روایتی از مهم ترین رویدادهای تاریخ
اپیزود ۳۰؛ قحطی بزرگ ایران
وقتی با کامیونها وارد شهر قصر شیرین شدیم نزدیکهای ظهر بود. برای ناهار من روی کامیون نشستم و کنسرو لوبیا رو باز کردم. با قاشق روی کنسرو که یکم سفت شده بود برداشتم و ریختم کف جاده خاکی که قرار بود ازش رد بشیم. اصلا نفهمیدم چی شد؟ یهو دیدم کلی آدم دارن همدیگه رو میزنن که برسن به کنسرو لوبیایی که انداختم دور. هر کی میتونست چنگ میانداخت تو خاک کف جادهها مشت مشت میکرد تو دهنش تا شاید یه دونه از اون لوبیاها رو بتونه بخوره. همشون دور ماشینهای ما وایساده بودن و منتظر بودن ظرفهای خالی کنسروهای بهشون برسه. واسه این قوطیهای خالی همدیگه رو لت و پار میکردن. هر کی که دستش به این قوطیها میرسید انگشت زبونش میکرد. با اهمیتی داشته باشه که لبه این قوطیها زبون انگشتش پاره کنن. این بخشی از خاطرات کنسول آمریکا بود موقع ورود به ایران، تو سال ۱۹۱۸.
سلام من ایمان نژاد هستم و شما به سیامین اپیزود راوکست گوش میکنید. تو این قسمت قراره از قحطی بزرگ ایران در زمان جنگ جهانی اول بشنویم. فقط دقت کنید که این اپیزود بخشهای ناراحتکنندهای داره؛ ولی اگر خودتون صلاح میدونید من شنیدنش رو برای همه توصیه میکنم تا بدونیم در طول تاریخ چی بر ما مردم ایران گذشته؟ اپیزود سیام بزرگ نسوزی ایران.
قرن نوزدهم میلادی و رقابت عجیبی که کشورهای مختلف برای سرزمینهای جدید به دست آوردن منابع بیشتر برای استعمار داشتند به جنگ ختم شد که بهونه ترور ولیعهد اتریش مجارستان بود. یعنی جنگ جهانی اول با ترور ولیعهد اتریش مجارستان که به دست یه پسر هجده ساله سر اتفاق افتاده بود، امپراتوری اتریش مجارستان با صربستان سرشاخ شد. امپراتوری روسیه که متحد صربستان بود نیروهاش آماده جنگ کرد که این باعث نگرانی آلمان متحد اتریش ـ مجارستان شد. آلمان به فرانسه که متحد روسیه بود حمله کرد و تو این حمله از خاک بلژیک استفاده کرد که تجاوز به خاک بلژیک باعث شد که متحد این کشور یعنی امپراتوری بریتانیا هم به آلمان اعلان جنگ بده.
آتش این جنگ زودتر از اون چیزی که فکرشو بکنید به اکثر کشورهای دنیا کشیده شد. جنگی که تقریبا هشتصد میلیون نفر درگیر کرد؛ یعنی حدود نصف جمعیت کره زمین. فقط بیست تا کشور بودند که درگیر جنگ نشده بودند. امپراتوری بریتانیا و روسیه و فرانسه و ژاپن و آمریکا و ایتالیا از یه طرف، امپراتوریهای آلمان و عثمانی و اتریش ـ مجارستان و بلغارستان از سمت دیگه. روسیه با هجده میلیون سرباز بالاترین تعداد نیروی نظامی را داشت. بیشترین کشته به نسبت جمعیت نصیب صربستان شد. با ۱۳۵ هزار کشته و یک و نیم میلیارد گلوله توپ تو جنگ جهانی اول شلیک شد. یک و نیم میلیارد فقط تو فرانسه. روزی ۱۲ هزارتا گلوله توپ میساختن.
این اولین جنگی بود که توش از گاز شیمیایی استفاده شد و آلمان بود که توی یکی از حملهها به جبهه فرانسه و بریتانیا این کار انجام داده بود. در نهایت این کشت و کشتار با حدود بیست میلیون کشته و چند میلیون نقص عضو تموم شد و رکورد پرتلفاتترین جنگ تاریخ تا اون زمان رو به خودش اختصاص داد. نسلکشی و کشتارهای برنامهریزیشده زیادی هم تو این جنگ اتفاق افتاد. مثل نسلکشی ارامنه توسط عثمانیها و قحطی بزرگ ایران.
دولتمردان عثمانی و رهبران قیام ترکان جوان توی جنگ جهانی اول دست به نسلکشی ارمنیها ساکن این امپراتوری زدن. عملیات و قالب کشتارهای دستهجمعی تبعیدهای اجباری انجام میشد و شرایطی را برای تبعیدیها درست میکردند که هیچ وقت زنده به مقصد نرسند. تعداد کل قربانیان نسلکشی ارمنیان بین یک تا یک و نیم میلیون نفر برآورد شده. به جز ارمنیها بقیه گروههای قومی منطقه مثل آشوریان و کردها هم با این روشها مورد حمله ترکان عثمانی قرار گرفتن به شکلی که خیلی از محققان این کار بخشی از همان سیاست نابودسازی قومی دولتمردان ترک میدونن.
