روایتی از مهم ترین رویدادهای تاریخ
اپیزود ۳۷؛ شب از قندهار میرسد- قسمت دوم
شهر در خود میپیچد. از ترکهای دیوار کابل خون انار قندهار بر دشت شادیان مزار جاری میشود. شراب هرات را سر میکشم و با یاقوت سرخ بدخشان زخمی و ژرفای ارتفاعات پامیر روی تن میزنوم.
من بر چشم دیدم که مادرم جان داد. از ترس او را نوازش نمیتوانستیم. گلوله جولان میداد در میان ترههای موی مادرم. دست لای موهایش کشیدن نمیتوانستیم. ویروس جهاد گرفته بود و درمانش سخت در آغوش او را فشردن نمیتوانستیم.
طبیبان از چهار گوشه عالم بر بالین او ترنم مرگ میکردند و مادرم در میان امواج غروبی دلگیر در لابهلای نسیمهای خزان جان داد. درست همان وقت که مردان سیاه چهره با انبوهی از ریش و چشمان سرمه کشیده در شهر رژه رفتند و خواهران را لگدمال میکردند و میخندیدند و شهر را با اجساد برادرانم تزیین میکردند، ما در میان گزینههای روی میز یا قربانی بودیم یا بازمانده.
من رفتم تا باز بمانم تا بلیت بهشت عاملان انتحاری نشوم و فرصتی داشته باشم تا به فرداهای سبز بیندیشم. همچون زنی که در دایکندی سمنو میکوفت برای نوروز اما نمیدانم در این راه کدام کوه مرا از پای خواهد انداخت. با قایق بادی در کدام دریا حل خواهم شد. نمیدانم از کدام هواپیما روی ابر رویاهایم سقوط خواهم کرد یا در میان گرهای سیم خاردار کدام مرز گم خواهم شد.
من فقط به دنبال فرصتی میگردم تا در این زمستان و روزهای گرم بیندیشم. همچون پیرمردی که در هرات گندم میکاشت برای تابستان.
آری مشکل است اما از این بنبست باید بگذریم. از میان دیوهای پست باید بگذریم. از میان نیروهای مست باید بگذریم.
سلام! من ایمان نژاداحد هستم و شما دارید به سی و هفتمین قسمت از پادکست راوکست گوش میدید که توی مهرماه ۱۴۰۰ منتشر میشه. این قسمت دوم و آخر اپیزود شب از قندهاره که قسمت اولش رو چند روز قبل شنیدید. اگه هنوز قسمت قبل رو نشنیدید حتما اول اونو گوش بدید، چون این قسمت دنبالهی اونه و به هم مربوطه.
تو قسمت قبل شنیدید که بعد از استقلال افغانستان، پادشاهان بعدی یکی یکی با قتل و کودتا سرنگون شدن تا نوبت رسید به داوود خان که اولین رییسجمهور افغانستان بود. داوود خان با کودتای خونین کمونیستها کشته شد و جمهوری دموکراتیک افغانستان تشکیل شد و این حکومت کمونیستی با نفوذ شوروی در کشور، زمینهساز شورشهای گستردهای از سمت مجاهدین شد. اگه سوالی داشتید یا قسمت قبل رو نشنیدید، حتما بپرسید یا قسمت قبل رو هم گوش کنید. با تشکر از شما که پادکست راوکست رو دنبال میکنید!
بعد از اون که کمونیستها سقوط کردن، مجاهدین نتونستن به توافق برسن و وارد جنگ داخلی شدن. تو این حال و هوا، یه نیروی جدید به اسم طالبان پاپولر شد که با کمک پاکستان، آمریکا و عربستان به سرعت تجهیز شد. آخرشم خیلی سریع با رهبری ملاعمر، قدرت رو توی افغانستان به دست گرفتن. حالا قراره در ادامه به شیوهی حکومت طالبان با رهبری ملاعمر و حوادث بعد از اون و همینجوری به اون چیزی که امروز در افغانستان داره میگذره، بپردازیم.
قبل از هر چیز، بیاین با ملا عمر بیشتر آشنا بشیم. این ملا محمد عمر، تو سال هزار و نهصد و شصت میلادی در جنوب افغانستان، ولایت قندهار به دنیا اومد. البته ممکنه تاریخ دقیق به دنیا اومدنش هزار و نهصد و پنجاه یا پنجاه و سه باشه، اما حدس میزنن این تاریخها به درستی نیستن. ملا عمر از یک خانواده فقیر بود و اصل و نسبش به قبیلهی هوتک متعلق بود، که یکی از قبایل مشهور پشمبافی بودن. اونها در گذشته پادشاهان خودشون رو داشتن که در تمام افغانستان حکومت میکردن و حتی تا اصفهان در ایران رو هم اشغال کرده بودن.
حالا کمی با ملا عمر و زمینهاش آشنا شدیم!
پدر ملا عمر، از اون رهبران مذهبی محلی بود، ولی خیلی ارتباط سیاسی خاصی با آدمهای مشهور اون دوره نداشتن. خانوادهشون سطح اجتماعیشون پایین بود و خیلی ثروت نداشتن. وقتی که خیلی کوچیک بوده، پدرش درگذشت و مادرش به عقد عموش درمیومد. بعدش هم به یه روستا مهاجرت کردن که عموش اونجا معلم دینی بوده و اسلام تدریس میکرده. ملاعمر یکی از اون دست آدمهایی بوده که زیاد در مورد زندگی شخصیش نمیدونیم. یکی دو تا عکس بیشتر از نیست که ازشون شناخته شدن، حتی یکیشم به لطف خود طالبان و انتشارش توی وبسایتشون هست. اما میدونیم حداقل سه تا زن و پنج شیش تا بچه داشته که پسر بزرگش، ملا یعقوب، یکی از چهرههای بسیار مهم و شناختهشده طالبان هست. بعدا بیشتر در مورد ایشون هم صحبت میکنیم.
