روایتی از مهم ترین رویدادهای تاریخ
اپیزود ۳۶؛ شب از قندهار میرسد- قسمت اول
قطعا همه شما گروه طالبان رو میشناسید یا حداقل دیگه تو این چند هفته گذشته اسمش رو شنیدید. برای کسایی که میشناسنشون که بعید میدونم که همچین کسایی باشند، باید بگم که طالبان مثل گروههای القاعده و داعش یک گروه مذهبی تندرو تروریستی به حساب میاد که توی افغانستان و پاکستان فعالیت میکنه؛ اما با یک فرق اساسی. این که برخلاف اکثر گروههای تروریستی که معمولا چند ملیتی هستن، طالبان بنا به دلایل و شرایطی که براتون میگم تقریبا از دل جامعه افغانستان بیرون اومده و پایگاه مردمی داره. شاید هم هنوز هم داشته باشه. تو این قسمت میخوایم با هم نگاهی بندازیم به تولد این گروه که چی شد اصلا طالبان به وجود اومد؟ چه جوری به قدرت رسید؟ در زمان حکومتش اوضاع افغانستان و مردمش به چه شکل بوده؟ و چه جوری حکومتشون سقوط کرد؟ و بعد از سقوط چه راهی پیش گرفتن؟ و چه بلاهایی سر مردم افغانستان آوردن؟
لازمه که ما قبلش یه پیشزمینهای مختصر از تاریخ این کشور وضعیت اجتماعی و فرهنگی و قومیتهای افغانستان داشته باشیم تا بهتر درک کنیم که چی شد؟ طالبان با همچین عقایدی، با همچین وضعیتی تونسته دوباره کنترل این کشور رو به دست بگیره؟
سلام من ایمان نژاداحد هستم و این سی و ششمین اپیزود راوکسته که در مهرماه ۱۴۰۰ منتشر میشه. شما تو هر قسمت از راوکست یک داستان واقعی یا ماجرای یک رویداد مهم میشنوید. این قسمت در قالب کمپین افغانستان تنها نیست منتشر میشه که حتما در شبکههای اجتماعی راوکست در موردش شنیدید. در این کمپین برای آگاهی بیشتر در مورد شرایط جامعه افغانستان و کمک به شنیده شدن صدای مردم این کشور از تاریخ ۲۷ شهریور تا ۷ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۱ پادکست ۱۱ اپیزود رو در رابطه با افغانستان در زمینههای مختلف منتشر میکنن و این قسمت از راوکست اپیزود دو قسمتی خواهد بود در قالب همین کمپین منتشر میشه. اپیزود سی و ششم شب از قندهار میرسد، قسمت اول
خب قبل از هر چیزی لازمه که ما اول بریم سراغ تاریخچه افغانستان خیلی مختصر تاریخ این کشور رو مرور کنیم. کشوری که ما امروز به اسم افغانستان میشناسیم سرگذشت پرتویی داشته. چه در دورانی که بخشی از قلمرو امپراتوری مختلف مثل ایران بوده و چه زمانی که به عنوان یک کشور مستقل شناخته شده. مردم افغانستان مثل ایرانیها از نزد آریاییهایی هستند که وارد فلات ایران شدن و در دوران باستان هر وقت ایران در اوج بود این سرزمین هم که بخشی از خاک ایران به شمار میرفت در اوج بود. هر وقت که مثل زمان حمله اسکندر ایران مورد حمله قرار میگرفت افغانستان هم طبیعتا آسیب میدید. چون درست در مسیر لشکرکشیهای پادشاهان مختلف بوده.
شاید به خاطر همینه که بهش لقب «چهارراه حوادث» یا «گذرگاه جهانگشایان» رو دادن. افغانها با وجود فرهنگ غنی و ریشهداری که دارن خیلی سابقه استقرار یک حکومت مستقل رو ندارن. حتی اسم افغان که به مردم این کشور نسبت دادن خیلی قدیمی نیست. اون قدیم قدیمها شمال شرق افغانستان و کابل رو «کابلستان» میگفتن. بخشهای دیگه کشور که هر کدوم اسمهای مختلفی داشتن، اما واژه «افغان» یا «اوغان» اسم تیرهای از قبایل پشتون جنوب افغانستان بوده. به خاطر اینکه تقریبا در طول تاریخ قدرت همیشه دست اونها بوده این کشور دیگه با این اسم یعنی افغانستان به دنیا معرفی کردن.
افغانستان به خاطر قدمت تاریخی که داره یک گنجینه ارزشمند باستانیه. از آثار دوره هخامنشیان و اشکانی و ساسانی و بودایی گرفته تا خرابههایی از شهرهای یونانی و گنجینههای بزرگ طلا و جواهر که داستانهای خیلی عجیب و غریبی در موردشون هست. چه تلاشهایی که از سمت باستانشناسها و دولتهای خارجی و حتی خود طالبان برای غارت نشد! معابد متروکه بودایی و بتهای افغانستان که دیگه شهرت جهانی دارن. احتمالا تصویر مجسمههای غول پیکر بودا رو توی کشور افغانستان در منطقه بامیان دیدید. همون مجسمههایی که تو دل کوه بودن و طالبان منفجرشون کرد.
افغانستان از لحاظ قومیتی خیلی متنوعه. به خاطر گذشتهای که داشته اقوام و ملیتهای مختلفی که چه به عنوان مهاجر، چه به عنوان مسافر و چه به عنوان حاکم این کشور اومدن و رفتن، باعث شدن که قومیتهای مختلفی تو این کشور شکل بگیره. شاید جالب باشه براتون بگم که مردم این کشور به بیش از بیست زبان و لهجه مختلف صحبت میکنن.
البته جغرافیای سیاسی این کشور در تنوع قومیتی افغانستان بیتاثیر نیست. توی شمال کشور به خاطر همجواری با ازبکستان و تاجیکستان مردم از نظر فرهنگی خیلی خیلی شبیه اونها تو اون کشورن. در غرب بیشتر مردم تبار ایرانی دارند. مردم هیرمند و زابل و هرات از لحاظ ظاهر و سنت و زبان و مذهب خیلی شبیه فرهنگ ایرانیاند. در مرز پاکستان هم قوم پشتون ساکنن که کاملا با پشتونهای پاکستان یکی هستن. اصلا نمیشه از هم جداشون کرد. چهار قوم بزرگ این کشور پشتونها، تاجیکها، هزارهها و ازبکها هستند که به این ترتیب در موردشون توضیح میدم. فقط دقت کنید که آمار درصدهایی که در ادامه از گستردگی و جمعیت هر قوم بهتون میدم آمار حدودیه. هیچ کدوم رسمی و قطعی نیستن.
چون در افغانستان به خاطر شرایط جغرافیایی، کوهستانی و جنگ و هزینههای بالا هیچ سرشماری رسمی از طرف دولت انجام نشده، به طور قطع نمیشه جمعیت هر قوم رو مشخص کرد و این آمارها همه غیررسمین که توسط نهادهای مختلف داخلی و خارجی اعلام شدن. اول پشتونها، «پشتونها» یا «پاتانها» یا «افغانها» اینها همه اسمهایی که بهشون نسبت میدن تقریبا نصف جمعیت افغانستان تشکیل میدن. هم کوچنشین دارن، هم شهرنشین و روستانشین. بیشترشون هم ساکن شرق و جنوب افغانستان و ایالتهای شمالی پاکستانند. دینشون اسلام و سنی و با اکثرا شاخه حنفی. البته یه اقلیت کوچک شیعه هم دارن و به زبان پشتون که شاخهای از زبان ایرانی صحبت میکنن.
زبان پشتون سال ۱۳۱۵ شمسی زبان رسمی افغانستان شد و بعدها فارسی یا همون «دری» هم بهش اضافه شد. چون دیگه اکثر مردم کشور فارسی صحبت میکردن. پشتونها بزرگترین جامعه قبیلهای دنیا را با حدود چهارصد قبیله تشکیل میدن. حدود چهل درصد مردم افغانستان از اقوام پشتون هستند که بزرگترین جامعه افغانستان به حساب میاد و تو پاکستان هم حدود پونزده درصد جامعه پاکستان تشکیل دادن.
پشتونها عمدتا به شکل روستایی و عشیرهای زندگی میکنند و در تمام طول تاریخ افغانستان از وقتی که کشوری به اسم افغانستان داشته شکل میگرفته، تماما قدرت سیاسی دست اونها بوده. مثل پادشاهی هوتکیان، امپراتوری درانیها ظاهر شاه و کمونیستهایی که سرکار اومدن و بعدش طالبان و بعد از اون حامد کرزای اشرف غنی همه و همه از اقوام مختلف پشتون بودن و در هیچ دورهای نبوده که قدرت سیاسی دست کسی خارج از این قوم باشه. حتی تاجیکهای که بعد از پشتونها درصد بالایی از جمعیت افغانستان تشکیل میدن.
