روایتی از مهم ترین رویدادهای تاریخ
اپیزود ۳۴؛ ماراتن وحشت
جنگ و درگیری بین اسرائیلیها و فلسطینیها شاید یکی از طولانیترین مناقشههای دو قرن گذشته باشه که با اعلام موجودیت اسرائیل به اوج خودش رسید. فلسطین بعد از جنگ جهانی که تحت قیومیت انگلیس بود. هیچ وقت نتوانست به عنوان یک کشور واحد به خودش رسمیت بده و صهیونیستها هم که همیشه سرزمینهای مقدس اورشلیم رو مال خودشون میدونستن از فرصت استفاده کردن و نفوذشون تو این منطقه بیشتر کردن. با مهاجرت و خرید ملک و املاک جمعیت یهودیهای سرزمینهایی که به اسم فلسطین شناخته میشدند بیشتر و بیشتر شد.
در طول چند سال منتهی به سال ۱۹۴۸ درگیریهای خیلی زیادی بین شبه نظامیان اسرائیلی و فلسطینی اتفاق افتاد که در نهایت با واگذاری اداره فلسطین به سازمان ملل متحد از سمت بریتانیا در سال ۴۸ اسرائیل بلافاصله اعلام موجودیت کرد و این موضوع برای فلسطینیها چیزی نبود که بتونن راحت هضمش کنن. درست یک روز بعد از این اعلام موجودیت کشورهای عربی به اسرائیل حمله کردند و نتیجه این جنگ چیزی جز شکست برای عربها نبود و تا همین امروز اسرائیل و فلسطین تو جنگی هستند که انگار هیچ وقت قرار نیست تمام بشه. فلسطینیهایی که یا تو نوار غزه بودن یا تو کرانه باختری، رود اردن و یا ساکنان اردوگاه پناهندگان تو کشورهایی مثل اردن بودن قرار نبود دست از مبارزه و جنگ بردارن و گروههای مختلفی رو مثل گروه ساف یا سازمان آزادیبخش فلسطین تشکیل دادن.
اگر اپیزود سپتامبر سیاه شنیده باشید احتمالا با گروه ساف آشنا شدید. گروهی که با رهبری «یاسر عرفات» برای دور هم جمع کردن مبارزان فلسطینی برای مقابله با اسرائیل تشکیل شده بود و امنیتهای مختلفی رو هم علیه اونها انجام میدادند. مثل ترور جنگهای چریکی و گروگانگیر.
سلام شما به صدای ایمان نژاد احد و سی و چهارمین اپیزود راوکست گوش میکنید که تو خرداد ماه ۱۴۰۰ منتشر میشه. تو هر قسمت از راوکست شما یه داستان واقعی رو میشنوید که زمان خودش کلی سر و صدا کرد و به نوعی تو تاریخ موندگار شده. تو این اپیزود قرار ماجرای یکی از مهمترین عملیاتهای سازمان آزادیبخش فلسطین و گروه وابسته به اونها یعنی گروه سپتامبر سیاه رو بشنویم. شنیدن این اپیزود ممکنه برای کودکان مناسب نباشه. اپیزود سی و چهارم ماراتن وحشت.
سال ۱۹۷۲ آلمان غربی و بازیهای المپیک مونیخ همونطور که احتمالا میدونید بعد از شکست آلمان نازی و هیتلر توی جنگ جهانی دوم کشور آلمان به دو بخش شرقی و غربی تقسیم میشه. البته اگه بخوام دقیقتر بگم به چهار بخش تقسیم میشه که سه بخش اون در غرب در انگلیس و آمریکا و فرانسه بود و این سه بخش و جمهوری فدرال آلمان یا همون آلمان غربی میشناختن بخش شرقیش سپرده میشه به اتحادیه جماهیر شوروی که به اسم آلمان شرقی یا جمهوری دموکراتیک آلمان شناخته میشد.
حالا تو دوران بعد از جنگ جهانی و جایی که هیتلر رقم زد، آلمان میخواست یه چهره جدیدی از خودش نشون بده و بازیهای المپیک همیشه بهترین فرصت برای استفادههای تبلیغاتی بودن. به خصوص وقتی کشور میزبان میخواست پوست بندازه و یه تغییر و تحول عظیم رو انجام بده و نیاز داشته باشه که حواس جامعه جهانی سمت خودش جلب کنه. کاری که دقیقا هیتلر هم توی بازیهای المپیک تابستانی ۱۹۳۶ انجام داد. تو اون بازیها ۴۹ کشور شرکت کردند و هیتلر با اون دم و دستگاه و تشکیلات تبلیغاتی گستردهای که داشت بازیهای المپیک آلمان نازی برای نشون دادن تفکراتش به خصوص به رخ کشیدن نژاد برتر نژاد آریایی.
اصلیترین امتیاز پایینی هم که برای ورزشکارهای آلمانی که قرار بود تو این مسابقات شرکت کنند در نظر گرفته میشد ظاهر و فیزیکشون بود که باید کاملا یه نژاد آریایی رو نشون میداد. یعنی صورت تراشیده و جذاب و بدنهای ورزیده عضلانی. به هیچ عنوان هم به ورزشکاران یهودی و کولیها اجازه شرکت تو مسابقات نمیدادن. هفتاد ساعت از این بازیها برای اولین بار به صورت زنده تو آلمان پخش شد. اولین دورهای بود که بسکتبال وارد بازیها میشد که اتفاقا آمریکاییها هم قهرمان شدن و تنها دورهای هم شد که آلمان تونست قهرمان بازیهای المپیک بشه.
البته این بازیها همچین بدون حاشیه هم نبود. مثلا یه سری از کشورها مثل خود آمریکا بازیها اول تحریم کردند ولی بعد با وجود مخالفت جامعه یهودیان آمریکا تو بازیها شرکت کردن. یا مثلا میگن هیتلر آمریکا رو به خاطر اینکه سیاهپوستها رو هم به این بازیها فرستاده بود سرزنش کرده و حتی با دونده آمریکایی که چهارتا مدال طلا آورده بوده درست نداده. در حالی که گفته میشه هیتلر کلا به درخواست مسئولین برگزاری مسابقات برای اینکه مراسم اهدای مدال سریعتر پیش بره با هیچ مدالآوری دسته مدالآوری خود آلمان خود ورزشکار آمریکایی هم میگه هیتلر برای من از دور دست تکون داد ولی رییس جمهور آمریکا یه پیام تبریک خشک و خالی هم برای من نفرستاد.
دقت کنید که این دوران تو آمریکا اوج دوران تبعیض نژادی بوده. یعنی کشوری که خودش آلمان نازی را متهم به خشونت و نژادپرستی میکرده خودش پرچمدار تبعیض نژادی در دنیا بوده. اتفاقا توی راوکست در مورد هر دو طرف ماجرا اپیزود ساختیم. یه اپیزود در مورد تبعیض نژادی تو آمریکا داریم به اسم تبعیض سیاه. یه اپیزود در مورد نژادپرستی هیتلر و خشونت علیه سایر نژادها و ماجرای هولوکاست. پیشنهاد میکنم حتما این دوتا اپیزود رو اگه دوست داشتید بشنوید. برگردیم به آلمان غربی و شهر مونیخ.
همونطور که گفتم حالا آلمان میخواست از بازیهای المپیک استفاده کنه. یه آلمان جدید به دنیا معرفی کنه. البته آلمان غربی منظورم چه شهری هم بهتر از مونیخ که بهشت آلمان بود. در طول مدت بازیها و حتی قبل از شروع مسابقات کلی فستیوال و برنامههای شاد تدارک دیدند که تا میتونن توریستها بکشونن. کشورهای زیادی هم قرار بود توی مسابقات شرکت کنند؛ از جمله ورزشکاران اسرائیلی. اسرائیلیها و یهودیها قرار بود به آلمانی برن که زمانی رهبر این کشور بزرگترین دشمنشون به شمار میرفت و این دقیقا اون چیزی بود که آلمانها میخواستن. اگه یهودیها که یکی از بزرگترین قربانیان هیتلر بودن حاضر میشدند بیان آلمان جدید بپذیرند با آلمانها راحتتر میشد تا خودشون و اونجوری که دوس دارن به دنیا معرفی کنن.