بعد از انقلاب سال ۷۸، یا همون کودتای کمونیستها، ملاعمر به پاکستان رفت و اونجا مشغول تحصیل شد. اون از دارالعلوم حقانیه، یکی از مدارس دینی معروف پاکستان، فارغالتحصیل شد. این مدرسه خیلی از رهبران طالبان رو به دنیا آورده و آموخته است. بعد از فارغالتحصیلی، ملاعمر یه مدت در کراچی پاکستان تدریس میکنه. بعداً تو یکی از مساجد این شهر با استان بن لادن آشنا میشه. جالبه که ملاعمر یکی از معدود افرادی بوده که به زبان عربی صحبت عادی روزمره میکرده و به ندرت پشتو و فارسی صحبت میکرده، اگرم پیش میآمد کمتر از اون زبانها استفاده میکرد.
ملا مرتبه هشتاد به عنوان مجاهد علیه شوروی و دولت دموکراتیک جنگیده. ظاهراً اون یک آرپیجیزن باهوش بوده و سلاح مورد علاقهاش هم همین آرپیجی (آزادسازی پنجه گره خورده) بوده. هفتهای یک بار از این آرپیجی استفاده میکرده، الان هم خیلی از نیروهای طالبان با این سلاح تو کوچهها و خیابونهای افغانستان عمل میکنند. طالبان خودش میگه اون حرفهای تو استفاده از این سلاح بوده و با اون تانکها و ماشینهای زرهی زیادی از ارتش شوروی رو منهدم کرده بوده.
البته تو طول جنگ چند بار هم مجروح شده، یکی از این جراحتها مربوط به چشمش بوده که باعث کوری اون شده بود. درباره این زخمش میگن، وقتی که چشمش آسیب میبینه، خودش با چاقو چشمش رو تخلیه میکنه و میدوزه. میگن خیلی خونسرد بوده، زمانی که چشمش زخمی شد، خنجرش رو برداشته و با نوک خنجر چشمش رو تخلیه کرده و بعدش خودش دوختش. این فقط تصور کردن این کار برای انسان قرن بیست و یک دشوار به نظر میرسه ولی این داستان نشون میده چه جنبههای شجاعت غیرقابل وصفی در اون زمان برای پیروان ملاعمر داشته.
بعد از خروج شوروی و سقوط دولت کمونیستی، اوضاع افغانستان هرج و مرج محض شده بود. گروههای مختلف مجاهد برای قدرت دست به گریبان بودن، که تو قسمت قبل براتون خوب توضیح دادم. اون زمان ملا عمر کجا بود؟ خودش برگشته بود به روستاشون و کاری به کار کسی نداشت. ولی یهو تصمیم میگیره که دخالت کنه و این هرج و مرج رو به قول طالبان «خاتمه» بده.
یه داستان جالب هست که میگه ملا عمر تو روستاشون بوده که یه شب خواب یه زنی میبینه که بهش میگه که ما به شما نیاز داریم و ازش میخواد که بیاد و این شرایط رو تموم کنه. از اون خوابی که خیلی از چهرههای معروف تاریخ دیدن، این حرفها عمرم لبیک میگه و در اولین اقدام، پنجاه نفر از قالبهای مدارس دینی پاکستان و بسیج میکنه و یه گروه مسلح کوچک تشکیل میده. بعد میره به سمت مرز پاکستان و اردوگاه پناهندگان افغانستان، کسایی که از جنگ داخلی و کشتار فرار کرده بودن. اونجا شروع میکنه به یارگیری از مردهای این اردوگاهها.
یه چیزی که خیلی به جذب نیروهای ملاعمر کمک کرد، مبارزهی اون با بچهبازی بود. بله، این اتفاقی بود که به شدت بین مردهای مسن در بخشی از افغانستان و پاکستان مرسوم بوده و با جنگ داخلی بیشتر شده بود. حتی بعضی از فرماندهان جنگ، این کار رو آورده بودن و خیلی از این پسر بچههایی که دست مردم میافتادن، از خانوادههای فقیر بودن که فروخته میشدند به این فرماندهها. به این پسران میگفتن «پسران رقصنده». بعضی از مردم هم برای نشان دادن قدرت و ثروتشون، چندتا پسر با همدیگه نگهداری میکردن. وقتی لاورها مبارزه کرد، در یک مورد دو تا پسر از دست یکی از فرماندهان مجاهد رو نجات داد و خود فرمانده هم بست به لولهی تانک آویزون کرد و دارش رو زد به لولهای تاک. بعدها هم در دوران حکومت طالبان، مجازات بچهبازی اعدام بود.
اصلاً یکی از دلایلی که طالبان پسران را مجبور میکرد که ریش بزارن، همین داستان بود. میخواست شعرای پسرانهای که به نظر مردانه میرسید، اجرا بشه. همین اتفاقات باعث شد که آدمای بیشتری به سمت طالبان بیان و تو یه مدت خیلی کوتاهی، پنجاه نفر نیرو به دوازده هزار مرد مسلح تبدیل شدن و آمادهی جنگ شدن. تو مدت چند ماه، طالبان توانست دوازده استان از سی و یک استان افغانستان را کنترل کند.
توی بحبوحه جنگهای داخلی بود که سال هزار و نهصد و نود و چهار، بنابر جنبش طالبان، پایهگذاری شد. تا دو سال بعدش، با نیروهاش توانست کل افغانستان را تصرف کنه و به عنوان رییس شورای عالی افغانستان به امیرالمومنین تبدیل شد، به عبارت دیگه همهکارهی کشور شد. سال بعدش هم اسم افغانستان را به امارت اسلامی افغانستان تغییر داد.
توی یک شورای ۱۵۰۰نفر از طلاب در شهر قندهار بود که بهش لقب امیرالمومنین دادن. ملا مراد اجتماعی نبود، یه جورایی میشه گفت کاملا منزوی بود. خیلی کم پیش میومد که توی انظار عمومی ظاهر بشه یا حتی از قندهار بیاد بیرون. در تمام پنج سالی که قدرت دست طالبان بود، کلا دوبار اومد از کابل دیدن کرد. حتی با وجود اعتقادات سفت و سخت اسلامی که داشت، سفر حج نرفت و حتی با وجود دعوت رسمی پادشاه وقت عربستان هم این کار را انجام نداد.