تاجیکان مردمانیاند که به نسبت بقیه قومها پراکندگی بیشتری تو افغانستان دارن. ولی بیشتر شمال و شمال غرب افغانستان زندگی میکنند. حدود ۲۵ درصد جمعیت کشور تشکیل میدن و اکثرا هم سنی مذهبن. البته اون هم یه بخشیشون. توی علت بدخشان پیرو فرقه اسماعیلیان یه سری شیعه هم دارن. زبونشون هم که فارسی دری که شاید یکی از شیرینترین لهجههای فارسی باشه. یه سری کلمه واژه دارن که از زمان فردوسی، رودکی و شعرای سبک خراسانی حفظ کردن.
تاجیکها از نظر فرهنگی خیلی خیلی شبیه ایرانیها هستن. البته هر دو قوم پشتون و تاجیک از نسل آریاییهای مهاجر ولی تاجیکان مردمانی که از تبار ایرانیهای باستان مقیم بلخ و بخارا و سمرقند به شمار میرن. در خود ایران هم یکی از منطقههای که از زمانهای خیلی دور قرنها زندگی میکردند همین شهرستان ورامین توی استان تهرانه. خب در تاجیکستان هم که دیگه تقریبا تمام جامعه رو تشکیل میدن و بخشیشون هم در جنوب ازبکستان زندگی میکنن. احمد شاه مسعود هم از همین قم بوده که جلوتر مفصل در موردش میشنوید. بریم سراغ هزارهها.
هزارهها سومین قوم بزرگ افغانستان تشکیل میدن. چیزی حدود پونزده درصد، شاید هم یکم بیشتر. هزارهها از بومیان خیلی خیلی قدیمی افغانستان و تو مناطق مرکزی افغانستان که به هزارهجات و هزارستان معروف زندگی میکنن و جمعیت قابل توجهیشون هم مهاجرن. حالا جلوتر دلیلشو بهتون میگم چرا خیلی مهاجر دارن؟ شاید بیشتر از هر قوم دیگهای این ماجرا بخش قابل توجهیشون تو ایران و پاکستان استرالیا زندگی میکنن. هزارها اکثرا شیعه زبانشون هم مثل تاجیکها فارسی دری در مورد این که اصل و نسب هزارهها به چه تایهو گروهی برمیگردم حرف زیاده. مثلا پشتونها خیلی اصرار دارن که بگن هزارهها از دست مغولها هستند. ولی شاید بزرگترین چیزی که تیره و تبار هزارهها رو نشون میده بتهای بامیان باشه.
اگر به چهرههاشون دقت کنید شباهت خیلی زیادی با هزارهها میبینید. چشمهای بادومی هزارهها بزرگترین شباهتش با ظاهری. این هم باید دقت کنیم که هزارهها قبل از اینکه مسلمون بشن بودایی بودن. بودایی و زرتشتی بودن و رگههایی از مردم آسیای شرقی دارند. ولی این اصلا به این معنی نیست که از نسل مغولها باشن. این حرف مثل این میمونه که شما بری شرق آسیا و در هر کشوری بری بگی اینجا همه چشم بادومین دیگه؟ این حرف غلطیه. اینجا و همیشه و همیشه از سمت پشتونها در خطر بوده. حتی تا همین الان که دارید این پادکست میشنوید. به خصوص زمانی که امیر عبدالرحمان خان پشتون با حمایت انگلیس به قدرت رسیده بود، میخواست تمام افغانستان تحت حاکمیت خودش دربیاره.
اون زمان هزارهها خودمختار بودن و اصلا حاضر نمیشدند که ظلم پشتونها رو تحمل کنن که نتیجهاش شد جنگهای خونین و کشتار بیرحمانهای مردم توسط این نسلکشی حدود هفتاد درصد هزارههای افغانستان از بین برد. حدود چهارصد هزار از ششصد هزار خانواده هزاره و تبدیل به بزرگترین نسلکشی قرن نوزدهم شد که باعث شد بخش خیلی زیادی از اون تعداد هزارهای که زنده موندن مهاجرت کنن. بقیهاشون از قندوز و قندهار و شهرهای دیگه به مناطق کوهستانی که به سختی میشه زندگی کرد فرار کنند که دست پیشتونها نیوفتن.
برای مثال منطقه هزارستان یا هزارهجات که قبلا هم یه منطقهی کاملا بودایی بوده به طور کلی کوهستانیه. به عناوین مختلف هر وقت که پشتونها به خصوص اونایی که اسم طالب رو خودشون گذاشتن به هزارهها غالب شدن. دست به کشتارشون زدن و مجبورش کردند خونه زمینهاشون رو ترک کنن. مهمترین رهبرشان «عبدالعلی مزاری» بوده که بعد از تسلط طالبان بر افغانستان به دست این گروه کشته میشه.
و اما ازبکها! ازبکها بیشتر تو مناطق شمال غرب و غرب افغانستان زندگی میکنند. حدود ده درصد جمعیت افغانستان تشکیل میدن. اونها اکثرا سنی مذهب و ترکزبانن ولی نکتهای که اینجا باید بهش دقت کنید اینه که بخش زیادی از ازبکها تاجیکهای ترکزبان که اسم ازبک روشون گذاشتن یعنی چی؟ یه مثال بزنم. مردم مصریها تیره و تبارشون عرب نیست. عرب زبانن. عربی شدن یا مردم آذربایجان ایران بیشترشون ترک نیستند ترکزبانن. این قوم تو جنگ با طالبان همیشه از نیروهای فعال بودن. نقش خیلی مهمی تو مبارزات داشتند. شاید اسم این ژنرال دوستم به گوشتون خورده باشه.
دوستان یکی از نظامیهای معروف ازبک که نقش مهمی در جنگهای داخلی افغانستان داشته که اونم در ادامه بیشتر بهتون معرفی میکنم. این یه خلاصهای بود از اقوام مختلف افغانستان و چهار قوم بزرگ این کشور.
اما افغانستان زمان امانالله خان برای سومین و آخرین بار با انگلیسها که همیشه میخواستن افغانستان اداره کنند جنگید و تونست شکستشون بده. استقلال کامل افغانستان رسما سال ۱۹۱۹ به رسمیت شناخته شد. انگلیسها برای اینکه این کار امانالله خان رو تلافی کنند شروع کردن از داخل توطئه راه انداختن. برای این کارشون از روسای عشایر و روحانیها استفاده کردن. در مقابل هم امانالله خان روابطش با شوروی و همسایههای دیگه مثل ترکیه گسترش داد و یک سری اصلاحات داخلی انجام داد که سعی کرد چهره افغانستان به غرب شبیه کنه. اون هم مثل رضاخان در ایران سرمشقهای مصطفی کمال پاشا در ترکیه را دنبال میکرد و همسرش ثریا هم کمک حالش بود.
مردها را وادار میکرد کت شلوار بپوشند. ریش بزنن. دختر پسرهای جوان برای تحصیل میفرستاد اروپا. حتی از یک معمار فرانسوی خواست شهر جدید نزدیک کابل براش بسازن که بعدا پایتخت به اونجا منتقل کنه. اما تغییر یکباره چهره اجتماع و تبدیل سنت به مدرنیته به همین راحتیها نیست. واقعا اشتباهی که رضا خان هم در ایران انجام داد مثل کشف حجاب. هیچوقت شما نمیتونی به زور مردم و وادار کنی کاری انجام بدن. حالا وسط این تغییر و تحول بزرگ امانالله خان و همسرش هم گذاشتن رفتن یه سفر طولانی به اروپا. قشنگ میدون برای مخالف خالی کردن. یه تبلیغات وسیعی علیه امانالله خان و همسرش افتاد.
کسری ثریا همسرش با لباس شب تو شهرها و روستاها پخش کرده بودن. اونها رو ضددین و ضدمذهب معرفی میکردن. کار، کار انگلیسی بود. بازم از مسیر دین و مذهب وارد شدن و احساسات مردم تحریک کردن تا وقتی که اواخر سال ۱۳۰۷ شمسی امانالله خان و ثریا به کشور برمیگرده، با یه شورش بزرگ به رهبری فردی به اسم «بچه سقا» روبهرو بشن. بچه سقا تاجیک بود. تونست با کمک انگلیسیها نیروهای نظامی خودش جمع کنه و حمله کنه کابل.
وقتی قدرت افتاد دست بچه سقا اولین کاری که کرد در مدرسههای دخترانه تخته کرد. بعدش هم تمام مجسمههای موزهی کابل با بهونه ترویج بتپرستی از بین برد. البته حکومتش نه ماه بیشتر طول نکشید. تاریخ مصرفش که تموم شد انگلیسیها حمله کردن. بعد از چند ماه جنگ داخلی هم بچه سقا شکست خورد و وسط میدون کاربرد دانش زدن. سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۵۲ قدرت و افغانستان دست به دست شده، اکثرا شاهانی حکومت میکردند که خیلی به انگلیسها نزدیک بودن. تا اینکه داوود خان موقع سفر پادشاه وقت محمد ظاهر شاه به اروپا که پسر عموش هم بود اتفاقا کودتا کرد. یک کودتای بدون خونریزی و عمر حکومتهای پادشاهی افغانستان به سر آمد و جمهوری افغانستان تشکیل شد.