تعداد قربانیان نسلکشی آشوریها را ۲۷۵ هزار نفر میدونن. نسلکشی یونانیان ۵۰۰ هزار نفر و کشتار کردهای علوی را حدود ۵۰ تا ۷۰ هزار نفر تخمین زدن. این کشتارها به عنوان اولین نسلکشیهای سده بیستم شناخته میشن. تو جریان جنگ چندین امپراتوری مثل امپراتوری روسیه، آلمان و عثمانی از هم پاشیدن و چند تا دودمان مهم اروپا مثل رومانی روسیه نیست و نابود شدن. داستان خاندان رومانوف و به خصوص نیکولای دوم آخرین تزار روسیه رو قبلا تو اپیزود سوم کار کردیم. اگه دوست داشته باشید میتونید اون قسمت رو هم گوش بدید. کشورهایی مثل چکسلواکی، یوگسلاوی و ترکیه زاده این جنگ بودند. همین جنگ بود که زمینه انقلاب روسیه را فراهم کرد و شوروی از دلش بیرون اومد.
کلا این جنگ درگیری بودش که جغرافیای سیاسی دنیا رو زیر و رو کردن. همه این آمار و ارقام گفتم تا بدونید ایران وسط چه جنگ وحشتناکی گیر افتاده بود! شروع جنگ با سلطنت احمدشاه قاجار همراه بود؛ آخرین پادشاه سلسله قاجار. برای اینکه با حال و هوای ایران در زمان تاجگذاری احمد شاه بیشتر آشنا بشیم، نوشتهای از یحیی دولتآبادی تو کتاب حیات یحیی این چنین جریان داشت رو براتون میخونم.
هر چه بیشتر مردم را دیده سخنان ایشان را میشنوم، بیشتر حس میکنم که روح حیات از پیکر این قوم بیرون رفته. احساسات ملی محو و نابود شده. گویی مرغ مرگ بر سر همگی نشسته. یاس و ناامیدی سرتاسر مملکت فرا گرفته. جمعی از ستمگران سران و سروران قم شده و به یغماگری پرداختند و قوه فاسد که قرنها بزرگترین بدبختی ایران تشکیل میداده؛ یعنی قوم دولتیان ستمگر و روحانی نمایان طمعکار بعد از آن همه انقلاب بعد از آن همه فداکاری. بعد از همه قطع نفوذ و تاراج اموال که در راه آزادی ملت واقع شده، بعد از همه سعی جمیل که در راه کوتاه کردن دست این دو قوه فاسد به کار رفته، به صورتی قویتر از تمام صورتهای گذشته حکمروایی مینماید. ناامیدی سرتاسر مملکت را فرا گرفته. با هر کس سخنی از اصلاحات گفته شود به غیر از نمیشود و کار از کار گذشته جوابی نمیشنید. چیزی که در این وقت نوید دهنده و موجب سرگرمی مردم شده حکایت تاجگذاری سلطان احمد شاه است که در بیست و هفتم شعبان ۱۳۳۲ مقرر گشته است انجام یابد. مردم بیخبر تصور میکنند با تاجگذاری احمدشاه اوضاع و احوال رو به بهبود میگذارد. در صورتی که شاید از این که هست بدتر شود.
یک هفته بعد از تاجگذاری مردمی که به سلطنت احمد شاه دلشون خوش کرده بودند، شاید هنوز خبر نداشتند که جنگ تو اروپا شروع شده و قراره بیفته وسط این بلا. دولت اتریش ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ به صربستان اعلان جنگ کرد. اول ماه اوت جنگ بین آلمان و روسیه، سوم اوت بین آلمان و فرانسه و چهارم اوت بین آلمان و انگلیس شروع شد و آتیشش به هر پنج تا قاره کشیده شد. جنگ سال ۱۹۱۴ تیر ۱۲۹۳ شمسی شروع شد و نوامبر ۱۹۱۸ یعنی آبان ۱۲۹۷ هم تموم شد و ایران که اون زمان هنوز اسم رسمی پرشیا بود، اعلام بیطرفی کرده بود. اما این مانع نشد که سه امپراتوری اون زمان یعنی بریتانیا و روسیه و عثمانی ایران رو اشغال نکنن.
ژنرال سر پرسی سایکس «Sir Percy Sykes» توی کتاب پرشیا میگه هیچ حکومتی برای الزامات و فداکاریهایی که جنگ جهانی اول تحمیل میکرد ناآمادهتر از پرشیا نبود و هیچ حکومتی در محافظت از مرزها و اتباعش انقدر ناتوان نبود. ایران با وجود اینکه اعلام بیطرفی کرده بود ولی به خاطر موقعیت استراتژیکی که داشت نمیتونست که مورد توجه نباشه. خیلی از جنگ نگذشته بود که عثمانیها تمام شهرهای استان آذربایجان و بخشهای زیادی از کردستان گرفتن. روسیه هم مراغه و ماکو و چند تا شهر دیگه رو گرفت. دولت مشروطه ایران هم هیچ کاری از دستش برنمیومد.
این شهرها شد میدون جنگ. این دو تا کشور جنگهای سنگین روسیه و عثمانی تو خاک ایران که یه وقتایی تا نزدیکیهای قزوین هم کشیده میشد، برای مردم ایران تلفات جانی و مالی سنگینی داشت. هر دو تا ارتش برای تامین نیازهاشون شهرهای تحت اشغالشون و غارت میکردن. گزارشهای بسیار بسیار زیادی هم از آمار بالای تجاوز به زنان و دختران وجود داره. شاید از همه بدتر اتفاقی بود که این دو تا کشور بین مسلمونها و ارامنه تو این منطقه راه انداختن و مردم عادی رو انداختن به جون همدیگه. وقتی نیروهای عثمانی وارد ایران شدند، نیروهای انگلیسی به بهونه حفاظت از تاسیسات نفتی ایران و جلوگیری از استفاده متحدین از خاک ایران برای لشکرکشی به افغانستان و هند بندر فاو بصره و اهواز و اشغال کردند و تمام تاسیسات نفتی آبادان هم محاسبه کردن.