رابطهی خیلی خوبی هم با القاعده و رهبرانش داشت، انقدر خوب که بعد از حادثه یازده سپتامبر که سه هزار نفر را به جا گذاشت، به بن لادن و نیروهاش پناه داد. حاضر نشد اونا را به آمریکا تحویل بده و همین باعث شد که آمریکا به افغانستان حمله کنه و طالبان قدرت را از دست بده. حتی برای دستگیری ملا عمر، جایزه ده میلیون دلاری گذاشتن. کلاً خیلی آدم مرموزی بود و هیچ وقت کسی نفهمید که بعد از حملهی امریکا دقیقاً کجا پنهان شده.
خانم دام، روزنامهنگار و نویسندهی هلندی، یک کتاب به اسم «در جستجوی یک دشمن» نوشته است. او میگوید ملاعمر بر خلاف تصور دولتهای آمریکا و افغانستان، بعد از سقوط طالبان، هیچ وقت تو پاکستان پنهان نشده بود. او از چندین سال نزدیک یکی از پایگاههای نظامی آمریکا و جنوب افغانستان زندگی میکرد و خونش تا پایگاه نظامی آمریکا پیاده چند دقیقه بیشتر نمیبود. فکر کنید، بعدش هم تغییر مکان میداد و میرفت به یک ولسوالی دیگر. با اینکه آمریکاییها چهار و پنج کیلومتری ولسوالی پایگاه نظامی میزدند، بازم روش عوض نمیکرد و همونجا زندگی میکرد. ولی با این وجود نمیتوانست درست از اونجا طالبان راهبری کند.
اینجوری شد که دستور احداث دفتری تو قطر داده شد. همین دفتر معروفی که مذاکرات صلح این چند سال اخیر اونجا برگزار میشد. خانم دام با محافظ شخصی ملا عمر تو زندان حتی مصاحبهای انجام داده بود. این محافظ تایید میکنه که ملا عمر تو افغانستان بوده و سال نود و دو شمسی بوده که به خاطر مریضی بالاخره تو افغانستان میمیره. اما در مورد زمان و دلیل مرگ ملاعمر حرف زیادی وجود دارد.
سال ۹۴ شمسی، یک خبر پخش شد که میگفت ملاعمر دو سال قبلش تو بیمارستان تو پاکستان مرده. خود طالبان هم سال نود و هشت رسماً تایید کرد که ملاعمر مرده است. اما مالامال نود و دو، دلیل مرگش را نگفتند و گفتند غذای الهی بوده. حالا جالب اینه که بین سالهای نود و دو تا نود و چهار، که خبر مرگ ملاعمر پخش بشه، طالبان از طرف اون توی روزهای عید فطر و عید قربانی پیام تبریک منتشر میکرد. طبق این اطلاعات، ملاعمر پنجاه سالش بوده. دوران حکومت طالبان در افغانستان، دوران سختی بود و با اینکه جنگهای داخلی تمام شد، ولی شیوهی کشورداری و قوانین سختگیرانهای که طالبان پیش گرفته بود، زندگی را برای مردم سختتر کرده بود.
طالبان همواره خود را گروهی اعتدالگرا و مخالف افراط و تفریط معرفی میکرد، اما شاید بتوان با بررسی قوانینی که طالبان وضع کرده و شرایط حاکم بر افغانستان بهتر قضاوت کرد. یکی از اقدامات بحثبرانگیزی که در زمان حکومت طالبان انجام شد، ماجرای نابود کردن بتهای بامیان بود، مجسمههای بودا که اواخر زمانی که طالبان قدرت دست گرفتند، در مورد آنها گفته بودند که این آثار باستانی هستند که برای دولت پول سازند و مشکلی باهاشون ندارند. اما یکم بعد، حدود چهارصد تا از روحانیهای طالب به دلیل اینکه این بتها در تضاد با اسلام بودند، درخواست نابودی این مجسمهها و مجسمههای دیگر افغانستان را به ملا عمر اعلام کردند و با وجود مخالفت گستردهای در جامعهی جهانی، دستور تخریب آنها صادر شد.
ولی خودش تو مصاحبهای که کرده، دلیل کارش و مخالفت با این مجسمهها یا بتها را عنوان نکرده، میگه من وقتی راضی شدن، دستور تخریب را دادم، چون دیدم چندتا سازمان بینالمللی درخواست مرمت این بتها را دارند. اونم در شرایطی که کلی از مردم افغانستان در فقر و گرسنگی هستند و به جای کمک به مردم و سیر کردنشون، به فکر مرمت بتهای بی جونن. اگه اونا برای کارهای بشردوستانه به من پیام داده بودند، هیچ وقت دستور تخریب نمیدادند.
این خبرنگار که زمان حکومت طالبان رفته بود کابل میگه طلبها جوونهای ژولیده و نامرتب و عمامه پسری که چشماشون و سرمه میکشن. اگه تعلیمات مذهبی که توی مدارس دینی بهشون دادن و نادیده بگیرید، کلا بیسواد به حساب میان. بعضی از اونا کابل برق و شلاق چرمی دستشون میگیرن، تو کوچهها و خیابونهای شهر، تو سر هر چی که از نظرشون غیر اسلامی باشه، میکوبند. تراشیده یک مرد باشه یا زنی که از نظر اونا حجاب کامل نباشه، بلندی ریش مرد باید حداقل اندازهای میبود که بشه تو مشت گرفتش. زنا تا ماشینهای گشتی طالبان ر میبینن، توی برگهاشون قایم میشن.