ورزشکاران اسرائیلی به آلمان که رسیدن با یه سری از ورزشکاران اروپایی رفتن به داخاو، یکی از اردوگاههای مرگ نازیها. اونجا یادبودی برای کشتهشدههای این اردوگاه برگزار کردن. یکی از کسایی که با تیم استرالیا بود آندره اشپیتزر بود. مربی تیم شمشیربازیشون که اون هم خیلی سعی داشت از بازیهای المپیک استفاده کنه یه رابطهای رو بتونه با ورزشکارهای عرب برقرار کنه. همسرش میگه تو روزهای اول شروع بازیها توی یه دورهمی یه سری ورزشکار عرب هم شرکت کرده بودن. آندره گفت میخوام برم باهاشون صحبت کنم. میگه بهش گفتم آره زده به سرت؟ اینها عربن!
اسویلایناتس جنگه میگه گفت هر چی برام مهم نیست. من میخوام برم. همسرش میگه اون رفت و بعد من از چیزی که دیدم شاخ درآوردم. اربابش دست دادن. حتی شروع کردن خوش و بش کردن. در مورد مسابقات صحبت کردن. از شرایط بازیها گفتن. برای همدیگه آرزوی موفقیت کردن. میگه صحبتشون که تموم شد آندره گفت دیدی؟ این اون چیزی که من دنبالشم. اما از گروه سپتامبر سیاه غافل نشی. اونا قبل از شروع بازیها داشتن تدارک حمله به این بازیها رو میدیدن.
یکی از کسایی که قرار بود تو این حمله شرکت کنه جمال الغاشی بود. اون یکی از آوارههای فلسطینی بود که بخاطر جنگ از دست دادن خونه و زندگیشون داشت توی اردوگاه پناهندگان زندگی میکرد. شرایط این اردوگاهها اصلا خوب نبود. اصلا وضعیت بهداشتی افتضاح! خورد و خوراک افتضاح! جمال میگه زندگی تو این اردوگاه برای من مثل جهنم بود. تنها امیدمون برگشت به فلسطین بود. میخواستیم برگردیم فلسطین زندگیمون رو دوباره از اول بسازیم. واسه همین بود که به ساف ملحق شدم. یعنی سازمان آزادیبخش فلسطین.
جمال میگه وقتی من به ساف ملحق شدم و بهم کار با اسلحه رو یاد دادن، احساس غرور کردم. حس کردم که یه فلسطینی واقعی انقلابی واقعیم. بعدش یه آموزش کوتاه تو لبنان دیدم. بعد من و همراه چند نفر دیگه فرستادن کجا؟ لیبی. فرستادن اونجا که آموزش نظامی ببینیم اونجا یک ماهی آموزش سخت دیدیم تو تمام مدتم حس میکردم که داریم برای یک کار بزرگ یا عملیات مهم آماده میشیم دو روز مونده به عملیات جمال و دو نفر دیگه از لیبی رفتن آلمان و اونجا تو یه هتلی به بقیه اعضای گروه سپتامبر سیاه که تیم اجرای عملیات بودند ملحق شدن.
جالب اینه که روز بعدش هم رفتن یکی از بازیهای والیبال رو هم که توی دهکده بازیها داشت برگزار میشد از نزدیک تماشا کردن ولی تا اون موقع هنوز خبر نداشتند که عملیات دقیقا چی باید چیکار کنن؟ هیچی نمیدونستن. تازه همون شب بود که برای اولین بار مسئول عملیات میبینن. توی دورهمی شامی که داشتن برای اولین بار مسئول عملیات رو میبینن و جزئیات کاری که قراره انجام بدن میشنون. هدف ورزشکاران اسرائیلی بودن و قرار بود که در ازای آزادی ۲۳۴ زندانی فلسطینی و ۲ تروریست آلمانی که از بنیانگذاران ارتش سرخ آلمان بودند و اتفاقا رابطه خوبی هم معمولا با نیروهای فلسطینی داشتن اون گروگانها را آزاد کنن.
بعد از شنیدن اطلاعات عملیات پاسپورت و مدارک شناساییشون رو تحویل میدن که یه موقع اگه دستگیر شدند شناسایی نشن و راهی دهکده بازیها میشن. طرفهای پنج صبح بود که میرسن پشت درهای دهکده. جمال میگه اونجا که رسیدیم دیدم یه ذره سر و صدا داره. میاد یکم اینور اونور و نگاه کردیم. دیدیم بله ورزشکارای آمریکایی مسافاتی دارن قایمکی از حصار میرن بالا که برگردن اتاقهاشون. جمال میگه از این مضحکترین رفتیم سمتش به همدیگه کمک کردیم که از حصار رد بشیم. فکرشو بکن! این واسه اون قلاب بگیر اون واسه اون قلاب بگیر.
همدیگه رو از حصار رد کردن و نخود نخود هر که رود خانه خود. فلسطینیها با کمک راهنمایی یکی از آلمانهای آلمان شرقی مسیر منتهی به ساختمان اقامت اسرائیلیها رو پیدا کرده بودند. از قبل میدونستن کجاست. واسه همین خیلی راحت و مستقیم وارد ساختمون شماره ۳۱ شدن. هر کدومشون یه وظیفهای داشتن و وظیفه جمال هم این بود که وقتی نیروها وارد ساختمون میشن جلوی در نگهبانی بده. اولین اتاق، اتاق مربیها بود. به محض اینکه تروریستها در رو شکستن موشه وینبرگر مربی تیم کشتی سعی میکنه جلوشون بگیره و اسلحه یکی از مهاجمان رو ازش میگیره ولی یکی از فلسطینیالاصل شلیک میکنه و زخمی میشه.
بعد مجبورش میکنند که اتاق بقیه ورزشکار هم بهشون نشون بده. وینبرگر اول میبردشون سمت اتاقتون وزنهبرداری و تیم کشتی به امید اینکه اونها از نظر فیزیکی قویتر از بقیه شاید بتونن جلوی اینا رو بگیرن ولی هیچ فایدهای نداشته. اونا همه رو جمع کردن که ببرن اتاق اولی که مربیا توش بودن. موقع جابهجا شدن توی یه لحظه یکی از اسرائیلیها جلوی ورودی راهپلهها به جای اینکه به سمت اتاق میدونه توی راه پلهها و فرار میکنه. همون لحظه هم وینبرگر با همون شرایط داغون خودشو میاندازه رو یکی از فلسطینیها. ورزشکار اسرائیلی با اینکه موقع فرار چندین بار سمت شلیک کردن تونست بدون اینکه زخمی بشه فرار کنه ولی وینبرگر دوباره تیر میخوره. کشته میشه. جسدش هم فلسطینیها از پنجره اتاق پرت میکنن تو پیادهروها
به یک ساعت نمیکشه که خبر حمله میشه. خبر فوری تمام بخشهای خبری توی اروپا و آمریکا. المپیک آلمانها شد المپیک وحشت. تمام خبرنگارها ریختن دور آپارتمان شماره ۳۱ نیروهای امنیتی جسد وینبرگر سوار آمبولانس کردن بردن. چندین جای گلوله روی بدنش بود. قشنگ مشخص بود که حداقل تو شلیک دوم به رگبار بسته بودنش. اون هم با سلاحهایی که به احتمال خیلی خیلی زیاد نئو نازیها در اختیار گروه سپتامبر سیاه گذاشته بودن. رابطه نئو نازیها با افراطیهای فلسطینی همیشه خوب بود. حتی تو همین ماجرای گروگانگیری دو تا از زندانیهایی که فلسطینیها خواهان آزادیشون بودن یه زن و مرد آلمانی نوسازی بودن. کسی که از چند روز قبل محل اسکان تیم اسرائیل و هم به مهاجمانشان داده بود یه آلمانی بود که گفته میشه اونم از نئونازیها بوده.