البته این اشغالگری هدف دیگه هم داشت. اون چی بود؟ قطع ارتباط بین شیخهای عرب و عثمانیها. بالاخره همشون مسلمان بودن دیگه؟ اشتراکات مذهبی داشتن و امپراتوری عثمانی شدیدا بینشون نفوذ داشت و بریتانیا هم سعی داشت با قطع ارتباط بین این دو تا جلوی خرابکاریهای احتمالی عربهای خلیج فارس رو بگیره حالا این وسط جامعه خود ایران هم به خاطر تبلیغات آلمانها و عثمانیها و نفوذ دموکراتها گرایششون سمت آلمان و متحدین بود.
همین باعث شد که کمکم شورشها و جنبشهای علیه متفقین شروع بشه و اینور اونور اتباع کشورهای متفق کشته بشن. کار حتی به اینجا کشید که ژاندارمری که تنها نیروی مستقل نظامی کشور بود، هم به جانبداری از متحدین لولههای انتقال نفت جنوب منفجر کنن. یک بعد یه سری از نمایندههای مجلس هم کمیته دولت ملی را تشکیل دادند و علیه متفقین اعلان جنگ کردن. اینجوری شد که ایران شد میدون جنگ. تازه اعلام بیطرفی کرده بود.
مثلا دیگه تو این شرایط روسیه بریتانیا چیکار کردن؟ اومدن قرارداد ۱۹۱۵ اجرا کردن. این قرارداد را انقلابیهای روسیه یعنی برج بیکار بعد از سرنگونی امپراتوری تزار افشا کردن. طبق این قرارداد شمال ایران با یازده هزار نیروی نظامی قزاق با رهبری روسیه تحت اشغال روسیه دراومد و جنوب ایران هم با همین تعداد نیروی نظامی تحت عنوان پلیس جنوب شد مستعمره بریتانیا و تمام هزینههای خورد و خوراک و نگهداری این نیروها تو شمال جنوب صفر تا صد به گردن دولت ایران افتاد.
دولت ایران که میگم طبق قرارداد ۱۹۱۵ فقط اختیاردار یه سری شهرهای مرکزی کشور بود. تهران و کاشان و قزوین و البته قضیه رم که بعدا وابستگی و استعمار بریتانیا و روسیه و ایران از چندین سال قبل از شروع جنگ جهانی شروع شده بود. با وابستگی مالی که به وجود آورده بودند ایران همیشه بدهکار این کشورها بود. سال ۱۹۱۴ ایران مجبور بود یک سوم درآمدش به بریتانیا بده تا فقط یک چهارم بدهی رو صاف کنه.
سال ۱۹۰۸ وقتی یکی از بزرگترین ذخایر نفتی دنیا تو مسجد سلیمان کشف شد، بریتانیا برای تامین سوخت ناوهای جنگی اومد از طریق شرکت نفت ایران و انگلیس قشنگ تمام منابع جنوب رو از تاسیسات نفتی گرفته تا کارگرهای ایرانی رو برای بالا بردن تولید به بردگی خودش گرفت. تمام حاکمان شهرهای جنوب با نظر بریتانیا انتخاب میشدند. رئیس روسای شرکت نفت ایران و انگلیس همیشه یا انگلیسی بودن یا ایرانیهایی بودند که عملا کارشون جاسوسی برای بریتانیا بود. یعنی اینجوری بگم دولت ایران فقط روی کاغذ یک دولت مستقل بود؛ در عمل هیچی نبود؛ پوچ پوچ!
آلمان این وسط دست رو دست نذاشته بود. اونها تا قبل از شروع جنگ یکی از شریکهای تجاری بزرگ ایران بودن. تو خلیج فارس خط تولید کشتی و قایق داشتن. حالا با شروع جنگ با کمک عثمانیها سعی داشتند سمت آذربایجان و تبریز که دست عثمانیها بود با تبلیغ تجزیهطلبی، پان ترکیسم و سمت افغانستان با تبلیغ بنیادگرایی اسلامی ایران و افغانستان را به جنگ علیه روسیه و بریتانیا هل بدن. فقط شما ببین چه جوری از اعتقادات اعصابی مردم سوء استفاده میکردن؟ آخر سر هم جنگ راه انداختن.
دیگه روسیه وقتی احساس خطر کرد حمله کرد و آذربایجان و کلی از شهرهای شمال غربی ایران اشغال کرد. حتی تا همدان و کرمانشاه اومد. این اشغالگری روسها و بریتانیاییها یه تفکر ضد امپریالیستی تو خاک ایران به وجود آورد که باعث شد گرایش جامعه نسبت به آلمانها بیشتر بشه. آلمانها تونستن با همکاری نیروهای ژاندارمری شیراز رو از اشغال بریتانیا در بیارن و کنسول انگلیس و کلی بریتانیایی دیگه رو اسیر کنن. شیراز تازه اولش بود. اتباع بریتانیایی روسی مجبور شدند از اصفهان و یزد و کرمان فرار کنن برن سمت اهواز و بندرعباس.
این شهرهای جنوبی دست بریتانیا بود هنوز؛ ولی جواب روسیه و انگلیس به این کار اعزام نیروی نظامی جدید بود. روسیه یه قشون تازه رو تو انزلی پیاده کرد و راه انداخت سمت تهران. احمد شاه هم تحت فشار مجبور شد دولت مستوفیالممالک برکنار کنه و مجلس هم که طرف آلمانها رو داشتن منحل کنه.