کابل شهر ارواح بود و همه از طالبان میترسیدن. یکی از آژانسهای امدادی افغانستان میگه اگه طالبان میخواست معتدلتر رفتار کنه و فاداری نیروهایش از دست میداد، برای همین اینقدر خشک و خشن برخورد میکردن. بعد از به قدرت رسیدن طالبان، دنیا بالاخره فهمید با چه گروه ضد انسانی سروکار داره. کم کم گزارشهایی که سازمانهای حقوق بشری و خبرنگاران خارجی از وضعیت کشور میدادن نشون داد که چه جنایتی در حق مردمان ناچار میفته. طالبان در ازای امنیتی که در شهرها و جادهها تامین کرده بود، امنیت فردی و اجتماعی مردم ازشون گرفته میشد.
هیچکس اختیار جان و مال و خانوادهاش نداشت. موسیقی ممنوع بود، عکاسی، نقاشی، مجسمهسازی، همهی اینا ممنوع بودن. زنان از کار و تحصیل محروم بودن و بدون همراه یا محرم اجازه خروج از خونه را نداشتند. پا و انگشت مجرم را قطع میکردند. حکومتشان کلا اساسش ایجاد رعب و وحشت بود. کوچکترین کاری خلاف قانون و خلاف شرع میدیدند به شدت برخورد میکردند. جوراب سفید دیگه چیه، جوراب سفید هم ممنوع کرده بودند. انگشت زنا را به خاطر لاک زدن قطع میکردند. لب بعضی از آدمها هم به خاطر روی زدن بریده بودند. میگفتن این کار باعث تحریک مردم و فساد میشن. بیوهها را خرید و فروش میکردند، فقط تو خود کابل پنجاه هزار زن بیوه بودن که شوهرهاشون تو جنگهای داخلی کشته شده بودند. زندگی قبیلهای و دوری از تمدن و جاهل بودنشان نمیذاشت با زندگی شهرنشینی تطابق پیدا کنن.
همین الان از فیلم هایی که بعد از قدرت گرفتن دوباره طالبان منتشر میشه ببینید، وضعیتشون دیگه! فیلمهایی که از شهربازی رفتن و ماشین برقی سوار شدن بر خودشون با تکنولوژی و چیزایی که توی زندگی عشیران نداشتن، داره پخش میشه. کاملاً میگفتن باید مثل صدر اسلام زندگی کنیم. همون جوری لباس بپوشیم، همونجوری غذا بخوریم، همون جوری زندگی کنیم. ظاهرشون لباسهایی که میپوشن، سرمه کشیدشون به خاطر همینه. وقتی به حکومت رسیدن، اسم کشور گذاشته بودن «عمارت اسلامی». نفر اول حکومتشون رو امیرالمومنین خطاب میکردند و به هیچکس اجازه نمیدادند افغانستان را با اسمی به جز «امارت اسلامی» خطاب کنن. بازگشت به صدر اسلام هدف اول و آخر همین بود.
اون ها هیچ همکاری با نهادهای اجتماعی و بینالمللی انجام نمیدادن. حتی هرکی بهشون حمله میکرد، کتکش میزدن و هرجوری میتونستن چوب لای چرخشون میکردن. با واکسیناسیون هم مخالفت میکردن و نمیذاشتن حتی واکسن فلج اطفال به بچهها تزریق کنند. مرگ و میر نوزادان به بیست و پنج درصد رسیده بود و یک چهارم بچههایی که به دنیا میومدن میمردن، که بالاترین میزان در تمام دنیا بود. از هر پنج تا بچه، یکیشون به پنج سالگی نمیرسید.
باعث این آمار نابهداشت بودن طالبان در تمام نهادهای بهداشتی بینالمللی بود. آنها همکاری با این نهادها را متوقف میکردند؛ زیرا امدادگران شاهد رفتارهای بد طالبان نسبت به مردم بودند و میتوانستند گزارشهای منفی درباره ایشان ارائه دهند. طالبان هیچ تمایلی به دیپلماسی یا احترام به مراکز دیپلماتیک نداشتند؛ حتی به کنسولگری ایران در مزار شریف حمله کردند و دیپلماتهای ایرانی را نیز کشتند. آنها با هر چیزی که نماد تمدن بود، مخالفت میکردند.
آسوشیتدپرس سال ۹۸ یه گزارشی داده بود که طالبان داره واسه چیزای مغازه ها به طول و عرض خیابونا میچرخه. هر مغازه ای میرفتن، تلویزیون، رادیو، تابلوی نقاشی و مجسمه و آثار هنری رو از بین میبردن! اینا همه تو شرایطی بود که مردم وضع اقتصادیشون خیلی بد بود و کارخانهها همه تعطیل شده بودن. ولی کارخونههای نساجی که بیشتر کارگراشون زن بودن، اصلا در حالت خوبی نبودن. بیکاری تو بعضی ولایتها به نود درصد رسیده بود! ولی چه کنی؟ مردم از شدت بیکاری، چند برابر این حقوق کم شده بودن و مجبور بودن کار و کاسبیها رو ول کنن و برن مسجد نماز بخونن، چون طالبان با جلوگیری هایی که داشت، اجبارشون میکرد.
قیمت مواد خوراکی هم واقعاً بالا بود، اصلاً سرسامآور! مثلاً وقتی حقوق یه کارمند دولت ۱۰۰ هزار افغانی بود، یه کیلو گوشت قیمتش حدود صد و بیست هزار افغانی بود. وای برای این فاجعه اقتصادی...
این وضعیت باعث شد که طالبان رو ببره سمت کشت و فروش تریاک! به جای کارخونههای تولیدی و کشتارگاهها، اینا دنبال کشت و تولید مواد مخدر مثل تریاک و هرویین شدن. و این کارا اصلیترین بخش اقتصاد افغانستان شدن!
تولید و قاچاق تریاک، یه کاری بود که اکثراً با کمک پاکستان انجام میشد. تریاک که در زمینهای وسیعی از افغانستان کشت میشد، مثل همیشه به مواد مخدر زمان طالبان مبدل میشد. حجم تولید تریاک تا چهارصد تن در سال میرسید. افغانستان اون زمان تقریباً هفتاد و پنج درصد از مواد مخدر دنیا و پنجاه درصد هرویین جهان و هشتاد درصد هرویین اروپا رو تامین میکرد. به قولی، یه تنه تو اون دوران، کل مواد مخدر دنیا رو انحصار داشت! تقریباً منطقههای شرق و جنوب افغانستان و هفت هشت استان پاکستان فقط برای کشت تریاک استفاده میشدن.