اینجا نقطه شروع تحولات اخیر افغانستان شد. داوود خان با این که اولش به کمونیستها نزدیک بود ولی کمکم به غربیها گرایش بیشتری پیدا کرد. تا جایی که گروهی از افسران نظامی که توی شوروی آموزش دیده بودند با افسرانی که تو اروپا آموزش دیده بودند جایگزین کرد. از طرفی هم به خاطر گسترش تفکرات مارکسیستی احزابی مثل حزب پرچم حزب خلق به وجود اومده بودن و دنبال قدرت گرفتن در افغانستان بودن. نتیجهاش شد کودتای جدیدی که بعدها به نام انقلاب سور شناخته شد.
حکومت داوود خان تو اردیبهشت ۵۹ سرنگون شد و دو حزب خلق و پرچم حکومت اعتلافی رو تشکیل دادن و جمهوری دموکراتیک افغانستان تشکیل شد. اما این بار نه بدون خونریزی دموکراتها داوودخان و تمام اعضای خانوادهاش تو ارگ ریاست جمهوری به قتل رساندن. با اینکه خود داودخان تفکرات چپی داشت تا حدودی به احزاب مارکسیستی نزدیک بود؛ ولی طمع قدرت دیگه این سری هم این طمع اومد سراغ نورمحمد که رییس جمهور جدید شده بود و شروع کرده بود به تضعیف کردن حزب پرچم و هیچ منصب مهمی را به بزرگان این حزب نداد.
با ضعیف شدن حزب پرچم حفیظ الله امین که از رهبران اصلی کودتا بود به نور محمد نزدیک شده و شد شریک قدرتش. یواش یواش تبدیل شد به قدرت برتر کشور. شد نخست وزیر و همزمان وزیر دفاع شد و عملا رئیس جمهوری که نورمحمد باشه شد یک مقام تشریفاتی. امین گرایش غربگرایانه هم داشت. شوروی معتقد بود که اون با عوامل سی آی ای در ارتباط بوده. وقتی که نورمحمد تو کاخ ریاست جمهوری توسط نزدیکان امین به قتل میرسه. دیگه همین میشه همهکارهی مملکت شروع میکنه به تصفیهکنندههای علنی با شوروی و همین کار باعث میشه فقط یک سال بعد از کودتا شوروی نیروهاش وارد کابل کنه و امین و نزدیکانش تیرباران کنه. ببرک کارمل یکی دیگه از رهبران کودتا بشینه رو صندلی قدرت.
یه موضوعی که باید بهش دقت بشه اینه که شوروی همیشه به افغانستان کمک میکرد و اولین کشوری بود که استقرارش به رسمیت شناخت. تو پروژههای ساخت جاده کمک میکرد. کمکهای نظامی و اقتصادی مختلف میکرد. کارخونه میساخت. پروژههای کشاورزی را پشتیبانی میکرد. از همه مهمتر پروژه احداث خط لوله گاز افغانستان راه انداخت. همه اینا باعث شد که شوروی فکر کنه که مورد قبول مردم افغانستان خواهد بود. پیش خودش گفت حالا که این همه بهشون کمک کردم دیگه نباید خیلی به حضور نظامی در افغانستان اعتراضی بشه؛ ولی اینجوری نبود.
شوروی خیلی زود فهمید که یکی از بزرگترین اشتباهات خودش در سیاست خارجی انجام بدن. اشتباهی که اونها رو درگیر یک جنگ خونین در افغانستان کرد. از همون سال اول به قدرت رسیدن. مارکسیستها قیامهای ملی مذهبی شروع شده بود و غرب بخصوص آمریکا بزرگترین حامیان نیروهای ضد دولتی شوروی بودن. طبق پیمان محرمانهای که دولت افغانستان با شوروی بسته بود، میتونست درخواست نیروی پشتیبانی نظامی بده و با شروع درگیریها بارها این درخواست داد و شوروی هم هر بار اجابت کرد. فقط توی یک مورد شونزده فروند هلیکوپتر نظامی به افغانستان ارسال کرد.
دی ماه سال ۵۸ هم که دیگه رسما ارتش سرخ وارد افغانستان شد. از اینجا به بعد بود که دیگه یواش یواش اسم مجاهدین هم سر زبونها افتاد. دولت کمونیستی یا حضور شوروی در افغانستان و تفکرات ضدمذهبی در جامعه مذهبی افغانستان اصلا چیزی نبود که راحت بشه قبولش کرد. شما فکر کن تو یه کشور شدیدا مذهبی کمونیستهایی بیان روی کار که تبلیغات گستردهای در مورد بیخدا بودن و ضددین بودنشون از طرف غربیها بین مردم میشد. از طرفی هم دولت کمونیستی خیلی سریع داشت تو جامعه سنتی افغانستان اصلاحات انجام میداد. اصلاحاتی که جامعه واقعا کشش نداشت. دامن پای دخترهای جوون کردن. مدارس مختلط کردن. آزادی پوشش و فعالیتهای اجتماعی به زنها دادن.
اینها هیچکدوم بد نیست؛ ولی افغانستان نتونست راحت هضمش کنه و جدا از بحث مذهب شرایط حاکم بر جامعه فقر و خفقان سیاسی و سرکوب مخالفان چیزی نبود که مردم بتونن باهاش کنار بیان. به خاطر همین کمکم قیامها و شورشها مخالفتها شروع شد. پای دولتهای خارجی مثل آمریکا و پاکستان و ایران و عربستان و بریتانیا و چند تا کشور دیگه اومد وسط و شروع کردن به حمایت مادی و تسلیحاتی از مخالفان مبارزینی که خودشون رو مجاهد میدونستن. نیروهای جهادی که علیه شوروی میجنگیدند شامل هر قومیتی میشدن. اما اصلیترینشون ازبکها، تاجیکها و پشتونها بودن که انگیزههای ملی ـ مذهبی داشتند و گروهی هم جهادیهای خارجی بودند که با تبلیغات گسترده غرب و آمریکا برای مبارزه با کفار وارد افغانستان میشدن. خارجی هایی مثل اسامه بن لادن که برای جهاد از هیچ کاری دریغ نکرد و پولهای زیادی هم برای این جنگ خرج کرد.
اینجا لازمه بگم که توی پادکست رخ یک اپیزود دو قسمتی به شکل مفصل به داستان زندگی بن لادن پرداخته و برای همین من جای این که خودم مستقیم بگم پیشنهاد میکنم که این دو تا قسمت بشنوید که قطعا اونجا داستانهای جذابی از زندگی این آدم خواهید شنید. اما بخشی از نیروهای مخالف شوروی که عمدتا پشتون هم بودن کاملا تحت حمایت غرب آمریکا بودند و از نظر تسلیحات نظامی یا پول ساپورت میشدن. این گروهها بلند میشدن میرفتن به مدارس دینی توی پاکستان و عربستان آموزشهای مذهبی میدیدن و برمیگشتن به افغانستان و تمام هزینههای مالی این مدارس هم عمدتا با شرکت نفتی آرامگاه عربستان بود.
مجاهدین شماره دو اتلاف سنی و شیعه بودند که سنیها اعتلاف هفتگانه پیشاور تشکیل دادن. شی هوا هشتگانه شیعی رو که شامل هزارهها میشدن. اعتلاف افکاری پیشاور مهمترین اعتلاف مجاهدین بود. همه این گروهها از مسلمانان سنی تشکیل شده بودند که از نظر اعتقادات سیاسی به برقراری حکومت اسلامی معتقد بودن. جمعیت اسلامی افغانستان به رهبری برهانالدین ربانی و فرماندهی احمد شاه مسعود که عمدتا تاجیک بودن. حزب اسلامی شاخه حکمتیار به رهبری گلبدین حکمتیار، حزب اسلامی شاخه خالص اسلامی افغانستان، جبهه ملی اسلامی افغانستان، جبهه ملی نجات افغانستان، حرکت انقلاب اسلامی افغانستان، اینها گروههایی بودند که توی اتحاد هفتگانه پیشاور با همدیگه پیمان بستند که علیه شوروی بجنگن.
به غیر از گروه اول بقیه گروهها همگی از پشتونها بودن و اکثرا با گرایشهای تندروی اسلامی اما اعتلاف هشتگانه هم شامل مجاهدین شیعه میشد که بیشتر به قوم هزاره تعلق داشتند و از سمت ایران حمایت میشدند که خودش به تازگی حکومت اسلامی رو به خودش میدید. مثل حزبالله افغان، سازمان نصر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افغانستان، شورای انقلابی اتفاق اسلامی، جنبش انقلاب اسلامی، حرکت اسلامی افغانستان، اتحاد مبارزان اسلامی حزب در افغانستان، اغلب احزاب شیعه هم با تشکیل حزب وحدت اسلامی به رهبری «عبدالعلی مزاری» در سال ۱۹۸۹ جذب این حزب شدن و حزب وحدت به عنوان نماینده اصلی هزارههای افغانستان وارد جنگ علیه شوروی شد.