فلسطینیها با کمک همین افراد و البته سهلانگاری خود مسئولین برگزاری مسابقه خیلی راحت تونستن استارت عملیاتشون رو بزنن. میگم سهلانگاری از این جهت که اونها به هیچ نیروی نظامی حتی پلیس اجازه نداده بودند که برای تامین امنیت مسابقات وارد دهکده بازیها بشه. خیلی سعی داشتند که همه چیز عالی و آروم نشون بدن. دو هزار تا نیروی امنیتی داشتن که با کت شلوارهای یه دست آبی و بدون هیچ سلاحی، مسئول تامین امنیت بازیها بودن. آلمانیها چندین و چند سناریوی مختلف برای اتفاقاتی که ممکن بود امنیت بازیها را به خطر بندازه بررسی کرده بودن که یکیش دقیقا حمله احتمالی عربها به ورزشکاران اسرائیلی بوده ولی هیچ برنامهریزی برای مقابله با این حمله احتمالی انجام نداده بودن.
سال ۲۰۱۲ هفتهنامه اشپیگل آلمان گزارش داد که مقامات امنیتی آلمان سه هفته قبل از شروع بازیها از یک منبع خبری فلسطینی توی بیروت گزارشی رو گرفته بودند مبنی بر اینکه نیروهای ساف دارن حملهای را علیه بازیهای المپیک طرحریزی میکنن ولی هیچ اقدامی نکرده بودن. موضوعی که مقامات آلمان تا چهل سال بعد از ماجرا تکذیبش میکردن. هنوز هیچ کس نمیدونست دقیقا چند نفر از ورزشکاران اسرائیل تو گروگانن. یه شبکه خبری میگفت شیش هفت نفر، یکی میگفت شونزده هفده نفر، اون یکی میگفت نه نفر. در مورد تعداد گروگانها هم هیچ ایدهای نداشتن. فقط سه نفرشون دیده بودن.
عیسی سرکرده گروه که مامور مذاکره با آلمانیها بود یه نفر با کلاه کابویی که از پنجره حواسش به بیرون بود و نفر سوم جمال که هر چند دقیقه یک بار در اتاقی که سمت بالکن محوطه بود باز میکرد و یه سر و گوشی آب میداد و دوباره میرفت داخل. آفتاب که زد مذاکرات شروع شد. یه افسر آلمانی با عیسی رهبر تیم خیلی شیک جلوی در ساختمون شروع کردن صحبت کردن. عیسی تمام مدت هم یک نارنجک دستش بود که همش تهدید میکرد که اگه بخواد اتفاقی براش بیفته ضامن نارنجک میکشه. عیسی نماینده طرف مقابل میگه که دومین اسرائیلی هم موقع درگیری تیر خورده و کشته شده ولی تا وقتی که درخواستشون انجام ندن نه جسدش و تحویل میدن و نه هویتش فاش میکنن.
تقریبا طرفهای نه صبح بود که هویت اسرائیلیهای اسیر شده مشخص میشد. به جز آندره که مربی تیم شمشیربازی بود، چند نفر از تیم کشتی و وزنهبرداری مربیای تیمم بودن. همزمان اسرائیل موضعش نسبت به این اتفاق و خواسته فلسطینیها مشخص کرد. ولدومرنسنت وزیر وقت اسرائیل واضح و مشخص گفت که هیچ مذاکرهای در کار نخواهد بود و حتی یک نفر هم از زندانیهای فلسطینی آزاد نمیشه. مقامات اسرائیلی میگفتن اگر الان به خواست این تن بدیم، دیگه هیچ اسرائیلی در هیچ جای دنیا امنیت نداره و به هیچ عنوان حاضر نیستند که با بدن.
این شرایط انقدر برای آلمانها بد بود، به قدری آبروریزی شد که وزیر کشور آلمان غربی مستقیما برای مذاکره با عیسی اومد به دهکده محل بازیها. صحبتهایی که انجام داد یه جورایی از موضع ضعف بود. بیس گفت تو میدونی تو جنگ آلمان چه رفتاری با یهودیها داشته؟ این اتفاق الان فقط شرایط ما رو داره بدتر میکنه. اصلا اسرائیلیها رو آزاد کن من رو جای اونا بگیر. ولی عیسی قبول نکرد. حتی بهشون یه پیشنهاد یه مبلغ خیلی زیادی پول هم داد ولی باز هم قبول نکردن. خاصشون مشخص بود دیگه آزادی زندانیان فلیسین اتفاقا ضربالاجل تعیین کردن. فقط تا ساعت دوازده ظهر، بعد از اون یکی یکی گروگانها کشته میشن.
توی مذاکراتی که با فلسطینی انجام میشد، یه شخصی هم از اعضای شورای عرب اومده بود که سعی کنه عیسی رو متقاعد کنه که اسیرها رو آزاد کنه. اون میگه از نظر سیاسی خواسته تروریستها کاملا محال و غیر قابل اجرا بود و عیسی برعکس این فکر میکرد. از طرفی هم مقامات آلمان برای اینکه بتونن وقت بیشتری بخرن به دروغ به عیسی گفتن که از اورشلیم هیچ جمعی هنوز نیومده و وقت بیشتری میخواد. ولی عیسی تو جواب گفت که به ازای هر یک ساعت تاخیر یکی از گروگانها را جلوی چشم همه میکشیم ولی در نهایت آلمانیها تونستن وقت بیشتری از فلسطینیها بگیرن و ضرب العجل تا ساعت پنج عصر تمدید شد.
این داستان گروگانگیری روی بازیها هم تاثیر خودش رو گذاشته بود. افکار عمومی شدیدا داشت فشار میآورد که بازی متوقف بشه ولی مسئولین برگزاری بازیها مقاومت میکردن. از سمتی هم ترس این داشتند که جون بقیه ورزشکاران در خطر باشه. مثلا قهرمان شنای بازیهای که از تیم آمریکا بود و فوری برگردوندن آمریکا. مخصوصا اینکه یهودی هم بوده و نگرانیها در موردش بیشتر بود. همزمان راهپیماییهایی هم توی چند تا کشور علیه این اقدام تروریستی انجام میشه. فشار انقدر زیاد میشه که مسئولین برگزاری بازیها به اجبار ادامه مسابقات را متوقف میکنن. از اون طرف هم اعلام میکنند که فردای اون روز قرار بزرگداشتی رو برای دو اسرائیلی کشته شده توی دهکده بازیها برگزار کنن.
در مورد عملیات آلمانها میخواستند خودشون ابتکار عمل را به دست بگیرن. اونها با درخواست نخستوزیر اسرائیل برای فرستادن نیرو و آلمان مخالفت کردن ولی این اجازه رو دادن که رئیس موساد به آلمان بیاد تا از نزدیک شاهد اتفاقاتی که داره میفته باشه. وقتی نهار که شد چند تا پلیس رو توی لباس مبدل آشپز و کارگر آشپزخونه با دو تا جعبه غذا فرستادن سمت ساختمان شماره ۳۱. بیشتر از حد معمول غذا فرستادن براشون. امیدوار بودن که مثلا سنگینی جعبهها باعث بشه که فلسطینیها دو سه نفری برای بردن غذا بیان که اینجوری شاید فرصت داشته باشن بریزن سرشون. حداقل اجازه بدن یکی از آشپزها یا یکی از کارگرها باهاشون وارد ساختمون بشه که بتونن یه آماری از تعداد نیروهاشون براشون جمع کنه ولی هیچکدوم از این اتفاقات نیفتاد. خود عیسی اومد خیلی شیک تنهایی غذاها رو برداشت برد تو ساختمون.