خب، اکثر تولیدات مواد مخدر، چه تریاک و چه هرویین، حالا به صورت قاچاق از ایران به اروپا صادر میشدن! مقامات اینجا خیلی تلاش میکردن که این اتفاق رو جلو بگیرن، ولی مرز طولانی افغانستان این کار رو به آسونی نمیذاشت. از همون اول به این مساله فکر میکردن که طالبان از فروش مواد مخدر به دلارهای زیادی میرسه و با این دلارها به تجهیزات نظامی و نیروهاشون برای جنگ در شمال افغانستان میپرداختن. بخشی از بودجه کشور پاکستان هم از این راه تامین میشد، چیزی حدود هفت میلیارد دلار!
طالبان هم برای اینکه این کارهاش رو از نظر شرعی توجیه کنه، میگفت که تو قرآن چیزی نیست که خرید و فروش مواد مخدر رو ممنوع کنه! میگفتن که مصرف مواد مخدر حرامه ولی ما خودمون مصرف نمیکنیم، فقط داریم اونها رو صادر میکنیم!
قبلاً گفتم که رهبران طالبان دوستی خوبی با القاعده و بن لادن داشتن. این رهبران القاعده از خاک افغانستان برای انجام عملیاتهایشون استفاده میکردن، و یکی از این عملیاتها حمله به آمریکا در یازده سپتامبر بود. تو اون روز، دو هزار و یک، حملهی هوایی به برجهای دوقلوی تجارت جهانی و ساختمان پنتاگون انجام شد.
بعد از اون حمله، آمریکا از طالبان خواست که رهبران القاعده رو به اونها تحویل بده، اما این درخواست رد شد. در ادامه، آمریکا حمله به افغانستان رو شروع کرد و باعث سقوط طالبان شد. جبههی مقاومت شمال افغانستان هم حملاتشون رو به مواضع طالبان شروع کردن و پیشروی کردن به سمت پایتخت کشور، تا که طالبان کاملاً از دست بره. اکثر رهبران طالبان هم به پاکستان فرار کردند و نیروهاشون توی کوهستانها پنهان شدن.
بعد از سقوط طالبان افغانستان شد جمهوری اسلامی افغانستان. مملکت مذهبی بود دیگه؟ به همین راحتی نمیتونستن این بعد از سقوط طالبان، افغانستان جمهوری اسلامی شد، یعنی مملکتی با اسلام. دیگه به همین راحتی نمیتونستن اسم اسلامی رو از روی کشور بردارن. دولتهای حامد کرزی و اشرف غنی با حمایت آمریکا، غرب و جامعهی بینالمللی به عنوان دولتهای مردمی به قدرت رسیدن و سعی کردن اوضاع آشفته کشور رو درست کنن. تقریباً بیست سال این دو دولت سر کار بودن و افغانستان از دوران تاریک جنگ و حکومت طالبان رد شد. پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی خوبی هم اتفاق افتاد، ولی رها شدن از جهنمی که قبلاً افغانستان درگیر خودش کرده بود به همین راحتی نبود.
واقعاً ویرانی که دو دهه جنگ و سرکوب به افغانستان زده بود، با شرایطی که اون زمان مردم افغانستان از نظر فرهنگی، سواد و علم داشتن، نمیتونست به سرعت ترمیم بشه. یه جورایی باید از اول یه نسل جدید پرورش میدادند. بخصوص اینکه در هر دو دولت، فساد زیادی هم وجود داشت و هنوز ثباتی چه از نظر سیاسی و چه از نظر نظامی وجود نداشت.
ارزش افغانستان هنوز قدرت مقابله با قالبهایی که یک عمر جنگیده بودن رو نداشت. ریاستجمهوریشون طوری نبود که دولت قدرتمندی نشون بده. خودتون دیدید که در دوران اشرف غنی، کشور عملاً انگار دو تا رییس جمهور داشت! عبدالله عبدالله و اشرف غنی همزمان با همدیگه کشور رو اداره میکردند. به نظرم این همه برهمکنش و عدم هماهنگی باعث شده بود که کشور به مشکلات عدیده برخورد کنه.
این ضعف و بیثباتی نمیذاشت که دولت جلوی حملههای طالبان رو بگیره. اینها حالا داشتن با خودشون میگفتن جهاد میکنند تا کفار آمریکایی و اروپایی رو از کشور بیرون کنن. اما دیدی چی شد؟ همون جانورانی که خود آمریکا و غرب قبلنا براشون اسلحههای جنگی داده بودن تا علیه دولت کمونیستی بجنگن، حالا داشتن سلاحشون رو برای جنگ با خود آمریکاییها میگرفتن. شروع کرده بودن حملات انتحاری و حمله به ولایتهای مرزی افغانستان. همهجا، از کوچهها، خیابونها، بازارها، تا جاهای پر رفت و آمد، گشت میزدن. برای جهادشون، کاری از انسانیت نمیدیدن، زن و بچه و غیرنظامی تعریف نشده بودن. تر و خشک و با هم میزدن به مدارس و دانشگاهها حمله میکردند. چون از نظرشون اونجا تفکرات غربی و فساد پیشرفت میکرد.
بیمارستان چیه؟ بیمارستانها رو هم رد کردن. نیروهای امدادی و بینالمللی که برای کار واکسیناسیون اومده بودن، افغانستان حمله میکردن. آمریکا خیلی خوشحال بود که نیروها رو جلو گرفته و هزار نیرو تو افغانستان داشت. هر روز با اونا میجنگیدن، ولی هر روز و هر لحظه بیشتر غیرنظامی کشته میشدن. حتی کشتن محمد منصور، رهبر جدید طالبان بعد از ملا عمر، فرقی در رویهی این گروه ایجاد نکرد. آمریکاییها محمد منصور رو وقتی داشت از ایران به پاکستان میرفت، تو خاک پاکستان با پهپاد زدن کشتن.