چهرههای شاخص مجاهدین در جنگ علیه شوروی احمد شاه مسعود فرمانده تاجیکها، گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی و ژنرال دوستم رهبر ازبکها بودند که در مورد هر کدومشون بیشتر میگم بهتون. البته ژنرال دوستم خیلی توی جنگ با شوروی طرف مجاهدین نبود. حالا میفهمید که داستان از چه قراره؟ اولا در مورد دوستم بهتون میگم. ژنرال عبدالرشید دوستم متولد ششم فروردین ۱۳۳۳ شمسی توی خانواده دهقان و کشاورز بود. درسش توی مکتبخونه نصفیه ول کرده. تو جوونی به حزب دموکرات افغانستان و شاخه خیلی زود تونست توی حزب پیشرفت کنه و از یک سرباز ساده تبدیل شد به فرمانده حزب در شمال افغانستان و در زمان جنگ مجاهدین علیه دولت فرماندهی بیست هزار سرباز ازبک در ارتش ملی بوده.
بله ژنرال دوستم در دهه هشتاد به نفع دولت و برای شوروی علیه مجاهدین میجنگید. ولی سال ۱۹۹۲میلادی قبل از سقوط دولت دموکرات حزب خودش به اسم جبهه ملی افغانستان با یه ارتش چهل هزار نفری با کلی تجهیزات و تانک و نیروی نظامی و مزار شریف به وجود میاره و یک دولت نصفه نیمه برای خودش میسازه. دکتر نجیب آخرین رییسجمهور دولت کمونیستی افغانستان بود. نجیب الله وقتی حس کرد که ژنرال دوستم در شمال افغانستان داره یه کارایی علیهش میکنه، بهش دستور میده که بیاد کابل تا مثلا دستورات نظامی جدید بهش بده ولی نقشه چی بود؟ قرار بود که هواپیمای دوستم رو روی هوا با موشک بزنه ولی موشک به هدف نمیخوره.
موشک به هدف نمیخوره. دوستم هم میرسن کابل و دکتر نجیب هیچی بهروی خودش نمیاره. دستورات جدیدم بهش میده و دوستم اجرا میکنه .حالا پرل بیچ بوده اینکه زهر بریزه توی غذای ژنرال دوستم ولی بازم کشته نمیشه. اما دیگه این سری جلد دوستم شصتش خبردار میشه که چی تو سر نجیب میگذره ولی واکنش چی بود؟ اینکه به مجاهدین ملحق شد و سعی کرد تا به وقتش انتقام بگیره. دقیقا وقتی که دکتر نجیب با مجاهدین برای واگذاری قدرت به توافق رسید و میخواست از کشور خارج بشه. نیروهاشون میریزه فرودگاه اجازه نمیده که اونها سوار هواپیما بشن. دکتر نجیب که فهمیده بود داستان چیه؟ مجبور میشه فرار کنه به دفتر سازمان ملل و سه چهار سال اونجا بمونه و نتونه از ترس پاشو بذاره بیرون.
تا اینکه طالبان حمله میکنن به دفتر سازمان ملل و دکتر نجیب میدزدند. هرچند و چهارراه آریانا کابل آویزون میکنن. عکسهاش هم توی اینترنت هست. اگه بخواید سرچ کنید ولی بدونید که تصاویر تصاویر دلخراشی این انتقامی بود که ژنرال دوستم با جلوگیری از فرار دکتر نجیب ازش گرفت. زمانی که بعد از جنگ با شوروی مجاهدین نتونستن برای برقراری دولت به توافق برسند و وارد جنگ داخلی شدن و چند بار بین جبهه احمد شاه مسعود تا جبهه گلبدین حکمتیار تغییر موضع داد. مثل فرفری میچرخید بین اینا. امروز محمد شاه پیرمرد فردا کابل به نفع حکمتیار خالی کرد. با هزارهها پیمان میبست.
دو روز بعدش میزد زیر قول و قرارهاش. واقعا از نظر نظامی قدرتمند بود و با تنها گروهی که همپیمان شد طالبان بود و نه تنها باهاشون همپیمان نشد بلکه در شمال افغانستان اعتلاف شما رو با احمد شاه مسعود هزارهها تشکیل داد و تا جایی که میتونست از طالبان میکشت. انقدر که به جنایت جنگی متهم شد. بعد از اینکه آمریکاییها وارد افغانستان شدند ژنرالی از ارکان نظامی دولت حامد کرزی به شمار میرفت. افراد تحت فرماندهیش تو جریان انتقال زندانیان طالبان چند هزار نفر از اونها رو توی دشت لیلی به قتل رسوندن. کشتنشون. تو گروههای دستهجمعی دفنشون کردن.
اتهامات علیه انقدر جدی شد که باراکوآباراکوآ واکنش نشون بده و دستور تحقیق بده. یه حاشیه خیلی خیلی عجیب و شاخ داریم در مورد دوستم هست که مشکلش با ایشی سیاستمدار ازبک افغانستان بود. میگن که توی مسابقهی بزکشی یه مسابقه محلی افغانستانیه. توی مسابقه بزکشی این دو نفر که با همدیگه خیلی مشکل داشتن چشم تو چشم میشن. دوستم شیر صد میزنه که بیا اینجا کارت دارم. اونم پا میشه میره پیش دوستم. دوستم دستور میده به محافظش که کت بسته این ببرن خونهاش. خونه خودش. نادوستان میبرنش خونهاش و محافظش اونجا لباسهاش رو درمیارن و بهش تجاوز میکنن. حتی فیلم میگیرن. به پیرمرد ۶۰ ـ ۶۵ ساله تجاوز کردن.
ایشون هم بدون رودروایسی با کسی این موضوع رو مطرح کرد و خواستار برخورد قاطع با دوستم شد. به هر حال این هم یه مدلشه دیگه! اما گلبدین حکمتیار آقای حکمتیار یکی از دوستنداشتنیترین چهرههای سیاسی افغانستانه. متولد ۵ تیر ۱۳۲۶ شمسی تو قلوزه پشتونه. تحصیلکرده دانشگاه کابل است. البته برای یه مدت کوتاه اسلامگرا و تا دلتون بخواد تندرو. انقدر تندرو که وقتی در دانشگاه کابل تحصیل میکرد به جرم قتل یک دانشجوی مارکسیست دستگیر میشه. هرچند که بعدها با عفو عمومی آزاد میکنن. زمان جنگهای داخلی حکمتیار حزبی تشکیل میده به اسم حزب اسلامی افغانستان
حزب بزرگی بوده و یه گروهی از تاجیکها و حتی هزارهها هم زیر پرچم حزبش علیه شوروی و دولت کمونیست میجنگیدن که در نوع خودش خیلی عجیبه! شما فکر کن هزاره زیر پرچم پشتون میجنگه. حکمتیار بعد از پیروزی مجاهدین میشه نخست وزیر دولت انتقالی و با شروع جنگهای داخلی بین خود نیروهای مجاهد با احمد شاه مسعود سرشاخ میشه و ویرانیهایی به بار میاره که در تاریخ افغانستان بیسابقه بوده.
انقدر به کابل موشک و راکت زد که بهش لقب راکت یار داده بودن. حالا جلوتر که به درگیریهای داخلی مجاهدین برسیم بیشتر بهتون میگم. بعد از به قدرت رسیدن طالبان فرار میکنه میاد تهران. چند سال تو تهران زندگی میکنه. بعد میره پاکستان و تا پونزده سال بعدش به صورت پنهانی زندگی میکنه که یه دلیلش جایزهای بود که آمریکا برای دستگیریش گذاشته بود. تا سال ۲۰۱۳ ـ ۲۰۱۴ که دوباره سر و کلهاش پیدا میشه و بعدش هم اشرف غنی ازش دعوت میکنه که به دولت کمک کنه و یه سری رایزنی هم انجام میده که اسمش از فهرست افراد تحت تعقیب آمریکا خارج کنند که این اتفاق میفته.
حزبی که داشت حزب اسلامی دیگه اون قدرت سابق این اواخر نداشت. رهبرش عوض شده بود و کلا حکمتیار حرفی واسه گفتن نداشت تو این سیاست. بعدا نتونست به پست و مقامی برسه. دیگه کلا رفت تو حاشیه اما شاید مهمترین و شاخصترین چهره مجاهدین کسی نباشه جز احمد شاه مسعود. کسی که در زمان مبارزه مجاهدین علیه شوروی و دولت و یا قبلتر از اون زمان داوودخان دولتی سعی داشتند جای جنگ باهاش صلح کنند. چون میدونستن شکسته بدنش کار راحتی نیست.
احمد شاه مسعود متولد ۱۱ شهریور ۱۳۳۲ شمسی تو پنجشیر بود. از یه خانواده متوسط میومد و از بچگی با کوه و کمر آشنا بود. مبارزاتش از سال ۱۳۵۳ شروع کرد. پناهگاهش کوههای پنجشیر بود. به همین خاطر بود که بهش لقب شیر دره پنجشیر داده بودن. آدم اهل شعر و هنری بود. از علاقهمندان حافظ و سعدی بود و گه گاهی نقاشی میکشید. اتفاقا یکی از تابلوها تو ایران به نمایش دراومد احمد شد. تحصیلاتش توی رشته مهندسی دانشکده پلیتکنیک کابل گذروند. دانشگاه که یکی از کانونهای ترویج تفکرات کمونیستی هم بود، حبیب رحمان توی دانشگاه بخش جوانان نهضت اسلامی افغانستان رهبری میکرد.
