پلیس و نیروهای شبه نظامی نژادپرست هم سر و کله می‌زدن. هنوز نه می‌تونستن جایی در طبقات متوسط و بالای جامعه داشته باشند و نه نماینده‌ای تو سیاست.

این شرایط باعث شد یک جنبش جدید به اسم جنبش قدرت سیاهان به وجود بیاد. پرسش اصلی که این جنبش مطرح می‌کرد این بود که حقوق مدنی قادر به پاسخگویی نیازهای اونا هستش. اونا می‌گفتن مردم سیاه‌پوست آمریکا چجوری می‌تونن نه تنها حقوق رسمی شهروندی بلکه قدرت واقعی اقتصادی و سیاسی به دست بیارن؟ تو این جمله‌ سیاه‌پوستی جوون توی چند تا شهر سازمان‌های سیاسی درست کردن که از دلشون حزب پلنگان سیاه بیرون اومد. دلیل این اسم‌گذاری هم این بود که معمولا پلنگ حالت تهاجمی نداره ولی اگه بهش حمله بشه دیگه اون خوی درندگی و نشون میده.

پلنگ‌هایی شروع کردن به سازماندهی مردم محلات فقیرنشین. اون‌ها با ساختن درمانگاه، پخش غذا توی محله‌های فقیرنشین، برگزاری کلاس‌های آموزشی مبارزه با اعتیاد و تشکیل کلاس‌های آموزش سیاسی، تونستن تو جامعه‌ سیاه‌پوستان حسابی نفوذ کنن. پلنگ‌های سیاه این ایده‌ مالکوم ایکس که می‌گفت با هر وسیله‌ای که لازم باشه مبارزه رو پیش می‌بریم. یکی از پایه‌های اصلی جنبش می‌دونستن در عین حال شعار مشهور ما رو هم که می‌گفت قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون میاد رو هم تو دستور کارشون داشتن. این حس که اول تو محلات فقیرنشین اوکلند فعال بود به سرعت به عنوان یک سازمان سراسری تو تمام ایالت متحده فعال شد. تو مدت زمان کوتاهی به یکی از قطب‌های اصلی جنبش سیاهان تبدیل شدن.

اون‌ها تونستن به جز افراد فقیر بخش‌هایی از جامعه روشنفکری و هنرمندان رو هم جذب مبارزه‌ غیرمسلمانی خودشون کنن. پلنگ‌های سیاه حتی یه سری گشت مسلحانه توی محله‌هاشون برای جلوگیری از خشونت سفیدپوست‌ها پلیس هم تشکیل دادن. حتی اومدن یه سری جوون مسلح سیاه‌پوستی که کت و کلاه‌های چرمی سیاه تنشون بود و فرستادن مجلس ایالتی کالیفرنیا و با توجه به متمم دوم قانون اساسی علیه تصویب لوایحی که هدفشون خلع سلاح سیاه‌پوست‌ها بود اعتراض کنن.

این حرکت به یک اعلام حضور قدرتمند توی صحنه‌ سیاسی آمریکا تبدیل شد. اتفاقی که باعث شد اف بی آی پلنگان سیاه دشمن دولت آمریکا اعلام کنه و تصمیم بگیره که نابودشون کنن. تو دسامبر ۱۹۶۹ کمپین گسترده‌ اف بی آی علیه پلنگان سیاه به اوج خودش رسید و پلیس رهبران محلی این گروه رو توی شیکاگو و چند تا شهر دیگه کشت و کلی‌شون رو هم بازداشت کرد. حتی اومدن دفتر گروه توی کالیفرنیا رو هم به گلوله بستن.

کم‌کم با این اتفاقات قدرت حزب کمتر و کمتر شد. ولی خشونت و کارایی که اف بی آی برای سرکوبی این گروه انجام داد انقدر نامتعارف بود که مقامات اف‌ بی‌ آی خودشون اومدن علنا عذرخواهی کردند ولی به هر حال تونسته بودن خیلی چیزها رو از بین ببرن دیگه؟ اون چیزی که می‌خواستن رسیده‌ بودن.

با وجود فعالیت‌های گسترده‌ای که تو تمام دنیا علیه نژادپرستی و تبعیض انجام شد، هنوز هم که هنوزه توی خیلی از کشورها این عقیده‌ها رواج داره. هنوز هستن کسایی که دیگران را از روی رنگ پوست، نژاد، لهجه، مذهب و حتی چهره قضاوت می‌کنند و بر اساس همین به بقیه آسیب می‌رسونن. واقعا کیه که بتونه خودش رو نژاد خالص و نژاد برتر بدونه؟ اونم تو زمونه‌ای که مردم از قومیت‌های مختلف، از مذاهب مختلف، از رنگ‌های مختلف قرن‌هاست با هم معاشرت دارن. با هم زندگی می‌کنند. با هم بچه‌دار می‌شن و با هم می‌میرن. بدون اینکه رنگ و نژاد و مذهب‌شون بتونه لحظه‌ای مرگشون رو عقب بندازه.

چیزی که شنیدید بیست و نهمین اپیزود راوکست بود که در بیست و نهم دی ماه منتشر میشه. راوکست رو می‌تونید از طریق تمام اپلیکیشن‌های پادکست مثل اپل پادکست، گوگل پادکست و یا کست باکس بشنوید. راوکست رو تو شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید. لینکشون رو توی توضیحات پادکست میذارم و نقد و نظرتون با هشتگ راوکست با من در میون بذارید. عکس مطالب تکمیلی هر اپیزود رو هم توی پیج اینستاگرام پادکست می‌تونید ببینید و دنبال کنید.


بقیه قسمت‌های پادکست راوکست را می‌تونید از این طریق هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/%D8%AA%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D8%B6-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-id6026440-id674626253?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%AA%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D8%B6%20%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87-CastBox_FM