خود ایران در مورد اقامت محمد منصور تو این کشور میگه که اون اقامت دو ماه به این دلیل بوده که داشتم باهاش مذاکره میکردند تا جلوی پیشروی داعش تو دو منطقه رو بگیرن و ندادن نیروی بیشتری به این گروه برای ملحق شدن. اما طالبان نه تنها با این ترور ضعیفتر نشدن بلکه روز به روز با حمایتهایی که از سمت کشورهای همسایه، به خصوص پاکستان، میومد، سمتشون منسجمتر و قویتر میشدن. کم کم دیگه بخشهایی از افغانستان که با پاکستان هممرز بودن، رو هم گرفتن.
تمام این بیست سال، ولایتهای جنوبی و شرقی افغانستان بین نیروهای دولتی و طالبان دست به دست میشد. اونا حملاتشون رو از خاک پاکستان برنامهریزی میکردن و نیروهاشون از داخل اون عملیاتها رو انجام میدادن و پیاده میکردن. شرایط کوهستانی افغانستان برای تروریستهای طالبان بهترین پناهگاه بود و خط دیورند هم براشون بهترین مرز برای رفت و آمد از پاکستان بود.
سال ۲۰۰۸، طالبان کتابی منتشر کرد که شامل قوانین و دستورالعملهایی برای شبه نظامیان این گروه بود. این کتاب سیزده فصل داشت و مسائل امنیتی، برخورد با زندانیان، احکام کسانی که با دشمن، که همون غربیها باشه، در ارتباطن، و احکام غنای امور اداری، امور داخلی، طرز برخورد با ملت، و امور ممنوعه و توصیهای برای مجاهدین رو شامل میشد. خلاصه هر قانونی که میشد برای نیروهاشون وصل کنن که چطور زندگی کنن، چطور با مردم برخورد کنن، و چطور بجنگن، توش نوشته شده بود.
به دستورهای کتاب، طبق فصل اول، هر مسلمون میتونست از کارمندان دولت مزدور همون دولتهای اشرف غنی و حامدکرزی، شغل خودشون رو ول کنن. اما کسانی که این دعوت رو قبول میکردن، به دستور مسئولان طالبان توی اون ولایت، در امنیت میموندن. توی یک مادهی دیگه نوشته بود که اگر یکی از مجاهدان به خودشون میگفتن «مجاهد»، فرد امنیت یافته بشه و محاکمه میشه. توی فصل مربوط به زندانیان، آورده بودن که اگه یک کافر بازداشت بشه، کشته و کشتنش مبادلات پول و تمام اختیاراتش مربوط میشه به امام یا نایب امام. و اگر نیروهای دشمن به مجاهدین تسلیم بشن، کشته نمیشن، حتی اگه صلاحشون تحویل بدن. تازه، پاداش هم میگیرن.
اینجا منظورشون از امام، ملاعمر تو فصل سوم گفته بودن که اگر ثابت بشه که یه فردی برای دشمنان جاسوسی میکنه، مفسد تلقی میشه و والی میتونه اون رو مجازاتی اخراج کنه از شهر. و تنها حق امام یا نایب امامه که تصمیم بگیره که اون فرد بکشه. هیچ کس حق نداره که بندهای این دستورالعمل رو تغییر بده. هرگونه تغییر جزو اختیارات امامه. این کتاب قانونی هست که به زبان پشتو و دری هم نوشته شده بود.
در مورد آزادی بیان میگه هر افغانی حق داره احساسات و دیدگاهش رو از طریق نوشتن یا هر ابزار دیگهای مطابق با قانون بیان کنه. البته تعالیم غیر اسلامی شدیداً ممنوع بوده و نقضکنندگان براساس شریعت مجازات میشن. براساس این قانون، زنان نیز میتونند به تحصیل و آموزش بپردازن. اما تنها در محدودهی شریعت این قانون تاکید داره که دولت حجاب رو بر اساس شریعت به طور کامل به اجرا در میآورد و این بدان معناست که زنان باید به طور کامل خود را بپوشانند. کتابشون خیلی هم روی جهاد تاکید داره و به جای نوشتن که اونا از اصول سازمان ملل حقوق بشر مادامی که مغایر با تعالیم اسلام نباشد حمایت میکنن، اعلام میکنند.
امارت اسلامی افغانستان روابط خوب کاری را با تمام کشورهای همسایه خواهان است، به ویژه کسانی که از ملت افغانستان در این جهت حمایت کردند. جالبه که در مورد حملات انتحاری هم تو این کتاب نوشتن که حملات انتحاری از این به بعد فقط باید برای اهداف بسیار مهم و حیاتی انجام بشه. به عبارتی، برای طالبان بزرگترین هدف جهاد، باید همه تلاش خودشون رو برای این اهداف بکنند.
هر کاری میکنن، حتی بمبگذاری در بازارها، مدارس و نزدیک بیمارستانها، هیچ مبارزی هم نباید به صورت انفرادی عمل کنه و تشکیل گروههای جداگانهای مجاهد و سازمانهای جدا از طالبان ممنوعه. به عبارت دیگه، تشکیل هر حزب یا گروه دیگهای هم منع شده بود. انسان، عمارت اسلامی آزاد، مستقل، واحد و غیرقابل تجزیه است.
نظام امارت اسلامی بر مبنای قرآن استوار است؛ دین مردم افغانستان دین مقدس اسلام است و مذهب رسمی کشور نیز همین دین است. هدف این نظام، تنظیم مجدد شیوهی زندگی جامعه بر اساس احکام قرآن و سنت مطابق فقه حنفی عیار میگردد، به این معنی که فقه حنفی برای تعیین تکلیف شما و راهنمایی در زندگی، خوردن، پوشیدن و حتی نفس کشیدن مورد استفاده قرار میگیرد. کتب، اسناد، دفاتر و قوانین همه به زبانهای رسمی افغانستان، یعنی پشتو و دری نوشته میشوند. این نشان میدهد که آنها هیچ علاقهای به زبان فارسی ندارند و مجبور نیستند آن را صحبت کنند. آنها فقط به زبانهای خود، پشتو و دری تکلیف میشوند و آنها را به خوبی بر میآورند.