بعد از این داستان یه سری از اعضای کابینه و مجلس منحلشده، رفتن قم و دولت ملی موقت تشکیل دادن. یه نیروی نظامی هم دست و پا کردن و نزدیک قزوین با نیروهای روسی درگیر شدن و خب همونطور که میتونید حدس بزنید شکست خوردن. بعد فرار کردن رفتن کاشان و از اونجا رفتن همدان و کرمانشاه به نیروهای آلمانی و ترک ملحق شدن. ولی یک سال نکشید که قزاقها تحت رهبری روسیه نیروهای آلمانی همدان را تار و مار کردن. نیروهای تزار کرمانشاه گرفتن. اعضای دولت ملی و رهبران آلمانی و ترک هم فرار کردن به امپراتوری عثمانی.
هرچند دوباره تونستن برگردن این دوتا شهری که از دست داده بودند و اشغال کنن. تو جنوب هم اوضاع همینجوری بلبشو بود. ایلهایی مثل بهارلو و تنگستانیها حملههایی را علیه انگلیسها انجام میدادن و خیلی از ایلهای دیگه دست آلمانها بودن. هر چی جنگ بیشتر طول میکشید مبارزات ضد امپریالیستی تو کل کشور بیشتر میشد. حملههای پارتیزانی علیه نیروهای روس و انگلیس تمام ایران انجام میشد. به خصوص تو شمال که نمونه خیلی مشخصش نهضت جنگل میرزا کوچک خان بود ولی با همه این حرفها اولین ناقض بیطرفی ایران کی بود؟ عثمانی.
اول شمال غربی ایران رو اشغال کرد و با روسیه تو خاک ایران درگیر شد. بعد اومد سمت جنوب غرب بریتانیا سر میدانهای نفتی ایران گلاویز شد. ولی ولی ایران تا قبل از شروع جنگ جهانی اول هم مستعمره بوده، هم بریتانیا و هم روسیه. سالها قبل همین ادا اصولا رو داشتن تو ایران درمیآوردن. طبق قراردادی که این دو تا کشور سال ۱۹۰۷ بسته بودن. این قرارداد به همین قرارداد ۱۹۰۷ معروفه. ایران رو برای خودشون تقسیم بندی کرده بودند. شمال روسیه، جنوب شرقی دست بریتانیا و بقیه جاها دست دولت مرکزی.
حالا بماند که بعد از شروع جنگ طبق قرارداد ۱۹۱۵ همین قرارداد رو هم لغو کردن. حتی قرارداد ۱۹۱۶ رو هم لغو کردن. بریتانیا دیگه عملا کل جنوب دستش بود. روسیه هم که گفتم تا قزوین اومده بود کرمانشاه گرفته بود. خب مشخص بود که توی همچین شرایطی اعلام بیطرفی اصلا معنایی نداره. نه توان مالی درست درمانی داشتیم و نه نیروی نظامی که بتونیم نیروهای خارجی از ایران بیرون کنیم. از طرفی هم خود دولتمردان یا طرف بریتانیا و روسیه بودن یا طرف آلمانها که این خودش نقض کامل بیطرفی بود. دیگه دو تا حزب اصلی کشور هم زمان جنگ اعتدالیون و دموکراتها بودن. تدوین ما باید بیطرفی و حفظ کنیم.
چیزی که بریتانیا و روسیه هم میخواستن بیطرفی در واقع طرف آلمان و عثمانی نبود. برخلاف حزب دیگه یعنی دموکراتها که میگفتن باید طرف آلمان و عثمانی رو بگیریم که در صورت پیروزی تو جنگ بتونیم از نکات مثبت این جانبداری استفاده کنیم.
سیاستهای استعمارگرها، چپاول منابع نفتی جنوب و منابع طبیعی شمال، دخالتهای سیاسی در تصمیمگیریهای دولت مرکزی، ناکارآمدی و ضعف شدید حکومت ننگین قاجار، خیانتهای پشت سر هم سیاستمدارها، عمر کوتاه دولتهای مختلف که به چهار ماه هم نمیرسه، نداشتن ارتش درست درمون که از حق مردم دفاع کنه، همه و همه دست به دست هم دادن و یک فاجعه تمام عیار رو تو ایران رقم بزنن. فاجعهای که کم از هولودومور و اکراین و هولوکاستی که نازیها راه انداختن نداشت. یعنی قحطی عمدی و سازماندهیشده ایران و نابودی نیمی از جمعیت این کشور.
تا چند ماه بعد از شروع جنگ و ورود عثمانیها به ایران اوضاع مواد غذایی تو داخل کشور خوب بود. مشکلی بابت کمبود مواد غذایی نداشتیم. هم تولیدات داخلی خودمون خوب بود هم واردات داشتیم. ولی کم کم هر چی که جلوتر رفتیم واردات هم کمتر شد. البته بیشتر مردم برنج و گوشت و گندمشون رو از تولید داخل استفاده میکردن ولی خارجیها برعکس فقط از محصولاتی که از اروپا وارد میشد استفاده میکردن. واردات کم شد. قیمت مواد خارجی هم داخل کشور هی بیشتر شد. گرونی محصولات خارجی نتیجش چی بود؟ استفاده از محصولات داخل ایران و کم شدن ذخایر موادغذایی. چیزی که داخل تولید میشد انقدری بود که شکم مردم ایران سیر بشه. دیگه کفاف چند صد هزار نیروی خارجی که نمیداد.
بعد چه اتفاقی افتاد؟ بریتانیا برای اینکه مواد غذایی که توی ایران دست نیروهای عثمانی آلمانی نیافته شروع کرد از بازار هر چیزی که قابل خوردن بود و با قیمتهای چند برابری خرید. این کار باعث شد قیمت مواد غذایی یهو سی چهل برابر بشه. دیگه مردم عادی که نمیتونستن یه همچین پولی بدن. میتونستن هم دیگه چیزی نمونده بود که بخرن. انگلیسها هر چی بود رو جارو کرده بودن. دلیلش هم گفتم هم برای اینکه به نیروهای دشمن فشار بیاره. هم تو کمبود مواد غذایی بتونه شکم نیروهای خودش سیر کنه.