مسعود سال اول دانشگاه که بود باهاش آشنا میشه. این آشنایی آغاز تحول مهم در زندگی سیاسی او میشه. حبیب رحمان طرفدار مبارزه منطقی و درک درست از اوضاع بود. اقدامات احساسی و تندرو قبول نمیکرد. درست برخلاف گلبدین حکمتیار طرفدارانش ولی با این وجود احمد شاه گلبدین حکمتیار و مهندس حبیب طرح کودتایی را علیه دولت داوود خان برنامهریزی میکنن؛ ولی این کودتا شکست میخوره.
بعد از فاش شدن طرح کودتای اول و دستگیری مهندس حبیب مسعود میره توی دره پنجشیر پنهان میشه و بعد از هشت ماه هم تصمیم میگیره که بره پاکستان. به خاطر روابط تیر تاری که دولت افغانستان و پاکستان سر مرزبندیهای جغرافیایی و خط دیورند داشتن پاکستان از مخالفان دولت افغانستان خیلی خوب استقبال میکرد. تمرکزش رو هم گذاشته بود روی پشتیبانی و آموزش نظامی مخالفان. به خصوص تندروهایی مثل حکمتیار که بهشون هیچ امیدی برای سازش با دولت نبود؛ اما یه توضیح خیلی کوتاه در مورد خط دیورند بدم.
این خط یا این مرز بخشی که سرزمینهای پشتوننشین و دو قسمت کرده. زمانی که پاکستان هنوز استقلال خودش از هند به دست نیاورده بود، انگلیسیها اومدن این خط کشیدن. با تحریک کردن پادشاه وقت این مرزبندی رو انجام دادن و پشتونهای اون منطقه رو دو قسمت کردن. طالبان تروریستها دقیقا از همین منطقه خیلی راحت بین پاکستان و افغانستان همیشه رفت و آمد کردن؛ اما یکی از اقدامات اصلی مسعود شرکت توی کودتای سال ۱۳۵۴ بود. مبتکران اصلی این کودتا هم حکمتیار دولت پاکستان بودن و طرح کودتا این بود که حملات از بدخشان و پنجشیر شروع بشه و چند ولایت به اشغال انقلابیون در بیاد و حرکت اصلی هم در داخل کابل با کمک رئیس ستاد کل نیروهای مسلح انجام بشه.
احمد شاه مسعود هم ماموریت داشت ادارات دولتی پنجشیر اشغال کنه. برنامه این بود که صد نفر در قالب چهار گروه ۲۵ نفره بفرسته پنجشیر. به سه گروهشون ادارات دولتی بگیرن و یه گروه ورودی شهر ببندن. این اولین حرکت نظامی مسعود ۲۱ ساله بود. عملیات صبح زود آغاز شد و ظرف یک ساعت مراکز اداری دولت بدون تلفات و خونریزی دست مسعود بود؛ اما عملیات خیلی زود شکست خورد. از کابل خبر رسید که کودتا سرکوب شده و نیروهای ضربتی دولتی برای سرکوب افراد مسعود وارد منطقه شدن. ولی اون مقابله با این نیروها را به صلاح ندونستن فرمان عقبنشینی داد. همون موقع شایعه شد که کودتاگران شورشیان پاکستانی به همین دلیلی شد که مردم عادی هم برای سرکوب پاکستانیها وارد معرکه بشن و تعدادی از دوستان مسعود هم توسط همین مردم کشته بشن.
احمد شاه بعد از شکست کودتای دوم دوباره برگشت پاکستان و انجام این عملیات یک اشتباه محض اعلام کرد و بعد از اون راهش به کلی از گلبدین حکمتیار جدا کرد ولی این پایان راه مبارزاتش نبود. سه سال بعد وقتی که دیگه خبری از دولت داوود خان نبود و دولت کمونیستی با کودتای خونین روی کار اومده بود. تو تابستون ۱۳۵۸ با حدود ۳۰ جنگجو وارد دره پنجشیر شد و سریع شروع به استخدام نیرو کرد. بدون معطلی حمله کرد و مراکز دولتی و سه مرکز مهم رو توی پنجشیر تصرف کرد و بعد شاهراه ارتباطی خیلی خیلی مهم شمال به جنوب افغانستان شیش هفته تمام بست.
آخرهای هفته ششم دولت حمله شدیدی را علیه نیروهای مسعود شروع کرد. مسعود برای بار دوم تو زادگاهش پنجشیر شکست خورد؛ ولی با یک تفاوت بزرگ سری قبل کودتا بود و مردم اون نمیشناختند ولی این بار جهاد بود و مردم میدونستن که این جوون ۲۶ ساله سر پرشوری داره و برای چی میخواد بجنگه؟ یکی از ویژگیهای احمد شاه اعتراف اشتباه و شکست بود. اگر به مصاحبههایی که ازش هست دقت کنی وقتایی که توی جنگ شکست میخوردند یا مجبور میشدند عقبنشینی کنن خیلی رک میگفت که ما شکست خوردیم یا اشتباه کردیم. احمدشاه شجاعت اعتراف به شکست اشتباه داشت.
یه اخلاق نظامی بزرگ دیگه این بود که عقبنشینی همیشه جایگزین شکست میکرد تا از اثرات منفی روانی روینیرو اش کم کنه. چهارتا اصل همیشه ملاک مبارزات خودش قرار داده بود. نام افغانستان، مردم، آزادی. آرزوشون تشکیل یک دولت اسلامی بود. با اولین سال شروع جهاد و پنجشیر و مناطق تحت اختیارش نهادهای مالی و کمیتههای فرهنگی و اجتماعی مختلفی راهاندازی کرد که این کمیتهها به بخشهای نظامی ارتباطی نداشت. هدفشون فقط رسیدگی به امور اجتماعی مردم بود. یه حساسیت خیلی بزرگی که داشت مصرف دخانیات و حشیش و مخدرهای دیگه بود.
مصرف مواد مخدر یکی از رفتارهایی بود که بین مجاهدین رواج پیدا کرده بود. تو خیلی از مناطقی که جبهههای منظم و رهبری سالم نداشتن تعداد معتادها بیداد میکرد. به خاطر همین مسعود یه سری اقداماتی برای مبارزه با این موضوع انجام داد و اولین قدمش تقاضا از علما برای صدور فتوای تحریم علیه کاهش خرید و فروش و انتقال و مصرف مواد مخدر بود. حتی خودش هم مستقیما وارد عمل شد و کسایی که مواد مخدر مصرف میکردند در ملا عام شلاق میزدن. اما مسعود روز هجدهم شهریور سال ۱۳۸۱ مصادف با نهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ توسط دو عرب مراکشی که تابعیت بلژیک داشتند کشته شد. درست دو روز قبل از حوادث یازده سپتامبر.
این دو مراکشی تحت پوشش خبرنگار وقتی که میخواستند با مسعود یه مصاحبهای انجام بدن عملیات انتحاری انجام دادن. متهم اصلی ترور اون هم کسی نبود جز دوست صمیمی و هم پیالهدار یعنی اسامه بن لادن. در واقع ترور احمد شاه هدیهای بود از سمت بنلادن به ملا عمر رهبر طالبان به خاطر حمایتهایی که طالبان از رهبران القاعده انجام داده بود و تو افغانستان بهشون پناه داده بود. نکتهای که در مورد احمد شاه باید بهش دقت بشه اینه که یه آدم نظامی و جنگجو بوده. آدم جنگی هم آدم میکشه و وقتی که پای جنگ به یک مملکتی باز بشه سخت میشه که مبارزی پیدا کرد که بیاختیار یا به اختیار به غیرنظامیان آسیب نزده باشه.
احمد شاه مسعود از این قاعده مستثنی نیست و اتفاقا اتهامات سنگینی هم به خاطر کشتار غیرنظامیان بهش زده میشه. مثل کشتن هزارهها در جنگ داخلی در کابل یا همون فاجعه افشار که در نوع خودش یکی از خونینترین و غمبارترین حادثهها در تاریخ معاصر افغانستانه و دلیلش هم درگیری بین احمد شاه مسعود و گلبدین حکمتیار در جریان جنگ داخلیه. مجاهدین بعد از خروج شوروی بوده زمانی که دولت انتقالی دست برهانالدین ربانی و احمدشاه مسعود بوده گلبدین حکمتیار، افشار در کابل حملاتی را علیه مناطق تحت تصرف دولت انتقالی انجام میده که باعث میشه نیروهای احمد شاه برای سرکوب به منطقهی افشار که اکثرا هزار هم بودن حمله کنن و جنایات و کشتاری علیه نظامی و غیرنظامی راه بیفته که کلمه فاجعه هم نمیتونه درست حق مطلب ادا کنه.