هر چی بیشتر به ساعت پنج نزدیک میشدند، این اضطراب و نگرانیشون بیشتر میشد. برسانیای بار قبلا مهلت تمدید کرده بودن و الان خود مقامات امنیتی هم دیگه امیدی فرصت دوباره نداشتن. دوربینهای فیلمبرداری زنده هر اتفاقی که اونجا میافتاد و پوشش میدادن. تو چند ساعت آخر تنها تصویری که از ساختمان ۳۱ گرفته میشد این بود که هر چند دقیقه یه بار یه دری توی طبقه دوم باز میشد یا کله میومد بیرون اینور اونور و نگاه میکرد بعد دوباره میرفت و این آدم جمال بود. ماجرا هم برای رسانهها یه اتفاق خیلی مهیج بود هم برای مردم عادی. کیپ تا کیپ آدم با دوربینهای عکاسی و فیلمبرداری اومده بودن تا صحنهها را شکار کنند. بهترین فرصت برای جذب مخاطب برای رسانهها بود. هر شبکه خبری که از این اتفاق غافل میشد باخت داده بود.
طرفهای چهار و نیم بود که پنجره اتاق گروگانها باز شد و آندره مربی شمشیربازی اومد پشت پنجره گروگانگیرها. در حد یه دقیقه شاید هم کمتر اون نشون دادن و مقامات فقط فرصت کردن که حال بقیه ورزشکاران رو بپرسن. آندره گفته خوبن به جز یه نفر. تا ازش پرسیدن اون یه نفر یه سری کشیدنش رو پردهها رو کشیدن. تمام این صحنهها هم زنده داشت پخش میشد. بعد وزیر کشور به همراه یکی از مقامات دیگه اجازه پیدا کرد که برن بالا با گروگانها صحبت کنن. اونها میگن وقتی وارد اتاق شدیم شوکه شدیم. یکی رو بسته بودن به صندلی. بقیه رو هم دو طرف اتاق بسته بودن به هم دیگه و یه جنازه هم دراز به دراز افتاده بود لب دیوار. به تمام در و دیوار خون پاشیده بود.
بازیکنها داغون، افسرده، فکرش رو بکن. دست و پا بسته باشن. جلوی چشم جنازه دوست و هم تیمی باشه چند نفر هم اسلحه به دست جلوی چشمت رژه برن دیگه چه اعصابی میخواد از آدم بمونه؟ تقریبا نزدیکهای پنج بود که یه تیم داوطلب از نیروهای پلیس آماده میشن که به ساختمونا گروگانگیرها حمله کنن. همشون لباس ورزشی میپوشند که جلب توجه نکنن و اسلحهاش توی ساکهای ورزششون میذارن و میرن رو پشت بوم ساختمون. نقشه این بود که از راه دریچه هوا و پنجره و دری که سمت بالکن باز میشد وارد اتاقها بشن.
تروریستها توی دو طبقه بودن. طبقه دو سه حمله قرار بود با رمز آفتاب شروع بشه. همزمان هم چند هزار نفر توی محوطه کلی دوربین داشتن عملیات میدیدند و پخش میکردن ولی نیروهای پلیس هر چی صبر کردن دستور حمله صادر نشد. کاشف به عمل اومد که عملیات از طریق یکی از شبکههای خبری زنده داره پخش میشه و فلسطینیها توی اتاقشون تلویزیون رو داشتن زنده میدیدن که چه اتفاقی داره میفته. حمله لغو شد.
حالا ساعت چند پنج در حالی که همه منتظر بودند طبق حرفهای عیسی بابت هر ساعت تاخیر یکی از گروگانها کشته بشه. نزدیکهای ساعت شیش که شد عیسی به یک درخواست جدید اومد. جمال میگه به ما دستور داده شده بود که به هیچ وجه اجازه ندیم عملیات بیشتر از ۲۴ ساعت طول بکشه. میگه به ما گفته بودن اگه اسرائیل تا اون موقع هنوز درخواستشون قبول نکرده بود درخواست هواپیما بکنن و با گروگانها به یک کشور عربی برن. خب مشخص بود که اسرائیل قرار نیست زندانیها رو آزاد کنه. واسه همین عیسی درخواست هواپیما کرد؛ اما اینجا دیگه خط قرمز آلمانها بود. اونها به هیچ عنوان اجازه نمیدادند که مهمونشون یعنی اسرائیلیها از کشور خارج بشن. به هر قیمتی که بود. حتی شده با دستگیری و کشتن گروگانگیرها.
رئیس وقت موساد که خودش تو مونیخ بود شدیدا از اوضاع شاکی بود. میگه نجات گروگانهای اسرائیلی اولویت دوم آلمانها بود. اولویت اولشون ادامهای از سرگیری بازیها بود. فقط میخواستن هر جور شده این داستان گروگانگیری و بازی جدا کنن که بتونن مسابقات از سر بگیرن. به هر حال آنها یه نقشهای کشیده بودند. نقشه این بود که یه هواپیما رو روشن و آماده پرواز روی باند فرودگاه مستقر کنند و تروریستها و گروگانها را با هلیکوپتر بیارن فرودگاه. چند نفر از همون پلیسهای داوطلب هم با لباس مبدل و به عنوان خدمه پرواز داخل هواپیما بذارن که وقتی تروریستها برای بازرسی هواپیما میان اونها رو کله پا کنن. همزمان هم پنج تا تک تیرانداز را روی برج مراقبت و باند فرودگاه میذارن که بلافاصله به بقیه تروریستها حمله کنند و قضیه را فیصله بدن.
آلمانیها تا اون موقع هنوز فکر میکردن که گروگانگیرها چهار یا پنج نفر باید باشن. بههرحال هلیکوپتری که قرار بود اونها رو بیاره فرودگاه توی حاشیه دهکده بازیها بود. عیسی و تیمش اول تصمیم میگیرن که مسیر پیاده برن. زیر ساختمانهای دهکده بازیها پارکینگها مسیرهایی بود که به همدیگه وصل میشدن. اینجا دوباره یه فرصت خیلی خوب برای پلیس بود که بتونه بهشون حمله کنه ولی عیسی میگه قبل رفتن ما باید مسیر چک کنیم. با یکی از مقامهای آلمانی راه میفتن چک کردن مسیری که میبینه کلی پلیس از روی زمین و زیر ماشین پشت دیوار میزنن بیرون. پلیسها که عیسی رو دیده بودند برای اینکه داستان لو نره مثلا اومدن سریع خودشون از مسیرش خارج کنند که دیده نشند.
عیسی که میبینه مسیر امن نیست درخواست اتوبوس میده. درخواست اتوبوس میکنه تا هلیکوپترهایی که مدنظرشون بود رو با اتوبوس میرن. بعد عیسی خودش هر دو تا هلیکوپتر جلو و عقب و تو و بیرون همه رو بررسی میکنه و وقتی میبینه شرایط اوکیه علامت میده که همه بیان سوار هلیکوپترها بشن. اینجا بود که همه میفهمن برخلاف چیزی که فکر میکردند تروریستها چهار پنج نفر نبودن هشت نفر بودن. ولی فقط پنج تا تک تیرانداز تو فرودگاه بود که دیگه نمیتونستن سرعت عمل بالایی برای کشتن همزمان همه اینها داشته باشن. زمان کافی برای مستقر کردن نیروهای بیشتر نبود. جالب اینه که هیچ کس به عقلش هم نرسید که حداقل به نیروهای توی فرودگاه بگه که آقا جون این چهار پنج نفر نیستن هشت نفرن.
به هر حال هلیکوپترها که رسیدن فرودگاه، رئیس موساد و مقامات آلمانی رفتن توی برج مراقبت. همه چراغهای فرودگاه خاموش بود. محوطه تاریک تاریک به محض اینکه هلیکوپترها نشستن، نیروهای داوطلب توی هواپیما رایگیری کردند که عملیات رو ول کنن و بزنن به چاک. درست چند ثانیه مانده به شروع عملیات ول کردن رفتن. یکیشون میگه اون لحظه ما به این نتیجه رسیدیم که این کار هیچ فرقی با خودکشی نداره. دوستان عزیزمون قبلش به این چیزها فکر نکرده بودن. دقیقا لحظه شروع عملیات به این نتیجه رسیده که این کار خودکشیه.