کم کم تو یه مدت کوتاه فقر و گرسنگی تمام ایران میگیره. مردم سر یه تیکه نون همدیگه رو میکشتن. سگ و گربه تو خیابون پیدا نمیشد. هر چیزی که گیرشون میومد میخوردن. کمین کردن برای کسی که یه تیکه خوراکی دستش بوده. یکم پولش یه چیز عادی شده بود. به غیر از غذا آب و ذغال سنگ و نفت و حتی دارو هم پیدا نمیشد. سال ۱۲۹۶ روزنامه رسید میزنه که فقط در تهران هفتهای ۵۲۰ نفر دارن از گرسنگی میمیرن. به خاطر زیاد شدن اجساد اونا رو توی گروه دستهجمعی دفن میکردند. کلی جسد هم کنار لاشه حیوونها کنار خیابون میپوسیدن.
روزنامه آزاد یه داستان از یه زنی میگه که برای یه تیکه نون چندین ساعت تو صف وایستاده بود که آخر سر هم بدون اینکه دستش به نون برسه به خاطر ضعف شدید میمیره. همزمان با این شرایط انقلاب بلشویکهای روسیه هم نتیجه میده و امپراتوری تزار سرنگون میشه. بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل اتحادیه جماهیر شوروی روسها اولین کاری که میکنن از جنگ انصراف میدن و تمام نیروهای خودشون رو از ایران خارج میکنن. همزمان آمریکا وارد جنگ میشه و میشه پیمان متفقین.
اوضاع متفقین که مستحکمتر شد بریتانیا نیروهای بیشتری فرستاد ایران ولی نکته جالب میدونید چی بود؟ توی هیچکدوم از کشتیهایی که از بریتانیا میومدن سمت ایران حتی یه کیسه گندم نبود. انگلیسها به بهونه اینکه تو کشتیهاشان فقط برای سربازان جا هست، هیچ آذوقهای با خودشون نمیآوردن. این یعنی چی؟ یعنی گسترش بیشتر قحطی، یعنی مرگ و میر بیشتر مردم ایران. از این زمان به بعد دیگه تقریبا تمام خاک ایران و اشغال انگلیسها اونها قشنگ بلد بودن چیکار کنن.
دولت ضعیف بود دیگه؟ به خاطر شرایط قحطی و جنگ مالیاتی که نمیتونست بگیره. انگلیسها میومدن پول نقد میدادن به دولت تا هزینههای جاری پرداخت کنه. بعد به جاش اینجوری همه جای دولت نفوذ میکردن. هر چه بیشتر میگذشت اوضاع بهتر که نمیشد هیچ بدتر هم میشد. حالا دیگه وبا و آنفولانزای اسپانیایی که با جنگ وارد ایران شده بودن شده بود بلای جون مردم. فقط تو تهران فقط توی تهران روزانه دویست نفر به خاطر وبا داشتن میمردن. محمدعلی جمالزاده شرایط ایران در زمان جنگ رو به خصوص توی دو سال آخر اینطوری توصیف میکنه:
جنگ جهانی اول در آستانه اتمام بود که در دل شب تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر شلاق به برداشتند. به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی، دیگری آنفولانزای اسپانیایی و آخرین وبا بود. طبقات فقیر پیر و جوان همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختن. هیچ غذایی پیدا نمیشد. مردم مجبور بودند هر چه را که میتوانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها دستشان برافتاده بود. برگ علف و ریشه گیاهان را مانند نان و گوشت معامله میکردند. در هر گوشهکنار اجساد مردگان بیکس و کار پراکنده بود. بعد از مدتی مردم به خوردن گوشت مردگان روی آوردن.
اگه دولت نسبتا درست درونیم زمان قحطی سرکار بوده باشه، دولت مستوفیالممالک وقتی قحطی همه جا رو گرفت، دولت دیگه بیپول شده بود. هیچ کاری نمیتونست بکنه. مستوفیالممالک به انگلیسیها میگه که باید حق گمرکی بپردازن ولی اونها قبول نمیکنن. قبول نمیکنن و یه سری از مردم در حمایت از دولت کفنپوش میشن و اعتراضات خیابانی شروع میشه. نکته جالب اعتراضاتی که زنان ایران جداگانه علیه انگلیس انجام میدادن. کم کم که اعتراض بالا میگیره، انگلیسها اعلام میکنن که پلیس شمال جنوبی که درست کرده بودند منحل میکنن و نیروهاشون از ایران خارج میکنن. ولی این اتفاق هیچوقت نیفتاد. دعده وعید الکی داده بودن که فقط اعتراض آروم بشه.
انگلیسیها هنوز داشتن غلات ایران از بازار جمع میکردن. تمام محصول سیبزمینی اصفهان که تازه برداشت شده بود و مستقیم فرستادن جنوب برای چهارصد هزار نیرویی که تو منطقه داشتن. حتی اضافه محصولات نمیذاشتن مردم استفاده کنن. آتیش میزدن. هر چیزی که نزدیک فاسد شدنش بود یا جایی برای انبار کردن نداشتن آتیش میزدن به بهونه اینکه مواد غذایی دست دشمن نیفته. حتی اجازه نمیدادند کشورهای دیگه به ایران کمک غذایی بکنن.