حالا جلوتر که به جنگهای داخلی برسیم ماجرا رو کامل براتون میگم. میخوام بگم اقداماتی که هر آدمی کارایی که هر کسی انجام میده به خودش به خوبی شخصیت و منش اون آدم نشون میده آرزوی احمد شاه مسعود همون رویای گلبدین حکمتیار طالبان بوده. یعنی تشکیل حکومت اسلامی ولی راهی که هر کدوم برای این آرزوشون پیش گرفته بودند با هم فرق داشت و نوع حکومت اسلامی هم که تو ذهن احمد شاه بود هم احتمالاً خیلی با اون چیزی که در ذهن گلبدین حکمتیار تندرو و طالبان بوده فرق داشته ولی از طرفی هم اتفاقاتی که رخ دادن هم نشون میدن که در جنگ آدمهای بیگناه کشته میشن و نظامیها و جنگجوها به وقتش برای قدرت دست به هر کاری میزنن تو اگه احمد شاه مسعود باشی.
خیلی خب، رسیدهایم به اینجا که گفتم. جامعهی مذهبی افغانستان کششی به دولت کمونیستی و افکار آنها نداشت برای مقابله با این عقاید، گروهها و حزبهای مختلفی مانند احزابی که گفتم تشکیل شدند و من شروع به جذب اعضا کردم. جنگ هم در دی ماه سال پنجاه و هشت شمسی رسماً با ورود نیروهای نظامی شوروی به افغانستان آغاز شد. حدود هفتصد نفر از این نیروها لباس ارتش افغانستان را به تصرف گرفته و ساختمانهای مهم دولتی را اشغال کردند. همچنین، جنگندهها وارد کابل شدند و حدود صد هزار سرباز، دو هزار تانک، دو هزار تانک زرهپوش و چندین جنگنده وارد افغانستان شدند. اما این تعداد نیرو نتوانست جلوی احساسات ملیگرایانه و مذهبی را بگیرد و شورشها آغاز شدند.
ارتش شوروی خیلی زود نشون داد که نمیتونه جلوی مجاهدین که رو آورده بودن به جنگهای چریکی مقاومت کنه. ساختمانهای مهم دولتی و راههای اصلی کشور دستشون بود، اما مخالفان کمکم شهرها و روستاهای زیادی را تصرف کردند. نیروهای ارتش افغانستان هم بخشی ازشون فرار کردند و حاضر به جنگ نشدن. ایجاد رعب و وحشت و کشتار گروهی مخالفان برای ترساندن مردم هم تاکتیکی بود که بهش رو آورده بودند. یهو، میآمدن و روستاهایی که تحت تصرف مجاهدین بودند را بمباران هوایی میکردند و از بین میبردند.
از طرف دیگه، مجاهدین کاملاً حمایت آمریکا، اروپا، مصر، پاکستان و ایران را داشتند. ایران به خصوص به مجاهدین، بهویژه نیروهای وابسته به احمد شاه مسعود و هزارهها، کمک بسیاری میکرد. همهجوره پشت این مجاهدین بودند. این اتفاقات بهدرستی همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و برقراری حکومت اسلامی در ایران اتفاق افتاد. اصلاً دل ایران نمیخواست که دولت کمونیستی بیگوش خودش را تحمل کند. آمریکا حدود ششصد میلیون دلار به مجاهدین کمک کرد و این جدا از آموزشهای نظامی بود که نیروهای ویژه سیا به مجاهدین ارائه میدادند.
حالا این وسط، پاکستان خیلی باحال بود؛ هر جا که میتونست، کمکهای مالی و تسلیحاتی را به مجاهدین ارسال میکرد. بخصوص، مقداری از این کمکها از طریق مسیر پاکستان به افغانستان وارد میشدند. نجیب الله، آخرین رییسجمهور دولت کمونیستی، برای تلافی اقدامات پاکستان و حمایتهایی که از سمت آن کشور برای مجاهدین صورت میگرفت، چندین بار عملیات نظامی علیه آنها انجام داد. در یک مورد، یک انبار مهمات را در پاکستان منفجر کرد که بهواسطه آن، صد نفر کشته شدند.
اسلامی تونستن خیلی سریع چندین هزار نفر نیروی مسلح آماده کنن کلی نیروی جهادی با تبلیغاتی که آمریکا و مصر و پاکستان انجام میدادن راهی افغانستان شدن که به قول خودشون با کفار بجنگن کار یارگیری با خودشون بود مسلح کردنشون با کشورهایی که گفتم مجاهدین جنگهای پارتیزانی انجام میدادند و عمده هدفهاشون مراکز و ساختمانهای دولتی و زیرساختهای شهری بود پل خط لوله آب و گاز و دکلهای مخابراتی و نیروگاه برق و هر جایی که نابود شدنش یه فشار روی دوش دولت بندازه سلاح و مهمات که مثل نقل و نبات بهشون میرسید
هر روز، حدود هفتصد تا هشتصد راکت از مناطق مرزی پاکستان به سمت مناطقی که تحت کنترل دولت قرار داشت، اطلاق میشدند. علاوه بر این، اقداماتی انجام میشد که نمیتوان به سادگی آنها را نادیده گرفت. برای مثال، گروهها به نزدیکی روستاها نزدیک میشدند و روستاها را پراکنده میکردند. سپس از بچهها به عنوان سرباز استفاده کرده و در حمله به دولت از آنها بهره میبردند. نه تنها یک سری از گروهها، بلکه در مورد یک حادثه، هواپیمای مسافربری را دزدیدند و پنجاه نفر از سرنشینان آن را کشتند. آنها ساختمانهای دولتی را مورد بمبگذاری قرار دادند و شخصیتهای برجسته حزب کمونیستی را ترور میکردند. به واقع، این اقدامات وحشتناک و ترسناک بودند.
دولت، تا جایی که ممکن بود، یا حتی نیروهای شوروی را برای سرکوب این افراد اعدام میکردند. هر کسی که به هر کسی زور میرسید، مورد اقدام قرار میگرفت. طول جنگ، احمد شاه مسعود از دره پنجشیر با مقاومتهای بسیار شجاعانهای به خود نشان داد. شوروی با تمام دبدبه و کبکبههایش به مدت نه سال جنگ، حتی یک بار هم نتوانست منطقه را تصرف کند. احمدشاه حدود ده هزار نفر از نیروهای مسلح را در اختیار داشت. پس از سه سال جنگ، شوروی مجبور شد آتشبس موقتی اعلام کند. این آتشبس فرصت بسیار خوبی بود تا شاه نیروهای خود را تقویت کند و شورای نظارت و تشکیل دهد. این شورا تقریباً صد و سی فرمانده از فرماندهان مناطق شمال، شمال شرق و مرکز افغانستان را به هم گردآورد تا عملیاتهای خود را با هم هماهنگ کنند و به صورت یکپارچه عمل کنند.
بعد از دو سال از اعلام آتشبس، جنگ دوباره شروع شد. علیشاه خودش پیشبینی میکرد که جنگ پونزده تا بیست سال ادامه پیدا کند و برنامهریزیهای خود را برای این مدت زمانی انجام میداد. اما شوروی به طور ناگهانی در سال شصت و هفت تصمیم گرفت که از افغانستان خارج شود. بعضیها این تصمیم را به دلیل شکست در جنگ میدانند، اما اگر به سیاست خارجی شوروی در آن سال دقت کنیم، مشخص است که شوروی تمام نیروهای خود را به منظور اصلاحات اقتصادی و سیاسی از ویتنام، کوبا، کامبوج و بسیاری از نقاط دیگر جهان فراخوانده و تصمیم گرفت نیروهای خود را از افغانستان خارج کند و فعالیت نظامیاش را محدود کند.
تسلیحات محدودی به ارتش افغانستان پشتیبانی شد و عملیات طوفان نیز اجرا شد. این عملیات در روزهای آخر حضور شوروی در افغانستان اتفاق افتاد. هدف این عملیات، ضربه محکم به احمد شاه مسعود بود. در این عملیات، صدها موشک زمین به زمین، راکت و خمپاره پچلیک استفاده شد که حدود ششصد نفر کشته و زخمی شدند. اما احمد شاه کوچکترین واکنشی به این حمله نشان نداد و به تمرکز بر روی خروج نیروهای شوروی از کشور تماس گرفت. هدف او این بود که برای شروع حملات علیه دولت نجیبالله، که اکنون باید به تنهایی در مقابل مجاهدین مقاومت میکرد، آماده شود.
دولت نجیب به دلیل چند دلیل متفاوت کاهش قدرت یافت؛ یکی از دلایل، فرار فرماندهان ارتش بودند، همچنین جدا شدن را دوست از بدنه ارتش و ملحق شدن به مجاهدین و همچنین فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دو سه سال بعد از خروج آنها از افغانستان. دولت همچنین در فروردین سال هفتاد و یک شمسی قدرت خود را به مجاهدین نجیبالله واگذار کرد. بعد از این موضوع، شرایط برای او بدتر شد و فروپاشی کامل حکومت او رخ داد. بعد از این، داستان فرار او از فرودگاه و پناهندگی در دفتر سازمان ملل و در نهایت اعدام او به دست طالبان بعد از سقوط دولت نجیب رخ داد.