حالا خوبه مثلا نیروی داوطلب بودن. جمال میگه ما تو مسیر که بودیم حس کردیم که برامون ممکنه تله گذاشته باشن. واسه خودمون رو آماده هر اتفاقی کردیم. بهمون دستور داده بودند که هر اتفاقی که پیش اومد تا لحظه آخر بجنگیم و از عملیات دفاع کنیم. هلیکوپترها که نشستن عیسی و یه نفر دیگه برای بازرسی رفتن تو هواپیما. هیچ خدمهای ندیدن. فهمیدن که یه جای کار داره میلنگه. سریع اومدن بیرون و شروع کردن داد بیداد کردن و همون موقع تمام چراغهای فرودگاه روشن شد و همزمان رگبار گلولهای بود که سمتشان شلیک میشد.
عیسی فرصت کرد که فقط خودش رو به یکی از هلیکوپترها برسونه. ولی اون یکی همراهش تیرخورد. تروریستها هم شروع کردن سمت پلیس شلیک کردن. تو چند ثانیه اول اون پنج تا تک تیرانداز همگی رو هم فقط تونستن یکی از تروریستها رو بکشن. رئیس موساد میگه من شرط میبندم که هیچکدوم اونها تکتیرانداز واقعی نبودن. هیچ کدومشون با هم ارتباط بیسیم نداشتن. سلاحی که ازش استفاده میکردن کلاشینکف بوده. با کلاشینکف قرار بوده کار یک تکتیرانداز انجام بدن. هلیکوپترها هم حتی اونجایی که از فرود میومدن نشسته بودن. واسه همین اون دوتا مثلا تک تیراندازی که روی باند فرودگاه بودن دید مستقیم و مناسبی به هلیکوپترها نداشتن. دقیقا روبهروی برج مراقبت بودن. یعنی ممکن بود نیروهای خودی از اون بالا اشتباهی بزننمون.
اتفاقا تو این تیراندازیها هم یه گلولهای بیهدف اشتباهی میخوره به سر یکی از نیروهای پلیسی که پشت پنجره برج مراقبت بوده و کشته میشه. جمال میگه وقتی من تو اون شرایط دیدم عیسی تو خطره، سعی کردم سینهخیز خودم برسونم سمتش ولی دستم گلوله خورد و اسلحه پرت شد. بعدش دیگه نتونستم اسلحهام رو بردارم که از خودم دفاع کنم. همینجوری فقط خودم چسبونده بودم کف زمین که از تیراندازیشون در امان بمونم. تو اون شرایط مقامات امنیتی تنها فکرشون این بود که گروگانها بدون اینکه آسیب ببینند بتونن خودشون از هلیکوپترها بیارن بیرون.
رئیس موساد از مقامات آلمان درخواست میکنه که با فلسطینیها مذاکره کنن. اون اول قبول نمیکنند ولی آخر مجبور میشن که اجازه بدن دیگه. رئیس موساد و مترجمش بالای برج مراقبت و مترجمش بلندگو به دست شروع میکنه عربی صحبت کردن. طبیعتا پاسخ فلسطینیها رو میتونید حدس بزنید که چی بود؟ ساختمون رو بستن به رگبار. حالا تو این شیر تو شیر بیرون فرودگاه مثل مور و ملخ خبرنگار آدم بود که ریخته بود. تمام مسیرهای منتهی به فرودگاه بند اومده بود. نیروهای پشتیبانی پلیس که تو مسیر بودن پشت سر جمعیت گیر کرده بودن.
تازه یک ساعت بعد از شروع درگیریها بود که ماشینهای زرهی پلیس رسیدن فرودگاه. وارد فرودگاه که شدن درگیریها که دیدن دست و پاشون رو گم کردن. اولین کسانی که دیدن به رگبار بستن کیا یکی از تک تیراندازهای که روی باند بود، خلبان هلیکوپتر. فکرشو بکن. نیروهای خودی جفتشون زدن آشولاش کردن. خلاصه بعد از کلی درگیری و بکش بکش.
تقریبا نیمههای شب بود که سخنگوی دولت آلمان طی یک بیانه رسمی اعلام کرد که تمام گروگانها آزاد شدند و گروگانگیرها همشون کشته شدن. ابراز امیدواری کرد که بتونن بازیهای المپیک دوباره شروع کنن. همه شاد خوشحال! خیلی زود همه خبرگزاریها این خبر پوشش دادن. آلمانها مست از پیروزی، خانواده گروگانها هم خوشحال از اینکه عزیزانشون نجات پیدا کردن. ولی یکم بعد یکی از مقامات اجرایی بازیها اعلام کرد که خبرها اونقدرها هم که اعلام شده خوب نیستن. زیادی خوشبینانه بوده. بیانیه دولت هرچی هم که زمان میگذشت خبرهایی که از فرودگاه میرسید بدتر میشد.
تقریبا سه صبح شده بود و هنوز مشخص نبود چی به چیه؟ هیچ کس نمیدونست بیانیه دولت رو باور کنه؟ یا شایعههایی که داشت پخش میشد؟ ولی فقط اون چیزی که تو فرودگاه اتفاق افتاده بود حقیقت بحث بود. اینکه آخرهای درگیری یکی از تروریستها ضامن نارنجکش میکشه، اون رو میاندازه توی یکی از هلیکوپترها. همزمان یکی دیگهاشون یک خشاب کامل رو روی گروگانهای هلیکوپتر دوم خالی میکنه. بیانیه دولت کجا؟ چیزی که توی فرودگاه اتفاق افتاده بود کجا؟!
صبح روز بعد توی استادیوم اصلی برگزاری بازیها مراسم بزرگداشت کشته شدهها برگزار شد. کیپ تا کیپ آدم تو ورزشگاه بودن. جای سوزن انداختن نبود. عصر همون روز بازی ادامه پیدا میکنه ولی بدون ورزشکاران اسرائیلی. بقیه اعضای کاروان اسرائیل همراه با اجساد کشته شدهها به کشورشون برمیگردن. جسد پنج نفر از کشته شدههای تروریستها هم تحویل لیبی میدن و اونجا مثل قهرمانان ازشون استقبال میشه. تو این ماجرا یازده گروگان بودند که هر یازدهتاشون کشته میشن. شیش مربی، پنج تا بازیکن از اسرائیل. از فلسطینیها پنج نفرشون از جمله عیسی رهبر گروه کشته میشن و سه نفر دیگه هم دستگیر میشن که جمال هجده سال هم جزوشون بوده. اون دو تای دیگه هم خیلی جالبه بدونید که نوزده ساله هیجده ساله بودن. یکی از کشته شدهها هم نیروهای پلیس آلمان بود که توی فرودگاه کشته شده بود.
یه چیزی بگم حرصتون دربیاد. هیچ کدوم از اون سه تا تروریست بازداشتی هیچ وقت محاکمه نمیشن. هفته بعد از بازداشتشون یه هواپیمایی که از سمت بیروت به فرانکفورت در حال پرواز بوده دزدیده میشه و هواپیمارباها خواهان آزادی زندانیها میشن. این سه تا زندانی دولت آلمان هم بدون هیچ مشورتی با اسرائیل باهاشون معامله میکنه. خیلی شیک و مجلسی اتفاقی که تا مدتها سرش بحث بوده. خیلیها این موضوع مشکوک میدونستن. میگفتن آلمانها خودشون این برنامه رو ریخته بودند که بتونن با تروریستها معامله کنن و جلوی عملیاتهای احتمالی بعدی اونها رو توی خاک آلمان بگیرن. چیزی که بعدها یکی از فلسطینیهایی که درگیر ماجرا بود هم تایید کرد.