یکم بعد نظمیه ایران آمار تلفات قحطی تهران تو سال ۱۲۹۶ رو اعلام میکنه. این آمار باورنکردنی ۱۸۶ هزار نفر! یعنی مرگ یک سوم جمعیت تهران! فقط هم تهران نه کل کشور. دکتر امیراعلم همون بزرگواری که الان بیمارستان امیر اعلم و به سمت خاطراتش میگه: تو دو سال قحطی بالای چهارصد هزار کودک به خاطر مریضی آبله که نتیجه قحطی بود. از بین رفتن اوضاع شهرهای ایران فاجعهبار بود. احمد کسروی میگه: ما در تاریخ داستان خشکسالی زیاد میخوانیم. ولی گمان نمیدانم از این بدتر خشکسالی بوده. آنها را ندیدهایم تا اینکه بسنجیم ولی دلیل میدانیم که این از سختترین خشکسالیها بوده. زیرا نه ماه بیشتر آسمان از باریدن ایستاد و از تابستان که زمان برداشت بود کمیابی نمودار گردید.
از آن سوی روسیان در بسیار جاها انبار را مهر کرده و آنچه گندم و جو یافتن برای خود گرفتند. بدتر از همه آنکه خشکی نایابی در هر سوی ایران رخ داده و آوردن گندم و جو اگرچه از جاهای دوری باشد نشدنی بود. در این میان زمستان هم فرا رسیده و سرما گرفتاری دیگری برای بینوایان بود. کمکم رنگهای زرد و تیره شدن گرفت و کسانی که از گرسنگی مرده بودند در کوچهها دیده میشدند. یک زمستان سخت. کار کمیابی نان بالا گرفته بود. تا به آنجا رسید که مردم بازار را بستند و در اداره ایالتی نشستی برپا گردید. راستی این بود که دیهداران که در میان آنان مجتهد و امام جمعه نیز بودند، به امید آنکه گندم را به چند برابر بهای همیشگی بفروشند فروختن و دادن آن به کمیسیون آذوقه و اداره مالی خودداری مینمودند و تا میتوانستند زیر بار نمیرفتن و کمیسیون زورش به آنان نمیرسید. پیرارسال که سپاهیان دو دولت به ایران آمدند و رشته کارهای کشور را به دست گرفتن را بار برای خود خریدن و یا از بار کردن خوار و بار از شهری به شهر دیگر جلو رفتند. در نتیجهی این رفتار ایشان ناگهان نرخ بالا رفت و چون کشت خوبی نکرده بودند در تهران و دیگر شهرها گرسنگی آغاز گردید. در تهران کوچهها پر از گدایان شد. صدها بلکه هزاران کس از گرسنگی مردند و یا دچار بیماریها گردیده نابود شدن. در چنان هنگامی ملایان در منبرها و نشستها چنین گفتهاند دیدی ای لامذهبها؟ نماز را ترک کردید! روزه نگرفتید! روضهخوانیها برچیده شد! زیارت قدغن گردید! زنها بیحجاب شدن! خدا به غضب آمده و این بلا را فرستاد.
در آن سال سختی ملایان و پیروانشان کمترین پروایی به حال مردم نمیداشتند و در پی کارهای خود بودند. بیشتر حاجیها مشهدیها از گرانی خوار و بار که گندم خرواری به سیصد تومان رسیده بود، سی برابر بهای همیشگی فرصت جثه گندم یا چیزهایی دیگر که میداشتند به بهای بسیار گران فروخته، به آرزوی کربلا رفتن پول میانداختند و چون در آغاز بهار راه عراق باز شد به یکباره به شور و تکان برخواستن و کاروانهای بزرگی با چاووش و صلوات راهانداختند.
کشور به زانو درآمد. زیر بار اشغال خود از مشکلات عمیق حکومتی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در رنج بود. سال ۱۲۹۷ شمسی که جنگ جهانگیر در میانی بود و گرانی نیز پیش میآمد و میتوان گفت یک سوم را نابود گردانید. در آن سال من در تبریز بودم و آشکار میدیدم که بیشتر توانگران دست بینوایان نمیگرفتن. خویشان و همسایگانشان از گرسنگی میمردند. پروا نمیداشتند. مردگان از بیکفنی روی زمین میماندند به روی خود نمیآوردند. بسیاری از آنان گندم یا خار و بار که میداشتند نهان کرده به بهای بسیار گرانی فروخته پول میانداختند. در این میان تنها کاری که رواج میداشت بزمهای روضهخوانی برپا کردن میبود. تو همدان تو سرمایه وحشتناکی که داشت تا شرایط جنگی و قحطی بیشتر باغها و درختهای شهر از بین رفتن.
ژنرال دنسترویل «Dunsterville» وقتی از قزوین میرفت سمت همدان، چیزایی که دیده بود رو توی خاطراتش اینجوری توصیف کرده. در طول مسیر زمینهایی بود که با فرشی از گلهای زیبای بهاری و لاشههای قربانیان قحطی پوشانده شده بود. زیباترین گلها آنهایی بودند که بر گذر سلطان بلاغ بودند. درست در نقطهای که ما لاشه هفت قربانی نگونبخت قحطی را یافتیم، از این دست لاشهها جای جای طول جاده قزوین همدان را پوشاندهاند. تا شما فکر کن با این اوضاع داغون انگلیسیها مردای شهر هم برای جادهسازی با خودشون میبرن تو همدان. ۲۵ هزار نفر مردن. نصف جمعیت شهر داناهو.
یکی از افسران انگلیسی که نماینده سیاسی بریتانیا و غرب ایران بود، توی یادداشتهای روزانهاش تو سال ۱۲۹۷ میگه جسدهای چروک ایده زنان و مردم در معابر عمومی افتادند. در میان انگشتان چروکیدهای آنان علفها و ریشههایی که از مزارع کندهاند یافت میشود. با این علفها میخواستند رنج و مشقت قحطی را تاب بیاورند. این جماعتی که مینویسم کسانی هستند که تا حالا در بیابانهای یخزده با علف و پوست درختان زنده مانده بودند.