حالا نوبت بود که یک دولت موقت و انتقالی تشکیل شود تا گروههای مختلف بتوانند به یک توافق سیاسی واحد برسند. به واقع، مذاکراتی در پیشاور پاکستان بین رهبران مجاهدین انجام میشد. اما در عین حال، در افغانستان، بهویژه در کابل، وضعیت دیگری نیز رخ داد. مشاور عالی مزاری، که از رهبران قوم هزاره بود، به همراه حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، از جنوب به افغانستان وارد شد. حزب رسول سیاف، که از مبارزان معروف مجاهد بود، از غرب به کابل آمد و حزب اسلامی به همراه دیگر احزاب تقریباً تمام نقاط را به جز حزب اسلامی گلبدین حکمتیار از مذاکرات و توافق پیشاور حمایت میکردند. توافق پیشاور به خوبی قدرت را بین گروههای مختلف تقسیم کرد و این وضعیت در کشور را بهبود بخشید.
دولت انتقالی اولین رئیسجمهور را با اختیارات رئیسجمهور انتخاب کرد که مدت دو ماه قدرت در دست او باشد، سپس انتخابات ریاست جمهوری برگزار میشد. مقام نخست وزیری به حکمتیار و احمد شاه مسعود اعطا شد و وزیر دفاع و سایر پستهای گروهها نیز تقسیم شد. همه گروهها و رهبران با این توافق موافق بودند به جز حکمتیار که میگفت: «من باید تنها حکومت کنم، قدرت باید دست حزب من باشد و من باید حرف اول و آخر را بزنم.» حتی بن لادن هم به او گفت که از خودخواهی دست بکشد و با مجاهدین دیگر توافق کند، اما او اصرار داشت که میتواند به تنهایی حکومت کند.
در یک مکالمهای که احمد شاه و حکمتیار داشتند، احمد شاه گفت: "در صورت ضرورت، اگر بیماران ما شرایط حمله نظامی را پذیرفتند، ما آن را میبینیم و قبول میکنیم." افغانستان پس از دوازده تا سیزده سال جنگ با شوروی و دولت، حالا به مواجهه با جنگهای داخلی مجاهدین رسید. حکمتیار از جنوب کابل و نیروهای احمد شاه از شمال، همچنین گروههای دیگر از اطراف کابل به معنای واقعی شخمزدن راکت و موشکی بودند که روی سر هم میریختند. حکمتیار از همه بدتر بهنظر میآمد؛ از ارتفاعات اطراف کابل شهر گرفته بود، زیر موشک و خمپاره، اصلاً انگار مردم عادی در این شهر زندگی میکنند. یک هشدار در کابل منتشر شد که بیسابقه بود و همه به هم میجنگیدند. همه هفت گروه مجاهد بودند و هر هفتادونهم توافق پیشاور را فراموش کرده بودند. حالا که حکمتیار قدرت را برای خود میخواست، چرا ما نخواهیم؟
احزاب با هم میجنگیدند بعد تو دل گروههای خودشون با همدیگه هم باز میجنگیدند اصلا معلوم نبود چی به چیه انقدم مهمات داشتن که تا سالها بجنگند و بکشن و تموم نشه. یکی از دلایلی که برای شروع جنگهای داخلی مطرح میشه در کنار تمامیتخواهی حکمتیار نقض معاهدهی جبلالسراج بود. این معاهده یکم قبل از سقوط دولت کمونیستی بین احمدشاه مسعود و عبدالعلی مزاری و ژنرال دوستم بسته شده بود و اتحاد اقوام فارسیزبان علیه پشتونها بود.
این معاهده اقوام افغان را به دو گروه ستمگر و ستمدیده تقسیم میکرد؛ قوم پشتونها به عنوان ستمگر و قومهای فارسیزبان تاجیک، هزاره و ازبک به عنوان ستمدیده شناخته میشدند. اما بعد از سقوط دولت نجیبالله و تشکیل دولت موقتی که طی توافق پیشاور به کار گرفته شد، احمد شاه کل این معاهده را لغو کرد و همه چیز را دستخوش تغییرات کرد. این عمل باعث شد که حزب وحدت و اقوام هزاره به سمت گلبدین حکمتیار متمایل شوند. همین درگیریها باعث وقوع فاجعهی افشار شد.
قبلاً به اشارهای اشاره کرده بودم که منطقه افشار، دست حزب وحدت عبدالعلی مزاری بود که مورد اقامت هزارهها قرار داشت. سپس حکمتیار و مداری هم پیمانی بین خودشان داشتند و حکمتیار از آنجا راکتها را به سمت شمال که دست احمد شاه بود میزد. احمد شاه هم نیروهایش را به افشار فرستاد و کشتار وحشیانهای رخ داد. تجاوزاتی که به زنان نشد، کشتاری هم که به جرم همکاری با حکمتیار اعدام نشدند و بچههایی که در حملات خمپارهای کشته نشدند. نیروهای تندروی سیاف که از عربستان حمایت میشدند، فرصت را برای حمله به شیعههای هزاره که ایران حمایتشان میکرد، بهرهبرداری کردند و منطقه به حالت حمام خون درآمد که این موضوع به نام «حمام خون» شناخته میشود.
بعد از اینکه نیروهای احمد شاه و سیاف کنترل افشار دست گرفتن شروع کردن جستجوی خونه به خونه و حداقل هفتصد هشتصد نفر توی همین بازرسیها ناپدید شدن. یک سال بعد که حزب وحدت دوباره کنترل افشار دست گرفت چندین گور دستهجمعی پیدا کردند.
بعد از آنکه نیروهای احمد شاه و سیاف کنترل افشار را به دست گرفتند، جستجوی خانه به خانه را آغاز کردند و حداقل هفتصد و هشتصد نفر در این بازرسیها ناپدید شدند. یک سال بعد، زمانی که حزب وحدت دوباره کنترل افشار را به دست گرفت، چندین گور دستهجمعی پیدا کردند.
طالبان زاییده خشونتی بود که در کشور مذهبی و حساس افغانستان اتفاق میافتاد. این طفل تازه متولد شده بهترین گزینه برای افزایش نفوذ غرب پاکستان در افغانستان بود. هزاران نفر از پناهندهها که از فقر و خشونت در خانههای خرابکن افغانستان به اردوگاههای مرزی پاکستان پناه برده بودند، برای خلاصی از خشونت به جبههی طالبانی رفتند. شعار طالبان برقراری صلح و امنیت بود و مردم عادی هیچ چیز بیشتر از آرامش و امنیت نمیخواستند. کشورشان در جنگ داخلی بود و از مدتها مشکلات میداشتند. آنها خسته بودند و دنبال یک زندگی بهتر میگشتند؛ برای همین سوق دادند تا به طالبان بپیوندند، زیرا طالبان به آنها وعدهی امنیت و صلح میداد.
طالبان در حالی شکل گرفت که سلاح و مهمات مثل نقل و نبات در دسترس مردم بود سلاحهایی که غرب برای مجاهدین فرستاده بود و همه جا راحت میشد پیداکرد هر گروه و حزب قبیلهای هم برای خودش توی بخشی از کشور داشت جلو میداد مجاهد هایی که موقع جنگ با شوروی با هم متحد شده بودن حالا سر قدرت افتاده بودن به جون هم و از همه بدتر گلبدین حکمتیار بود که برای قدرت از بمبارون کردن کابل هم نگذشت شاید بین تمام این گروهها رییس جمهور وقت ربانی احمد شاه مسعود بودند که ملیگراترین و بیشتر درد وطن داشتن و تمام توانشون ر برای مقابله با حکمتیار گذاشتهبودن اما جنگ اونا ر هم خسته کرده بود و حکمتیار با اینکه خودش نتونسته بود به جایی برسه ولی با ویرانههایی که درست کرد شد جاده صاف کن طالبان حکمتیار تمام توان دولت موقت و گرفتهبود و منابع مالی و پشتیبانی دولت شکونده بود.
طالبان در حالی شکل گرفت که سلاح و مهمات مانند نقل و نبات در دسترس مردم بود. سلاحهایی که غرب برای مجاهدین ارسال کرده بود و همه جا راحت میشد پیدا کرد. هر گروه و حزب قبیلهای هم برای خودش در بخشی از کشور داشت جلو میداد. مجاهدینی که موقع جنگ با شوروی با هم متحد شده بودن، حالا سر قدرت افتاده بودن و در تنگناها و درد وطنی قرار گرفته بودند. از همه بدتر از این همه، گلبدین حکمتیار بود که برای قدرت از بمبارون کردن کابل هم عقب نیوفتاد. شاید بین تمام این گروهها، رییس جمهور وقت، ربانی احمد شاه مسعود، بیشترین احساس وطنی و انگیزه برای مقابله با حکمتیار را داشت. اما جنگ همهشان را خسته کرده بود و حکمتیار با ویرانههایی که ایجاد کرده بود، جادهای صاف برای طالبان فراهم کرده بود. حکمتیار تمام توان دولت موقت و منابع مالی و پشتیبانی دولت را در اختیار گرفته بود و دولت به شدت دست کم بوده بود.