تو این هواپیما کلا دوازده تا مسافر بود؛ اون هم بدون زن یا بچهای. مقصد هر سه تا فلسطینی هم بعد از آزادی مشخص بود. کجا؟ لیبی. مثل همیشه سر و ته تروریستها رو بزنی تو لیبی پیداشون میکنی. عزیزهای دل بعد از رسیدنشون به لیبی یک کنفرانس خبری داشتن و اونجا هم هیچ کدومشون از کاری که کردن پشیمون نبودن. اونها گفتن ما با این کار صدامون به گوش تمام دنیا رسوندیم. جمال که چند سال بعد از این ماجرا داره هنوز پنهانی زندگی میکنه. توی آخرین مصاحبهای که باهاش شده میگه من به کاری که تو مونیخ کردم افتخار میکنم. تا قبل از اون هیچکس از مبارزات ما خبر نداشت ولی این کارمون باعث شد تا اسم فلسطین تو تمام دنیا پخش بشه.
برای اسرائیل این داستان اینجا تموم نمیشد. زدی ضربتی باید ضربتی نوش کنی. دو روز بعد از کشتار مونیخ اسرائیل ده پایگاه آموزشی ساف رو توی سوریه و لبنان هدف قرار داد. نخستوزیر هم کمیتهای رو به اسم کمیته ایکس تشکیل داد. گروهی که قرار بود در مورد نوع واکنش اسرائیل به ماجرای مونیخ تصمیمگیری کنن و شخص نخستوزیر و وزیر دفاع اسرائیل میشن رهبران این کمیته. نتیجه جلساتشون این بود که باید جوری واکنش نشون بدن که تا مدتها تو ذهن همه بمونه. یعنی ترور هر شخصیتی که مستقیم و غیرمستقیم توی این عملیات دست داشته.
نخست وزیر خودش اول مایل نبود که رهبری کمیته رو به عهده بگیره ولی وقتی سه تا زندانی گروه سپتامیر آلمانها آزاد کردن نظرش عوض شد. گفت باید یه جوری انتقام بگیریم که هیچکدوم از نیروهای فلسطینی دیگه نتونن راحت زندگی کنن. باید یه کاری کنیم که حس کنن هر جایی که میرن تو هر خیابونی تو هر خونهای دائم حواسشون به پشت سرشون باشه. سایه نیروهای ما رو پشت سرشون همیشه حس کنن. اولین دستور کمیته برای نیروهای اطلاعاتی تهیه لیست ترور از تمام کسانی بود که توی این حادثه نقش داشتن. توی حادثه مونیخ این لیست ۲۵-۳۰ نفره با کمک نیروهای ساف که برای موساد کار میکردند، یعنی جاسوسان توی سازمان آزادیبخش و سازمانهای اطلاعاتی اروپایی تهیه شد.
حالا نوبت مکانیابی این نفرات بود که هر کدومشون یه طرف دنیا بودن. رهبری تیم عملیات هم به عهده میخائیل هراری بود. یکی از نیروهای باتجربه و کارکشتهای موساد. شاید اینجا دیگه بشه قشنگ تروریست و دولت را معنی کرد. کاری که اسرائیل داشت استارتش میزد. تیم ترور موساد یه تیم تقریبا پونزده نفره بود. دو نفر قاتل آموزشدیده، دو نفر محافظ برای اون دو تا قاتل آموزشدیده، حدود شیش تا هشت نفر مامور بودند که با اهداف تغییر میکردند و راههای فرار برای اون دو نفری که قرار بود کار ترور انجام بدن پیدا میکردن. یه دو سه نفری مامورهای ارتباطات و چیزهای دیگه بودن.
اولین ترور هم شونزده سپتامبر ۱۹۷۲ بود. وقتی که وایل زیتر فلسطینی در رم ایتالیا با دوازده گلوله کشته شد. اون زمان وایل نماینده ساف در ایتالیا بود ولی مقامات ساف گفتن که اون هیچ ارتباطی با گروه سپتامبر سیاه نداشته. دومین هدف محمود همشهری نماینده ساف در فرانسه بود. اسرائیل هم باز معتقد بود که اون رهبر سپتامبر سیاه تو فرانسه است. موساد با استفاده از یک مامور در پوشش یک خبرنگار ایتالیایی گولش زد تا بتونه از آپارتمانش توی پاریس بکشتش بیرون تا تیم بمبگذاریشون بتونه بمبی زیر میز تلفنش نصب کنه.
هشتم دسامبر ۱۹۷۲ یک مامور به آپارتمان محمود زنگ میزنه. وقتی که محمود میاد پشت خط بلافاصله بمب منفجر میشه. محمود همون موقع نمردش ولی جراحاتش خیلی شدید بود. فقط انقدری زنده موند که بتونه داستان برای پلیس تعریف کنه. این ترور اولین ترور از سوی ترورهای موساد تو فرانسه بود.
ترور بعدی هم توی لندن بود. یه فعال فلسطینی رو توی اوج ساعت شلوغی پرت کردن زیر اتوبوس. ژانویه ۱۹۷۳ ترور بعدی اتفاق افتاد. حسین البشیر اردنی نماینده فتح تو قبرس با بمبی که زیر تختخواب جاساز شده بود کشته شد. اسرائیل باز معتقد بود که اون رهبر سپتامبر سیاه توی قبرسه. ترور بعدی ششم آوریل ۱۹۷۳ پروفسور دانشگاه آمریکایی بیروت به خاطر اینکه بهش مشکوک شده بودند که کمک میکنه به پشتیبانی لجستیکی و تحصیلاتی شناسایی شد. اون هم باز با دوازده تا گلوله کشتند. ولی سه هدف بعدی موساد اهدافی نبودن که بهش راحت بهشون رسید.
اونها توی یه مجتمعی تو بیروت زندگی میکردند که به شدت محافظتشده بود. برای همین موساد مجبور شد عملیات بهار جوانی که بخشی از عملیات خشم خدا بود اجرا کنه. عملیات خشم خدا همین عملیات ترورهایی بود که موساد داشت توی اقصی نقاط دنیا انجام میداد. شب نهم آوریل ۱۹۷۳ کماندوهای ویژه نیروی دریایی و چرخباز نیروی زمینی تو ساحل لبنان از قایقهای تندرو پیاده شدن. نیروهای موساد اونها رو تا نزدیکی مجتمع بردن. بعد لباس مبدل پوشیدند و به محافظ ساختمان حمله کردند.
شاید جالب باشه براتون بگم که فرمانده این عملیات نخست وزیر پیشین اسرائیل تو این حمله رهبر عملیاتی سپتامبر سیاه و همسرش یکی از فرماندهان عملیاتی ساف به همراه سخنگوی ساف و دو افسر پلیس و یک شهروند ایتالیایی کشته شدن. البته این تنها عملیات بهار جوانی نبود. نیروهای ویژه اسرائیلی بعد از این حمله به ساختمان مرکزی ساف و کارخونه تولید مهماتشان حمله کردند و چندین نفر کشته شدند که دو نفرشون از چتربازهای نیروی زمینی اسرائیل بودن.
ترورها یکی یکی ادامه پیدا میکردن. تو قبرس و ایتالیا و فرانسه و آتن سیزده نفر دیگه کشته شدن که همشون از اعضای نزدیک به سازمان آزادیبخش فلسطین بودن. بماند که چند نفرشون بعدا مشخص شد اشتباهی ترور شدن ولی مهمترین و اصلیترین هدف موساد میدونید چی بود؟ شاهزاده سرخ، علی حسن سلامه کسی که به اعتقاد اسرائیل مسئول اصلی عملیاتهای سپتامبر سیاه و مغز متفکر پشت کشتار مونیخ بود. ولی خود مقامات سپتامبر سیاه میگفتن با اینکه حسن سلامه عملیاتهای زیادی رو تو اروپا رهبری کرده ولی هیچ ارتباطی با عملیات مونیخ نداشته.