آمار مرگ و میر تو شهرای دیگه هم وحشتناک بود. قم روزی ۵۰ نفر، اصفهان و کاشان ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر، همه جا از آخر زمانی بود مردم هرچیزی که میشد ویدرومیو، از لاشه حیوان بگیر تا پوست و برگ و ریشه گل و گیاه و درختها. اما وضع از این هم بدتر شده. یه سری از مردم دیگه به مرز جنون رسیدن و رو آوردن به خوردن گوشت انسان. آدمخواری تبدیل به یک جرمی شد که هنوز مجازاتی برای پیشبینی نکرده بودن. مجرمیت زن بودن قربانیها هم خب طبیعتا بچههای کوچکی بودند که از کوچه خیابانهای شهر دزدیده میشدند.
دانویگیتار نشد به بازار برود یا از کوچههای تنگ و ناهموار بگذرم و وحشت تیرهبختی بشری را احساس نکنم. کودکان اندکی تفاوت با اسکلت داشتند و دور آدم را میگرفتند و برای تکهای نان یا چیزی که بشود با آن نان خرید گدایی میکردند. با دادن چند سکه بیارزش انسان نمیتوانست از فکر اینکه آیا سرنوشت دیر یا زود این کودک را روانه ظرف خوراکپزی میکند یا نه؟ بر خود لرزانده هشت زن دستگیر شدند و اعتراف کردند چند بچه را از فرط گرسنگی کشتهاند و خوردن. از جمله یک مادر و دختر که در حین پختن یک دختر هشت ساله دستگیر شدن و بعد در مقابل اداره تلگراف همدان سنگسار شدن.
حالا شاید براتون سوال پیش بیاد که حکومت قاجار دولت داشتن چیکار میکردن اون زمان؟ این رو بگم دیگه تا تهش بخونی. احمد شاه خودش اجازه باز کردن در انبارهای آذوقه رو یا نمیداد یا اگر تو مواردی اجازه صادر میکرد این مواد غذایی به قیمت روز فروخته میشدن. قیمت روز که گفتم انگلیسی انقدر گرون محصولات تو بازار خریده بودند که قیمتها سرسامآور بالا کشیده بودن. مردم بدبخت پولی نداشتن که چیزی بخرند. عمر دولتهایی که سر کار میومدن میانگین چهار ماه چهار ماه و نیم بود. دولتهایی بودند که به یک ماه کارشون نمیکشید یا برکنار میشدند یا با فشاری که روشون بود مجبور میشدند استعفا بدن.
دکتر خلیل خان اعلم الدوله پزشک مخصوص دربار قاجار موضع شاه قاجار درباره وضعیت ایران اینجوری روایت میکنه. احمد شاه زیر بار نمیرفت و میگفت به هیچ وجه کمتر از قیمتی که به سایر محتکران پایتخت پرداخت میشود قبول نخواهد کرد. مستوفی الممالک به ناچار از مرحوم ارباب کیخسرو شاهرخ نماینده زرتشتیان در مجلس که در آن تاریخ از طرف دولت مامور خرید آرد و غله برای دکانهای نانوایی پایتخت بود کمکخواست. وی چندین بار با احمدشاه ملاقات کرد و ساعتها به او چانه زن. سرانجام با عصبانیت از شهریار مملکت پرسید اعلیحضرت آن روزی را که تازه به سن قانونی رسیده و برای ادای سوگند به مجلس شورای ملی تشریف آورده بودین به خاطر دارید؟ آن روز خدای متعال را گواه گرفتید که همیشه حافظ حقوق و آسایش ملت ایران باشید. آیا مفهوم سوگند آن روز اعلیحضرت همین است که جنازه مردم در کوههای برزنها بیفتد و انبارهای سلطنتی از آذوقه و مایحتاج پر باشد؟
دکتر خلیل خان میگه: بدبختانه این یادآوری عبرتانگیز تاثیری در وجود شاه نبخشید. به طوری که مرحوم شاهرخ ناگزیر شد موجودی انبار سلطنتی را به همان قیمتی که دلخواه شاه بود به خرد فولاد را بپردازد.
جعفر شهری نویسنده و شاهد قحطی میگه:
در همین قحطی بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده. اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزموار بر روی هم انباشته شده. کفن و دفن آنها میسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری چهار تومان به چهارصد تومان و جو از دو تومن به دویست تومان رسیده. هنوز هم دارندگان محتکران آنها حاضر به فروش نمیشدند.
دکتر خلیل خان یه جای دیگه تو یادداشتهاش میگه:
از یکی از گذرگاههای تهران عبور میکردم. به بازارچهای رسیدم که در آنجا دکان دمپختپزی بود. روبهروی آن دکان دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود غیروجودی، زنی جوان و بلندقامت پیرزن که صورتش باز بود. کاسه گلیمی در دست داشت. گریه کنان گفت ای آقا به من این دختر بدبختم رحم کنی یک چارک از این دمپخت خرید و به ما بدهید. مدتی است که هیچ کدام غذا نخوردهایم و نزدیک است که از گرسنگی هلاک شویم. گفتم قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد بدهم خودتان بخرید؟ گفتن نه آقا شما بخرید به ما بدهید. چون ما زن هستیم فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم. همانجا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم اگر سیر نشدهاید یک چارک دیگر برایتان بخرم. گفتند آری بخرید و مرحمت کنید. خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایه تا از سر اهل و عیالتان کم نکند. از آنجا که گذشتم رسیدم به گذر تقی خان. یک دکان شیر برنج فروشی بود. بر روی بساط یک مجموعه بزرگ شیربرنج بود که تقریبا ثلث از آن فروخته شده و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی یا چند عدد قاچاق نیز در روی بساط گذاشته شده بود. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت میکردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابل چشمم به دختری افتاد که در کنار دیوار ایستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتا نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیر برنج فروشی افتاد. آن دختر شش هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادرش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریبا به رنگ کاه درآمده بود بسیار خوشگل و زیبا بود. همین که نگاهش به شیر برنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیر برنجفروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشاره کند و چیزی بگوید اما طاقتش تمام شد و در حالی که صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینهاش بیرون آمده به روی زمین افتاد و ضعف کرد. من فورا به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که روی شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشق به آن دختر خوراندم. پس از اینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند گفت دیگر نمیخواهم باقی این شیر برنج را، بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد.