اینها خلاصهای از قوانینی بود که طالبان برای خودشون مشخص کرده بودند. در ولایتهایی که تصرف میکردند، اجرامیکردند. بعد از کشته شدن ملا منصور، معاون ملا مربوط به اسم هبتالله آخوندزاده جانشینش میشه و رهبری طالبان دست میگیره. حتی همین الان هم رهبر طالبان پسر ملا مرلینو همیشه یکی از مهرههای اصلی طالبان به حساب میومد، اما به خاطر سن و سالش زیاد شانس رهبری نداشته.
تو این سالها، چون الان تازه ۳۱ سالشه، ولی همیشه پستهای رده بالایی بهش میدادن. مدتها که معاون دوم هبتالله بود و بعدها رییس کمیسیون نظامی طالبان شد. الانم که به عنوان وزیر دفاع در حکومت جدید طالبان فعالیت میکنه و شاید یکی از رهبران بعدی طالبان باشه. آمریکا تو اوج درگیریها حدود بیست هزار نیرو تو افغانستان داشت. اما سال ۲۰۱۸ که تصمیم گرفته شد مذاکرات صلح شروع بشه، تعداد این نیروها حدود ۱۴ هزار نفر بود. آمریکا دیگه یواش یواش تو جنگ در افغانستان رسید به جایی که کشت دادن جنگ براش چیزی جز هزینههای سرسامآور نبود.
مذاکرات با همین هدف شروع شد که طالبان تعهد کند در ازای خروج نیروهای آمریکایی، اجازه ندهد تروریستها از مناطق تحت تصرف خود عملیات انجام دهند. آمریکا به نظر میرسید حاکمیت طالبان بر مناطق تحت امرش را به رسمیت بشناسد. به این توافق طبقهبندی شده، دولت باید پنج هزار زندانی طالبان را در ازای آزادی هزار سرباز دولتی آزاد کند. اشرف غنی در ابتدا با این توافق مخالفت کرد، اما به خاطر افزایش تلفات و خشونتها در نهایت مجبور شد آن را قبول کند.
تمام این مذاکرات در شهر دوحه قطر برگزار میشد، همون دفتر معروف طالبان که ملا عمر دستور احداث داده بود. نمایندههای طالبان در کنار این مذاکرات، مذاکرات موازی با ایران، چین، روسیه و پاکستان را نیز انجام میدادند. همه طرفهای مذاکره میدانستند که نتیجه صلح با طالبان چیست. آمریکا نیز میدانست که اگر نیروهایش را از افغانستان خارج کند، دولت زورش نخواهد رسید که بخواهد جلوی پیشروی طالبان را بگیرد.
آمریکا بیست سال با طالبان جنگید و مردم افغانستان برای آن چیزی که تا سال دو هزار و بیست و یک به آن رسیده بودند، خون دادند، اما این ذرهای برای کسی انگار اهمیت نداشت. فقط در دو ماه آخر حضور آمریکاییها، هشتصد غیرنظامی در حملات طالبان کشته شدند. آمریکا تا فوریه ۲۰۲۰، نیروهاش را به ۸۶۰۰ نفر کاهش داد، تا ژانویه ۲۰۲۱ این تعداد به ۲۵۰۰ نفر رسید. همزمان طالبان با شدت بیشتری داشت و افغانستان همچنان ادامه میداد و شهرهای بیشتری را تصرف میکرد.
روند خروج نیروهای خارجی تندتر میشد و دولت کوچکترین آمادگی برای کنترل کشور را نداشت. همچنان که این نیروها سریعاً پیش میرفتند، نیروهای دولتی حتی فرصت نکردند فرودگاه نظامی بگرام را نیز کنترل کنند. وقتی که نیروهای خارجی تخلیه شدند، طالبان آماده پشت دروازههای کابل بودند و بدون مقاومت خاصی از نیروهای دولتی خارجی مواجه شدند. سرانجام سیام اوت ۲۰۲۱ نیروهای آمریکایی به طور کامل از افغانستان خارج شدند و این کشور رو همونجوری که بیست سال قبل تحویل گرفتن به مردم افغانستان تحویل دادن.
آره، کابل زنیست غمگین. هر ماه دهانهی رحم باز میشه و خون باشندگانش رو از کرانه غربی به پایین بلغزونده. اگه همین خون روی کشاله ران سفید پاریس جاری میشد، شهوت جهان رو برمیانگیخت، ولی چهرهی مهجور و درماندهی کابل برای کسی جذاب نیست.
دنیا به قاعدگی و خونریزی کابل عادت کرده. این خونی که شتک میکنه روی دستان همسایگان، خونآشامهاش و شیوخ خلیج نشین، وضو میگیرن. با خون عادت ماهانهی کابل، کت و شلوار پوشهای غربی با کرواتهای براق راه میروند.
بر خیابانهایی که دختران کابل با خون خود روی فرش قرمز پهن کردند، خون ما رنگ آب است. اینکه دنیا به مرگ ما عادت کرده، کاش به جای خون دختران کابل، خون بکارت مغزهای طالبانی در شب زفاف دلواپسان فاشیست روی میریخت. وگرنه این دول مهربان که سرود صلح برایمون میخوانند، دموکراسی و آزادی را با بمب افغانستان پرت کردند.
خون دختران کابل کمرنگتر از مرال است که در راه برگشت از مدرسه تیر خورد و بعد جایزه صلح نوبل گرفت. و تابعیت افتخاری تمام کشورهای متمدن اروپایی را نکند.