پس از ورود احمد شاه مسعود به کابل، مقاومتی در برابر طالبان به مدت یک سال و نیم در کابل ادامه یافت. اما سال هفتاد و پنج، کابل به دست طالبان افتاد و احمد شاه مسعود به مناطق شمالی افغانستان و پنجشیر عقبنشینی کرد. دولت نیز مجبور شد پایتخت را به مزار شریف منتقل کند. اما در مزار شریف، اختلافات بین دولتمردان موجب کار سخت شده بود. یکی از ژنرالهای ارتش به نام عبدالملک به دلایل خودش و به منظور نزدیکتر شدن به طالبان، تلاش کرد تا حکومت شمال افغانستان را از آنها بگیرد.
طالبان حاکم هرات، که مقامات محلی این شهر را محبوب داشت، را در یک دورهمی بازداشت میکند و به طالبان تحویل میدهد. طالبان بلافاصله او را اعدام میکند. اصلاً هدف طالبان از بازداشت حاکم هرات این نبود که با پول یا رشوه عبدالملک را به سمت مزار شریف جلب کند. بلکه قتل وحشیانهی نجیب الله، رئیسجمهور پیشین دولت کمونیستی افغانستان، برای عبدالملک تلنگری بود تا او از وعدهها و افسوسهای طالبان به درستی استفاده کند و با برخورد به سمت مخالفت با طالبان، مردم مزار شریف را به سمت این گروه سوق دهد و شهر را آزاد کند.
در سال ۷۶ شمال کشور، شامل ربانی و احمدشاه مسعود و چند نفر دیگر، توانستند در شمال دولتی مستقل ایجاد کنند که ثبات نسبی داشت و امیدواری به ایجاد یک دولت واحد در تمام افغانستان را بخشید. نخست وزیر جدید از پشتونها بود و هدفش پیشروی طالبان را متوقف کند و اتحاد بین قومیتهای مختلف را تقویت کند تا آیندهی افغانستان در همبستگی تمام مردم باشد. اما گلبدین حکمتیار، همچنان مخالفتهای خود را ابراز کرد و آمریکا هم با تعطیل کردن سفارت افغانستان در واشنگتن، این دولت جدید را تحت فشار قرار داد. این دولت تلاش میکرد تا پشتونها را هم به یک اتحاد گرفتار کند، اما برخی پشتونها همچنان با طالبان میجنگیدند.
ولی امیدواری و دولت جدید فقط یک هفته دوام داشت. هواپیمای نخست وزیر هنگام نشستن در فرودگاه شهر بامیان منفجر شد و نخست وزیر کشته شد. این اتفاق غیرعادی به نظر خیلیها خرابکاری میوه میآمد و انگشت اتهام به سمت پاکستان اشاره میکرد، اما مدرکی برای اثبات این ادعا پیدا نشد. یکی از بزرگترین مصیبتهای افغانستان مربوط به تنوع قومیتها و نژادهای آن بود. همسایگان افغانستان، از جمله ازبکستان، دخالتهایی در امور افغانستان داشتند. دولتی که در شمال تشکیل شده بود، عمدتاً تاجیکها را به تنهایی نزدیک خودش داشت و ازبکستان تمایلی به تاجیک باشد نداشت.
خلاصه این است که هر کسی که از راه میرسید، به عنوان یک موش وسط خلع قدرت در شمال افغانستان محسوب میشد. انگیزهی طالبان برای حمله دوباره به مزارشریف، که تقریباً آخرین پایگاه قدرت دولت بود، به شدت افزایش یافته بود. تقریباً تمام شهرها و جادهها در دست طالبان بود و خشونت غیرمنتظرهای علیه مردم افغانستان، به ویژه ازبکها، تاجیکها و هزارهها، از خود نشان میداد. گشتهای طالبان در جادهها، به دنبال شکار این اقوام بودند. منطقههای هزارهنشین کاملاً در محاصره طالبان قرار داشتند و جلوی ورود مواد غذایی به این منطقه گرفته شده بود.
شاید باورش یکم سخت باشد، اما یک سری افراد گرسنه و فقیر، بچههای خودشان و پشتونها را میفروختند و طالبان از آنها در جنگ استفاده میکرد. قدرت گرفتن طالبان در افغانستان چیزی نبود که یک شب اتفاق افتاده باشد یا صرفاً تنها دلیلش حمایتهای خارجی باشد. دلایل مختلفی داشت؛ مثلاً عدم وجود یک دولت واحد و پایدار در کشور که بتواند جلوی زیادهخواهی اقوام دیگر، به خصوص پشتونها، را بگیرد. پشتونها و به ویژه گلبدین حکمتیار به شکل سنتی تمام قدرت را برای خود میخواستند، که نتیجهاش شد جنگ داخلی، بیثباتی، بحران اقتصادی، فقر و گرسنگی؛ همهی اینها بهترین بهانه برای طالبان شد تا با شعار برقراری امنیت و از بین بردن گروههای متخاصم جهادی، فعالیتهایش را آغاز کند.
دلیل بعدی طالبان برای حمله به شهرها و روستاها، مسائله خلع سلاح مجاهده بود. آنها برای تجهیز مجاهدین علیه شوروی، سلاحهای زیادی وارد افغانستان کرده بودند که بعد از خروج شوروی، هنوز به دست نیروهای مجاهد و گروههای رادیکالتر بود. این امر به حساب آمریکا و غرب، تهدیدی میشمرده میشد. شعار بعدی طالبان، خلع سلاح به خاطر امنیت بود. آنها به هر شهر و روستا که میرسیدند، اول از همه به جمعآوری سلاحهای مردم میپرداختند؛ مردم به دلیل عدم امنیت در جنگ و خونریزی، همکاری با طالبان میکردند و سلاحهای خود را تحویل میدادند، همچنین انبار مهمات گروههای دیگر را هم میدزدند و به طالبان میفرستادند، یا برای تامین مهمات خود از آنها استفاده میکردند.
موضوع مهم بعدی، مشکلات شدید اقتصادی و فقر گسترده بود که سالها جنگ با شوروی و جنگهای درونی مجاهدین به مردم تحمیل کرده بود. جامعهی فقیر افغانستان تحت تأثیر سنتی دینی قرار داشت و ترکیب تعصب مذهبی و فقر برای جوانان افغانستان، به خصوص پشتونها، بسیار خطرناک و سمی بود. انگیزهای برتر از تحصیل در مدارس دینی پاکستان برای آنها نبود؛ زیرا با تحصیل در این مدارس، خوراک، پوشاک و مسکنشان تامین میشد و این امر برای آنها بسیار جذاب بود. حتی ملا عمر، امیرالمومنین طالبان از زمان تأسیس این گروه تا سال ۲۰۰۱، از فارغالتحصیلان این مدارس بود.
آنها تو این مدارس به عنوان نیروهای مذهبی و نظامی تربیت میشدند و رهبران طالبان با دستمزدهای بالا آنها را وارد جنگ میکردند. آنها را متقاعد میکردند که جنگیدن برای طالبان و تلاش برای برقراری امارت اسلامی افغانستان بزرگترین جهاد و آزمایش ایمان آنهاست. از طرفی بعد از جنگ و سقوط دولت کمونیستی، مجاهدین انگیزهی جنگ و جهاد را از دست دادند و جایش دنبال امتیاز گرفتن، پست و مقام بودن بود. طالبان هم به خوبی از این ضعف آنها استفاده کرد و چند تا از فرماندهان و نیروهای مجاهدین را به راحتی خرید. این اتفاق باعث میشد که نیروهای دولتی مقاومت چندانی برابر طالبان انجام ندهند.
یکی از دلایل سقوط کابل هم همین موضوع بود؛ حتی موقع حمله به مزار شریف و شهرهای دیگر هم این داستان تکرار شد و فرماندههای محلی به دولت پشت کردن را برای طالبان باز کردند. طالبان تا سال ۷۵ سه چهارم خاک افغانستان را گرفت و در شمال هم اختلافی بین احمد شاه مسعود، ژنرال دو و گروهی از هزارهها و پیشتون طالبان علیه طالبان شکل گرفت. به کنترل شمال افغانستان دست گرفتن و مقاومت علیه طالبان از اونجا رهبری میشد. طالبان سال هفتاد و پنج از طریق رادیوی ملی افغانستان رسماً آغاز حکومت امارت اسلامی را اعلام کردند و پاکستان و امارات عربستان به سرعت آنها را به رسمیت شناختند و دورانی تاریکتر از قبل برای مردم افغانستان رقم خورد.
در قسمت بعد، با رهبری گروه طالبان، یعنی ملا عمر، آشنا میشویم و شیوه حکومت طالبان در افغانستان و رنجی که برای مردم این کشور تحمیل میکردند را میگوییم و میشنوید که طالبان چطور سقوط کرد، چگونه زنده بود و دوباره قدرت در افغانستان را به دست گرفت. چیزی که شنیدید، سی و ششمین اپیزود راوکست است که در مهرماه ۱۴۰۰ منتشر شده. شبکههای اجتماعی راوکست را دنبال کنید و یادتان نرود که قسمت دوم این اپیزود هم سه روز بعد از انتشار قسمت اول منتشر میشود. ممنون از شما. دمتون گرم!!
بقیه قسمتهای پادکست راوکست را میتونید از این طریق هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴۳؛ بدرود دایانا
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۴۹؛ وحشت در سنترال پارک، قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
اپیزود ۲۷؛ آفتاب پرست