این روزگاری بود که مردم تو زمان قحطی داشتن. البته مقاومتهای جستهگریختهای هم علیه انگلیسها تو ایران انجام میشد. مثلا میرزا کوچک خان و گیلان رئیس علی دلواری نیروهاش و دروغ و تنگستان بوشهر و نهضت سید عبدالحسین لاری تو فاز که با بسیج ایلهای مختلف ایران و جنوب علیه انگلیسها میجنگید. ولی به خاطر کمبود سلاح و نیرو نتونستن کار خاصی بکنن. البته میرزا کوچک خان یه پیروزیهایی داشت ولی در کل جونی تو بدن این مردم نبود که بتونن کار اساسی بکنن. حتی تو یه برههای نیروهای ژاندارمری دروغ هم علیه انگلیسیها جنگیدن ولی خب هیچی به هیچی.
سال ۱۲۹۷ با اینکه یکی از بهترین برداشت محصولهای چند سال اخیر ایران رو داشتیم، ولی قحطی هنوز ادامه داشت. کاهش جمعیت تهران خودش میتونه خیلی خوب نشون بده که چه بلایی سر این مملکت اومده بود؟ طبق گزارش لارنس کالدول نماینده آمریکا توی ایران به وزارت امور خارجه آمریکا تهران شصت درصد جمعیتش از دست داده بود. اون میگه قحطی و گرسنگی جوری ایران رو گرفته بود که مشخص زمستونی که در راه زمستونی سخت و نفسگیریه! یه دفعه تو شهر برای یه تیکه نون التماس میکنن و اشک میریزن.
داگلاس یکی از کارکنان بیمارستان آمریکایی تهران تو یادداشتهاش میگه:
بهش خبر رسیده که توی کرمانشاه نانواها خاک سفید رو با آرد قاطی میکنن که حجمش بیشتر بشه. فرانسیس وایت دبیر هیات نمایندگی آمریکا میگه تو تمام طول جاده بچههای لخت که چیزی جز پوست و استخوان نیستن میتونی ببینی. با چشمهای گودافتاده و پوست چروکیدهاشون شبیه پیرمرد پیرزنای هشتاد ساله میموندن. فقر همه جا رو گرفته. مردم از بدبختی علف و یونجه میخورن. حتی دونههای گندم رو از لای مدفوع حیوونهای پارک در میارن که بتونن باهاش نون درست کنن. مردم به مردارخواری رو آوردن و با آنفولانزا هم این وسط مصیبت قحطی رو چند برابر کرده بود.
مردهشورخونهها کلا پر بودن. جنازههای کنار کوچه خیابونها دیگه انقدر برای مردم عادی شده بودن که تا بوی گندشون پخش نمیشد کسی بهشون اهمیت نمیداد. چیزی که مشخص بود ایران بیطرف بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بود. تلفات این قحطی تنهایی به اندازه تلفات غیرنظامیان تمام کشورهای درگیر جنگ بود.
این جنگ برای ایران حتی به مراتب خانمانسوز از همه مغولها بود. حدود ده میلیون نفر تو این قحطی از بین رفتن. چهل درصد جمعیت اون دوره ایران و چهل سال طول کشید. چهل سال طول کشید تا ایران دوباره بتونه به جمعیتی که قبل از جنگ داشته برگرده. چهلسال این از سوزی بزرگ رو شاید بشه بزرگترین بلای چند قرن اخیر.
دنیادوست محمدقلی مجد توی کتاب قحطی بزرگ ایران بریتانیا و استعمارش مسئول این بنا میدونه و سیاست نسلکشی و کشتار مردم ایران رو ابزاری برای سلطه بر ایران میدونه. چون این قحطی زمانی اتفاق افتاد که نه روسیهای تو خاک ایران بود و نه عثمانیها. تمام کشور دست انگلیسها بود. بر اساس قوانین انگلیس افشای اسناد محرمانه بعد از سی سال قانونیه ولی جالبه که بدونید اسنادی که به قحطی ایران مربوط میشه بعد از بیشتر از صد سال هنوز اجازه انتشار پیدا نکردن.
چیزی که شنیدید سیامین اپیزود راوکست بود که من به کمک ستاره سیدی در اسفند ۹۹ ساختیم. راوکست در شبکههای اجتماعی دنبال کنید و نظرتون در مورد هر قسمت با هم به اشتراک بذارید. اگر این اپیزود نظرتونو جلب کرده و فکر میکنید شنیدنش برای بقیه هم مفیده به همه معرفی کنید. توی صفحه توییتر یا هر جور دیگهای که خودتون راحتترین. ممنون از شما و ممنون از ستاره سیدی که تو ساخت این اپیزود به من خیلی خیلی کمک کرد.
بقیه قسمتهای پادکست راوکست را میتونید از این طریق هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴۸؛ محموله سیاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۳۵؛ آن مخفیگاه
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۱۴؛ قمار با مرگ - قسمت آخر