دخترک نمیداند که تیر حقیقی از کجا شلیک شده که با شرکا عکس یادگاری میگیرد. از تفنگ حقوق بشر در دستانتان هم ما شکاکان را چه به حقیقت آزادی. ما تنها همین مرگهای فجیع و غریبانه و نمایشهای عربدههای توخالی دولتمردان رو میبینیم. و گویا طعم تلخ امنیت و بوی تند تریاک آزادی رو نمیفهمیم.
چه کنیم؟ شعور دستگاه گوارش ما با مفاهیم مک دونالد و گوشت بشر برشتهشده در منطق کیافسی میانهای ندارد. و کارگر فستفودها بودم و میدانم که گوشتهای یخزده آنها تاریخ مصرفشان تمام شده.
تمام این مدت میخوردیم و بالا میآوردیم، شاید زمان شد رژیم غذایی مان را یکسره تغییر دهیم. دختران کابل کشته شدند و شوربختانه جنازهها نمیتوانند سوار هواپیما شوند و در نروژ جایزه صلح نوبل را دست بگیرند.
طالبان خیلی سریعتر از اون چیزی که فکر میکردند پیشروی میکرد. هیچ مقاومت خاصی علیهشان نشد. بعضی از ولایتهای که دستشان تو دست طالبان بود، بعضی هم با رهبران طالبان توافق کردند و راه برایشان باز شد. اونایی که جلویشان مقاومت کردند، انقدر قوی نبودن که بتونن جلوی پیشروی آنها را بگیرند. حالا دیگه با سلاحهای آمریکایی میجنگند و حمایت همسایههای کشور را هم داشتند، همون همسایههایی که سی چهل سال نداشتند آب خوش از گلوی مردم این کشور پایین بره.
وقتی طالبان وارد کابل شد، دیگه نه خبری از اشرف غنی بود، نه آمریکا و نه کس دیگهای که بخواد جلوشون وایسه. صحنههای فرار مردم از فرودگاه کابل و آویزون شدن و سقوط مردم درمانده از هواپیمای در حال پرواز، چیزی نیست که به همین راحتی فراموش بشه. فقط کافیه چشماتون و ببندید و بعد به این فکر کنید که آدم به چه حدی از پوچی و درماندگی باید برسه که بخواد همچین کاری کنه. تروریستها حتی به مردمی که داشتن فرار میکردند هم رحم نمیکردند.
روزهای آخر دیدید که یا راکت میزدن سمت فرودگاه یا به او منفجر میکردن. شب از قندهار رسید و تمام افغانستان دوباره افتاد دست طالبان. این بار برخلاف سال نود و شش که قدرت دست گرفته بودن و تقریباً تمام کشور افتاده بود دستشون، حتی پنجشیر هم با اینکه اون اوایل تو پنجشیر مقاومتهایی از طرف احمد مسعود پسر احمدشاه انجام شد، ولی این ایالت هم با کمک گسترده نظامی پاکستان و طالبان سقوط کرد و مقاومت علیه طالبان محدود شد و جنگهای چریکی روی کوههای پنجه.
بدون شک طالبان قدرت گرفتن دوباره مدیون آمریکا و همسایههای افغانستان، بخصوص پاکستانی هستن. پاکستان همیشه حامی طالبان بوده و حالا هم دنبال اینه که وجهیاتی خوب نشون بده و امتیاز بگیره. طالبان انقدر وابستهی پاکستان هستن که کابینهی دولت با مشورت آیاسآی (سازمان اطلاعات نظامی پاکستان) و چین تشکیل شده. تمام این سالها که کشور دست آمریکاییها بود، رهبران طالبان تو پاکستان داشتن راحت رفت و آمد میکردن. طالبان وقتی به قدرت رسید، سعی کرد یه تصویر معتدل و متفاوت از اون چیزی که بیست سال قبل بود از خودش نشون بده. از آزادی بیان حرف میزدن و میگفتن جلوی تاثیر دختران رو نمیگیرن و زنان میتونن برگردن سر کار و حقوق انسانی و حریم خصوصی مردم رو حفظ میکنن. ولی خیلی زود نشون دادن که فقط در ظاهر دارن این حرفا رو میزنن.
همین الان دخترها اجازه ندارن برن مدرسه، زنها اجازه ندارن برن سر کار. سرکار چیزیه که بهشون گفته میشه: «از اونجایی که نیروهای ما بلد نیستن چطور با زن رفتار کنن، فعلاً از خونه بیرون نیاید بهتره.» ببینید چی تو سر جون این مردم میگذره. حتی جدیداً قانون گذاشتن و تراشیدن ریش برای مردم رو ممنوع کردن. گوشیهای دوربیندار هم برای زنها دوباره حرمت دارند. سر مردم هزاره به زور دارند از خونههاشون بیرونشون میکنند و زمینهاشون رو از چنگ شون درمیآرند. حتی تحمل پرچم ملی افغانستان هم ندارند و همه تلاششون رو دارند که زبان فارسی رو از بین ببرن. این طالبان عوض نشده، فقط داره حرف میزنه!
چیزی که شنیدین هفتمین اپیزود راوکست بود که تو مهرماه ۱۴۰۰ منتشر شد. آخر اپیزود، از پرستو کریمی و به خصوص رحمان حسینی میخوام یه تشکر ویژه و جانانه کنم، چون خیلی خیلی به من کمک کردن. شعری که اول اپیزود شنیدین، از خود رحمان حسینی بود و با صدای خودش روایت میشد. من از رحمان حسینی که اجازه داد از این قسمتها (شعرها) استفاده کنم، تشکر میکنم. پادکست راوکست رو در شبکههای اجتماعی هم دنبال کنید. سایت راوکست رو هم یادتون نره. راوکست آیآر، اینستاگرام، توییتر و تلگرام ما رو هم دنبال کنید. مطالب تکمیلی هم به مرور تو شبکههای اجتماعی و سایت پادکست منتشر میشه. مسی که تا پایان اپیزود با من همراه بودید، ممنونم و دم شما گرم.
بقیه قسمتهای پادکست راوکست را میتونید از این طریق هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۱۷؛ فاجعه در بوپال
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۱۳؛ قمار با مرگ - قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۱۱؛ جی.اف.کی