قبلش یه کم از سلامه براتون بگم. علی حسن سلامه پسر حسن سلامه رهبر گروههای مسلح عرب که تو دوران انقلاب عربی فلسطین بین سالهای ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ علیه یهودیان و بریتانیا مبارزه میکرد بود. سلامه جدا از رهبری عملیاتهای مختلف مسئول حفظ امنیت یاسر عرفات بود. رابطه خیلی خوبی هم باهاش داشت. پولدار بود تا دلتون بخواد. ثروتمند، جاهطلب، با یه دختر خوشگل مسیحی لبنانی که به عنوان ملکه زیبایی انتخاب شده بود ازدواج کرده بود. به خاطر همین بهش میگفتن شاهزاده سرخ. سال قبل از ازدواجش با همون همسرش برای تعطیلات میرن آمریکا. اونجا ترتیبی داده بود که بدون اینکه مشکلی براشون پیش بیاد بیاد سفرش و انجام بده و برگرده. اتفاقا تمام هزینههای سفر خود ساف کرد. دلیل این کارشون هم این بود که سعی داشتند علی حسن سلامه رو بکشونن سمت خودشون و به عنوان جاسوس ازش استفاده کنن.
از سال ۱۹۶۹ سالها قبل از اینکه ساف دست از مبارزه برداره و توسط واشنگتن به رسمیت شناخته بشه، علی سلامه رابط مخفی ساف در مذاکره با سیآیای بود. سلامه به آمریکاییها تضمین داده بود که دیپلماتهای آمریکایی مورد حمله مبارزان فلسطینی قرار نگیرن. مشخص نیست که چه زمانی سازمانهای امنیتی اسرائیل از ارتباط سلام با سیا مطلع شدن؟ ولی اونها به شدت از این نزدیکی دو طرف ناراضی بودن. چون آمریکاییها عادت داشتن معمولا به خاورمیانه و قضیه فلسطینیها از دید موساد اسرائیل نگاه کنن و حالا این نزدیکی میتونست این استراتژی حیاتی اسرائیل با چالش روبهرو کنه.
به خاطر همین ترور علی سلامه شدیدا مهم بود. المپیک مونیخ هم بهونه بسیار بسیار خوبی بود و باید به این بهانه با اون تسویهحساب میکردن. استرالیا اجازه نمیدادند که ارتباطمون با آمریکاییها مانع این کار بشه. حتی با اینکه پیدا کردنش اصلا کار راحتی نبود. سلامه خودش فقط با سازمان سپتامبر مشغول نمیکرد. او فرماندهی نیروهای واحد هفدهم بود. یعنی واحدی که مسئولیت حفاظت از جان یاسر عرفات به عهده داشتن. عدد هفدهم شماره تلفن داخلی یاسر عرفات و ستاد مرکزی ساف، همین رابطه نزدیک علی حسن سلامه با یاسر عرفات و دلیل اصلی میدونستن که عرفات شخصا دستور حمله به المپیک مونیخ صادر کرده.
خود سلامه هم میدونست. واسه همین یا نمیشد پیداش کرد یا وقتی تو دید بود دور تا دورش پر محافظ بود. جولای ۱۹۷۳ هراری بهترین نیروها که از نظر ظاهری به مردم اسکاندیناوی شبیه بودن تو شهر لینهانر تا مهمترین عملیات ترور رو بعد از کشتار مونیخ انجام بدن. شکار شاهزاده سرخ خبرچین. بهش خبر داده بودند که تونستن رد شاهزاده سرخ رو توی نروژ بزنن. رئیس موساد اومده بود تا شخصا اجرای این ترور مهم و سرپرستی کنه. روز ترور وقتی سوژه همراه یه زن از یه رستوران اومد بیرون نیروهای موساد اونها رو به رگبار بستن و خیلی سریع از مسیری که از قبل تعیین کرده بودند فرار کردن.
این اولین قتل در چهل سال گذشته تو این شهر بود. نیروهای موساد شاد و شنگول از این که بالاخره شاهزاده سرخ ترور کردن تو حال خودشون بودن که خبر رسید بله سلامه گولشون زده. مقتول یک پیشخدمت مراکشی بوده و زنی هم که همراهش بود همسر باردار نروژی بود که البته زنده مونده بود. بیست سال طول کشید که اسرائیل به فرزندش غرامت بدن. سلامه موقع خروج این دو نفر یه سری از نیروهاش فرستاده بود پیششون که باهاشون صحبت کنن. تا نیروهای مسافرنامه که داره با نیروهاش حرف میزنه. بعدا معلوم شد که یکی از اعضای کم سابقه تیم موساد درست گفته بود. وقتی مراقب اون مردی بود که فکر میکردن سلامه است به بقیه گفته بود که آقاجان چهره این مرد با اون عکسی که ما سلامه داریم یکی نیست؛ ولی هیچکس بهش اهمیت نداده بود.
از طرفی هم اگه به خاطر اشتباهات دو نفر از نیروهای اسرائیلی که وظیفه پشتیبانی را به عهده داشتند نبود، اسرائیلیها با سری نگه داشتن اشتباهی که مرتکب شدن ممکن بود بتونن روی این قتلشون سرپوش بذارن. اون دو نفر هر قدمی که برداشتن از خودشون برای پلیس رد جا گذاشتن. به جای استفاده از ماشینهای بینام و نشون با ماشینهایی که خودشون کرایه کرده بودن رانندگی کرده بودن. توشهر کسایی که تو صحنه ترور بودن شماره ماشین به پلیس گزارش دادند و دو نفر از اسرائیلیها وقتی ماشینی میخواستن تو فرودگاه پس بدن دستگیر شدن. هر دو نفرشون توی بازجوییها شون اعتراف کردند که برای موساد کار میکنن و آدرس خونهاشون رو هم لو دادن.
در مجموع شش نفر از نیروهای موساد دستگیر شدند. ولی هراری خودش دونست که فرار کنه و بزرگترین آبروریزی اسرائیل تو چند دهه گذشته رو برای اسرائیل رقم زدن. توی بازجوییهایی که بازداشتیها کردن آدرس چند تا خونه امن دیگهاشون هم توی فرانسه لو دادن. یکی از نیروهایی که خیلی اطلاعات لو داده بود کسی بود که توی بازجویی سوتی داده بود که فوبیای جای تنگ و تاریک داره. بازجوهای نروژی هم از فرصت استفاده کردن انداختنش توی اتاق تنگ و تاریک و مجبورش کردند که اطلاعات بده. این شیش نفر هرکدوم به جرم قتل و همدستی در قتل بین یک تا پنج سال حبس محکوم شدن. ولی فکر نکنید اسرائیل دست از سر سلامه برداشتها، نه!
ژانویه ۱۹۷۴، ۱ سال بعد مامورین موساد مخفیانه رفتن سوئیس. بهشون خبر رسیده بود که مقامات ساف قراره با سلامه توی یک کلیسا ملاقات کنن. نیروهای موساد که وارد کلیسا شدند جای سلامه و دار و دستهاش سه تا مرد عرب و دیدن که یکیشون میخواست براشون اسلحه بکشه ولی بلافاصله هر سه تاشون کشته شدن. یه مدت بعد دوباره بهشون خبر میرسه که چند نفر یه سری اطلاعات مهم از سلامه دارن. ماموران موساد با این خبرچینها تو لندن قرار میذارن ولی روز قرار هیچ خبری ازشون نمیشه. همون موقع یه زنی یکی از نیروهای موساد رو توی هتل میکشونه سمت خودش تو اتاقش میکشدش.
نکته عجیب این ماجرا اینه که هیچ وقت مشخص نشد که چه شخص یا گروهی این زن رو اجیر کرده بود یا اصلا انگیزهاش از این کار چی بوده؟ موساد تونست رد این زن توی آمستردام هلند بزنه و سه ماه بعد نزدیک خونهاش بکشتش. ماموران موساد میگن اون موقعی که رسیدیم بهش اصلا هیچ ترسی تو وجودش نبود. همینجوری زل زده بود تو چشم ما. با یه حالت تمسخرآمیزی نگاهمون میکرد. خلاصه کنم. این اتفاق باعث شد دستور لغو و عملیات ترور سلام صادر بشه. ولی یه سری از نیروهای خودسر موساد عملیات ادامه دادن. به هوای اینکه سلامه توی یه خونهای تو اسپانیاست. رفت در اونجا سر وقتش ولی بازم اونجا خبری از سلامه نبود و فقط با یک محافظ مسلح عرب درگیر شدن.
بعد از این خرابکاریهایی که نیروهای موساد انجام دادن نخست وزیر رسما دستور توقف عملیات صادر میکنه و این عملیات تا پنج سال بعد و تا زمان نخست وزیر بعدی متوقف میمونه تا دوباره نخستوزیر جدید دستور ادامه ترور افرادی که از لیست مونده بودن رو میده. موساد موفق میشه که سال ۱۹۷۸ رد سلامه تو بیروت بالاخره بزنه. نوامبر سال ۷۸ چند مامور موساد و پاسپورتهای جعلی وارد بیروت میشن و سلامه را تحت نظر میگیرن. موساد متوجه شد که سلامه تایم بیکاریش معمولا میره استخر و سونا ولی نمیشد اونجا بهش حمله کرد. چون قطعا تلفات غیرنظامیها بالا میرفت.
تو طول مدتی که سلامه تحتنظر بود با زنی به اسم اریک چمبرز آشنا میشه. زن مثبتی نشون میداد. خونهاش تو خیابونی بود که سلامه زیاد از اونجا رفت و آمد میکرد. به گربههای خیابانی غذا میداد. از پنجره اتاقش نمای خیابون و آپارتمانهای اطراف نقاشی میکرد. حتی گفته میشه چند باری هم با سلام به استخر میره و رابطهاشون نزدیک بوده. یه چند وقت میگذره تا این که بیست و دوم ژانویه ۱۹۷۹ ساعت ۳ و ۳۵ دقیقه بعد از ظهر در حالی که علی حسن سلامه به همراه محافظانش از خیابون همیشگی رد میشه، فولکسواگن قرمز نزدیک میشه که ۱۰۰ کیلوگرم مواد منفجره توش آزاد شده بوده و درست وقتی که به اون ماشین رسید منفجر شد.
تو این انفجار چهار نفر از محافظان سلامه و چهار نفر از عابرین خیابون از جمله یه تبعه انگلیسی و یک راهبه آلمانی کشته میشن. سلامه به خاطر ترکشی که تو سرش میخوره میمیره. حالا فولکس واگن قرمز مال کی بوده؟ پنلوپه یا بهتر بگم اریک چمبرز. ماشه انفجار کی فشار میده؟ اریکوورس پنلوپه یا اریک چمبرز یا هر اسم دیگهای که داشته. یکی از ماموران موساد بوده که تونست خودش رو به سلامه نزدیک کنه و زمان رفت و آمدها و جاهایی که میرفت میومده و تایمهای کاری و غیر کاریاش رو دربیاره تا بتونن بالاخره سلامه رو تو فرصت مناسب ترور کنن.
بلافاصله بعد از این انفجار اریکا و دو مامور دیگه موساد که مسول عملیات بودن ناپدید میشن. اریکو چمبرز دختر انگلیسی حدودا سی سالهای بود که سالها تحت تعلیم موساد بود و چند سال آخر قبل از عملیات تو آلمان زندگی میکرد. منتظر موساد بود که برای اجرای اولین عملیاتش احضارش کنه. اریکا تنها عملیات زندگیش و به بهترین شکل ممکن انجام داد. هیچ کدوم از همسایهها فکرش هم نمیکردن که اون آدم موردداری باشه. حالا چه برسه به اینکه بخواد جاسوس موساد باشه؟ ببینید چه جونوری بوده که تونسته سلامه رو گول بزنه!
روز بعد خبر ترور علی حسن سلامه با افتخار از شبکههای خبری از اسرائیل پخش شد. برای سلامه خاکسپاری باشکوهی توی بیروت برگزار شد و حدود بیست هزار نفر از جمله یاسر عرفات در مراسم تدفین شرکت کردن. اما سرنوشت اون سه تا گروگانگیر فلسطینی که آلمان آزادشون کرد چی شد؟ دو نفرشون آخرای دهه هفتاد اوایل دهه هشتاد مردن. بیشتر منابع میگن که وقتی این دو نفر با خانوادههاشون تماس تلفنی میگیرن شناسایی میشن. ولی یکی دو تا منبع دیگه میگن که یکیشون به خاطر عارضه قلبی مرده و یکی دیگشون یه مسیحی ـ یونانی کشتنش.
نفر سوم که جمال باشه و تو این اپیزود هم چند بار ازش نقل قول داشتیم، آخرین بار سال ۱۹۹۹ توی یه مصاحبهای برای ساخت مستندی که منبع اصلی این اپیزود بوده دیده میشه. گفته میشه که اون تو شمال آفریقا و احتمالا تونس داره به شکل پنهانی زندگی میکنه. این ترورها به هیچ عنوان مورد قبول افکار عمومی نبود. حتی تعداد زیادی از خانوادههای قربانیان مونیخ هم با این ترورها مخالفت کرده بودن. گفته میشه بیشتر کسایی هم که ترور شدند با این که از اعضای وابسته یا نزدیک به نیروهای فلسطینی بودند ولی هیچ دخالت مستقیم یا غیرمستقیمی با عملیات المپیک مونیخ نداشتن. حتی چند نفر که گفتم کلا اشتباهی ترور شدن یا اشخاصی مثل ابو داوود که از طراحان اصلی این عملیات بودن هیچ وقت توسط موساد ردشون زده نشد.
ابو داوود با اینکه شخصا در عملیات حضور نداشت ولی از طراحان اصلی این عملیات بود و قبل از مرگش در ۷۲ سالگی به خاطر نارسایی کلیوی تو سوریه از عملیات مونیخ دفاع کرد و گفت تمام اون ورزشکاران اسرائیلی سربازهای ذخیره ارتش اسرائیل بودن و ما کار درست انجام دادیم. بعد از هر قتلی که اون انجام میداد زنگ میزد به خانواده قربانیان بهشون میگفت ما انتقام گرفتیم. مطمئن باشید هیچوقت فراموش نمیکنیم. یا میگفتن الان تلویزیون روشن کنید و اخبار رو ببینید. تلویزیون خبر ترور پخش میکرد.
این ترورها تنها واکنش اسرائیل به حادثه مونیخ نبود. بستههای پستی حاوی بومبی که برای فلسطینیها فرستاده میشد. جنگ روانی و اعلام خبر مرگ مبارزان فلسطینی که هنوز زنده بودن و عملیات بهار جوانی که براتون تعریف کردم هم بقیه اقدامات اسرائیل برای تلافی کشتار مونیخ بود. ولی واقعا کی میتونه بگه که برنده نهایی واقعی این کشتارها و ترورهایی که هنوز هم ادامه داره کی بوده؟ بازندهها مشخصا مردم عادی که این وسط گیر کردن و بیدلیل دارن هر روز کشته میشن.
این سی و چهارمین اپیزود راوکست بود که شنیدید و امیدوارم شنیدنش نظرتون رو جلب کرده باشه. خب همونطور که میدونید میتونید شبکههای اجتماعی راوکست رو برای خوندن و دیدن مطالب تکمیلی دنبال کنید و سایت راوکست رو برای شنیدن اپیزودها و خوندن مطالب تکمیلی و کلی مطلب مجزای دیگه از داستانهای کوتاه گرفته تا خبرهایی از دنیای پادکست دنبال کنید. اگر دوست داشتید میتونید از طریق لینک حامی باش از راوکست حمایت مالی کنید. این حمایتها موتور راوکست رو برای ادامه کار سرحالتر نگه میداره ولی قطعا بزرگترین حمایت شما معرفی پادکست به دیگرانه. به خصوص از طریق پست و استوری، توییتر، شبکههای اجتماعی. ممنون که هستید و انرژی میدید. من قدردان حضورتون هستم. قدردان کامنتهای که میدید هستم. شک نکنید همشون رو میخونم. همشون رو. ولی بر من ببخشید اگر نمیرسم به همشون جواب بدم.
بقیه قسمتهای پادکست راوکست را میتونید از این طریق هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴؛ نبرد نهایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴۵؛ ژاندارک
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۲۹؛ تبعیض سیاه